شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
وقتی زیر پوست شهر زخمی می شود
یکی از خصلت های ما ایرانی ها که درتمام دنیا منحصر به فرد است، تعارفی بودن ماست، شاید کلماتی مانند «مخلصتم، چاکرتم، نوکرتم، عبدم، عبیدم، قربونت برم، فدات بشم» در هیچ زبانی قابل ترجمه نباشد، چرا که این کلمات مختص ما ایرانی هاست. با اینکه می گویند تعارف آمد و نیامد دارد اما وقتی ما تعارف را کنار می گذاریم از آن طرف بام می افتیم و آن وقت همه چیز می شود «خودم» حق تقدم با خودم است. زندگی خوب شایسته خودم است. جای خوب مخصوص خودم است و اصلا دنیا فقط و فقط مال خودم است.
این «خودم» ها در هیاهوی زندگی شهری پررنگ تر می شود. آنقدر پررنگ که بعضی وقتها بقیه را له می کند و انسانیت را زیر سوال می برد.
حال تصورش را بکنید که چقدر جای این تعارفات ایرانی در ایستگاه های مترو خالیست. اگر آن جا هم «شما بفرمایید و امکان ندارد، جان من و جان تو» حاکم بود، شاید هیچ وقت شاهد درگیری های لفظی و فیزیکی و صدمات حاصل از تراکم جمعیت نبودیم. اما آنجا دیگر خبری از تعارفات و احترامات ایرانی نیست. آنچه در سکوهای مترو حکومت می کند زور و هول دادن و زبل و فرز بودن است.
در مترو پیرها و بچه ها و معلولا ن در میان جمعیت گم می شوند و اگر نتوانند گلیمشان را از آب بیرون بکشند معلوم نیست چه بلا یی بر سرشان میآید. می گویند نبرد مسافران مترو مثل تنازع بقاست. یعنی جنگ زندگی! در این جنگ همیشه قوی ترها و سالم ترها باقی می مانند و ضعیف ترها و بیمارها حذف می شوند.
اما به راستی مترو جنگل نیست که قانون جنگل بر آن حکمرانی کند و قوی ترها ضعیف ها را حذف کنند و بر مسند افتخار بنشینند. مترو بخشی از جامعه است.
جامعه ای به نام ایران با مردمی که فرهنگ و دینشان به آنها آموخته که حق دیگران را پایمال نکنند.
اما به راستی چه کسی مقصر است؟ جمعیت شهر، هدفمندی یارانه ها و گرانی بنزین یا مشکلا ت سیستم حمل و نقل درون شهری، یا قطارهای بیچاره که با آخرین توان در حال رفت و آمد هستند تا در زیر پوست شهر، مسافری از رسیدن به مقصد باز نماند.
از زیر زمین که بیرون بیایم و شهر را از نمای دورتر نگاه کنیم، همه چیز زیباست.شبهای تهران پر است از نور و رنگ و صدا. درست مثل شهر بازی.
اما این نور و رنگ و صدا از دور جذاب است. نزدیکتر که بیایی صداها تبدیل می شود به صدای دلخراش بوق ماشین ها و نورها می شود نور چراغ ماشین هایی که با ترافیک دست و پنجه نرم می کنند و رنگ ها تبدیل می شوند به رنگ پریده رانندگانی که در ترافیک مانده اند و تمام انرژیشان را بر اثر آلودگی هوا و سختی کار از دست داده اند.
با این حال دورنمای شهر زیباست. دور نمای شهر ابهت برج میلا د را به تصویر می کشد و قدمت برج آزادی را! دور نمای شهر، پایتخت کشوری است به عظمت ایران!
اینها همه دورنمای شهر تهران است.
اما نزدیکتر که بیایی، چهره شهر خسته است. درست مثل چهره آدم هایش. آدم هایی که تند راه می روند و کم می خندند.
آنقدر تند که دست ها و کیفهایشان می خورد به هم و فرصتی برای معذرت خواهی هم ندارند.
لزومی هم ندارد. این چیزها در شهر پر هیاهوی ما عادی است. باز هم که نزدیکتر بیایی می بینی که رفت و آمد در شهر سخت است. آنقدر سخت که همه با همان سرعتی که روی زمین راه می روند خود را به تونل هایی در زیر زمین می رسانند.
شاید در روستای آرام مترو بی معنی باشد اما اینجا در شهر پرترافیک من بخشی از زندگی روزانه آدم هاست. نزدیک پله های مترو که برسی دیگر فرصتی برای تصمیم گیری نداری، چون اینجا جمعیت است که تصمیم می گیرد که می توانی بروی یا بمانی!
تا به خودت بجنبی، می فهمی که از پله ها پایین آمده ای و راه رفتنت هم تندتر شده! یادت باشد مردم شهر من آدم های آرام را دوست ندارند. پس باید تیز باشی. اینجا سکوت بی معنی است و سرامیک های سالن زیر کفش های رهگذران ناله می کنند اما سرو صدا بیشتر از آن است که کسی به ناله های آنها توجه کند. زیرزمین شهر من، همه حساب زمان را دارند، چون قطار ۲ دقیقه دیگر وارد ایستگاه می شود و تو ۸ ثانیه فرصت داری که جایی برای نشستن پیدا کنی. اگر هاج و واج بمانی، جاها گرفته شده، درها هم بسته شده و سرت بی کلاه مانده!
مواظب باش، مرد کت شلواری عجله دارد. خیلی هم عصبانی است. چین پیشانی اش می گوید که باید از جلوی راهش کنار بروی و گرنه اول صبحی یک دعوای حسابی در انتظارت است. مرد کت شلواری که با عجله رد می شود کیف سامسونتش محکم به عصای پیر زن برخورد می کند اما انگار هیچ کس توقع دیدن یک پیرزن کند را اینجا ندارد. همیشه حق تقدم با آدم های عجول و اخموست. این قانون مترو است. با همه این حرف ها پیرزن آنقدر جنم دارد که گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و نشان دهد که دود از کنده بلند می شود.
این پله برقی لعنتی اما همیشه بلای جان اوست. دلش نمی خواهد مردم بفهمند که از پله برقی می ترسد. پس جلو می رود و عصایش را روی اولین پله می گذارد. پله اما با سرعت از زیر عصایش سر می خورد و دل پیرزن هری می ریزد.
پله ها تند تند می روند و مردم تندتر از آن پشت پله می رسند. پشت سر پیرزن ترافیکی درست می شود از آدم های اخمو و حق به جانب.
مرد کت شلواری هم آنجاست. تا حالا در صف خرید بلیت بود. اما حالا خودش را رسانده تا از قافله زندگی عقب نماند.
پله ها بی توجه به عرق سردی که روی پیشانی پیرزن نشسته از زیر عصایش رد می شوند و پاهایش جرات ندارند که روی اولین پله بایستند.
نه راه پس دارد نه راه پیش! پشت سرش پر از آدم هایی است که کارد بزنی خونشان در نمیآید. کاش یک نفر پیدا می شد و دستش را می گرفت. اما قانون مترو می گوید اگر خودت را معطل یک پیرزن کنی، قطار می رود. آن وقت است که دنیا زیر و رو می شود و از زندگی عقب می مانی.
پس مرد کت و شلواری هر چه انرژی دارد، در صدایش ذخیره می کند و بر سر پیرزن فریاد می کشد "خانم! مردم که مسخره شما نیستند" و بعد با تمام قوا برای خودش راهی باز می کند تا مسخره دست پیرزن نباشد. جمعیت هم می روند; آنقدر تند که هیچ کس نمی فهمد ضربه کیف مرد کت شلواری بود یا فشار آن پسر مو بلند که پیرزن را نقش زمین کرد و ناله اش به آسمان رفت. پله برقی همچنان در حال حرکت است، مردم هم!کسی هم وظیفه ندارد به داد پیرزن برسد. مردم که بیکار نیستند. هزار تا بدبختی دارند! این توجیهات در مترو کاربردهای فراوانی برای فرار از وجدان دارند و به شدت مورد استفاده مسافران مترو قرار می گیرند.
حالا پیرزن می ماند و ماموران مترو که او را با پای شکسته و حال نزار به اورژانس منتقل می کنند و دیگر کسی خبری هم از او نمی گیرد. از پله برقی که بالا بروی مسافران را می بینی کیپ تا کیپ روی سکو ایستاده اند و بی صبرانه در انتظار قطار هستند. آنقدر بی تفاوت که انگار نه انگار پای یک آدم را آن پایین شکانده اند. صدایی که از بلندگو پخش می شود دائما اخطار می دهد که "مسافرین محترم لطفا از خط قرمز سکو عبور نفرمایید".
مردی که با موهای ژولیده عقب جمعیت ایستاده زیر لب می گوید "اگر مردی بیا خط قرمز را پیدا کن". راست می گوید. خط قرمز لبه سکو که نشانه خطر است زیر پاهای جمعیت گم شده و مردم نه تنها از آن گذشته اند بلکه چند سانتیمتر بیشتر تا سقوط فاصله ندارند. هر کس نداند فکر می کند این قطار آخرین قطار امروز است که همه به حالت آماده باش ایستاده اند تا به محض ورودش به ایستگاه، خود شان را شوت کنند داخل آن!
همه کار دارند و دیرشان شده و می دانند صبر کردن هم کمکی بهآنها نخواهد کرد چون تعداد واگن های قطار کفاف مسافران را نمی دهد. به خصوص این روزها که بنزین گران شده و خیلی از افراد اتومبیل های شخصی شان را داخل پارکینگ گذاشته اند و با مترو سفر می کنند.
کم کم غرغر مردم شروع می شود. چرا دولت فکری به حال مترو نمی کند. تا کی باید مردم با استرس سوار مترو شوند کی قرار است تعداد قطارها افزایش پیدا کند تا ما ناچار نباشیم با هول و فشار جمعیت داخل واگن پرت شویم؟
سرانجام قطار وارد ایستگاه می شود و جلوی پای مسافرین می ایستد. درها که باز می شود هیچ کس نمی فهمد چطور وارد قطار می شود، اینجا هنرمندترین فرد پر زورترین آنهاست.
هر کس بیشتر بتواند مردم را هول بدهد موفق تر است و هر کس بتواند یک صندلی برای نشستن پیدا کند طوری به دیگران فخر می فروشد که انگار جایزه نوبل گرفته.
تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه رخ می دهد. تا مردم به خودشان بیایند ناگهان صدای دلخراش فریاد دختر جوانی که در اثر هول جمعیت دستش لای در مانده توجه همه را جلب می کند. البته نه آنقدر که به دادش برسند و جایشان را از دست بدهند، فقط در همین حد که نگاهش کنند و برای همدردی با او نچ نچ کنند.
باز هم وظیفه ماموران متروست که دست کبود شده دختر جوان را از لای در درآورند و او را با رنگ پریده و چشم اشکبار به اورژانس مترو ببرند.
مترو که راه می افتد، آسیب دیدگان سابق مترو به یاد خاطراتشان می افتند. خانم میان سالی که موفق نشده جایی برای نشستن پیدا کند. روسری اش را که در اثر فشار سهمگین جمعیت جابجا شده صاف می کند و می گوید: پارسال همین موقع پای من در مترو شکست و تا مدت ها مرا خانه نشین کرد. با اینکه یک میلیون و نیم برای درمان خرج کردم این پا دیگر برایم پا نشده.
هنوز حرفش تمام نشده که یک زن جوان خاطره صدمه دیدن همسرش در مترو را تعریف می کند و می گوید: همسر من به محض ورود قطار به ایستگاه با عجله به سمت قطار می دوید که در همین حین با مرد عجول دیگری برخورد کرد و شدت برخورد به حدی بود که سر هر دوی آنها شکست.
شنیدن این حرف ها آدم رابه این فکر می اندازد که این مسافران عجولی که همیشه در حال دویدن هستند، چقدر با عجله هایشان به خود ودیگران صدمه رسانده اند؟! واقعا این همه عجله برای چیست؟!
همه این حرف ها به کنار، مساله مهم این است که مسافران مترو با این امید قطار درون شهری را برای سفر انتخاب می کنند که می دانند به محض ورود به مترو بیمه هستند. این تضمینی است که مسوولین مترو به مردم داده اند. با این وجود مسافران زیادی در اثر بی توجهی دیگران دچار آسیب های جدی می شوند و مترو مسوولیتی در قبال این گونه آسیب ها بر عهده نمی گیرد چرا که این گونه خسارات به دلیل بی احتیاطی است و شامل بیمه مترو نمی شود.
بیمه مترو فقط زمانی شامل حال مسافرین می شود که آسیب احتمالی توسط بی دقتی مامورین مترو به مسافران وارد شده باشد که تصادفات قطار از آن جمله اند.
نمی توان دنبال یک مقصر گشت. در شهر پر هیاهوی من آنقدر همه چیز به هم گره خورده که به هر گوشه چشم بیندازی یک مقصر می بینی.
از پراید سفید که با برخوردش به سمند نقره ای ترافیک سنگینی در بزرگراه ایجاد کرده و راه را بند آورده گرفته تا مردمی که برای فرار از ترافیک شهر به مترو پناه آورده اند.
آن طرف تر، تعداد کم قطارهای مترو و تاخیر وقت و بی وقت آنها که جمعیت منتظر را لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر می کنند و استرس آنها را بیشتر.
اما با مردم شهر که حرف بزنی همه فقط و فقط یک جمله برای گفتن دارند: "این شهر دیگر جای زندگی نیست".
و این روزها هم با هدفمند شدن یارانه ها و افزایش قیمت بنزین، مشکل سیستم حمل و نقل عمومی بیشتر رخ نمایی می کند و مترو که می تواند گزینه بسیار مناسبی برای مسافران درون شهری باشد هنوز با کمبود اعتبار دست و پنجه نرم می کند و دود این کمبود اعتبار به چشم مردمی می رود که برای صرفه جویی در مصرف سوخت، ناچارند اتومبیل های خود را در پارکینگ بگذارند و با مترو به کار روزانه خود بپردازند.
حالا تصورش را بکنید فردی که تا چند روز پیش با اتومبیل شخصی خود سر کار می رفته، تصمیم بگیرد با مترو سفر کند.
جمعیتی که کیپ تا کیپ در سکوها منتظرند و تعدادشان بسیار بیشتر از ظرفیت واگن های قطار است اولین چیزی است که توجه او را به خود جلب می کند اما نزدیکتر که برود تازه طعم صرفه جویی در مصرف سوخت را می چشد و می فهمد زندگی بدون داشتن چه عالمی دارد.
اگر تا دیروز در ترافیک ماشین ها اسیر می مانده، حالا در ترافیک آدمها اسیر شده و اینجا زیرزمین هم احتمال تصادف وجود دارد.
کمترین حالت تصادف، برخورد دو نفر است که هر دو با عجله به سمت واگن می دوند تا درهای قطار بسته نشده خود را به قطار برسانند. این برخورد می تواند فقط شامل یک درد گذرا باشد یا شدت ضربه می تواند آنقدر محکم باشد که باعث شکستگی سر هر دو نفر شود. درست مثل موردی که سال گذشته برای دو نفر از مسافرین مترو رخ داد و آنها را راهی درمانگاه کرد.
تصادف بعدی در مترو که باز هم در اثر هول دادن جعیت رخ می دهد این است که شخصی که نزدیک در قطار ایستاده پس از ورود قطار به ایستگاه، مورد فشار شدید جمعیت قرار می گیرد و تا بیاید به خودش بجنبد در قطار باز شده و انگشتان دست او لا ی در قطار گیر کرده است.
این نوع تصادف رایج ترین نوع تصادفات مترو است که کاملا تکراری و عادی شده است. اما نوع دیگر این است که مسافران قبل از رسیدن قطار به مترو روی سکوها بر اثر تراکم زیاد یکدیگر را به سمت جلو هول می دهند و در این حین ممکن است فردی به روی ریل پرتاب شود.
این مساله البته صدمات شدیدتری را به دنبال خواهد داشت چون ریل قطار در گودی واقع شده و سقوط فرد از سکو به داخل این گودی ممکن است باعث شکستگی استخوانهای او شود.
این مورد هم به کرار در مترو اتفاق افتاده به طوری که چندی پیش خانم میانسالی با ترس و لرز و با فاصله از جمیعت منتظر رسیدن قطار بود و دایم به اطرافیانش التماس می کرد که خواهش می کنم هول ندهید. بعد با همان حالت پریشان گفت که سال گذشته پای من بر اثر فشار جمعیت حین سوار شدن به مترو بین سکو و قطار گیر کرد و جمعیت بی توجه به فریادهای من سوار قطار شدند و پای من دچار شکستگی شد و از آن روز به بعد چشمم از مترو ترسید. با این وجود امروز که ناچار شدم سوار قطار شوم، دایم خاطرات آن روز جلوی چشمانم زنده می شود.
از صدمه دیدن افراد که بگذریم، می رسیم به تصادفاتی که منجر به مرگ می شوند. غیر از خودکشی هایی که در مترو اتفاق افتاده و فقط و فقط خود شخص مسوول مرگش بوده، حوادثی هم رخ داده که فرد ناخواسته به کام مرگ کشیده شد. مثل خبر تاسف انگیز مرگ خانم معلم نابینا که ۲۵ مهرماه امسال در ایستگاه مترو خزانه بر اثر سقوط به داخل چاله ریل قطار جان خود را از دست داد.
جریان از این قرار بود که خانم هما بدر روشندل ۳۳ساله و مادر ۲ فرزند، ساعت ۸ صبح شنبه ۲۵ مهر پس از رساندن دو دختر ۵ و یک ساله اش به مهد کودک برای عزیمت به محل کارش به ایستگاه مترو خزانه رفته بود اما لحظاتی قبل از رسیدن قطار، ناگهان به داخل چاله ایستگاه سقوط کرد و پس از برخورد با قطار جان باخت.
چندی پس از این جریان با یک خانم نابینا در ایستگاه مترو برخورد کردم. او که از خاطره تلخ مرگ یک نابینا هنوز مضطرب بود گفت: قرار است از این به بعد ماموران مترو به کمک افراد نابینا بیایند تا این مساله دوباره تکرار نشود.
در همان حین یکی از ماموران مترو که گویا قبلا هم با آن خانم نابینا آشنایی داشت به سمت او آمد و نفس زنان گفت که تمام سکو را گشته ام تا شما را پیدا کنم.
با این حال در طول روز هزاران معلول، جانباز، نابینا و کودک و سالمند وارد مترو می شوند و این امکان وجود ندارد که برای تمامی آنها مامور بگذارند. با اینحال پس از آن حادثه تمامی ماموران مترو موظف شده اند در صورت درخواست کمک افراد معلول را به قطار راهنمایی کنند. اما به گفته ماموران مترو اکثر معلولا ن درخواست کمک نمی کنند و خود سوار قطار می شوند.
اینها حوادثی است که دور از چشم آنها که فقط دورنمای شهر را می بینند، زیر پوست شهر رخ می دهد و مردم تعارفی شهر، به راحتی از کنار آن می گذرند.
شاید بتوان از کنار این حوادث به راحتی گذشت اما آنچه گذشتنی نیست فرهنگ غنی ایران زمین است که کم کم در زیرزمین و روی زمین درحال فراموشی است و مهمتر از آن احترام به حقوق دیگران که به بهانه کمبود جا و لحظه ای دیرتر رسیدن به مقصد، زیر پا له می شود.
نویسنده : مرجان حاجی حسنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست