شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نینوا در نوای رومی


نینوا در نوای رومی

به مناسبت همزمانی ایام عاشورای حسینی و سالروز درگذشت مولانا جلال الدین بلخی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی که در سده هفتم هجری می‌زیست، از اعاظم شاعران پارسی‌سرا و از نام‌آورترین عارفان ایران‌زمین است. آنچه از بررسی و بازبینی رسائل تاریخی، ادبی و عرفانی همچون تذکره‌الشعراها و طبقات‌العارفین‌ها و همچنین واکاوی آثار جاودانه مولوی برمی‌آید آن است که وی از آن روزگار که با مراد محبوبش، شمس تبریزی‌ آشنایی یافت دچار دگردیسی فکری شد و زان پس گام به وادی پرشر و شور عرفان نهاد و چنان باصلابت و استوار وارد این عرصه شد که به تعبیر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ‌نگار و ادب‌پژوه نامدار، بیش از هر شخصیت دیگر، چه در زمان حیات و چه پس از مرگ بر عرفان ایرانی اثر گذاشت.

جستجو و کاوش در رسائل و دواوین منثور و منظوم مولوی که مورد تحسین و ستایش بزرگان نام‌آوری چون نیکلسن، گولپینارلی، افضل اقبال و بدیع‌الزمان فروزانفر قرار گرفته است پژوهشگر را به این نکته رهنمون می‌سازد که در ژرفای اندیشه و عمق گفته‌های این عارف و شیدای شهیر، مهر و هواخواهی اهل‌بیت پیغمبر اکرم(ص) و آل علی(ع) کاملا هویدا و نمایان است. دلایل و براهین زیادی برای اثبات این مدعا وجود دارد و همان گونه که استاد جلال‌الدین همایی، نویسنده مشهور کتاب مولوی نامه نیز اذعان کرده است این مهم را نگاهی گذرا و نه‌چندان دقیق به مثنوی معنوی نیز به آسانی به دست می‌دهد. شعر مشهور مولوی «از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان مطهر از دغل» که جریان نبرد علی(ع) و عمر بن عبدود را در غزوه خندق روایت می‌کند و به زیبایی تمام مناقب و فضایل علی(ع) را بیان می‌دارد، خود نشانی است از مهر افزون مولانا نسبت به خاندان پیامبر.

شرحی که مولوی در دفتر ششم مثنوی درباره حدیث غدیر آورده است هم علاقه وافر او به علی(ع) را هویدا می‌کند:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کو را منم مولا و دوست

ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آن که آزادت کند

بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوت هادی است

مومنان را ز انبیاء آزادی است

بسیاری دیگر از اشعار مولوی نیز چنین معنایی را در ذهن تداعی می‌کنند. به عنوان نمونه در یکی از اشعارش از حسنین(ع) با عنوان سبطین یاد می‌کند و آنان را گوشواره عرش ربانی می‌خواند:

چون ز رویش مرتضی شد درفشان

گشت او شیر خدا در مرج جان

چون که سبطین از سرش واقف بودند

گوشوار عرش ربانی شدند

گفتنی است مولوی چنان دلباخته آل رسول است که عداوت و کینه آنان را در حکم کفر و ارتداد می‌پندارد و کاربرد واژگان ناشایست را برای دشمنان اهل‌بیت روا و بایسته می‌داند:

هر که باشد از زنا و و ز زانیان

این برد ظن در حق ربانیان

آنچه گفت آن باغبان بوالفضول

حال او بد دور از اولاد رسول

گر نبودی از نتیجه مرتدان

کی چنین گفتی برای خاندان

از آنچه گفته آمد، مقام و منزلت والای خاندان حضرت محمد(ص) در نزد مولوی پدیدار شد، اما بایسته و شایسته است یاد شود سیمای امام حسین(ع) و واقعه جانسوز عاشورا در تفکر مولانا واجد جایگاهی خاص و ویژه است. در حقیقت، فراز و رفعت مقامی که حسین بن علی(ع) در اندیشه مولانا دارد بس خیال‌انگیز می‌نماید. این مفهوم را اشعاری که او سروده بوضوح مشخص و نمایان می‌کند، چه در آن زمان که از امام حسین(ع) با عنوان گوشواره عرش ربانی یاد می‌کند و چه در آن زمان که بر دشمنان و قاتلان نواده پیامبر(ص) می‌تازد و آنان را با دیو و غول همسان می‌پندارد:

تا چه کین دارند دایم دیو و غول

چون یزید و شمر با آل رسول

مولوی در کتاب فیه‌مافیه، هنگام بیان روایت آموزش وضو توسط حسنین(ع)، دگربار ارادت خویش را به اهل بیت پیامبر و بویژه امام حسین(ع) اثبات می‌نماید و در تشبیهی زیبا نه‌تنها این امام همام را دل و کانون حقیقت می‌نامد، بلکه بزرگ‌ترین دشمن ایشان، یزید بن معاویه را بر جایگاهی که فرسنگ‌ها دور از حقیقت می‌نماید، می‌نشاند:

دل است همچون حسین و فراق همچون یزید

شهید گشته دوصد ره به دشت کربلا

در واقع می‌توان گفت مولوی، امام حسین(ع) را الگو برمی‌شمرد و منش و روش ایشان را شایسته تقلید. به باور وی، آن کس که به راستی رهروی راه حق است باید مانند حسین(ع) خود را آماده فدا و فنا ساختن بهر حق کند:

چیست با عشق آشنا بودن

به جز از کام دل جدا بودن

رو مسلمان سپر سلامت باش

جهد می‌کن به پارسا بودن

کین شهیدان ز مرگ نشکیبند

عاشقان‌اند بر فنا بودن

از بلا و قضا گریزی تو

ترس ایشان بی‌بلا بودن

ششه می‌گیر و روز عاشورا

تو نتانی به کربلا بودن

با تمام این اوصاف، مولوی تقلید از حسین بن علی(ع) را تنها به سبب شهادت آن امام بزرگوار توسط اشقیای بدنهاد و ستمکاران بدذات جایز نمی‌پندارد، بلکه از دید او آنچه این مهم را بایسته‌تر و ضروری‌تر می‌سازد جهاد جانانه امام با نفس و سربلندی و پیروزی نهایی ایشان در این آوردگاه سخت و جانفرساست. در واقع از منظر مولوی، تقلید از آن حضرت به آن معناست که مدعیان مقلدی و پیروی حسین بن علی(ع) باید به جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس بپردازند:

نکته: شماری از پژوهشگران عرصه ادب و ازجمله جلال‌الدین همایی، همانندی‌های فراوانی میان مضامین کلام مولوی و دعای عرفه ـ که منسوب به امام حسین(ع)‌ است ـ یافتند واز این رو استدلال کردند در آثار مولوی (بویژه مثنوی)‌ بهره‌گیری از فرمایشات امام حسین(ع)‌ آشکار استمشین اینجا تو با اندیشه خویش

اگر مردی برو آنجا که یار است

مگو باشد که او ما را نخواهد

مرد تشنه را با این چه کار است

که پروانه نیندیشد ز آتش

که جان عاشق از اندیشه عار است

بزن شمشیر و ملک عشق بستان

که ملک عشق پایدار است

حسین کربلایی آب بگذار

که آب امروز تیغ آبدار است

و دقیقا به همین سبب است که مولوی دعوی می‌دارد:

هر که آتش من دارد او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسینش جامی چو حسن دارد

مولانا در دفتر ششم مثنوی هنگام بیان داستان آن کس که به شهر حلب وارد شد و از چند و چون غوغا و هیاهوی عاشورایی آن شهر پرسش کرد‌ نیز دیدگاه خویش را کاملا بیان می‌کند:

روز عاشورا همه اهل حلب‌/‌ باب انطاکیه اندر تا به شب‌/‌ گرد آید مرد و زن جمعی عظیم‌/‌ ماتم آن خاندان دارد مقیم‌/‌ ناله و نوحه کنند اندر بکا‌/‌ شیعه عاشورا برای کربلا‌/‌ بشمرند آن ظلم‌ها و امتحان‌/‌ کز یزید و شمر دید آن خاندان‌/‌ نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت‌/‌ پر همی گردد همه صحرا و دشت‌/‌ یک غریبی شاعری از راه رسید‌/‌ روز عاشورا و آن افغان رسید

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد‌/‌ چیست این غم بر که این ماتم فتاد‌/‌ این رئیس زفت باشد که بمرد‌/‌ این چنین مجمع نباشد کار خرد‌/‌ نام او و القاب او شرحم دهید‌/‌ که غریبم من شما اهلم دهید‌

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای‌/‌ تو نیی شیعه عدو خانه‌ای‌/‌ روز عاشورا نمی‌دانی که هست‌/‌ ماتم جانی که از قرنی به است‌/‌ پیش مومن کی بود این قصه خوار‌/‌ قدر عشق گوش عشق گوشوار‌/‌ پیش مومن ماتم آن پاک روح‌/‌ شهره‌تر باشد ز صد توفان نوح‌/‌ گفت آری لیک کو دور یزید‌/‌ کی به دست این غم چه دیر اینجا رسید

خفته بودستید تا اکنون شما‌/‌ که کنون جامه دریدید از عزا‌/‌ پس عزا بر خود کنید ای خفتگان‌/‌ زانک بدمرگی است این خواب گران‌/‌ روح سلطانی ز زندانی بجست‌/‌ جامه چه دریم و چون خاییم دست‌/‌ چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند‌/‌ وقت شادی شد چون بگسستند بند‌/‌ سوی شادروان دولت تافتند‌/‌ کنده و زنجیر را انداختند‌/‌ دور ملک است و گه شاهنشهی‌/‌ گر تو یک ذره از ایشان آگهی‌/‌ ور نیی آگه برو بر خود گری‌/‌ زآن که در انکار نقل و محشری‌

آنچه از خوانش مثنوی فوق برمی‌آید آن است که مولانا در مرتبه نخست تعریف و بازخوانی خویش واقعه عاشورا را برملا می‌‌کند. درحقیقت، او فاجعه کربلا را در وهله اول ماتمی بزرگ و غمی عظیم و جانگداز می‌خواند، زیرا جگرگوشه پیامبر با شقاوتی کم‌نظیر به شهادت رسیده است، اما مع‌الوصف در مرحله دوم آن را عاملی برای شادمانی نیز می‌شناسد، زیرا حسین(ع) با درد و رنجی که در کربلا متحمل شد از سویی یارای آن یافت نفس را بمیراند و در حق متجلی و متولد شود و از دگر سوی توانست از زندان طبیعت مادی برهد و پای به عالم الهی نهد. می‌توان اقرار داشت، مولوی در پس رنج و آزاری که امام حسین(ع) و یارانش متحمل شدند شوق وصال آنان را پررنگ‌تر می‌دید و البته می‌توان اذعان کرد که او مومنان را به این نکته هشدار می‌داد که بی‌قراری در عزای حسین بن علی(ع) برای نیل به راه حق کافی نیست، بلکه تفکر در چند و چون ورود امام به این مسیر وصال است که اگر درست درک گردد راهنمای ارزشمندی خواهد بود و چون وصل نیکان میسر و ممکن گردد خود به گونه‌ای شادی آفرین خواهد بود نه ماتم‌زا.

نیازمند است یاد کنیم که شماری از پژوهشگران عرصه ادب و ازجمله جلال‌الدین همایی، ادب‌پژوه نامی، همانندی‌های فراوانی میان مضامین کلام مولانا و دعای عرفه که منتسب به امام حسین(ع) است یافته‌اند و از این رو استدلال می‌نمایند که در آثار مولوی و بویژه مثنوی معنوی او، بهره‌گیری و تاثیرپذیری از فرمایش‌های آن حضرت متجلی و آشکار است. گفتنی است با توجه به آن که امروزه در بهره افزون برگرفتن مولانا از قرآن‌کریم و احادیث معتبر هیچ تردیدی نمی‌توان روا داشت، می‌توان اقرار کرد این مهم نیز چندان دور از ذهن نمی‌نماید. در تایید بیشتر این نکته می‌توان به ابیات ذیل اشاره کرد:

چون که دید دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد کور به

دیده کو نبود ز وصلش در فره

آن چنان دیده سپید و کور به

این دو بیت شباهت شگفتی با آن بخش از دعای عرفه دارد که بیان می‌نماید «کور باد دیده‌ای که تو را نبیند» (عمیت عین لاتراک).

مولانا در بسیاری موارد دیگر نیز با سحر سخن خویش گفتار‌هایی چنین بیان داشته و پژوهنده را بدان سوی رهنما می‌شود که شاید سر سخن او به راستی در مواردی ملهم از دعای عرفه بوده باشد. ابیات ذیل برهانی آشکار است بر صدق دعوی فوق:

تو که ز اسطرلاب دیده بنگری

در جهان دیدن یقین بس قاصری

خوی کن بی‌شیشه دیدن نور را

تا چو شیشه بشکند نبود عمی

همسانی و همانندی مفهوم ابیات یاد شده با آن قسمت از دعای عرفه که در آن آمده است «پروردگارا، توجه به نشانه‌‌های ظاهری دنیا مرا از دیدارت دور نگهداشته است» (الهی ترددی‌الاثار یوجب بعد المزار) به هیچ روی پوشیده نیست.

شایسته است یاد شود کلام مولانا در کتاب فیه‌مافیه، آنجا که اقرار می‌دارد «آدمی اسطـرلاب حق است، اما منجمی بـایـد کـه اسطـرلاب را بداند» و آن هنگام که اذعان می‌نماید «وجود آدمی... اسطـرلاب حق است» نیز به گونه‌ای این مضمون دعای عرفه را تداعی می‌کند.

بجز اینان بسیار موارد دیگر در شباهت‌های افزون مفاهیم کلام مولانا و مضامین دعای عرفه می‌توان ارائه کرد ، اما ناگفته پیداست که از سویی ذکر تمامی آنها در این مختصر نمی‌گنجد و از دیگر سوی، بیان همه آن مطالب موجبات تطویل و تفصیل کلام را فراهم می‌آورد و مثنوی هفتاد من کاغذی را می‌طلبد که چندان شایسته نمی‌نماید.

به عنوان پایانی بر این جستار و به مثابه برآیند سخن چندان دور از ذهن نیست اگر گفته آید به باور مولانا بسان حسین(ع) باید زیست، مانند حسین(ع) باید حرکت کرد، همچون حسین(ع) باید اندیشید، همانند حسین(ع) باید با نفس مبارزه کرد و همچون حسین(ع) باید به سوی مرگ شتافت. در یک کلام، پیام مولانا آن است که روش و منش حسینی، سرمشقی است برای هر آن کس که سوی و روی به حق دارد.

امیر نعمتی لیمائی



همچنین مشاهده کنید