جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

مقدمه ای بر جهانی شدن و مسائل آن


مقدمه ای بر جهانی شدن و مسائل آن

باید این اطمینان را فراهم کنند که نیازها و آمال همة آنهایی که تحت تأثیر تصمیمات و سیاست هایی هستندکه در جاهای دیگر اتخاذ شده اند, مورد توجه قرار گرفته و تأمین شده است

من در سال ۱۹۹۳ محیط دانشگاهی را رها کردم تا در شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید در دولت "بیل کلینتون" کار کنم. پس از سال‌ها پژوهش و تدریس این نخستین دست‌اندازی من به عرصة تصمیم‌گیری و یا دقیق‌تر بگویم به دنیای سیاست بود. در سال ۱۹۹۷, از‌ آنجا به بانک جهانی رفتم و مدت سه سال سراقتصاددان و معاون ارشد بانک جهانی بودم و در ژانویة سال ۲۰۰۰ بانک جهانی را ترک کردم. برای ورود به عرصة تصمیم‌گیری هیچ دوره‌ای را مجذوب کننده‌تر از این دوره نمی‌یافتم.

وقتی روسیه‌گذار نظام خود از کمونیسم را آغاز کرد, من در کاخ سفید بودم و در زمان بحران آسیای شرقی که در سال ۱۹۹۷ روی داد و همة جهان را در بر گرفت, در بانک جهانی کار می‌کردم. من همواره به مبحث توسعة اقتصادی علاقه‌مند بوده‌ام و آنچه دیدم, نظرات مرا, هم دربارة جهانی‌سازی و هم در مورد توسعه, اساساً تغییر داد. من این کتاب را از آن جهت نوشته‌ام که در بانک جهانی شاهد مستقیم تأثیر مخوفی بودم که جهانی‌سازی می‌تواند روی کشورهای در حال توسعه و علی‌الخصوص مردم تنگدست این کشورها بگذارد. من معتقدم که جهانی سازی, یعنی رفع موانع تجارت آزاد و ادغام هر چه بیشتر اقتصادهای ملی, می‌تواند نیروی خیری باشد و به طور بالقوه می‌تواند برای همه در جهان و به‌ویژه تنگدستان منشأ برکت شود.

لیکن, من همچنین بر این باورم که اگر قرار است چنین بشود, راهی که جهانی‌سازی در آن افتاده و از جمله موافقتنامه‌های تجاری بین‌المللی که نقش مهمی در رفع موانع ایفا می‌کنند و نیز سیاست‌هایی که بر کشورهای در حال توسعه در فرایند جهانی‌سازی تحمیل شده, باید از اساس مورد بازنگری قرار گیرد.

من به عنوان استاد دانشگاه طی مدت هفت سالی که در واشنگتن بودم زمان زیادی را برای تحقیق و تفکر دربارة مسائل اقتصادی و اجتماعی که باآن سر و کار داشتم, صرف کردم. من معتقدم مهم است که مسائل را با دیدی بی‌طرفانه نگاه کرد و ایدئولوژی را به کنار گذاشت و برای تصمیم‌گیری دربارة اینکه بهترین اقدام چه می‌تواند باشد به شواهد و قرائن رجوع کرد. با کمال تأسف, و البته نه چندان تعجب‌آور, در دوره‌ای که عضو و سپس رئیس شواری مشاوران اقتصادی کاخ سفید بودم, و نیز در بانک جهانی می‌دیدم که غالباً, تصمیمات به ایدئولوژی و یا سیاست آلوده‌اند.

در نتیجه, اقدامات خبط‌آمیز بسیاری صورت می‌گرفت, اقداماتی که به حل مشکل موجود کمکی نمی‌کرد ولی در خدمت منافع یا باورهای صاحبان قدرت بود. "پی یر بوردو" روشنفکر فرانسوی, نوشته است که سیاستمداران نیاز دارند مثل دانشمندان عمل کنند و وارد بحث‌های علمی بشوند که مبتنی بر قرائن و شواهد متقن است. متأسفانه, اکثراً عکس‌ این روی می‌دهد, یعنی دانشمندان در ارائه توصیه‌های سیاست‌گذاری, سیاست زده می‌شوند و شواهد را چنان تغییر می‌دهند که با تمایلات مسؤولان بخواند.

اگر شغل دانشگاهی, مرا برای همة آنچه در واشنگتن دیدم آماده نکرده بود, اما لااقل از نظر تخصصی این آمادگی را به من داده بود. پیش از اینکه وارد کاخ سفید بشوم, وقتم را میان تحقیق و نوشتن در موضوع اقتصاد ریاضی تجریدی (کمک به توسعة شعبه‌ای از اقتصاد که از ابتدا آن را اقتصاد اطلاعات نامیده‌اند), و مباحث کاربردی‌تری, مثل اقتصاد بخش عمومی, توسعه و سیاست پولی تقسیم کرده بودم, من بیش از بیست‌و پنج سال دربارة موضوعاتی مثل ورشکستگی, ادارة امور شرکت‌ها و علنی بودن و دسترسی به اطلاعات (یعنی آنچه اقتصاددانان آن را شفافیت می‌نامند) مطلب نوشته‌ام.

وقتی بحران مالی سال ۱۹۹۷ شروع شد, اینها مسائل مهمی بودند. من همچنین حدود بیست سال, درگیر مباحثات مربوط به گذار از کمونیسم به اقتصاد بازار بوده‌ام. تجربة من در مورد چگونگی انجام چنین گذاری در سال ۱۹۸۰ آغاز شد, وقتی برای نخستین بار این مسائل را با رهبران چین به بحث گذاشتم, زمانی که چین در ابتدای راه برای حرکت به سوی اقتصاد بازار بود. من حامی سرسخت سیاست‌های تدریج‌گرایی چینی‌ها بوده‌ام, سیاست‌های که امتیاز خود را طی دو دهة گذشته به اثبات رسانده‌اند. من منتقد سرسخت راهبردهای اصلاحی مبتنی بر تندروی, مثل "شوک درمانی" هستم که در روسیه و برخی دیگر از کشورهای اتحاد شوروی سابق با شکستی فلاکت‌بار روبه‌رو بوده است.

سر و کار من با مسائل توسعه حتی به دورتر از اینها باز می‌گردد, یعنی به دروة ۱۹۶۹ ـ ۱۹۷۱ که در کنیا, که در ۱۹۶۳ مستقل شده بود, شغل دانشگاهی داشتم. بعضی از مهم‌ترین کارهای نظری من از مشاهداتم در آنجا الهام گرفته‌اند. من می‌دانستم که چالش‌های پیش پای کنیا دشوارند, ولی امیدوار بودم که برای بهبود زندگی میلیاردها انسانی که در کنیا و سایر جاهای دنیا در منتهای فقر دست و پا می‌زدند, می‌شود راهی پیدا کرد. علم اقتصاد ممکن است موضوعی خشک و اختصاصی به نظر برسد, ولی در حقیقت یک سیاست اقتصادی خوب, توان آن را دارد که زندگی این انسان‌های فقیر را تغییر دهد.

من اعتقاد دارم که دولت‌ها باید ـ و می‌توانند ـ سیاست‌هایی را انتخاب کنند که کشورشان را رشد بدهد ولی در عین حال منافع این رشد به تساوی میان همه تقسیم شود. اگر بخواهم به یک مورد اشاره کنم باید بگویم که من خصوصی‌سازی (یعنی فروش انحصارات دولتی به شرکت‌های خصوصی) اعتقاد دارم, ولی تنها در صورتی که این کار به شرکت‌ها کمک کند تا کاراتر کار کنند و قیمت را برای مصرف کنندة محصولات‌شان پایین بیاورند. این در صورتی روی می‌دهد که بازارها رقابتی باشند, و این یکی از دلایلی موافقتم با سیاست‌هایی است که رقابت را تشویق می‌کنند.

هم وقتی در کاخ سفید بودم و هم بانک جهانی ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست‌های مورد حمایت من با کارهای اولیه و عمدتاً نظری‌ام در زمینة اقتصاد وجود داشت, کارهایی که بیشتر به نارسایی‌های بازارها مربوط بود, یعنی اینکه چرا بازارها ـ آن طور که الگوهای ساده شده که فرض را بر وجود رقابت کامل و وجود اطلاعات کامل می‌گذارند, ادعا می‌کنند ـ به طور دقیق کار نمی‌کنند. من تجارت خود در زمینة اقتصاد اطلاعات و به ویژه, در زمینة نامتقارن بودن اطلاعات (تفاوت اطلاعات میان مثلاً کارگر و کارفرما, وام‌دهنده و وام‌گیرنده و شرکت بیمه و بیمه شونده) را به فرایند تصمیم‌گیری آوردم. این عدم تقارن‌ها در همة اقتصادها, بسیار گسترده است. این کار من شالودة لازم برای نظریه‌های واقع‌بینانه‌تر از بازار کار و بازار مالی را فراهم می‌آورد. و مثلاً توضیح می‌دهد که چرا بیکاری وجود دارد و چرا آنهایی که بیش از همه به وام نیاز دارند اغلب نمی‌توانند وام بگیرند و چرا به بیان اقتصاددانان, "جیره‌بندی اعتبارات" وجود دارد. در الگوهای متعارفی که نسل‌هاست اقتصاددانان مورد استفاده قرار می‌دهند, یا فرض بر این است که بازارها به طور کامل کار می‌کنند (و حتی بعضی بیکاری واقعی را انکار می‌کنند) و یا تنها دلیل وجود بیکاری را بالا بودن دستمزدها می‌دانند و لذا چارة روشنی برای آن دارند: مزدها را پایین بیاورید. اقتصاد اطلاعات, با تحلیل‌های بهتری که از بازارهای نیروی کار, سرمایه و محصولات دارد, امکان تنظیم الگوهایی را که نگاه عمیق‌تری به موضوع بیکاری می‌کند, فراهم می‌آورد. الگوهایی که نوسانات, یعنی کسادی‌ها و رکودها که سرمایه‌داری از ابتدا با آن روبه‌رو بوده را توضیح می‌دهند. این نظریه‌ها تأثیر زیادی روی سیاست‌گذاری‌ها دارند که برخی از آنها برای هر کس که با دنیای واقعی سر و کار دارد روشن است ـ برای مثال, بنا به این نظریات, اگر نرخ بهره را خیلی بالا ببرید, شرکت‌هایی که بدهی زیادی دارند ممکن است ورشکست بشوند و این برای اقتصاد بد است. در حالی که من فکر می‌کردم اینها مطالبی بدیهی هستند, ولی صندوق بین‌المللی پول بارها بر توصیه‌های خلاف این پا فشرده است.

سیاست‌های صندوق بین‌المللی پول که تا حدودی مبتنی بر این فرض کهنه اتخاذ شده است که بازارها به خودی خود, نتایج کارآمدی حاصل می‌کنند, اجازة مداخلة لازم دولت را در بازارها نمی‌دهند. لذا, در بسیاری از اختلاف نظرهایی که من در صفحات آینده شرح داده‌ام, بحث بر سر ایده‌های مختلف و برداشت‌هایی از نقش دولت است که از این ایده‌ها می‌توان استنباط کرد.

اگر چه این ایده‌ها نقش مهمی در شکل دهی سیاست‌های توصیه شده برای توسعه, برای مدیریت بحران و برای گذار اقتصادی داشته‌اند, در عین حال در طرز تفکر من دربارة اصلاح سازمان‌های بین‌المللی که علی‌القاعده باید توسعة اقتصادی را به پیش ببرند, بحران‌ها را مدیریت و گذار اقتصادی را تسهیل کنند, نقش محوری دارند. پژوهش‌های من در مورد مسئله اطلاعات باعث شده که روی کمبود اطلاعات دقت ویژه داشته باشم. من خوشحال بودم که می‌یدم در جریان بحران مالی جهانی سال ۱۹۹۸ـ ۱۹۹۷ توجهات به اهمیت شفافیت معطوف شده است, اما, از دورویی این سازمان‌ها, یعنی صندوق بین‌المللی پول و خزانه‌داری امریکا, که بر شفافیت درآسیای شرقی تأکید داشتند, ولی خودشان از کمترین شفافیت در میان سازمان‌هایی که من در زندگی با آنها برخورد کرده بودم, برخوردار بودند, ناخشنود بودم, به همین دلیل, در بحث مربوط به اصلاحات به ضرورت افزایش شفافیت, بهبود اطلاعاتی که شهروندان در مورد کارکرد این سازمان‌ها دارند و فراهم کردن امکانات برای آنهایی که تحت تأثیر این سیاست‌ها هستند, تأکید کرده‌ام تا بتوانند در تنظیم سیاست‌ها نقش بیشتری داشته باشند. تحلیل نقش اطلاعات در سازمان‌های سیاسی به طور طبیعی از کارهای اولیة من دربارة نقش اطلاعات در اقتصاد, استفاده کرده است.

یکی از جنبه‌های جالب آمدن به واشنگتن این بود که فرصتی دست می‌داد تا نه فقط کارهای دولت را بهتر درک کنم, بلکه بتوانم بعضی از دیدگاه‌هایی را که تحقیقات من به آنها منجر شده بود, ارائه کنم, برای مثال, به عنوان رئیس شورای مشاوران اقتصادی دولت کلینتون, تلاش می‌کردم تا این باور را جا بیندازم که سیاست و فلسفة اقتصادی رابطة میان دولت و بازار‌ها را یک رابطة تکمیل کنندة یکدیگر می‌داند, دو نهادی که با مشارکت هم کار می‌کنند, و در حالی که بازارها را در اقتصاد محور می‌شناسد. ولی برای دولت نقشی مهم, اگر چه محدود, قائل است. من ناکامی‌های بازارها و دولت‌ها را دیده بودم و این قدر ساده نبودم که فکر کنم دولت‌ها تمام اشکالات بازارها را مرتفع می‌کنند. همچنین آن قدر هم نادان نبودم که خیال کنم بازارها تمامی مسائل جامعه را حل و فصل می‌کنند. نابرابری, بیکاری و آلودگی محیط زیست, مسائلی هستند که دولت‌ها باید در آنها نقش مهمی ایفا کنند. من در مورد "نوسازی دولت" یعنی کاراتر کردن و مسؤول‌ترکردن دولت, پیشگامی‌هایی کرده بودم. من دولت‌هایی را دیده بودم که نه کارا و نه مسؤول بودند, من دیده بودم که اصلاحات تا چه اندازه دشوارند, ولی در عین حال دیده بودم که اصلاحات, هر قدر هم ملایم, امکان‌پذیرند. وقتی به بانک جهانی رفتم, امیدوار بودم که این دیدگاه متعادل و درس‌هایی را که آموخته بودم, برای حل مسائل بسیار مشکل‌تری که کشورهای در حال توسعه جهان با آن مواجه‌اند, به کار بگیرم.

درون دستگاه دولت کلینتون, من از شرکت در مباحثات سیاسی لذت می‌بردم, بعضی‌ها را برده و بعضی‌ها را می‌باختم به عنوان عضو دولت, در موقعیت خوبی قرار داشتم که نه فقط ناظر مباحثات باشم و ببینم که چطور حل‌وفصل می‌شوند, بلکه به خصوص در مسائل اقصادی, در این مباحثات سهیم باشم. من می‌دانستم که ایده‌ها مهم هستند. ولی سیاست هم به همان اندازه اهمیت دارد و یکی از کارهای من این بود که دیگران را قانع کنم که آنچه می‌گویم نه تنها از نظر اقتصادی بلکه از نظر سیاسی هم درست است. اما وقتی به عرصة بین‌المللی پا گذاشتم متوجه شدم که هیچ یک از اینها در تنظیم سیاست‌ها, به خصوص در صندوق بین‌المللی پول, نقش مسلط ندارند. تصمیمات, برپایة آنچه که به نظر می‌رسید معجونی از ایدئولوژی و اقتصاد نادرست است, اتخاذ می‌شد, تعصباتی که بعضاً بر منافع گروه‌های خاصی پرده کشیده بود. وقتی بحران‌ها پیش می‌آمد, صندوق بین‌المللی پول راه حل‌هایی پیشنهاد می‌کرد که اگر هم "متعارف" بود ولی کهنه شده و نامناسب بود, بدون اینکه به آثار سیاست‌های توصیه شده بر کشورهایی که به آنها گفته شده بود سیاست‌ها را دنبال کنند, توجه شده باشد. من به ندرت به پیش‌بینی‌هایی برخوردم که نشان دهد این سیاست‌ها چه بر سر فقرا خواهد آورد. من به ندرت به مباحثات و تحلیل‌های اندیشمندانه برخوردم که نشان دهد پیامدهای سیاست‌های جایگزینی چیست. همیشه فقط یک نخسه, برای درمان وجود داشت. نظرات دیگران مورد توجه نبود. بحث‌های باز و صریح دفع می‌شد و محلی از اعراب نداشت. ایدئولوژی بود که هدایت کنندة سیاست‌های توصیه شده بود و از کشورها انتظار می‌رفت تا بدون چون و چرا رهنمودهای صندوق بین‌المللی پول را اجرا کنند.

این نحوة برخورد باعث می‌شد که من خود را کنار بکشم. قضیه فقط این نبود که این‌گونه برخوردها اکثراً نتایج بدی به بار می‌آوردند, بلکه این برخورد‌ها, برخورد‌هایی مغایر مردم‌سالاری بود. ما در زندگی شخصی‌مان هم هیچ وقت نظراتی را کورکورانه و بدون مشورت با دیگران, پیروی نمی‌کنیم. با وجود این, از کشورهای سراسر جهان خواسته می‌شد که دقیقاً کورکورانه متابعت کنند. مسائل مبتلا به کشورهای در حال توسعه, مسائلی دشوارند و صندوق بین‌المللی پول هم غالباً در بدترین شرایط, یعنی وقتی کشور دچار بحران است، فراخوانده می‌شود. اما معالجات صندوق در بیشتر موارد با شکست مواجه می‌شود. سیاست‌های تعدیل ساختاری صندوق بین‌المللی پول ـ یعنی سیاست‌هایی که برای کمک به یک کشور تنظیم می‌شد تا با بحران‌ها نیز عدم تعادل‌های پایدار مقابله کند ـ منجر به کمبود شدید و ایجاد اغتشاش در بسیاری از کشورها می‌شد. حتی وقتی نتایج حاصله تا این حد وخیم نبود, و حتی وقتی اندکی رشد اقتصادی وجود داشت, منافع آن به نحو نامتناسبی به سود مرفهان جامعه بود و آنهایی که در پایین‌ترین طبقات قرار داشتند بعضاً حتی فقیرتر می‌شدند. با این حال, آنچه مرا شگفت‌زده می‌کرد این بود که این سیاست‌ها هیچ‌گاه توسط مقامات صندوق بین‌المللی پول, آنهایی که تصمیمات مهمی می‌گرفتند, مورد تردید قرار نمی‌گرفت. این سیاست‌ها را مردم کشورهای در حال توسعه مورد پرسش قرار می‌دادند, ولی بسیاری, چنان از اینکه وام صندوق, و به تبع آن وام‌های دیگر را از دست بدهند بیمناک بودند که اگر هم حاضر می‌شدند تردیدهای خود را ابزار کنند, آنها را با احتیاط و در محافل خصوصی بیان می‌کردند. لیکن در حالی که هیچ کس از رنج و محنتی که برنامه‌های صندوق بین‌المللی پول با خود می‌آورد, راضی نبود, در داخل صندوق فرض را بر این می‌گذاشتند که این بخشی از رنج و محنتی است که کشورها باید تحمل کنند تا بتوانند به یک اقتصاد بازار موفق تبدیل شوند و این در واقع رنج و محنتی را که کشور در بلند مدت باید تحمل کند, کاهش خواهد داد.

تردیدی نیست که بخشی از این رنج و محنت لازم بود؛ ولی به نظر من میزان رنج و محنتی که فرایند جهانی‌سازی و توسعه, به هدایت صندوق بین‌المللی پول و سازمان‌های اقتصادی بین‌المللی, بر کشورهای در حال توسعه تحمیل کرده, بسیار فراتر از میزان لازم بوده است. واکنش شدیدی که در برابر جهانی‌سازی وجود دارد, نه فقط به دلیل صدماتی است که سیاست‌های مبتنی بر ایدئولوژی بر کشورهای در حال توسعه وارد آورده, بلکه ناشی از نابرابری‌های موجود در نظام تجارت جهانی است. امروزه, به جز گروه‌های با نفوذ که جلوی کالاهای کشورهای فقیر را گرفته‌اند, معدود هستند مدافعان رفتار دوگانة تظاهر به مساعدت به کشورهای در حال توسعه از راه فشار آوردن به آنها برای اینکه بازارهای‌شان را به روی کالاهای کشورهای پیشرفتة صنعتی باز کنند در حالی که بازارهای خود را تحت حمایت نگه داشته‌اند, سیاست‌هایی که مرفهان را مرفه‌تر و فقرا را فقیرتر و روز به روز خشمگین‌تر می‌کند. حملات وحشیانة ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱, به امریکاییان به خوبی فهماند که همگی ما روی یک سیاره زندگی می‌کنیم ما یک جامعة جهانی هستیم و مثل همة جوامع, باید از قواعدی پیروی کنیم که بتوانیم در کنار هم زندگی کنیم.

این قواعد باید منصفانه و عادلانه باشد, باید مشخص باشد که منصفانه و عادلانه‌اند. این قواعد باید توجه لازم را به فقرا و قدرتمندان داشته باشد و باید یک احساس احترام و عدالت اجتماعی را منعکس کند. در دنیای امروز, این قواعد باید از طریق فرایندهای مردم سالارانه به دست آیند. این قواعد که حاکم بر سازمان‌ها و عمل مسؤولان آنهاست, باید این اطمینان را فراهم کنند که نیازها و آمال همة آنهایی که تحت تأثیر تصمیمات و سیاست‌هایی هستندکه در جاهای دیگر اتخاذ شده‌اند, مورد توجه قرار گرفته و تأمین شده است.

گزیده‌ای از مقدمه استیگلیتز بر مشهورترین اثرش

مترجم: محمد ابراهیم آقابابایی

منبع: فصلنامه راهبرد یاس، ‌شماره ۵