جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

چه كسی صدای لرزان ژاك برك را خواهد شنید


چه كسی صدای لرزان ژاك برك را خواهد شنید

۲۷ژوئن, سالگرد درگذشت ژاك برك, جامعه شناس فرانسوی, مسئول كرسی تاریخ اجتماعی اسلام معاصر در كلژ دو فرانس, است به همین مناسبت به تازگی یازده مقاله پراكنده وی كه در فاصله میان سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۵, زمان مرگش, نوشته بود, تحت عنوان اسلام در زمان جهان, تجدید چاپ شده است یازده مقاله, كه حاصل پژوهش های میدانی وی, طی بیش از پنجاه سال تحقیق در كشورهای اسلامی هستند

۲۷ژوئن، سالگرد درگذشت ژاك برك، جامعه شناس فرانسوی، مسئول كرسی تاریخ اجتماعی اسلام معاصر در كلژ- دو- فرانس، است. به همین مناسبت به تازگی یازده مقاله پراكنده وی كه در فاصله میان سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۵، زمان مرگش، نوشته بود، تحت عنوان: اسلام در زمان جهان، تجدید چاپ شده است. یازده مقاله، كه حاصل پژوهش‌های میدانی وی، طی بیش از پنجاه سال تحقیق در كشورهای اسلامی هستند. كشورهایی كه به گفته وی نه دچار «سوء رشد كه دچار سوء تحلیل»، بوده‌اند.

پرداختن به آثار ژاك برك، برای ما از دو جهت ضرورت دارد: نخست به دلیل ضرورت آشنایی ما با جامعه شناسی جوامع اسلامی، برای كسب ابزارهای نظری تحلیل تحولات این حوزه و هم اندیشیدن به راههای برون رفت این جوامع از چنبره واپس گرایی و عقب افتادگی و جمود. این ضرورت اما، با واقعیت تلخی روبروست و آن اینكه، پرداختن به جامعه شناسی اسلام و كشورهای اسلامی، امروز در جامعه ما با اقبال كمتری روبروست تا پرداخت به هر حوزه‌ی دیگر. این پذیرش اجتماعی ضعیف، نسبت به جوامعیه كه با ما مشتركات بسیار دارند، با توجه به زمینه‌های سیاسی موجود در ایران، قابل تحلیل است. اما بی شك توجیه كننده این بی‌عنایتی نخواهد بود. نام شخصیت‌هایی چون محمود طاها، ابوزید، اشموی ، كه از چهره‌های برجسته حوزه‌ فكر اصلاحی مذهبی در كشور‌های عرب هستند (یكی به دار آویخته شد، دیگری به زندان افتاد، آن یكی زنش بر او حرام اعلام شد…) هنوز هم، حتی برای «روشنفكران دینی» ما غالبا ناشناخته مانده است، در حالی كه مسائلی كه بدان پرداخته‌اند، همان مشكلات و مسائلی است جامعه ما با آن درگیر است. در عین حال، بازگشت به ژاك برك از منظر دیگری نیز برای ما ضروری است و آن عبارتست است از آشنایی با اسلام شناس و مترجم قرآنی كه چهره دیگر این جامعه شناس است. چهره‌ای كه به جامعه شناسانی كه با اكتفا به «میدان» مورد مطالعه خود، اغلب خود را از شناخت «متن» بی نیاز می‌بینند، نشان می‌دهد كه جز با پیوندی آگاهانه میان جوهر از طرفی و از سوی دیگر، نمادها و كاركردهای اجتماعی آن، نمی‌توان موضوع كار خود را ساخت. نگاه ژاك برك، هم تازه و هم اصیل است. تازگی دارد. چون در مقام یك جامعه شناس با درونی كردن منطق حوزه تحقیق خود، به سراغ متن و میدانی می‌رود و برای مایی كه عادت كرده‌ایم در آیینه دیگری به خود ینگریم و متون خودمان را از خلال توری و صافی مطالعاتی اندیشه غربی قرائت كنیم، چنین نگاه درونی، تازگی دارد. نگاه درونی، چون ژاك بر كه در الجزایر به دنیا آمده است و بیش از نمی از عمر خود را در كشورهای مغرب گذرانده است، چنان با این زبان، فرهنگ و تاریخ و مذهب آشنایی دارد كه در نثر نو، به هم تنیده و شاعرانه‌ی او نیز نمایان است. نگاه تازه، چون مسلمات اندیشه غربی را كه همچون اصول بدیهی و جهان شمول امروز مفروض گرفته شده‌اند، اندیشه‌ای كه بر منطق جدایی زوج هایی چون: دنیا و آخرت، قدسی و عرفی، سیاست و اعتقاد، فرد و جمع، انسان و طبیعت، عین و ذهن، … بنا شده، زیر سئوال می‌برد. جدایی كه به گفته ی برك، می‌‌توان همچنانكه در حوزه‌ی معرفتی، در زبان غربی نیز مشاهده كرد. به عنوان نمونه، در زبان عرب، كلیه‌ی كلماتی كه به نوشتن مربوط می‌شوند از یك ریشه‌اند: ك.ت.ب .مكتوب. مكتب. كاتب . كتاب. حال آنكه در فرانسه، معادل همین كلمات,lovre) (ecriture,ecole,seretaire هر كدام ریشه‌ای جداگانه دارند. ولی آنچه كه بدین نگاه تازه، خصلتی یگانه می‌بخشد، قوام بنیادنی آن است. چرا كه این نگاه تازه به اسلام، بنای اعتبارش را نه بر تاریخ انباشته و سنت ناوفادار، مبتنی كرده است بلكه در این جست و جو، تنها متن را میدان مطالعه خود قرار می‌دهد و با رویكردی فنومنولوژیك به قرآن، می‌كوشد از پس كلام به منطق جوهری آن، دست یابد. در این یادداشت، هدف ما تنها گزینش و معرفی سه نظریه، در كل آثار برك، درخصوص اسلام در عصر سنت اسلامی كه به آن امكان تجدد خویش را «در زمان جهان» خواهد داد. سپس تاكید بر ضرورت این تجدد به عنوان مطمئن ترین راه خروج جوامع اسلامی از بن بست واپس گرایی و بیراهه‌ی استحاله در نظم مسلط بر جهان. این دو فرضیه اما، در نگاه برك، جز در آنچه كه «اندیشه‌ی دو كرانه» می‌خوانند ممكن نیست. در تجدید پیوند میان دو كرانه شرقی و غربی مدیترانه، كه این دو جهان را به هم می‌پیونداند و هویت مركب و سیال انسان عصر جدید، در این پیوند استواری می‌یابد. آندلس، هم خاطره‌ مخروبه و هم امید بازسازی این ویرانه است.

كدام اسلام؟

«كدام اسلام؟» این سئوال، تیتر یكی از نوشته‌های ژاك برك است. اسلامی كه او به ما معرفی می كند، به گفته خودش، تاریخا و كلاما تجربه گری مدام»‌است. رابطه‌ای «میان این و آن». «پویایی ارتدكس. قانونمندی‌ای كه به نیروی نگاه انسان به جهان باور دارد. «اسلام، از همان آغاز، با رابطه ی امر انسانی و امر و حیاتی، خود را تعریف كرده است»، در كتابی كه در آن از «گناه اولیه انسان»، سخنی نیست، كتابی كه در آن از «گردش آزاد» جوامع را، در داوری لازمی میان طبیعت و قانون، میان «وحدت و دگر گشت» تعلیم می‌دهد. از نظر ژاك برك، در حالی كه مسیحیت بر دوالیسم و ثنویتی میان رحمت و طبیعت، مبتنی است، در اسلام چنین دوگانگی‌ای وجود ندارد. مگر اسلام در عصر طلایی خویش، سنت یونانی physis را تملك نكرده و غنا نبخشید؟ اسلام باردایده ی «گناه اولیه» انسان به عنوان مبنای فلسفه انسانشناسی و هم كلام خو و گرایشش به طبیعت انسان، با مسیحیت فاصله می گیرد و از طرفی با یهودیت نی تفاوت های بنیادینی دارد. این تفاوت را می‌توان در حجم اندكی كه احكام و ممنوعیت های مذهبی در قرآن، اشغال می‌كنند یافت. بیش از ۲۵۰ حكم در قرآن نیست و هر امری كه در خصوص آن حكم قطعی‌ای صادر نشده، جایز است. از این رو اخلاق در اسلام، حامل آزادی اختیار و ذهنیت انسانی می‌شود و همچون نوعی زیباشناسی زندگی جلوه می كند تا عمل به یك رساله عملیه، چرا كه اسلامی كه متن نمایانگر آن است، «دین یسر» است، «دین سهل »، آسان گیر اختیار دهنده و فوریت و جامعیت دو خصلت شاخص آنند. از همین روست كه به گفته ژاك برك، اسكولاستیك های ما كه این اسلام را بهتر از ما شناخته بودند، مخاطبین خود را در میان شخصیت های برجسته اسلامی همچون الكندی، فارابی، ابن سینا و ابن رشد، می‌جستند. در مصاحبه‌ای تحت عنوان «قرائت متناقص قرآن: متصلب و باز » در برابر این سئوال كه انتگریستها از بازگشت و پیاده كردن شریعت سخن می‌گویند، پاسخ می‌دهد«شریعت مگر چیست؟ این كلمه كه در قرآن تنها چند بار به كار رفته است، به معنای دقیق راه رسیدن به سرچشمه است. یعنی یك متد. شیوه ی رسیدن به رستگاری. می‌توان نیز گفت كه شریعت مجموع قوانین جامعه مسلمان برای رسیدن به رستگاری است. من به این تعریف هم اعتراضی ندارم به شرطی كه همانطور كه بسیاری از اصلاح طلبان بدان تأكید كرده‌اند، وجه INCHOATHE و متدلوژیك آن بر جنبه فیكسیست آن غالب باشد. متدی كه اخیرا علی شریعتی در ایران پی گرفت و بر چنین تفكیكی (میان شریعت به عنوان راه، متد و شریعت به عنوان احكام و قواعد) تأكید كرد و در كمپ مخالف، بر خصلت ثبوتی‌اش تكیه می‌كردند. در حالیكه میان دو اصطلاح ثبوت و تكامل ، بازی بزرگی در جریان است: بازی تاریخ.

اما این اسلام ، به رغم تأكیدات متن و سنت اولیه بر تجدید نوآوری (مثلا پرهیز از نفی تقلید از میت) ... از قرن دهم تاكنون با سركوب هر نوع اجتهاد و تجددی در فكر اسلامی ، تحت عنوان بدعت، روبری شده و عملا به حاشیه رفته است و این مهمترین عامل درونی انجمادیست كه جوامع مسلمان امروز با آن روبرویند. چرا كه پیشرفت تاریخی جز با امكان نقد آزادانه ممكن نیست. در نتیجه با ورود پیروزمندانه قرن بیستم غربی به عصر تكنیك و نقد، درست از زمانی كه روند سكولاریزاسیون عصر جدید و تفكیك هر چه بیشتر عرصه‌هایی چون دین و سیاسیت و اجتماع شتاب گرفت، كشورهای اسلامی از ارائه‌ی، مدل هایی متناسب ناتوان گشتند. در چنین وضعیتی، ما با ظهور جریانی كه تحت عنوان بنیاد گرایی (انتگریسم) و اسلام گرایی شناخته می‌شوند، روبروییم. در تحلیل این پدیده، ژاك برك در درجه اول به دلایل بیرونی ظهور این جریان تكیه می‌كند: «در رشد این جریان، از مراكش تا فیلیپین، ناامیدی سهم بسیاری داشته است. در اینجاست كه از نظر من، «مسئولیت غرب» در بوجود آمدن این شرایط طرح می‌شود. غربی كه چه در شكل كاپیتالیستی و چه در شكل سوسیالیستی خود، دیگر كشورهای اسلامی را سرخورده ساخت. با فروپاشی شوروی و جنگ خلیج این سرخوردگی، شدت یافت. تا آن زمان، امكان انتخاب وجود داشت. دول منطقه، كم و بیش در رقابتی كه دو ابرقدرت را درگیر می‌كرد، راه خود را پیدا می‌كردند. ولی بعد از فروپاشی شوروی، دیگر انتخابی باقی نمانده بود. آمریكا همه قدرت را به دست گرفت و با اعمال هژمونی خود، قدرت دولت‌هایی چون فرانسه، انگلیس، ... كه همواره در شرق، نقش میانجی را ایفا می‌كردند، از بین برد و ما نتیجه اش را در فلسطین دیدیم. وقتی كه پادرمیانی قدرت های واسط از میان می‌رود، گرایشات افراطی رادیكالیزه می‌شوند. امروز این گرایشات به اسلام ارجاع می‌دهند، چنانچه دیروز به عربیسم ارجاع می‌دادند. ناسیونالیسم‌های لائیك و رژیم‌های مترقی نابود شدند و در نابود كردن شان، ما (غربی‌ها) هم سهیم بودیم. در نتیجه دیگر چه راهی باقی می ماند؟ جز پناه بردن به خود. در خود خزیدنی كه شكلی انتحاری داشت. مرگ ناصر در سال ۱۹۷۰، سهم غربیها و متحدین اسرائیلیشان را در نابود كردن امیدی كه به رژیمهای لائیك و مترقی وجود داشت، كاملا نشان می‌دهد. بقیه كار را جنگ خلیج انجام داد. دیگر هیچ راهی جز رودرویی مستقیم نمانده بود و ما این رویارویی را در سودان و مصر و الجزایر دیدیم و بی شك در مناطقی دیگر، باز هم خواهیم دید. خواهید گفت، پس چرا غرب به كمك مسلمانان بوسنی شتافت. به نظر من، برای عذر خواهی از رها كردن اعراب فلسطینی. همانطور كه پاپ نیز مسیحیان اورشلیم را تنها گذاشت». اما اینها تحلیل وی از دلایل بیرونی ظهور انتگریسم اسلامی است. تحلیلی كه ما در تاریخ معاصر خود نیز نمونه بارز آن را در كودتا علیه دولت ملی دكتر مصدق داریم.