پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا

دروغ خودساخته


دروغ خودساخته

نگاهی به رمان «فصل مهاجرت به شمال»

«فصل مهاجرت به شمال» نوشته «طیب صالح»، از مشهورترین رمان‌های جریان رمان‌نویسی عرب و همچنین از نخستین رمان‌های جهان پسااستعماری سودانی است. منظور از «شمال» در عنوان کتاب، نه شمال جغرافیایی بلکه شمال سیاسی یا ایدئولوژیک است. شمالی که متعلق به فرادستانی است که سال‌ها فرودستان جنوب را تحت سلطه خود داشته‌اند.

داستان در منطقه‌ای دورافتاده از سودان می‌گذرد. در دهی در کنار رود تاریخی نیل که مردمانش سال‌ها به شیوه سنتی زندگی می‌کرده و از دنیای مدرن بی‌خبر بوده‌اند اما حتی تمدن غربی این نقطه از سودان را نیز فراموش نکرده و مواجهه شیوه‌های مرسوم سنتی این ده با دنیای جدید تناقض‌های زیادی را در زندگی مردم این منطقه به وجود آورده است. داستان توسط دو راوی روایت می‌شود که هر دو به واسطه سال‌ها زندگی در انگلستان با فرهنگ غربی آشنا شده‌اند و سپس به زادگاه خود برگشته‌اند. راوی بی‌نام پس از هفت سال تحصیل در انگلستان به سرزمین پدری خویش بازمی‌گردد و مردم ده در نخستین مواجهه با او سوال‌هایی پیش پا افتاده درباره نحوه زندگی مردم اروپا می‌پرسند اما در این میان یک فرد غریبه ساکت است و سکوت او توجه راوی را جلب می‌کند. پس از مدتی راوی بی‌نام درمی‌یابد که این فرد ناشناس، «مصطفی سعید» نام دارد که پنج سال پیش به ده آمده و مزرعه‌ای خریده، خانه‌ای ساخته و با دختر یکی از افراد محل ازدواج کرده است. داستان از طریق آشنایی این دو ادامه می‌یابد و معلوم می‌شود که مصطفی نیز سال‌ها در لندن بوده و اتفاقات هولناکی که برای او افتاده او را به این ده کشانده است. مصطفی دانشجوی مثال‌زدنی و نابغه‌ای بوده که به رغم خاستگاه جنوبی‌اش، توانسته مدارج علمی را در غرب طی کند اما در عین حال روابط خارج از چارچوب و نامتعارف او در انگلستان و به‌خصوص ماجرای عاشقانه‌اش با زنی انگلیسی او را دچار بحران‌های متعددی کرده و سرانجام ناچار شده به سودان بازگردد. ترک شمال با وجود میل مصطفی بوده است، او در خانه جدیدش در ده نیز در میان کتاب‌ها و عکس‌هایی از غرب زندگی می‌کند. زندگی مصطفی وضعیت راوی بی‌نام را هم بحرانی می‌کند و ذهن او را به تشویش می‌کشد و تا مرز نابودی پیش می‌برد: «آیا ممکن بود آنچه بر سر مصطفی سعید آمده، بر سر من هم بیاید؟ گفته بود خودش دروغی بیش نیست، پس من هم دروغ بودم؟ من اهل اینجا هستم- آیا این واقعیت کافی نیست؟ من هم با آنها زندگی کرده بودم. اما این زندگی سطحی بود، نه دوستشان داشتم و نه از آنها بدم می‌آمد». این بحران، راوی بی‌نام را به جنون و خلسه دچار می‌کند. اما در پایان وقتی که راوی در رود نیل سرگردان است و در آستانه مرگ و زندگی دست و پا می‌زند، دست به انتخابی حیاتی می‌زند: «فکر کردم اگر در آن دم بمیرم، همان‌طور که به دنیا آمده‌ام می‌میرم، بی‌هیچ قصد و اراده‌ای، در تمام عمرم نه انتخابی کرده‌ام و نه تصمیمی گرفته‌ام. حالا دارم تصمیمی می‌گیرم. زندگی را انتخاب می‌کنم. زندگی می‌کنم، چون چند نفری هستند که می‌خواهم هرچه بیشتر نزدشان بمانم و کارهایی دارم که باید انجام بدهم. به من چه که زندگی معنا دارد، یا نه. اگر نتوانم ببخشم، سعی می‌کنم فراموش کنم. به زور و کلک زندگی می‌کنم.»

رمان طیب صالح تصویری از شرایط اجتماعی سودان را در جهان پس از استعمار نشان می‌دهد که می‌توان با خواندن آن بخش‌های نادیده‌ای از یک کشور عربی را که سال‌ها درگیر استعمار بوده و با مسایل مختلفی روبه‌رو است شناخت. استعمار و مسایل مربوط به آن تاثیر بسیاری بر ادبیات معاصر عرب داشته و بخش فراوانی از این ادبیات، نشان‌دهنده واکنش‌هایی مختلف در برابر تاثیرات جهان غرب در این سرزمین‌ها بوده است. هرچند در داستان فصل مهاجرت به شمال دیگر خبری از حضور فیزیکی استعمارگران نیست و آنها در ظاهر منطقه را ترک کرده‌اند، اما برای مردمان ساکن این منطقه مساله هنوز باقی است: «اما من از اینجا هستم. درست مثل این نخل که در حیاط خانه ماست و همین جا قد کشیده، نه در خانه دیگری. اما بی‌خبرم که چرا آنها به سرزمین ما آمده‌اند؛ آیا معنایش این است که باید حال و آینده خود را زهرآگین کنیم؟ مثل همه آنهایی که در طول تاریخ کشورهای زیادی را ترک گفته‌اند، دیر یا زود از کشور ما هم می‌روند. راه‌آهن‌ها، کشتی‌ها، بیمارستان‌ها، کارخانه‌ها و مدارس از آن ما خواهند شد و ما بی‌احساس گناه یا سپاسگزاری به زبان‌شان حرف خواهیم زد. بار دیگر مثل گذشته همان آدم‌های عادی می‌شویم و اگر دروغیم، دروغی می‌شویم که خودمان سرهم کرده‌ایم.»

پارسا حیدری