دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

جنبش اجتماعی را نباید فقط در خیابان جست وجو کرد


جنبش اجتماعی را نباید فقط در خیابان جست وجو کرد

گفت وگو با دکتر محمدامین قانعی راد رییس انجمن جامعه شناسی ایران

علوم انسانی در سطح جنبش دانشجویی، یا جنبش زنان یا حتی جنبش اصلاحات و در سطح نخبگان سیاسی- فرهنگی نقش داشت. اما آنچه در بدنه جامعه رخ می‌دهد چندان ربطی به این ندارد. گرچه شاید به دلیل پرتیراژتر شدن کتاب‌های علوم انسانی این تاثیر بیشتر شده باشد یا بخشی هم توسط شبکه‌ها و رسانه‌ها باشد

اگر هم صدا با بوردیو بپذیریم که فضای اجتماعی حرف اول و آخر را می‌زند زیرا حتی برداشت‌هایی را که عاملان اجتماعی می‌توانند از آن داشته باشند، خود جهت می‌دهد، پس می‌توان انتظار داشت که عاملان علوم انسانی در جامعه امروز ما کمی همدرد‌تر با اجتماع رفتار کنند. جهان، ما را همچون نقطه‌یی در برمی‌گیرد و می‌بلعد اما این ما هستیم که آن را می‌فهمیم ! زیرا باز به قول بوردیو ما یک «نقطه نظر» هستیم. موضوع مورد کنکاش گفت‌وگو با محمدامین قانعی‌راد، استاد جامعه‌شناسی و رییس انجمن جامعه‌شناسی دانشگاه علوم اجتماعی، امروز به پرسشی معطوف است از این قرار: چرا کنش‌های اجتماعی ما به نظریه تبدیل نمی‌شود؟ چگونه علوم انسانی به عمق خوابی رفت که تکانه‌های سرسام جامعه نیز بیدارش نکرد... پیگیری وضعیت آکادمی و خروجی آن در ارتباط با بستر اجتماع و مطالباتش، در طول سال‌ها مورد نظر بوده است اما نه به این دلیل علمی- پژوهشی که بنا به یک الزام اجتماعی، امروز لازم است وجدان علوم انسانی را به درد آوریم؛ دردی که شاید از دل آن نظریه‌های مبتنی بر کنش به دنیا بیاید. شرط این امکان چیست؟ فراروی از نگرش‌های مکانیستی و پرهیز از سقوط در ذهن‌گرایی چگونه است؟ و باز به قول بوردیو آنچه در نقطه نظر مدرسی باعث وخیم‌ترین خطای معرفت‌شناختی در علوم انسانی می‌شود، قرار دادن یک دانشمند در ماشین است یعنی دانشمندی که رفتارها را تحلیل عقلانی می‌کند نه دانشمند عمل‌کننده !

دانشگاه بازتولید جامعه است. جامعه شناس ما هم بازتولید جامعه است. البته ما هم خیلی بی‌تفاوت نبوده‌ایم. اینجا هم نشریاتی که هفتگی منتشر می‌شوند و حتی همین نشریه شما که در حوزه نظر دغدغه‌هایی از این دست دارد، نشان‌دهنده این تلاش است که نسبت به وقایع اجتماعی بی‌تفاوت نیستیم

چرا کنش‌های اجتماعی ما در یک سطح استاندارد، تئوریزه نمی‌شود و بازخوردی در جامعه ندارد. احتمالا شما خواهید گفت که همواره اینچنین نبوده است. اما در کل نمی‌توانیم منکر این باشیم که نظریه‌های علوم اجتماعی در کنش جامعه ما چندان تاثیری نداشته و باعث ارتقا یا روشنگری نشده است.

بین کنش اجتماعی و نظریه اجتماعی یک رابطه متقابل وجود دارد. از این قرار که وقتی جنبش اجتماعی در جامعه بروز پیدا می‌کند، این جنبش اجتماعی، در سطح مردم، تفکر اجتماعی را تحت تاثیر قرار می‌دهد، بعد این تفکر اجتماعی توسط اندیشه‌ورزان و نظریه‌پردازان تبدیل به نظریه اجتماعی می‌شود. این نظریه اجتماعی هم بعد از آن ممکن است در کنش‌های اجتماعی تاثیر بگذارد.

آیا به نظر شما ممکن است؟

معمولا نظریه اجتماعی بر جنبش اجتماعی تاثیر می‌گذارد یعنی باید تاثیر بگذارد. بعد که جنبش اجتماعی شروع می‌شود و جلو می‌رود متناسب با تجربه عملی خود ممکن است نظریه اجتماعی موجود را دگرگون کند ولی جنبش اجتماعی در ابتدا علی‌الاصول به نحوی از نظریه‌های اجتماعی موجود تاثیر می‌پذیرد. بنابراین در عمل جنبش‌ها متاثر از یک نظریه پیشین هستند ولی در فرآیند پیشرفت خود باعث تغییر آن نظریه می‌شوند. یعنی یک رابطه دیالکتیک بین کنش و نظریه ادامه پیدا می‌کند منتها هر کنش تازه نظریه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در غرب چون جنبش‌های اجتماعی معمولا سازمان‌یافته و متاثر از احزاب و جریان‌های سیاسی و نیز متاثر از جنبش‌های فکری هستند همواره بار تئوریک و نظری دارند. برای نمونه جنبش طبقه کارگر را در نظر بگیرید پشت این جنبش ایدئولوژی مارکسیستی هست اگر هم نباشد ایدئولوژی دولت رفاه و مذاکرات سه‌جانبه هست که یک چارچوب فکری ایجاد می‌کند. آنها به هر حال در درون این چارچوب‌های فکری عمل می‌کنند پس عمل آنها بی‌قاعده نیست که خیلی سریع در یک مقطع ایجاد شود و در مقطع بعدی از بین برود بلکه استمرار دارد. مثلا جنبش کارگری آنها مثل جنبش دانشجویی در ایران در طول چند دهه تداوم پیدا می‌کند. گسست دیده نمی‌شود و تجربه‌ها منتقل می‌شود.

جنبش دانشجویی در ایران را دارای این استمرار می‌دانید؟

ببینید! جنبش دانشجویی این طور بود. مثلا از ۱۶ آذر سال ۳۲ و تا دولت اصلاحات به این صورت بود، بعد از آن، گسست ایجاد شد. گرچه هنوز هم این جنبش مایه‌هایی دارد و فعالیت‌هایی می‌کند، اما به هر حال جنبش دانشجویی استمراری دارد. این استمرار باعث می‌شود یک جنبش مبتنی بر یک تئوری باشد. هرچه جنبش پیش‌تر می‌رود، تقویت می‌ شود و تجربه کسب می‌کند نظریه خود را اصلاح و بازبینی می‌کند. از حضور در عرصه اجتماعی تجربه کسب می‌کند و این باعث دگرگونی نظریه هم می‌شود. اگر یادتان باشد در سال ۸۳-۸۲ دانشجوهایی که در دانشگاه تهران با خاتمی دیدار داشتند، تندروی‌هایی در آن جلسه کردند و در آن سال‌ها بحث عبور از خاتمی مطرح شد. دستاوردهایی را که داشتند خیلی سریع می‌خواستند از آن عبور کنند. این حالت در خود ما هم ایجاد شده بود فقط برای دانشجوها نبود. سال ۸۴ برای دکتر معین حتی انتظاراتی فراتر از خاتمی وجود داشت. ما می‌گفتیم جامعه مدنی و گفت‌وگوی تمدن‌های بود، حالا باید یک فاز بالاتر برویم. یعنی شناخت واقعی نسبت به جامعه خودمان نداشتیم این دستاوردهایی که خاتمی داشت نمی‌دانستیم که تحکیم نشده است. این بحث آن زمان مطرح بود که ما دنبال کدام برویم، تحکیم دستاوردها یا درخواست‌های جدید؟ به عبارتی یعنی دستاوردهایمان را نهادینه کنیم یا مطالبات تازه‌یی را مطرح کنیم؟روی همین کم‌تجربگی بود که ما وجه دوم را پی گرفتیم یعنی طرح مطالبات تازه و همین باعث شد که از خطرات دور و بر خودمان غافل شویم. خطراتی که ممکن بود با یک تکان سر در بیاورند را ندیدیم. یعنی جنبش احمدی‌نژادی و جنبش پوپولیستی را ندیدیم. رادیکالیسم را غفلت کردیم ولی تداوم و استمرار و دادن یک فضای حیاتی که موجب استمرار شود بر پایه نظریه استوار می‌شود. جنبش اجتماعی فقط جنبش خیابانی نیست، بلکه جنبشی است در بطن جامعه و در لایه‌های جامعه باید استمرار داشته باشد حتی جنبش دانشجویی با انتشار یک نشریه یا برگزاری یک سخنرانی یا جلسات منظم یا طرح پژوهشی درباره مسائل خودش می‌تواند زنده بماند. این روند برای زنان، کارگران یا اصناف هم صادق است. حتی تشکل‌هایی که دوام می‌آورند اینها همه مظاهر جنبش هستند، ما جنبش را نباید فقط در خیابان ببینیم.

وقتی از جنبش دانشجویی صحبت می‌کنیم، در ایران به طور مشخص تحت تاثیر جریان‌های چپ شکل گرفت. بازخورد تشکل‌های سیاسی بازخوردش در جنبش دانشجویی بوده است. جنبش دانشجویی از ابتدا تحت تاثیر چنین نگرش سامان یافته‌تری بوده است. اما کنش‌های اجتماعی که رفتار مردم کف شهر است و با ریختن در خیابان همراه است و در تحولات و بزنگاه‌های تاریخی نمود دارد، تفاوت زیرساختی دارد. این تفکیک را از این بابت قایل می‌شوم که در بحث‌مان به کنش‌های مردمی برگردیم. می‌خواهم بگویم این نوعی از کنش اجتماعی است که کمتر تحلیل و تبیین و تئوریزه می‌شود. چون به هر حال جنبش دانشجویی تا حدودی به دلیل دانشگاهی بودن‌شان یا جریان‌هایی که پشت‌شان هست، تبیین می‌شوند. اما در حوزه جامعه‌شناسی به نظریه‌های کلان اجتماعی نرسیده‌ایم. رسیده‌ایم؟

کنش اجتماعی مردم منظورتان چیست؟

جنبش دوم خرداد، انقلاب اسلامی۵۷، حتی جنبش مشروطه... ما ذیل این کنش‌ها همچنان پرسش‌های مطرح نشده داریم. شما توجه بفرمایید ما بعد از این همه سال همچنان از آموزه‌های نظری «جنبش ماه مه‌۱۹۶۸» ارتزاق می‌کنیم. در فلسفه، در جامعه‌شناسی، در فضای شهری در خیلی حوزه‌ها از جمله هنر ! اینقدر روی این کنش اجتماعی کار شد که این همه خروجی داشت. اما علوم انسانی ما بنیه چنین برخوردی را ندارد. مشکل را کجا می‌بینید؟

اگر فضای حیاتی- نه الزاما در خیابان بلکه- در کلیه سطوح از سطح تشکل تا روزنامه و سخنرانی و جلسه و تعامل افراد با هم و تا موضوعات پژوهش یا بحث و گفت‌وگو بین استادان و روشنفکران بیرون یا درون دانشگاه، یا حتی موضوعاتی که مربوط به پایان‌نامه‌های دانشجویی است یا مباحث زنده سر کلاس‌ها وجود داشته باشد این فضای حیاتی اجازه می‌دهد که جنبش در همه ابعاد از جمله در بعد نظری متبلور بشود یعنی نظریه اجتماعی هم در تعریفی که من به دست دادم حاصل تبلور جنبش اجتماعی در آکادمی است. همین‌طور که تفکر اجتماعی حاصل تبلور جنبش اجتماعی در اذهان عممومی مردم است. این وضعیت را فقط تداوم می‌تواند ایجاد کند. بین جنبش اجتماعی و حر کت توده‌وار هم باید تفاوت قایل شویم؛ حرکت‌های جمعی انفجاری است یعنی زود بروز پیدا می‌کنند و زود هم خاموش می‌شوند بیشتر حرکت‌های جمعی توده‌وار، عاطفی است و تحت تاثیر فشار‌های اجتماعی رخ می‌دهد.

این ویژگی را در ارتباط با جامعه ایران مطرح می‌کنید یا به طور کلی این گونه است؟

در جامعه ایران به طور ویژه این خصلت وجود دارد. می‌دانید که تحلیلی هم برای این وضعیت هست که در ایران بین دولت و ملت تضاد وجود دارد. ملت تابع است تا زمانی که دولت قدرت دارد به محض اینکه فشار یا فرصتی ایجاد شود این تضاد سر می‌زند و جنبش بروز پیدا می‌کند؛ بعد هم به مرور این جنبش به یک هرج و مرج می‌رسد و در ادامه خود مردم خواستار آن می‌شوند که اقتدار پیشین باز گردد و به نوعی اقتدار را بازتولید می‌کنند. کاری که ما در انقلاب اسلامی ۵۷ کردیم، کاری که در مشروطه هم کردیم. حالا شما می‌گویید باید نظریه‌پردازی کنیم یکی همین است. ما در مشروطه و انقلاب اسلامی شعارهای شبیه به هم داشتیم. هر دو جنبش ضد استعمار و ضد استبداد بود. می‌خواستند به آزادی برسند. ولی بعد از یک مدت هم مشروطه و هم انقلاب اسلامی به نظر می‌آید که یک جور هرج و مرج را دامن می‌زند. حتی در خطر افتادن یک جور نهادهای اجتماعی را پی داشت که مورد علاقه عده‌یی بود. مثلا در مشروطه شیخ فضل‌الله نوری فکر می‌کند به این واسطه نهاد دین از بین می‌رود. یا برخی فکر می‌کردند اقتدار دولت دارد از بین می‌رود. بعد از انقلاب اسلامی هم با شرایطی که در کردستان و ترکمن صحرا ودر برخی مناطق دیگر که نوعی شورش مسلحانه با مشارکت گروه‌های سیاسی چپ و تندرو با خواسته‌های منطقه‌یی قاطی شده بود و هرج و مرجی ایجاد کرده بود. از آن طرف آن قدر چپ روی زیاد بود که روحانیت و مردم فکر کردند دین و کشور در خطر است. این گونه بود که رفته‌رفته جامعه خواستار اقتدار دولت شد. شعار داده شد با قاطعیت که باید با مسائل برخورد شود و اینکه چرا دولت قاطع برخورد نمی‌کند. پشت سر قاطعیت اقتدار می‌خواهد و دستگاه‌های اقتدار. یعنی دخالت پلیس می‌خواهد و قوای قضاییه و دادگاه و زندان و ارتش. در مشروطه هم همین راه رفته شد. اتفاقات و تعارض‌های ملی و ترور و بی‌حرمتی‌های اجتماعی می‌شد و از طرف دیگر برخی نهاد‌ها به سمت استبداد رفتند .همین‌ها باعث شد مردم به دنبال رضاشاه بروند و سردار سپه بزرگ شود تا بتواند جامعه را جمع کند. از یک طرف انفجار انتظارات که همه مرز‌ها را می‌خواهد درنورد و از طرف دیگر همین انفجار، هرج و مرج پدید می‌آورد.

اما بعد از دوم خرداد کمی این روندها تغییر پیدا کرد و ما از این الگوی تاریخی کمی فاصله گرفتیم. الان با مشکل دیگری مواجه هستیم. برای انتظارات‌مان نمی‌توانیم تعریف ارائه دهیم. این منجر می‌شود که از سوی دولت احساس خطر ایجاد شود یعنی به عنوان مثال شما می‌خواهید از خاتمی عبور کنید، این امر چنان در دیگران احساس خطر برمی‌انگیزد که آنها می‌آیند و اقتدار ایجاد می‌کنند. یعنی به طور تاریخی ما ملتی بودیم که یکپارچه حرکت نشان می‌دادیم بعد هرج و مرج ایجاد می‌کردیم و بعد دوباره دنبال اقتدار بودیم اکنون در حال دوقطبی کردن جامعه هستیم. مثلا طرفداران اصلاحات روی ایده‌هایشان می‌مانند ولی از آن سوی قطبی ایجاد شده که اقتدار را مدام بازتولید می‌کند. همین شد که دولت احمدی‌نژاد توانست فضای اجتماعی را کلا ببندد. بسته شدن فضای اجتماعی مردم را تحت فشار قرار داد و برخورد ۸۸ با دولت را پیش آورد. در مرحله دیگر وقتی به ماه‌های نزدیک به انتخابات اخیر می‌رسیم، مقداری واقع‌گرایی در گروه‌های سیاسی بیشتر می‌شود. البته در سال ۸۸ هم این اتفاق افتاده بود.

از خلال صحبت‌های مطرح شده یک برداشت برای من ایجاد شد و آن این است که شما به تجربه‌گرایی جامعه ایرانی تاکید دارید و خیلی نظریه و تاثیر از نظریه را پررنگ نمی‌بینید. طبق تعریف شما مردم وارد یکسری تجربه‌های عینی می‌شوند و از لابه‌لای حوادث می‌آموزند که حالا چه کنند یا چه تغییری طی طریق‌شان ایجاد کنند. به نظر می‌رسد یکی از دلایل چنین رفتاری تضیف نهاد دانشگاه است به طور کلی و دیگری عدم شکل‌گیری جامعه مدنی است که در آن نظریه بتوانند به واسطه نهادها و تشکل‌ها در حرکت‌های رفت و برگشتی به دل جامعه راه پیدا کند و متحول شود. تاکید شما برتجربه‌گرایی هست یا نه؟

وقتی شما می‌گویید رابطه کنش و نظریه، یعنی در شکل دادن به نظریه، کنش نقش دارد و موثر است. بنابراین مردم از یک نوع نظریه‌‍‌گرایی انتزاعی فاصله می‌گیرند.

در جامعه‌یی که تشکل سیاسی وجود ندارد و جامعه بر اساس تکانه‌های اجتماعی به آن هرج و مرج هم نمی‌رسد که در جست‌وجوی باز تولید اقتدار دوباره باشد، رسیدن به این نوع از عقلانیت که صحبتش رفت از دل پیشنهادات علوم انسانی در آمده ؟

علوم انسانی در سطح جنبش دانشجویی، یا جنبش زنان یا حتی جنبش اصلاحات و در سطح نخبگان سیاسی- فرهنگی نقش داشت. اما آنچه در بدنه جامعه رخ می‌دهد چندان ربطی به این ندارد. گرچه شاید به دلیل پرتیراژتر شدن کتاب‌های علوم انسانی این تاثیر بیشتر شده باشد یا بخشی هم توسط شبکه‌ها و رسانه‌ها باشد. حتی رسانه صدا و سیما به هر حال مناسباتی را مطرح می‌کند که مربوط به خواسته‌های جامعه امروز است تا حدی – مثلا دیالوگ زن و مرد و طرح مطالبات زن در همین سریال‌های تلویزیونی- پس اینها هم بی‌تاثیر نیست ولی آنچه وجدان جامعه را تکان می‌دهد و باعث می‌شود از برج عاج اندیشه‌های انتزاعی پایین بیفتیم تجربه است که گاهی هم این تجربه‌ها بسیار سهمناک است. مثلا در انقلاب ۵۷ نظریات انتزاعی بسیار حاکمیت داشت در ذهن ما. مثلا فکر می‌کردیم اقتدار یک نقطه متمرکز دارد.همه‌چیز را ساده می‌انگاشتیم و نمی‌دانستیم که همه این مسائل با علل و عوامل پیچیده‌تری پیوند دارد. با سنت‌های ما با جهان‌بینی ما با رفتارهای تاریخی ما با خیلی موارد عینی‌تری که تغییرش کار ساده‌یی هم نیست. فکر می‌کردیم تغییر فوری است. واقعا فکر می‌کردیم اگر رییس یک سازمان عوض شود از فردا عملکرد آن سازمان تغییر خواهد کرد. حالا کم‌کم فهمیده‌ایم که در سازمان نیروهای مقاومت متعددی وجود دارد، سازمان فرهنگ دارد و فرهنگ خودش را بازتولید می‌کند. اقتدار در ایران قدمت دارد و ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد. بیهوده گمان می‌کردیم تغییرش خواهیم داد. می‌خواهم بگویم آن نظریه انتزاعی که حاکم بود در آن مرحله همین طور ادامه پیدا کرد برخی فکر می‌کردند با رای دادن دوم خرداد جامعه مدنی ایجاد می‌شود یا با حضور خاتمی در کشور، گفت‌وگوی تمدن‌ها شکل می‌گیرد. پس رفتند به سمت ایجاد جامعه مدنی. بعد که این روند یا این تفکر با مقاومت‌هایی روبه‌رو شد، همین موانع ما را به تفکر واداشت. هایدگر می‌گوید شما تا زمانی که چکش را روی میخ می‌کوبید اصلا به اینکه چه می‌کنید فکر نمی‌کنید حتی به روش کارتان هم فکر نمی‌کنید، وقتی چکش به انگشت‌تان اصابت می‌کند تازه می‌فهمید که دارید چه می‌کنید؟ می‌فهمید که این کنش باید به نحو حساب شده‌تری انجام شود. سعی می‌کنید درباره ضربه‌های چکش تئوری بسازید که به واسطه این تئوری آسیب کمتری به شما برسد.

آیا این رابطه به واقع و به طور عینی در حوزه علوم انسانی وجود دارد؟

من هنوز وارد ماجرای علوم انسانی نشده‌ام.

ببینید! می‌خواهم بگویم تاکید روی تجربه‌گرایی به مردم مربوط بود. می‌خواهم بدانم کهولتی که در علوم انسانی حاکم است چه واکنشی خواهد داد یا به عبارتی آن چکش هایدگر کی روی دست علوم انسانی خواهد خورد؟

در این سلسله مراتبی که من گفتم این آکادمی نیست که تفکر اجتماعی را تغییر می‌دهد بلکه تفکر اجتماعی است که آکادمی را تغییر می‌دهد. فرهنگ جامعه مقدم است بر فرهنگ آکادمی...

پس چرا فرهنگ آکادمی تغییر نمی‌کند؟ انجمن جامعه‌شناسی ما چه می‌کند؟

به میزانی که ذهنیت‌های اجتماعی تغییر کند جامعه‌شناسی مناسب خودش را در سطح آکادمی می‌سازد. مثلا اگر در فرانسه بعد از انقلاب کسی مثل کنت و دورکهایم آمدند و جامعه‌شناسی را نهادینه کردند، پیش از حضورشان، اندیشه اجتماعی سازگار با جامعه‌شناسی در ذهنیت عمومی جامعه پیدا شده بود یعنی مردم انقلاب فرانسه را انجام داده بودند و کسی مثل توکویل ایرادی که به انقلاب فرانسه می‌گیرد وجود تفکر انتزاعی است که می‌گوید این تفکر انتزاعی حاکم بر روندهاست. این تفکر انتزاعی را هم توکویل حاصل اندیشه فلاسفه و ادبا می‌داند. یعنی ادیبانی که فاقد تجربه سیاسی بودند، متولی تغییر شدند به جای سیاستمداران. توکویل می‌گوید این عجیب است که هر حرفی ادبا می‌زدند به سرعت در میان جامعه گسترش پیدا می‌کرد. حتی دربار هم این را نمی‌فهمید که این اندیشه‌های انتزاعی تا چه حد می‌تواند برای آنها خطرناک باشد. یعنی دربار هم به همان زبان روسو و ولتر صحبت می‌کرد و متوجه هم نبود ! تفکر انتزاعی به این دلیل که با واقعیت‌های ملموس پیوند نداشت در انقلاب فرانسه خشونت اجتماعی هم ایجاد کرد. مساله ترورها و حکومت وحشت را به دنبال داشت و در نهایت سربرآوردن ناپلئون را. ما در انقلاب فرانسه گمان کردیم به راحتی نهادهای ریشه‌داری مثل سلطنت، دین، کلیسا و خانواده را از بین ببریم گمان کردیم با اندیشه عقلانی می‌توانیم جهان را بسازیم. بنابراین گفتیم به دین چه نیازی داریم به فرهنگ عمومی چه نیازی داریم اکنون فقط به علم و مهندسی نیاز داریم. با تصویب شورای انقلاب فرانسه «اکول پلی‌تکنیک» پایه‌گذاری شد که بعد توسط ناپلئون به دانشگاه نظامی تبدیل شد... تاکید بر عقلانیت، موجب یکسری غفلت‌ها شد. مقاومت جامعه و نهادها نادیده گرفته شد. از دل این جامعه بود که دورکهایم بیرون آمد و گفت پدیده‌های اجتماعی شیءگونه‌اند. واقعیت‌های اجتماعی مقاومت‌هایی دارند و الزاما تغییر آنها بسته به اراده ما نیست. دورکهایم می‌گوید ما فکر می‌کردیم آنچه را می‌خواهیم، می‌توانیم تغییر دهیم. یکجور اراده‌گرایی در انقلاب فرانسه ایجاد شده بود در حالی که ما در بی‌قدرت‌ترین وضعیت خودمان بودیم. این فرآیند شبیه فرآیند مشروطه خودمان است. در مشروطه ما هم یک اندیشه انتزاعی رشد پیدا می‌کند و از دل آن رضاشاه سر برمی‌آورد. در انقلاب اسلامی هم به همین شکل.

نمی‌توانیم بگوییم که تغییر هم ندادند. نهادهای آن جامعه با تغییر روبه‌رو شدند ما نمی‌توانیم بگوییم مثلا نهاد دین در جامعه فرانسه با نهاد دین در جامعه ما یکی است یا نهاد خانواده یا دانشگاه... اما یک مساله دیگر اینکه وقتی «چکش هایدگر» روی دست جامعه می‌خورد و دردش می‌آید، آن چکش روی دست علوم انسانی ما نمی‌خورد، یعنی صدایی برنمی‌آید.

بله ولی جامعه فرانسه تجربه سهمگینی را هم از سر گذراند. یعنی جامعه فرانسه به یک نوع استبداد نظامی رسید. در بخش دوم پرسش‌تان می‌خواهم بگویم درست است که به قول شما برای نهادهایی مثل انجمن جامعه‌شناسی کنشگری قایل هستیم و معتقدیم که این نهادها باید کاری کنند و مسوولیتی رابه عهده بگیرند ولی این نکته را هم باید در نظر داشت که این همه از دل جامعه درمی‌آید. یعنی دانشگاه بازتولید جامعه است. جامعه شناس ما هم بازتولید جامعه است. البته ما هم خیلی بی‌تفاوت نبوده‌ایم. اینجا هم نشریاتی که هفتگی منتشر می‌شوند و حتی همین نشریه شما که در حوزه نظر دغدغه‌هایی از این دست دارد، نشان‌دهنده این تلاش است که نسبت به وقایع اجتماعی بی‌تفاوت نیستیم. انجمن جامعه‌شناسی دقیقا ۲۰ روز بعد از انتخابات اخیر کرسی نقد اجتماعی برنامه‌های دولت را اجرا کرد. با تمام عواطف مثبتی که بود ما این نگاه را پس زدیم که از نقد و پیشنهاد برنامه پرهیز کنیم. با این نگرش این کرسی را درنظر گرفتیم تا این نگرش که یا با کسی باشیم یا علیه کسی، تعدیل شود.

کبوتر ارشدی