یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

سینماپارادیزو و شازده کوچولو


سینماپارادیزو و شازده کوچولو

این نقد به تعویق افتاد, چون بعضی فیلم ها هستند که سخت است درباره شان بنویسی, دلت نمی خواهد لحظه هایشان را با کسی تقسیم کنی و درباره اش به مسند قضاوت بنشینی یا دیگران با حساب و کتاب ها و چرتکه هایشان تو را و نوشته ات را به محک قضاوت بگذارند این طور است که یکدفعه می خواهی تصمیم بگیری برای خلاصی از شر این حساب و کتاب ها دیگر ننویسی

این نقد به تعویق افتاد، چون بعضی فیلم ها هستند که سخت است درباره شان بنویسی، دلت نمی خواهد لحظه هایشان را با کسی تقسیم کنی و درباره اش به مسند قضاوت بنشینی یا دیگران با حساب و کتاب ها و چرتکه هایشان تو را و نوشته ات را به محک قضاوت بگذارند. این طور است که یکدفعه می خواهی تصمیم بگیری برای خلاصی از شر این حساب و کتاب ها دیگر ننویسی...

گاهی در سینمای ایران، در بین فیلم های کارگردان های فیلم اولی پدیده های نادری ظهور می کنند و فیلم «تنها دو بار زندگی می کنیم» از این دست پدیده ها است؛ فیلمی که کارگردانش تا آنجا به فیلم دلبستگی دارد، که مدت ها از زمان نوشتن فیلمنامه تا تدوین و اتالوناژ تک تک پلان ها، که چیزی حدود هزار و خرده یی پلان است، برای آن وقت گذاشته تا حاصل کار فیلمی شده که حالا به لطف اکران فرهنگی بعد از دو سال از اولین نمایش آن در جشنواره فجر، در چند سینما و در سانس های محدود به نمایش درآمده است و این از خواص اکران فرهنگی است که نمادی از فرهنگ سازی در جهت توجه به سینمای متفاوت است و مثلاً قرار است با این طرح سینمای متفاوت جایی در بین مخاطبان پیدا کند. «تنها دو بار زندگی می کنیم» قبل از هر چیز، برخلاف تقسیم بندی مسوولان تنها یک فیلم فرهنگی با مخاطب خاص محسوب نمی شود. با توجه به برداشت ها و واکنش های مختلفی که در اکران های محدود فیلم از مخاطبان مختلف درباره آن دیدم، فیلم قابلیت هایی دارد تا با طیف های متنوعی از مخاطبان ارتباط برقرار کند و لزوماً مورد پسند قشر خاص و مخاطب فرهنگی نیست.

هرچند این فیلم ساختار و روایت متفاوتی دارد، اما با به کارگیری بعضی مولفه ها با وجود ساختارشکنی حرفه یی در کارگردانی و فیلمنامه می تواند در جذب اغلب تماشاگران موفق باشد. فضای آبی و سرد فیلم با نمایی برفی که حال و هوای سرد روایت را معرفی می کند، آغاز می شود؛ نمایی کوتاه که مردی را در مسیری پربرف می بینیم.

این سکانس کوتاه بی اینکه زمان و مکان و قصد کاراکتر فیلم را معلوم کند، برش می خورد به سکانس های بعدی. روایت تو در تو و سرد تنها دو بار زندگی می کنیم، زندگی آشفته مردی جوان به اسم سیامک است که از لابه لای سکانس های به هم ریخته روایت فیلم، می فهمیم پزشکی را رها کرده (یا اخراج شده) و حالا به رانندگی مینی بوس مشغول است. سیامک در اثر حادثه یی می میرد و وقتی دوباره با بیرون آمدن از قبر به زندگی برمی گردد مثل گمشده یی است که به دنبال پیوندهایش با گذشته و انتقام می گردد. وقتی از شر بار گذشته، کینه عشق، حسرت و... همه اینها رها می شود، درست شبیه خلبان آنتوان دو سنت اگزوپری در قصه شازده کوچولو است که با هواپیمایش به ناکجاآبادی رسیده و دیگر مهم نیست کجا باشد و چه کار کند و درست همین موقع ها و در حال و هوای بی تفاوتی است که سر و کله مسافر کوچولو یا شازده کوچولو پیدا می شود.

سیامک که هم تنها است و هم از گذشته یی که به دنبال آن رفته ناامید است، با آمدن شهرزاد که قرینه شازده کوچولوی قصه سنت اگزوپری است، دوباره به زندگی امیدوار می شود.

او با موجودی برخورد کرده که خیلی با قواعد زمینی سازگار نیست؛ دخترکی که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا می رود و یکدفعه وسط زندگی سرد و آبی سیامک با آن روسری قرمز، مثل لکه سرخی از گرما و زندگی سر می رسد. حتی به هم خوردن این تعادل رنگی در فیلم در دو قطب شهرزاد و سیامک باعث گرمای فضا و تعبیری از شور زندگی در شهرزاد است. تمام قاب هایی که سیامک به تنهایی یا پیش از او در آنها دیده می شود، سرد و تاریک و اغلب دلمرده اند و نوع ترکیب بندی رنگی و نورپردازی در آنها به شکلی معنی دار بر خالی بودن زندگی سیامک تاکید دارد، اما از نیمه فیلم دخترک با رنگ های تند لباس اش و نگاه های براق کودکانه، زنانه، از راه می رسد و مدام می خندد و صدای خنده اش به توصیف خلبان قصه سنت اگزوپری مثل چشم های از دل کویر و مثل یک تاش رنگی سرخ در دنیای آبی و سرد سیامک او را از عالم مرده ها به زندگی برمی گرداند. اما شهرزاد چیزهایی بیشتر از شازده کوچولوی موطلایی سنت اگزوپری دارد که مدام نگران گل سرخش در سیاره کوچکش است. شهرزاد هم مثل شازده کوچولو، سیامک سرد و بسته را اهلی می کند. اهلی کردن یا به قول روباه شازده کوچولو ایجاد علاقه کردن در سیامک، باعث می شود به دنبال شهرزاد بگردد. منتظر او سر ساعت ۴ بماند و وقتی دیر می شود، دلتنگی و دلشوره از راه برسد.

تصویرهای تنها دوبار زندگی می کنیم در صحنه انتظار سیامک در مینی بوس راس ساعت ۴، تجسم زیبای تصویری از دیالوگ روباه و شازده کوچولو از فصلی از کتاب سنت اگزوپری است. شهرزاد قصه بهزادی اما یک زن است؛ یک زن با همه بی خبری های یک کودک و جذابیت های قصه گویی زنانه در شهرزاد که توانایی این را دارد که جوری قصه بگوید که مرد را به رویاهایش ببرد. طی کردن شش اخترک و رسیدن به زمین توسط شازده کوچولو در کتاب، در روایت فیلم به طی کردن مراحلی توسط سیامک تبدیل می شود که زندگی او را جهنم کرده اند. برگشتن و انتقام از آدم هایی که باعث اخراج یا از دست دادن دختر مورد علاقه او بوده اند و تلاش برای زنده کردن این علاقه...

بهزادی در دل فیلم «تنها دو بار زندگی می کنیم» و در سکانس مینی بوس نیمه تاریک، سینما پارادیزوی باشکوه و دلگیر کوچکی ترتیب می دهد.

سیامک سراغ دختری که در گذشته یی دور، دوست داشته رفته و... سینماپارادیزوی بهزادی با گریه زن و ظرافت در کارگردانی بدون افراط در احساسات گرایی و تنها با نشان دادن ناتوانی او در بالا رفتن از پله های خانه اش پس از خداحافظی و واکنش سیامک، زنده شدن و از دست رفتن همیشگی علاقه های قدیمی را نشان می دهد. جذابیت روایت بهزادی آنجا است که ساختاری غیرخطی را برای روایت فیلم انتخاب کرده؛ ساختاری که هر چند بر مبنای مد این روزها خیلی ها به کار می گیرند، اما در این فیلم نه به پیروی از نوگرایی افراطی که بسیار سنجیده به کار رفته است.

در هیچ سکانسی وقت تلف نمی شود و این نوع ساختار در تنها دو بار زندگی می کنیم، به شدت ریتم را حفظ کرده و تماشاگر را با خود تا انتها می برد. در سکانسی دیگر پایان عشق دوباره بازیافته سیامک بسیار مختصر و مفید در دیالوگ های خانم دکتر در تلفن به قرینه النا در سینماپارادیزو و تاکید بر از دست رفتن گذشته ها اعلام می شود. سینماپارادیزوی کوچک و زیبای بهزادی تنها یکی دو اپیزود از سینماپارادیزو را قرض می گیرد و پس از اینها شهرزاد از راه رسیده و او را به دنبال قصه اش و آنیسه هایش می برد؛ آنیسه هایی که برای من یادگاری از گوی شیشه یی ورونیک در زندگی دوگانه ورونیکا اثر کیشلوفسکی است که همیشه آن را با خود همه جا می برد... سیامک شاید به قرینه خراب کردن سینمای قدیمی در سینماپارادیزو که نشانه یی از خاطرات گذشته بود، مینی بوس را آتش می زند و با کوله پشتی به جا مانده از شهرزاد به جست وجوی او می رود.

ساختار روایت در هم ریخته تنها دو بار زندگی می کنیم، هر بار با المان هایی مثل کوله پشتی شهرزاد، آنیسه ها، تغییر چهره و موی سیامک، بودن و نبودن مینی بوس، شسته شدن مینی بوس و... نشانه گذاری شده و تماشاگر هوشمند را با دقت در تنظیم سکانس در تماشای فیلم و تشخیص تقدم و تاخر زمانی سکانس ها شریک می کند. چیدمان دقیق این سکانس ها و نشانه گذاری ها در ترکیب با ساختار تصویری درست، کامل ترین تعریفی است که می توان از تنها دوبار زندگی می کنیم ارائه داد.

کارگردان با ظرافتی هوشمندانه و با در نظر گرفتن این امکان که مخاطب به هر دلیلی نتواند فیلم و سکانس های پراکنده را در ذهنش جمع بندی کند، با دکوپاژی آگاهانه که در سینمای ایران کمتر به کار می رود، پایان بندی فیلم را طوری طراحی کرده که ورای پایان روایت که می تواند پایانی مدرن و باز تلقی شود، احساس پایان به شکلی تکنیکی در ساختار فیلم گنجانده شده و به مخاطب تلقین شود.

پایان بندی فیلم ها بحث ساختاری پیچیده یی است که از ظرافت های کارگردانی است و ربطی به روایت ندارد اما در روایت های در هم ریخته که تداخل زمانی و رفت و برگشت در سکانس ها وجود دارد، این نوع پایان بندی می تواند کمک بزرگی در نظم بخشیدن به قالب کلی فیلم باشد. در روایت های غیرخطی شاید به یک حرکت دوربین یا فریز شدن تصویر به عنوان کدهای پایان بندی بسنده شود، اما در روایت غیرخطی پایان بندی موکدی لازم است تا قرائت کاملی از یک متن صورت گیرد مثل ضربه پایانی در یک سمفونی که به نوعی احساس شنیداری پایان سمفونی را در مخاطب القا می کند. در تنها دو بار... یکی از ساده ترین و کارآمدترین ساختارهای پایان بندی استفاده شده.

نمای پایانی فیلم همسان با نمای آغاز است و فیلم با پلان همان مرد سرگردان در برف که در ابتدا می بینیم، تمام می شود و تکرار این نما به شکلی حساب شده در ذهن مخاطب پایان را تداعی می کند و کل فیلم را در پرانتزی قرار می دهد که به ساختار آشفته روایتی غیرخطی انسجام می بخشد.

این نوع پایان بندی به شکل زیرکانه یی مخاطب را مجاب می کند تمام داستان را ببیند، هر چند پایان روایت باز است و نتیجه گیری در کار نیست. این جنس پایان بندی روش هوشمندانه یی است که در فیلم های ماندگاری مثل همشهری کین و کارهای جارموش، رنه کلر و حتی ژاک تاتی هم دیده می شود... اما بازی بازیگران فیلم، از نگار جواهریان که کاملاً در قالب نقش رها است تا علیرضا آقاخانی که اولین تجربه حضور خود را جلوی دوربین تجربه می کند، کاملاً حساب شده و دیدنی است و داستانک های فرعی مثل دوست سیامک و خانم دکتر و... همه در جهت شکل گیری محور اصلی داستان به شکلی مکمل و بی اینکه عمده شوند، در راستای هدف فیلم قرار گرفته اند. «تنها دو بار زندگی می کنیم» در ترکیبی از خلاقیت و تکنیک فیلمی دیدنی است که امیدوارم تنها یک بار در سینمای ایران اتفاق نیفتد، هر چند با اکران آن به شیوه یی که انجام شد به دیده شدن آن لطمه می خورد، اما مطمئناً جایگاهی متفاوت با آنچه این روزها بر پرده سینماها است، پیدا خواهد کرد.

الهام طهماسبی