سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

چشم هایت را باز کن


چشم هایت را باز کن

ای آدمیزاد, تو کدام را بیشتر می پسندی آن را که می خواهد به نام آزادی نان تو را ببرد یا آن را که می خواهد در برابر دادن نان آزادی ات را بگیرد

▪ آلبر کامو در مقاله‌ای که درباره «خانه مردم» اثر لوئی گی یور نوشته با اشاره به افاضات کسانی که خودش به کنایه «کارشناسان پرولتاریا» می‌خواند چنین می‌نویسد: «ای آدمیزاد، تو کدام را بیشتر می‌پسندی؟ آن را که می‌خواهد به نام آزادی نان تو را ببرد یا آن را که می‌خواهد در برابر دادن نان آزادی‌ات را بگیرد؟»

جواب: «توی صورت کدام یکی، اول تف کنم؟»

▪ واقعیت این است که در نزدیک شدن یک آدم از طبقه متوسط (چیزی شبیه نویسنده این سطور) به مسئله‌ای مثل «فقر» مقداری احتیاط لازم است. احتیاط برای اینکه جایگاه این آدم او را در موقعیتی قرار می‌دهد که می‌تواند کوچک‌ترین بی‌اطلاعی و حماقتش کسانی را که به‌عنوان موضوع نگاهش برگزیده عصبانی و خشمگین کند. همچنین او به آسانی می‌تواند به ورطه چاپلوسی یا تحقیر ناموجه (عملا فرقی هم نمی‌کند) بیفتد. به این ترتیب که از آنچه درست آن را نمی‌شناسد شیئی عجیب با جذابیت‌های نامعقول بسازد و بعد درباره آن ساعت‌ها حرف بزند و قلم‌فرسایی کند. دیده‌اید که بعضی روزنامه‌نویس‌ها و فیلسوف‌های یک‌و‌نیم‌میلیون تومنی چطور درباره آدم‌های «حاشیه» حرف می‌زنند؟

گویی آنها موجوداتی از سیاره‌ای دیگرند که یا باید دربست ستایش‌شان کرد یا به دلیل آنکه روزی ۱۰ دقیقه روزنامه نمی‌خوانند و دم غروب یک عدد دی‌وی‌دی قاچاق از سینمای دهه ۷۰ اروپا تماشا نمی‌کنند تحقیرشان فرمود. بنابراین پیش از آنکه وارد اصل موضوع شویم تذکر می‌دهم که نویسنده به موقعیت خطیرش آگاه است و هرگز پرت و پلاهایی نظیر اینکه «مسئله رنجبران امروز فلان یا بهمان چیز» است از او نخواهید شنید. جنبش‌هایی که از دل طبقات فرودست بیرون می‌آیند بهتر از هر آدم بیرون گودی می‌توانند اولویت‌ها و خواسته‌هایشان را تشخیص بدهند و لازم نکرده یک نفر از بیرون برایشان تکلیف معین کند که الان وقت چه کاری هست یا آنها «واقعا» به چه چیز احتیاج دارند.

▪ یکی از مسائلی که بارها در نوشته‌های این ستون به آن اشاره کرده‌ایم و هرگز هم از تکرارش خسته نمی‌شویم، مکانیسم اسطوره‌سازی است. ایدئولوژی همواره عادت دارد عادت‌هایش را به چیزهایی بدیهی تبدیل کند. به چیزهایی که گویی از ازل بوده و تا ابد نیز ادامه خواهد داشت و به‌قول قدما «شک در آن جایز نیست». در اینجا می‌خواهیم به یکی از این اسطوره‌ها اشاره کنیم.

برای این کار یکی از آگهی‌های تلویزیونی را که قصد داشت همه اعضای خانواده را تشویق کند در یک موسسه مالی اعتباری سرمایه‌گذاری کنند نگاه می‌کنیم. در این آگهی مادربزرگ، پدربزرگ، پسربچه، دختربچه و یک زوج خوشبخت می‌آمدند جلوی دوربین و می‌گفتند برای داشتن «آینده‌ای مطمئن» لازم است در این موسسه سرمایه‌گذاری کنیم. خب. ببینیم در اینجا چه چیزهایی بدیهی پنداشته شده. از پیش‌زمینه در می‌یابیم که پدربزرگ و مادربزرگ بازنشسته‌اند. دختربچه و پسربچه محصل‌اند. مادرخانواده خانه‌دار است و پدر می‌رود سرکار تا همان «آینده مطمئن» را تامین کند. این تصویری است که ما از خانواده در تبلیغات رسمی و غیررسمی مشاهده می‌کنیم.

گویی بدیهی است که بچه‌ها محصل باشند و پیرها بازنشسته و زن‌ها خانه‌دار. اما آیا واقعا بدیهی است؟ حالا سرمان را از تبلیغات می‌چرخانیم و نگاهی می‌اندازیم به یکی از بخش‌های همین سرزمین (کوره‌پزخانه‌های ورامین) تا ببینیم اعضای خانواده در چه جایگاهی هستند. گزارشگر، زنی را پیدا می‌کند که دست بچه سه ساله‌اش را گرفته و در خاک و خل مشغول کار است. زن می‌گوید بچه‌های ۱۴، ۱۲، ۱۱ و دختربچه هشت ساله‌اش هم کار می‌کنند. لابد بچه سه‌ساله هم در حال گذراندن کارآموزی است تا دو سه سال دیگر نوبت‌اش شود. پدربزرگ با آینده مطمئن کجاست؟

این یکی پیرمردی است که خانواده‌اش را بعد از اتمام فصل کار فرستاده به روستایشان و خودش مانده تا حساب را با اربابش تسویه کند. پدر خانواده کجاست؟ او طلب خودش، زنش، دخترها و پسرهایش را از صاحب‌‌کار گرفته و مانده با چکی که تاریخ وصولش چند ماه آینده است چه کند.. من در اینجا قصد ندارم به جزئیات زندگی در کوره‌پزخانه‌ها اشاره کنم (در این‌باره گزارش مفصل و خواندنی‌ای در همین صفحه تهیه شده که به شما و سازندگان تبلیغات تلویزیون که در آن «خانواده» قالب می‌زند توصیه می‌کنم آن را بخوانید) فقط به همین اشاره بسنده می‌کنم که ببینید خانواده لزوما آن چیزی نیست که در تبلیغات نشان‌مان می‌دهند و «بازنشستگی» پیرمرد‌ها، «خانه‌داری» زنان و «محصل» بودن کودکان ابدا مسئله‌ای بدیهی نیست.

▪ اسطوره دیگری که با خواندن این گزارش برملا می‌شود این است که همه آدم‌ها به «آینده» فکر می‌کنند. ولی آیا واقعا «آینده» برای همه آدم‌ها موجود است؟ واقعیت این است که دغدغه آینده دغدغده طبقه متوسط است. دغدغه آدم‌هایی که تصمیم دارند وضعیت موجود را حفظ کنند. آینده یعنی جایی که در آن می‌شود مثل حال زندگی کرد.

آینده برای کسی که روزی ۱۶ ساعت در کوره‌پزخانه با تمام اعضای خانواده‌اش جان می‌کند بیش از حد انتزاعی است. بتهون جمله‌ای دارد که نزدیک به مضمون نقلش می‌کنم. او می‌گوید کسانی که نمی‌فهمند چه ساده می‌شود مرد، چیزی از زندگی نمی‌دانند. برای کسی که دغدغه اصلی‌اش زنده ماندن است فکر کردن به «آینده» بدیهی نیست. بداهت آن از دروغ‌هایی است که ایدئولوژی در تبلیغات رسمی و غیر رسمی‌اش سعی می‌کند آن را به خورد ما بدهد.

▪ به نکته‌ای که در آغاز نوشته مطرح کردیم باز می‌گردیم. اشاره به مسائلی که در همین حاشیه کنار گوش‌مان می‌گذرد و نشان دادن تفاوت‌های زندگی آدم‌های کوره‌پزخانه با آنچه در تبلیغات به‌عنوان امری بدیهی قالب می‌زنند، ابدا به معنی تقدیس یا تحقیر وضعیت آن آدم‌ها نیست.

قرار نیست ما از آن نتیجه‌ای پرت مثل این بگیریم که «برای آدم‌هایی اینچنین، خواست آزادی و فرهنگ و امنیت و تحصیل والخ معنی ندارد.» کل این نوشته و گزارش اصلی که شاید در همین صفحه خوانده باشید صرفا دعوتی است به باز کردن چشم‌ها. به تعبیر ابراهیم گلستان (در قطعه‌ای که برای فیلم‌خانه سیاه است فروغ فرخزاد نوشته بود) «دنیا زشتی کم ندارد، زشتی‌های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده نبسته بود».

امیر ساکت