جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رهاگل دیوانه جادوگر


این كه می گویند نابغه ها خیلی شبیه به خل و دیوانه ها هستند خیلی بیراه نیست نمونه اش اتو رهاگل كه می گفتند از عقل بی بهره است ولی در جام ملت های اروپا پشت همه عاقل ها را به خاك مالید

قهرمان كردن یونان واقعاً از عهده آدمی مثل او برمی آمد. این جور شاهكارها را عادت دارد. مثل زمانی كه در كایزرس لاترن بود و این تیم همیشه مفلوك را به قهرمانی دسته اول فوتبال آلمان رساند. جالب اینجا بود كه این تیم تازه همان سال از دسته دوم بالا آمده بود و در دسته بالاتر در جمع كله گنده ها سری میان سرها پیدا كرده بود. اتفاقاً یكی دو سال بعد در همان باشگاه كلی از بازیكن های آنجا طوماری امضا كردند كه این بابا دیوانه است و آن را دادند به مدیرها كه اخراجش كنند. راستش آن مدیرها هم بدشان نمی آمد، عذرش را بخواهند. از بس كه تیمش را به باختن می داد، بدتر از همه حرف هم تو گوشش فرو نمی رفت. مسئولان باشگاه كه هیچی، كل آلمان و كارشناسان را هم قبول نداشت. حرف حسابش این بود كه هیچ كس بهتر از او فوتبال را نمی فهمد و بیخود به او نصیحت نكنند. دیوانه بازی های زیادی هم درمی آورد كه آدم های بالا سری خودش را حرص می داد مثلاً تو یكی از بازی های لیگ آلمان كه تلویزیون خودمان هم مستقیم آن را پخش كرد، تیمش دو سه گل از تیم روبه رو عقب افتاده بود، حریف هم مدام حمله می كرد، توپ ها یا می خورد به دیرك دروازه یا سرو صورت گلرشان. همه طرفدارهای كایزرس لاترن داشتند دق می كردند، رئیس های باشگاه هم خیلی شاكی شده بودند، كارد بهشان می زدی خونشان درنمی آمد اما این آقای رهاگل شاخ و شمشاد خیلی راحت پاهایش را انداخته بود روی هم، روی تبلیغات جلوی نیمكت و داشت از ته دل می خندید. خب با این كارها معلوم است كه روسا تحمل نمی كنند و اخراجش می كنند. آخر سر اخراجش هم كردند. جایش مربی جدیدی آوردند كه اولش كلی ژست گرفت و دو سه بازی را برد، اما بعد به زمین گرم خورد. اسمش هم آندریاس بره مه بود كه شق و رق با كت و شلوار كنار زمین می ایستاد و بازی را می باخت، می آمد بیرون. آن قدر باختند كه همه گفتند تو را به خدا این جنتلمن را از ما بگیرید و همان دیوانه را جایش بدهید. اما رهاگل رفته بود قهر كرده بود.راستش این دفعه اول نبود كه به خاطر «شومن» بودن و سبك سری عذرش را خواسته بودند. در بایرن هم این بلا سرش آمده بود. وقتی آنجا كار می كرد تیم ها را پنج تا پنج تا می زد و له می كرد اما بعد شب بازی فینال یوفا گفتند خیلی جلفی و ما مربی جلف نمی خواهیم و اخراج. دقیقاً شب فینال جام یوفا. معلوم بود كی اخراجش كرده، فرانتس بكن باوئر، قیصر آلمان. خیلی ها گفتند قیصر برای این كه افتخاری مثل قهرمانی یوفا در سوابقش نیست، اخراجش كرده تا خودش بایرن را در شب فینال برنده از زمین بیرون بیاورد. بهانه اخراجش هم جور بود. می گفت رهاگل «جلف» است. چه بهانه خوبی! چه قیصری! بعد از این یكی دو تا اخراج شدن ها از آلمان رفت. حتی زمان مهندس صفایی فراهانی صحبت هایی هم شد كه بشود سرمربی تیم ملی ایران كه نشد. قسمتش این بود برود یونان كار كند. لابه لای آدم هایی كه اگر در وجودشان علاقه ای به فوتبال دیده می شد فقط محدود به باشگاه های محبوبشان می شد و بس.حالا این هیچی، رفت لای آدم هایی كه در كل اروپا به جیب بری و شامورتی بازی و گشنگی معروف هستند. دردی كه الان همه تمدن های بزرگ به آن مبتلا هستند. به هرحال رهاگل از وقتی رفت آنجا قیافه آدم های حسابی را گرفت. سر مسابقه ها كت و شلوار می پوشید، كرواتی می زد و این جور حرف ها. بعد دید نه این یونانی ها از خودش دیوانه ترند و تیم ملی عین خیالشان نیست. پس دست به كار شد. اول از همه هر چی نامزد و همسر و جنس مونث مربوط به بازیكن ها می شد از اردو بیرون انداخت و روزنامه ها تیتر زدند «دشمن زن ها». چند ماه بعد ورق برگشت. بازی ها را یكی یكی برد. اوكراین، ایرلند شمالی و اسپانیا هیچ كدام نتوانستند جلوی تیم او در بیایند. كار به آنجا رسید كه تو خیابان ها، پلیس راه را برای او باز می كرد كه او با ماشینش رد شود. راننده اش از جاهایی می گذشت كه فقط سران مملكت اجازه اش را داشتند. حتی یك بار یكی از آدم هایی كه در فدراسیون فوتبال یونان كار می كرد، آمد جلوی پای او و زانو زد. صلیب به سینه كشید و گفت: «یا روح القدوس، تو جادوگری!» و اتفاقاً این جمله در صفحه ورزشی روزنامه شرق تیتر اصلی شد. دقیقاً در روزی كه جام ملت ها شروع شد و پرتغال میزبان با آن همه دنگ وفنگ جلوی یونان و رهاگل بازی داشت. همه می گفتند پرتغال می زند یونان را داغون می كند. مربی اش اسكولاری است. مردی كه برزیل را قهرمان جام جهانی كرده و تازه فیگو هم هست، اما ما مطلب اصلی صفحه را اختصاص دادیم به رهاگل دیوانه و تاكید كردیم او جادوگر است. جادوگر در آن چند روز همه را جادو كرد و تا همه آمدند به خودشان بجنبند، جام را برداشت و برد وسط آتن. جشنی به پا بود، تیمی كه در طول تاریخ فوتبال اش حتی در یك بازی رسمی هم برنده نشده بود. قهرمان جام ملت های اروپا شده بود. مردم آتن و كل یونان به حدی خوشحال بودند و شلوغ می كردند كه قیامتی شده بود .همه می گفتند اگر امروز قیامت نیست. پس چه روزی است!؟



همچنین مشاهده کنید