یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مادر نجوم ایران در زندان سالمندی
همه وقتی دلشان میگیرد جایی برای رفتن پیدا میکنند تا سنگینی دلشان را در آنجا خالی کنند، اما ما خبرنگارها وقتی دلمان میگیرد کمتر کسی حق را به ما میدهد که غر بزنیم و از بیحوصلگیهایمان بگوییم؛ برای همین درتنهاییها و دلتنگیها خودت میمانی و خودت.
وقتی یک خبرنگار دلش میگیرد شاید اگر بنویسد عقده درونش باز شود، ولی بعضی وقتها قلم برای نوشتن پیش نمیرود؛ البته گزینههای زیادی برای انتخاب هست، اما شاید رفتن به سرای سالمندان جایی در نزدیکی خانه که هر روز از مقابلش عبور میکنی و دوست داری بدانی آنجا چه خبر است، مرهمی برای دلتنگیات باشد. پس در یک روز میانه بهار به خانه سالمندان توحید میروم تا شاید با دیدن آنانی که حالا عمرشان آفتاب لب بام است کمی تسکین بگیرم.
پسر جوان که لباسی سرتاپا سبزرنگ پوشیده است با خوشرویی چند قدم جلوتر میآید و میگوید: «در اول، زنگ پایین.» با عجله به آن سمت میروم. در آهنی کوچک با شیشههای آیینهای که نمیگذارد چشم درون ساختمان را ببیند، همان جایی است که مرد جوان با انگشت نشان میدهد. زنگ دفتر را فشار میدهم و پس از مکثی کوتاه در به رویم باز میشود و فضایی کوچک و خفه خودش را نشان میدهد. ۲ مرد باری سنگین را به دوش گرفتهاند و به زحمت کفشهایشان را که از پا درآوردهاند، میپوشند.
«بفرمایید...» سر را بلند میکنم و زنی جوان که اونیفرم سرمهای رنگ پوشیده است، این را میپرسد. میگویم برای ملاقات آمدهام و او میپرسد «با چه کسی.» مدتی است شنیدهام دکتر طریان، مادر نجوم ایران در این خانه است و حالا فرصتی مناسب دست داده تا او را ببینم. میگویم با دکتر طریان و او هم به سمت اتاقی کوچک (دفتر) راهنماییام میکند.
اینجا ۲ مرد نزدیک هم نشستهاند، یکی پشت میزی کوچک و دیگری روی یکی از صندلیها. مرد بلند قامت و میانسال از اسم و مشخصاتم میپرسد و این که چقدر درس خواندهام. برخوردش کمی عجیب است؛ رفتاری تند همراه با شک و سوالهایی که پرسیدنشان خالی از منطق است. اسمم را میگویم و این که آمدهام مادر نجوم ایران را ببینم و از روزگارش بپرسم، اما او باز هم با تردید وراندازم میکند و میگوید: «دکتر مریض است و حوصله حرف زدن ندارد.»
او این جمله را با قاطعیت تمام میگوید و پزشک معالج سالمندان هم این را تایید میکند. دوباره اصرار میکنم «فقط چند دقیقه، اذیتشان نمیکنم.» رئیس آسایشگاه بالاخره راضی میشود اما زن سرمهایپوش و پزشک دنبالم میآیند. حضورشان خیلی آزاردهنده است و فضای دمکرده خانه را بر سرم میکوبد.
زن دستش را به طرف پلهها میگیرد و علامت میدهد که باید بالا رفت. راه میافتیم.دو ردیف پله را خیلی زود طی میکنیم و به دری آهنی میرسیم.
اینجا طبقه دوم ساختمان است که نورش از طبقه پایین بهتر است. داخل میشویم. به محض ورود بوی تعفنی شدید به صورتمان میخورد و تنفسمان را مشکل میکند. دست را جلوی بینی میگیرم و به راه میافتم. اینجا یک هال نسبتا کوچک با چند اتاق است که تراکم جمعیت در آن واقعا آزاردهنده است.
در جای جای این مکان دلگیر تختهای فلزیای چیده شده است که به خاطر تراکم چیدمان، فضای خالی کمی میان هر کدام است ساکنان خیره به ما نگاه میکنند و مثل مسخشدهها چشم را به اطراف میچرخانند. پرستار نمیگذارد زیاد اینجا بمانم و به اطراف بهتر نگاه کنم. او پیشاپیش حرکت میکند و با پایین رفتن از چند پله به فضای کوچک دیگری میرود که چند اتاق دور آن است.
به محض نزدیک شدن به اتاق سمت راست دکتر طریان را میشناسم. بانوی نجوم ایران که این روزها در آستانه ۹۰ سالگی روزگار میگذراند. با دکتر طریان سلام و احوالپرسی میکنم و او با خوشحالی پاسخم را میدهد.
او آنقدر سرحال به نظر میرسد که معلوم است دانستههای او حتی در دهه نهم زندگیاش او را یک سر و گردن از همقطارانش جلو انداخته است اما پیرزن هماتاقی او در میان سلام و علیک ما با نالههای ممتدش پرستار را صدا میزند. صحنه دردآوری است.
پشت سرهم فریاد میزند و دکتر طریان مثل این که به چنین صحنههایی عادت داشته باشد لبخندی به لب میآورد و سری تکان میدهد. صحبت با مادر نجوم ایران خیلی دلنشین است. او از آن پیرزنهای خوشاخلاق و خوشصحبتی است که آدم از همنشینی با او خسته نمیشود، هرچند نگاههای تند و تیز پرستاران میان من و او، فضای سنگینی را تحمیل میکند.
دکتر آلینوش طریان خیلی هم سرزنده است. او عکسی تمام قد از وقتی خیلی جوان بوده و در پاریس درس میخوانده است را در قابی چوبی و ساده قرار داده و روی میز کنار دستش گذاشته است. او در این تصویر بیش از ۳۰ سال ندارد و طراوت صورتش با چروکهایی که امروز همنشین دائمی چهرهاش شدهاند، قابل مقایسه نیست.
این بانوی سالمند دیوار کنار دستش را نیز مملو از قابهایی کرده است که دیپلمهای افتخار او را دربرگرفتهاند و هر از گاهی نگاهی به آنها میاندازد. از او درباره نام خانوادگیاش میپرسم و او با تیزبینی خاصی برایم توضیح میدهد که وقتی مادربزرگش برای گرفتن شناسنامه رفته، نام خانوادگیشان را دریان گفته است و مامور ثبت احوال به اشتباه طریان نوشته است. او خاطراتش را خیلی خوب به یاد میآورد و میگوید: فقط برای استراحت به این آسایشگاه آمده است و بیماریای ندارد.
یکی از پرستارها نمیگذارد حرفم را با دکتر ادامه دهم. او میگوید خانم طریان حوصله حرف زدن ندارد، ولی مادر پیر نجوم ایران میخندد و میگوید اگر سوالی دارم بپرسم.
حضور دائمی پرستارها بر بالین او واقعا آزاردهنده است. گویی آنها مواظبند که کسی زیاد به حریم خصوصی دکتر طریان نزدیک نشود. بانوی سالمند دوست دارد که حرف بزند. او با خنده از من میپرسد که آیا پوشیدن چادر باعث نمیشود یکی از دستهایم از کار بیفتد و من با خنده پاسخ میدهم که به آن عادت کردهام و آن را دوست دارم. او نیز سرش را تکان میدهد و تایید میکند که اگر کسی به کاری عادت کرد، دیگر نمیتواند ترکش کند.
هماتاقی دکتر طریان دوباره شروع به سرفه کردن میکند. پرستار و دکتر خودشان را بسرعت بالای سرش میرسانند. دکتر میگوید چیز مهمی نیست و چند دستور به پرستار میدهد. زن سرمهایپوش هم دوباره میآید و اجازه ادامه صحبت با دکتر طریان را به من نمیدهد.
ولی من با اصرار در اتاق میمانم. او این بار پزشک را با خود همراه کرده است تا با جدیت مرا از اتاق بیرون کند. پزشک مردی جوان و قدکوتاه است که با حرکات دستش مرا مجبور به دور شدن از تخت دکتر طریان میکند.
پزشک میگوید باید برای ادامه حرف زدن با او از رئیس آسایشگاه اجازه بگیرم، چون خانم طریان آلزایمر دارد و از بیماری ریوی رنج میبرد.
حرفهای او کمی عجیب است؛ چون دکتر طریان از سلامت کاملش میگوید و این که همه چیز را بخوبی به یاد میآورد. او پس از گذشت ۹۰ سال از عمرش هنوز به زبانهای فارسی، ارمنی و فرانسه تسلط دارد و زبانهای ترکی و انگلیسی را خوب میفهمد. وقتی اینها را به پزشک میگویم، او گفتههایم را رد و اصرار میکند که دکتر طریان پیرزنی آلزایمری است.
او اینها را که میگوید با هم از پلهها پایین میآییم و به دفتر رئیس میرسیم. او مردی میانسال است؛ هرچند سعی دارد خلق و خوی تندش را زیر واژههای محترمانهاش مخفی کند. وقتی از او اجازه ادامه صحبت با دکتر طریان را میگیرم، قاطعانه میگوید چنین اجازهای ندارم و همان چند دقیقهای که او را دیدهام، به من لطف شده است. صحبتهای او خیلی ناامیدکننده است و تاییدیههای پزشک نیز مزید بر علت میشود.
کادر مدیریت آسایشگاه مصرند که دکتر طریان فراموشی شدید دارد و حرفهای بیاساس میزند؛ البته باور کردن این گفتهها کمی دشوار است؛ چون بانوی نجوم ایران همانی که در روزگار جوانیاش، نخستین تلسکوپ خورشیدی را ساخته و اولین رصدخانه فیزیک را بنا کرده است، هنوز خیلی خوب حرف میزند و خاطراتش را به یاد میآورد و از همه مهمتر دوست دارد با من حرف بزند؛ ولی بحث کردن با رئیس آسایشگاه فایدهای ندارد.
او میگوید وکیل دکتر طریان از او خواسته است تا به کسی اجازه حرف زدن با او را ندهند؛ اما این که یک وکیل حق بستن راههای ارتباطی موکلش را دارد یا نه، پرسشی است که این مرد از پاسخ به آن طفره میرود. من روی یکی از صندلیها مینشینم تا مگر اصرارهای مداوم، رئیس را از موضعش پایین بیاورد؛ اما او بیتوجه مشغول انجام کارهای خودش میشود.
زنگ آسایشگاه پشت سر هم به صدا در میآید و بستگان سالمندان برای ملاقات به طبقات میروند. بیشتر ملاقاتکنندهها زنانی هستند که به نظر میرسد، مادر و پدر خود را به این آسایشگاه آوردهاند و حالا راضیاند از اینکه سالمند خود را به دست کسانی سپردهاند که گمان میکنند بهترین خدمات را ارائه میکنند.
زنی میانسال هم که خودش حال و روز خوبی ندارد به دفتر رئیس میآید و با تحویل ۶۰۰ هزار تومان به زن سرمهایپوش از تاخیرش در پرداخت هزینههای مادرش عذرخواهی میکند.
اما رئیس و پزشک حواسشان به من است و از زیر چشم حرکاتم را میپایند. پزشک جوان از اتاق بیرون میرود و رئیس آسایشگاه شروع به قدمزدن در اتاق خفهاش میکند. او که سعی در متقاعد کردن من برای خروج دارد، ناگهان فریادی بلند میکشد و با فحاشی مرا بیرون میراند. حالا زن سرمهایپوش هم مدافع او شده است و با حرکات دست مرا به خارج از اتاق هدایت میکند. ولی او حق ندارد ملاقاتکنندهای را بیرون بیندازند.
برای همین ایستادگی میکنم و مقابل فحاشیهایش میایستم. او مرا تهدید به کتک زدن میکند و با دستهایش دهانم را نشانه میرود.
هنوز ساختمان بوی تعفن میدهد و راهروی کوچک دلگیرش نور ندارد. آنها مرا به راهرو هل میدهند و قصد ترساندم را دارند، ولی من همچنان اصرار به دیدار دارم. ملاقاتکنندهها جلوی رئیس آسایشگاه را میگیرند و او را به داخل اتاق میبرند، ولی زن سرمهایپوش همچنان برای بیرون راندن من تلاش دارد.
مقابل او میایستم. او گوشش بدهکار حرفهای من نیست و با فضول خواندنم در بدون زبانهای را با افاف باز میکند و غضبناک مرا به کوچه میاندازد. قبلا یکی از همکارانم برایم گفته بود که سال گذشته با مسوولان سرای سالمندان توحید تماس گرفته و آنها گفتهاند اجازه ملاقات با دکتر طریان را ندارد و وکیل وی نیز با لحن بسیار تند مانع این دیدار شده بود ، اما باور کردنش سخت بود.
حالا من ماندهام و روزی بد و عدهای هموطن که نگذاشتهاند با پیرزنی تنها گفتگو کنم تا بدانم آیا او هنوز از فرمولهای پیچیده فیزیک سر در میآورد و اینکه وقتی از لای پنجره نیمهباز اتاقش به آسمان مینگرد. راجع به این پهنه آبی چه فکر میکند.
● زندگینامه علمی دکتر آلینوش طریان
«آلینوش طریان» که سال ۱۲۹۹ در خانوادهای ارمنی به دنیا آمد، پس از طی تحصیلات مقدماتی به دانشگاه تهران رفت و در خرداد سال ۱۳۲۶ با درجه لیسانس فیزیک ازدانشکده علوم دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد.
وی درمهرماه همان سال بهعنوان کارمند آزمایشگاه فیزیک دانشکده علوم استخدام و یک سال بعد به عنوان متصدی عملیات آزمایشگاهی در دانشکده علوم منصوب شد. طریان مدتی بعد با هزینه شخصی به بخش فیزیک اتمسفر دانشگاه پاریس رفت و دانشنامه دکتری دولتیاش را از دانشگاه علوم پاریس در سال ۱۹۵۶ میلادی (۱۳۳۵ خورشیدی) دریافت کرد.
طریان بهرغم امکان تدریس در دانشگاه سوربن به ایران بازگشت و با رتبه دانشیاری در رشته ترمودینامیک در گروه فیزیک مشغول به کار شد.
در سال ۱۳۳۸ دولت فدرال آلمان غربی بورس مطالعه رصدخانه فیزیک خورشیدی را در اختیار دانشگاه تهران قرار داد که وی برای این بورس انتخاب شد و از فروردین سال ۱۳۴۰ به مدت ۴ ماه به آلمان رفت و پس از انجام مطالعات به ایران بازگشت.
دکتر طریان ۳ سال بعد درتاریخ ۹ خرداد ۱۳۴۳ به مقام استادی ارتقا پیدا کرد و اولین فیزیکدان زنی شد که در ایران به مقام استادی رسیده است.
وی در آبان ماه سال ۴۵ به عضویت کمیته ژئوفیزیک دانشگاه تهران درآمد و در سال ۴۸ به ریاست گروه تحقیقات فیزیک خورشیدی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران منصوب شد و در رصدخانه فیزیک خورشیدی که خود وی در بنیانگذاری آن نقش عمدهای داشت، فعالیت خود را آغازکرد.
او ۲۹ آبان سال ۴۵ ۱۳به عنوان عضو کمیته ژئو فیزیک دانشگاه تهران انتخاب شد و در سال ۴۸ رسما به عنوان ریاست گروه تحقیقات فیزیک خورشیدی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران منصوب شد و در رصدخانه فیزیک خورشیدی که خود وی در بنیانگذاری آن نقش عمدهای داشت، فعالیت خود را آغازکرد.
دکتر طریان در سال ۱۳۵۸ تقاضای بازنشستگی داد و به افتخار بازنشستگی نائل شد. اما علاقه او به علم و دانش سبب شده تا وصیتنامهای تنظیم کند و منزل مسکونی خود را پس از مرگ به ارامنه جلفا و دانشجویانی که محل اسکان مناسبی ندارند، ببخشد. او در سالهای جوانی به مردی علاقهمند بوده است، اما مرگ او سبب شد تا دکتر طریان تصمیم بگیرد برای همیشه مجرد باقی بماند و امروز پس از گذشت سالیان دراز از آن روزها، زندگی بدون وارث را در کنج آسایشگاهی در قلب پایتخت تجربه کند.
مریم خباز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست