شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
ورزش رسانه ای

در میان تمامی ابزارهای مورد استفاده برای نیل به سلطه، هیچ یک بیش از رسانههای گروهی در عرصه ورزش وارد نشدهاند. از میان انواع مختلف رسانهها نیز تمرکز بر مطبوعات و رادیو و تلویزیون ضروری است، زیرا این نهادها هستند که در مقایسه با سینما، انتشار کتاب و... در تماس آنی یا مستمر با اکثریت افراد جامعه هستند. بیشتر کار انجام شده روی رسانهها و «قدرت» بر بخش اخبار و امور جاری تمرکز یافته است، بدین ترتیب اهمیت سایر جنبههای حاصل از رسانهها مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند. بدیهی است که ورزش در رسانهها چیزی نیست که با آن مانند مقولات قدرت، سیاست و ایدیولوژی برخورد شود؛ بلکه پدیدهای است برای انجام فعالیتهای ماهرانه، جذاب و بالاتر از همه تفریحی و سرگرم کننده. هنگامی که به یاد میآوریم بیشتر مردم از طریق مطبوعات و رادیو و تلویزیون با ورزش ارتباط برقرار میکنند تا راههای دیگر، اهمیت آزمون این ادعا آشکار میگردد. علاوه بر این، وابستگی شدیدتر طبقه کارگر به رسانهها در فعالیتهای اوقات فراغتشان، این فرضیه را تقویت میکند که ورزش در رسانهها، وفاداری بخش عمدهای از افراد جامعه را از آنِ خود کرده است.
امروزه بخش ورزشی روزنامههای مورد اقبال عموم، نقشی حیاتی در حفظ جایگاه آنان در بازار فروش نشریات دارد. همانگونه که «هال»(۹۶) متذکر میگردد، روزنامههای عامهپسند(۹۷)، روزنامههایی هستند که به راحتی میتوان آنها را زیر و رو کرد؛ مطالعه آنها را میتوان از هر طرف شروع کرد و حتی تیترهای بزرگتر آنها در قسمت ورزشی، خواننده را به شروع مطالعه ترغیب میکند. ما دریافتیم که هر چه خوانندگان طبقه کارگر یک روزنامه بیشتر باشند (روزنامههای «دیلی استار»(۹۸)، «دِ سان»(۹۹)، «میرور»(۱۰۰» سهم بیشتری از آن روزنامه به مطالب ورزشی اختصاص داده میشود. فضایی که «دیلی استار» به مطالب ورزشی اختصاص میدهد، ۵۵% بیشتر از فضایی است که «دیلی میل»(۱۰۱) (بعنوان روزنامهای عامهپسند با کمترین تعداد خواننده از طبقه کارگر)، به این مطالب اختصاص میدهد.
اگر چه روزنامهها شمار نسبتاً زیادی از ورزشهای مختلف را پوشش میدهند، یکی از چشمگیرترین صحنهها، اشباع کاذب فضای موجود درمطبوعات با مطالب مربوط به فوتبال و اسبسواری است، ورزشهایی که بطور سنتی بخش عمدهای از طبقه کارگر از آن لذت میبرند. گاهی اوقات، اسبسواری در مقایسه با فوتبال فضای بیشتری را به خود اختصاص میدهد. اما در مقایسه با رویدادهای مهم ورزشی، اکثریت عظیمی از مردم به فوتبال گرایش دارند. این خطمشی کاملاً روشن است که یک نشریه برای جذب خوانندگان طبقه کارگر، با مطالب مربوط به ورزشهایی پر شود که این طبقه با آن پیوندی نزدیک دارند.
واقعیت این است که ورزش در کسب و کار بعنوان یک «هدف درآمدزا» طبقهبندی میشود تا یک هدف اطلاعرسانی و این واقعیت که انتشار مطالب ورزشی به جای جذب مستقیم خبر یا آگهی، شمارگان نشریه را افزایش میدهد؛ موید این تفسیر است. البته ممکن نیست درصد خوانندگانی که نشریات را بخاطر محتوای ورزشی آن خریداری میکنند، تعیین نمود؛ اما بعنوان مثال میدانیم که بیش از نیمی از مردان و یک سوم از زنان، صفحات ورزشی روزنامههای «سان دی»(۱۰۲)را مطالعه میکنند.
ظهور ورزش تلویزیونی از دهه ۱۹۵۰ به بعد بیانگر گامی حیاتی در گسترش مخاطبین انبوه برای ورزش بود. ویژگیهایی چون دسترسی آسان، سرعت عمل و اعتبار و اصالت آشکار تلویزیون، این رسانه را رقیب عمدة نشریات عامهپسند نموده است. همانگونه که درصد برنامههای اختصاص یافته به ورزش را میتوان تعیین نمود؛ برآورد تعداد مخاطبین برنامههای ورزشی نیز امکانپذیر است. نزدیک به پایان دهة ۱۹۷۰، برنامههای ورزشی ۲/۱۲ درصد از برنامههای شبکه تلویزیونیBBC را به خود اختصاص داده بود. به این ترتیب، برنامههای ورزشی از نظر تعداد ساعات اختصاص یافته به آن در رتبه چهارم بعد از برنامههای مربوط به مسایل جاری، فیلمهای بلند و برنامههای مستند دانشگاه آزاد مکاتبهای و سایر فیلمها قرار داشت، در حالی که رادیو بیبیسی، تنها ۴۵/۳ درصد از اوقاتش را به ورزش اختصاص داده بود و به این ترتیب ورزش در میان سایر مقولات در رتبه ششم قرار میگرفت.
در حدود ۵/۱۱ درصد از تصاویری کهIndependent Broodcasting Authority) IBA ) بعنوان ورزش تلویزیونی نمایش میدهد، به یکدیگر شبیه هستند.
ورزش از آنچه موارد مذکور به آن اشاره داشتند مهمتر است و از آنجا که سایر مقولات قابل پخش معمولاً نتایج ناهمسانی به دنبال دارند، اغلب برای پخش در بهترین ساعات برنامهریزی میشود. در دهه ۱۹۷۰، برنامههای ورزشیBBC که به نامهایGrandstand وSportsnight معروف بودند مخاطبین زیادی را جذب نمودند که تعداد آنها به ترتیب به ۳ میلیون و ۷ میلیون نفر رسید و رویدادهای ویژة ورزشی، حتی بیش از این مخاطب جذب نمودند که از جمله باشکوهترین آنها عبارتند از: ۱۰ میلیون نفر برای «مسابقات کشورهای مشترکالمنافع» (Commonwelth Games) و بوکس حرفهای، ۱۳ میلیون نفر یا به عبارتی بیش از نیمی از جمعیت کشور برای فینال جام جهانی.(Worldcup final)
این نمایشها در مقایسه با عامهپسندترین برنامهها در زمینههای دیگر، چه در شبکههای دولتی و چه در شبکههای مستقل، بسیار جذابتر بودند. واضح است که برنامههای ورزشی در مسابقه مقام و رتبه بینBBC وITV سلاحی عظیم است. بیشک تعداد بیشماری از طرفداران ورزش را طبقه کارگر تشکیل میدهند. ورزش، نه تنها مخاطبین زیادی را جذب میکند، بلکه نسبتاً ارزان تمام میشود. اگر چه ممکن است هزینههای اجرای آن بسیار زیاد باشد (هزینههای ماهواره، حقوق قانونی و...). هزینههای بالای هر واحد تولید در هر ساعت برای مقادیر بسیار زیاد، در مقایسه با هزینههای نمایشنامه و تفریحات معمولی معقولتر و مناسبتر است. در این شرایط هزینه یک ساعت نمایشنامه تلویزیونی برابر با ۳۰ ساعت پخش جام جهانی است.
این استدلال که محتوای کارکرد و برونداد رسانهها توسط نیروهای بازار و تجارب و زمینههای اجتماعی کارکنان آن، تعیین شده و اینکه رسانهها در نهایت در خدمت منافع گروههای سلطه هستند، استدلالی بجاست. این که همه گزارشگران، مجریان و مدیران درجه اول ورزشی، چه در رادیو و تلویزیون دولتی و چه در رادیو و تلویزیون خصوصی، از طریق نشریات تجاری پیشرفت کردند، نمیتواند کاملاً بیاهمیت باشد، همچنان که بسیاری از آنها از طریق خودFleet streat جلو رفتند. اما این واقعیت ندارد که ساختار مالکیت و کنترل رسانهها بعنوان یک کل (که در بریتانیا به نحو چشمگیری بر آن تمرکز شده است) در جایی که پخش برنامههای بخش دولتی مورد توجه قرار میگیرد، به مالکان بخش خصوصی و دولتها قدرتی برای عزل و نصب مدیران میدهد. رابطه بین افراد حرفهای ورزشینویس در رسانهها و سایر اعضای جامعه ورزشی که از این طریق زندگی نمیکنند، از نظر ساختاری و فرهنگی، رابطهای نزدیک است. سهم قابل توجهی از روزنامهنگاران و مدیران ورزش از بازیگران پیشین عرصه ورزش یا خود از مدیران، مربیان و ورزشکاران قدیمی هستند. «جیمی هیل»(۱۰۳) فوتبالیست حرفهای پیشین، دبیر «انجمن فوتبالیستهای حرفهای»(۱۰۴) و رییس کنونی «باشگاه فوتبال کاونتری سیتی»(۱۰۵) و نیز مجری ورزشی «بیبی سی» و شمار زیادی از افراد مشابه که شاید کارشان به اندازه وی تماشایی نباشد، مصادیقی از این پدیدهاند.
گزارش و تفسیر ورزشی در رسانهها نیز شبیه نقد هنر در رسانهها، به ادغام و یکی شدن با جامعهای که گزارش و تفسیر در آن ارایه میشود، گرایشی مثبت دارد. همچنین با توجه به موفقیت آشکاری که ورزش رسانهای در میان مخاطبین طبقه کارگر کسب نموده است، شاید این نکته حایز اهمیت باشد که روزنامهنگاری فوتبال و چه بسا روزنامهنگاری در سایر رشتههای ورزشی در مقایسه با سایر زمینههای روزنامهنگاری اعضای جدید بیشتری را از یک پیش زمینه طبقه کارگری جذب مینماید. این روزنامهنگاران بعنوان یک گروه در میان همکارانشان از جایگاهی پایین برخوردارند. در واقع روزنامهنگاران ورزشی و گزارشگران رویدادهای جنایی پایینترین حقوق را در میان روزنامهنگاران دریافت میکنند. همچنین این واقعیت که روزنامهنگاران ورزشی در مقایسه با سایر روزنامهنگاران به فرهنگ طبقه کارگر نزدیکترند، واقعیتی است که آنها را در «تعامل بهتر با این فرهنگ» و «القای تأثیر آن در کارشان» توانمند میسازد. به شیوهای که با سبکهای آشنای تأثیرگذاری و ساختارهای ادراک، گزارشها و تفسیرهای مورد نظر را قابل فهمتر و دلخواهتر به مخاطبین طبقه کارگر منتقل میکنند.
یک دیدگاه بر محدودیتهای ساختاری و فرهنگی بیرونی (محیطی)و تأثیر آن بر رسانهها تأکید مینماید. براساس این دیدگاه و با توجه به تحلیل محتوای انجام شده از اخبار و قضایای جاری، محدودیتهای یاد شده بعنوان یک تصحیح کننده موثر با مشکل رسانهها و قدرت مطلقه برخورد میکند. همانگونه که «گولدینگ» و «مارداک»(۱۰۶) متذکر میگردند: فشارهای بنیادین وارده شده بر ساخت و ترکیب آنچه که در نهایت به مخاطبان ارایه میشود را نمیتوان به سادگی و بدون توجه به محتوای آن دریافت. اما از طرف دیگر، هیچ یک از ویژگیهای یاد شده خصیصهای نیست که ورزش رسانهای را به محیط اقتصادی و سیاسی و زمینه اجتماعی کارکنان آن تنزل دهد. برای برخورد با این موضوع فینفسه باید از ویژگی خود رسانهها بعنوان نهادهایی که قادرند ورزش رسانهای را به نحوی موفقیتآمیز با مخاطبین انبوه درگیر نمایند، چشمپوشی نمود. ورزش رسانهای را نیز مانند همه محصولات فرهنگی میتوان با توجه به ویژگی خاص نهادهای فنآوری مورد استفاده در آن و بالاتر از همه فرهنگ اختصاص یافته به افراد حرفهای فعال در آن، توجیه و تبیین نمود. جنبه دیگری که در ادامه میخواهیم بطور خاص بر آن تمرکز کنیم، ارزشهای خبری ورزش رسانهای است. افراد حرفهای رسانهها ادعا میکنند که به گونهای بیطرفانه و واقعگرا گزارش میکنند یا آنچه حقیقتاً روی داده است را صرفاً به مخاطب «انتقال میدهند». اما این اعتقاد طبیعتگرای معرفتشناختی، از آزمون «نحوه برخورد رسانهها با ورزش»، سربلند بیرون نمیآید. در مقابل، اکنون در جامعهشناسی رسانهها این امری عادی است که اخبار با توجه به ارزشهای مخبران حرفهای و نیز مشاهدات و تجارب روزمره آنان شکل میگیرند.
رویدادهای ورزشی هنگامی که در رسانهها ارایه میشوند، دستخوش تغییر میگردند. لذا آنچه بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود، از رادیو شنیده میشود یا انتشار مییابد، همان چیزی نیست که ناظران یا ایفاگران رویداد، شاهد آن بودهاند. ورزش رسانهای، جهان را همان گونه که هست ارایه نمیکند، بلکه جهان را با توجه به چارچوب ادراکی و استنباطی خود و به شیوهای از پیش تعیین شده به نمایش میگذارد. بنابراین رویدادها را به صورت رویدادهای رسانهای با ویژگیهای خاص ارایه میکند. روزنامهنگاران ورزشی و کارکنان تصحیح و انتشار برحسب «ذخیره دانش» در اختیار خود اطلاعاتی از دنیای ورزش انتخاب نموده، آنها را درجهبندی، طبقهبندی و دستکاری میکنند و این دستکاری به اندازه رویدادهایی که اخبار ورزشی را ایجاد کردهاند، در شکلگیری اخبار مؤثرند. رموز یک چارچوب تفسیری در جریان ارتباط با مخاطبان آشکار میگردد. این فرآیند با توجه به موضوعات انتخاب شده، زبان، تجسم بصری(۱۰۷) و سبکشناسی ارایه و اجرا که در مخاطبین انگیزهای برای تفسیر جهان به وجود میآورد، صورت میگیرد. انگیزهای برای تفسیر گزارشهایی که به روشهای برتر به وی ارایه شدهاند. مثل وقتی که خوانندگان، شنوندگان و تماشاگران ورزشی در رسانهها، بطور همزمان، آموزشها و قواعدی را برای نحوه خواندن، شنیدن و دیدن کلام، دریافت میکنند. این چارچوب استنباطی برای اجرای موفقیتآمیز باید به فرهنگ اکثریت مخاطبان مرتبط باشد.
برای انتقال ورزش از یک منظر رسانهای نه تنها باید بر ارزشهای حرفهای تمرکز کرد که این ارزشها خود دانش، ارزشها و انتظارات مخاطبان را تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه به همان اندازه نیز باید بر وجوه اشتراک جامعه ورزشی تاکید نمود. این واقعیت که ورزش به واقع دستخوش تغییر شده است تا راحتتر در چنگ پوشش خبری رسانهها قرار گیرد، نمایانگر آن است که ورزش رسانهای به جای آنکه موضوع مورد گزارش را همانگونه که هست ارایه دهد، در آن مداخله میکند. به هر حال فرآیند ایجاد و شکلگیری ورزش در رسانهها که در این مبحث به تحلیل آن میپردازیم، موضوع دیگری است.
در سادهترین سطح، آنچه برای گزارشگری و تفسیر انتخاب میشود، اغلب تابع نحوه توزیع منابع گردآوری اطلاعات است. این منابع به دلایل اقتصادی بیشتر مایلند در زمینههایی متمرکز شوند که حرفهایها قبلاً از آن بعنوان «اخبار شایسته» یا «اخبار با ارزش» یاد نمودهاند. بنابراین، جمعآوری اخبار ورزشی به یک پیشبینی خود واقعیتپذیر یا خودرضایت بخش(۱۰۸) گرایش مییابد به نحوی که افراد با تکیه بر پیشگویی خود اخبار را کامل میکنند. ما اخبار ورزشی زیادی دربارة ملتهای طراز اول دریافت میکنیم و افراد حرفهای رسانهها با دیدن آشفتگیها و نتایج غیرمنتظره همواره شگفتزده میشوند؛ بویژه هنگامی که افرادی گمنام از کشورهای جهان سوم بر کشورهای طراز اول جهان غلبه میکنند. شاید در بسیاری از موارد، این شگفتی به این دلیل به وجود آمده است که آنها شکست خوردهاند تا زودتر مورد توجه قرار گیرند.
ورزش رسانهای با قبول قواعد طبیعی دنیای اجتماعی، دیدگاه برگزیدهای از این جهان ارایه میدهد. این به واسطه آن است که ورزش، آشکارا فیزیکی و مرتبط با پیکر آدمی است، از طریق قوانین طبیعی اداره میشود و بدون توجه به اینکه فکر یا احساس بیننده درباره آن چیست، عمل میکند. چنانکه میتوان ادعا نمود که ورزش رابطهای با سیاست یا جامعه ندارد و اینکه در واقع میتوان رموز ارزشها را در گزارشهای ورزشی آشکار نمود. به هر حال ورزش نیز به اندازه سایر فعالیتهای آدمی طبیعی است، اما به گونهای اجتماعی ساختار یافته است. روش اصلی که ورزش و نظم اجتماعی از طریق آن قواعد ورزش رسانهای را پذیرفتهاند، این فرض است که ورزش یک واقعیت مجزا ایجاد میکند. این واقعیت مجزای ورزشی از طریق تجربة روزمرة تفکیک ورزش از سایر اخبار و منحصر نمودن آن به یک بخش مجزا آشکار شده است. بخشهای ورزشی روزنامهها، برنامههای ورزشی و اخبار ورزشی از آن جملهاند. وضعیتهایی که ورزش از جایگاه خاص خود بعنوان یک واقعیت مجزا دور میشود، نسبتاً نادرند.
این شرایط هنگامی رخ میدهد که تعریف مجدد ارایه شده از ورزش، آن را خارج از این واقعیت مجزا قرار میدهد و این تعریف مجدد را میتوان از زاویهای خاص تعریف نمود. در تجزیه و تحلیل، از اخبار یک هفته روزنامههای عمومی از میان چند صد گزارش و خبر ورزشی، تنها در چهارده مورد، یک رویداد ورزشی در جایی خارج از بخش ورزشی روزنامه ارایه شده بود و از میان موارد فوق، تنها در دو مورد ورزش محور اصلی مطالب ارایه شده بود. نیمی از این مطالب نیز به مسایل جنسی، سیاستها و جرایم میپرداخت و سایر موارد در گروه موضوعات «عجیب و خیالی» و «مباحث شخصیتی» قرار میگرفت. تنها یکی از چهارده مورد فوق توانست به صفحة اول روزنامه راه یابد و همانطور که قابل پیشبینی بود این خبر مربوط میشد به زن متأهلی که به دلیل آشکار شدن ارتباطش با یک فوتبالیست بینالمللی انگلیسی، اقدام به خودکشی کرده بود. در همین هفته هیچ یک از رویدادهای ورزشی برخوردار از جایگاه بینالمللی موفق نشدند به صفحه نخست روزنامهها راهیابند. اگر چه در همین مدت سه رویداد که از لحاظ نظری واجد شرایط راهیابی به صفحه نخست بودند رخ داده بود:مسابقه قهرمانی بوکس جهانی(۱۰۹)، جام «وایتمن و ویلز(۱۱۰») و فوتبال «راگبی آل بلکس»(۱۱۱).
متداولترین شیوهای که ورزش از طریق آن گزینههای رقیب را کنار مینهد و به صفحه نخست نشریه راه مییابد یا بعنوان برجستهترین اخبار رادیویی و تلویزیونی ارایه میشود، زمانی است که جشن پیروزی بریتانیا در یک رویداد بینالمللی برگزار میشود. مثلاً در جریان المپیک مسکو در سال ۱۹۸۰ هنگامی که شانس پیروزی ورزشکاران در معرض خطر قرار گرفت و نیز هنگامی که بریتانیا مدالها را از آنِ خود کرد، رویدادهای ورزشی مجال آن را یافتند که در صفحه نخست روزنامهها قرار گیرند. در موارد دیگر نیز هنگامی که رویدادهای ورزشی به مسایلی کشیده میشوند که قبلاً نیروهای سیاسی بر آن تمرکز داشتهاند، مانند آفریقای جنوبی و تحریم المپیک مسکو یا خشونت در فوتبال و قانون و نظم عمومی، این رویدادها در میان اخبار برجسته و حایز اهمیت جای میگیرند. تمایز نهادین ورزش از سایر واقعیتها در رسانهها تفکری را در ذهن ما رمزگشایی مینماید که همه با آن آشنا هستیم. این که با طرح پرسشی دربارة رابطه بین ورزش و قدرت به این نتیجه برسیم که ورزش را با سیاست سر وکاری نیست. همانگونه که خواهیم دید رسانههای ورزشی در سایه قانون «هیچ سیاستی در ورزش وجود ندارد»؛ میتوانند کار ایدیولوژیکی بیشتری انجام دهند.
این ادعا که رسانهها صرفاً به بازتولید واقعیتها میپردازند در ارتباط با تلویزیون فوقالعاده متقاعد کنندهتر به نظر میرسد. به این معنا که این رسانه در واقع رویدادها را همانگونه که حقیقتاً رخ دادهاند به نمایش میگذارد. اما حتی در این مورد نیز تکنولوژی پخش تلویزیونی و تجارب انتخاب حرفهایها، ورزش را به نحوی متفاوت از آنچه بیننده مشاهده نموده است، ارایه میکند. مثلاً هنگام پخش تلویزیونی فوتبال، جایگاه دوربین اصلی در یک قسمت، در یک طرف زمین یا در جایگاه تماشاچی، دیدگاه خاصی را از بازی ارایه میدهد که از دیدگاه دوربینی که در پشت دروازه قرار گرفته کاملاً متفاوت است. زاویه نخست به دیدگاه بیننده طبقه متوسط نزدیکتر است؛ با دوربینهایی که در جایگاهی بیطرفانه نصب شدهاند، دیدگاهی برابر از هر دو تیم ارایه میدهند و مفسرینی دارند که از هیچ یک از تیمها حمایت نمیکنند. در حالی که زاویه دید دوم بر حامیان طبقه کارگر منطبق است؛ کسانی که بطور سنتی و در همه شرایط آب و هوایی بر روی سکوها به پشتیبانی تیم خود ایستادهاند و به شیوهای کاملاً متعصبانه از آن حمایت میکنند. کیفیت تصویری نسبتاً ضعیف تلویزیونی به معنای آن است که دوربین در پرتابهای بلند حداکثر میتواند یک هشتم از مسافت پرتاب را نمایش دهد. ضمن اینکه در این وضعیت بازیگران به هیچ وجه قابل تشخیص نمیباشند. به نظر میرسد حرفهایهای این رشته در انگلیس، هنگام مواجهه با این محدودیت فنآوری، در مقایسه با همسایگان خود، مثلاً در آلمان غربی، ترجیح میدهند به تکرار متناوب پرتابهای بلند با «نماهای نزدیک»(۱۱۲) از تک تک بازیکنان یا گروههای کوچکی از بازیکنان بپردازند. براساس محاسبات انجام شده در بازیهای فوتبال نمایش داده شده در تلویزیون بریتانیا، نرخ زمان صرف شده برای نمایش نماهای نزدیک از این نوع در مقایسه با زمان صرف شده برای نمایش پرتابهای بلند به مراتب بیشتر است.
به این ترتیب، توجه بیننده به دور شدن از استراتژی تیم و نزدیک شدن به جنبههای فردیتر بازی گرایش مییابد. سهم بیشتری از بازی که در زاویه دید دوربین قرار نمیگیرد نیز باید بوسیله گزارشگر برای مخاطب پر شود و این به گزارشگر آزادی عمل بیشتری میدهد تا بازی را تفسیر کند. به علاوه، گزارشگر آنچه را در زاویه دید دوربین قرار دارد نیز تفسیر میکند (مثلاً با بیان این جمله که «گل خوبی بود»). در مقابل، مشاهدات بیننده تلویزیونی در مقایسه با مشاهدات بیننده مستقیم رویداد، از طرق زیر دچار وقفه میشود: تکرار صحنه که نوعاً با نزدیک شدن به بازیگر فعالی همراه است که بعنوان مهرهای کلیدی و برجسته از آن یاد شده است؛ لحظات سرگرم کننده، سد ایجاد کردن در مقابل حریف و درگیر شدن با حریف، گل، شوت، نجات یافتن از دست حریف و لحظات نیل به موفقیت یا شکست، با برداشتهای سطحی فردی و بزرگنمایی ژستهای بازیکنان. بویژه این روزها متوسط بینندگان، شاهد نمایش فوقالعاده خلاصه و اصلاح شدهای از صحنههای جذاب و ترکیب چندگانهای از واقعیتها میباشند.
یک برنامه کوتاه شده با صحنههایی مملو از تحرک که به سرعت به بینندگان تزریق میشود؛ صحنههایی که بخشهای کسل کننده و طولانی آن حذف شدهاند. در اینجا نکته حایز اهمیت آن است که تلویزیون انگلستان در میان انواع پوشش خبری به سادگی برنامههای سرگرم کننده را در اولویت قرار میدهد. مثلاً بی بی سی آشکارا اذعان میدارد که نمایش آهسته فیلم به جهت منافع ناشی از تماشای مادران و دختران انجام میشود که در مقایسه با صاحبنظران به اینگونه صحنهها بیشتر علاقه نشان میدهند. تجربة تهیه کنندگان تلویزیونی بر ضرورت تحرک و سرعت در فیلم با هدف همراهی مخاطب با برنامه تأکید مینماید. موافقت مطبوعات بریتانیا با تجارب یاد شده، شواهد دیگری مبنی بر خصایص منحصر به فرد فرهنگی آنان ارایه میکند. تلویزیون آلمان غربی در جام جهانی سال ۱۹۷۴ برای ارایه یک پوشش خبری بیطرفانهتر از پخش صحنههایی با نمای نزدیک پرهیز میکرد و بر بازی گروهی بازیکنان و شوتهای بلند تمرکز مینمود. این پوشش خبری از سوی ورزشینویسانی مانند «برایان گلانویل»(۱۱۳) نویسنده «ساندی تایمز»(۱۱۴)و «دِرِک دوگان»(۱۱۵) با عنوان «فقدان مهارتهای حرفهای» ارایه کنندگان این برنامه مورد انتقاد قرار گرفت.
دلیل محکمتری که نشان میدهد رسانهها صرفاً به گزارش یا نمایش رویدادها همانگونه که رخ دادهاند نمیپردازند، از این حقیقت آشکار میگردد که میزان قابل توجهی از کار آنان از قبل انجام شده است. اقداماتی که مخاطبین را برای چگونه دیدن و چگونه تفسیر کردن آماده میکند و از این طریق به رویداد جان میبخشد. بعنوان نمونه، تلویزیون و رادیوی تایمز و تلویزیون مجله تایمز در جام جهانی ۱۹۷۴ با جریان سازیهای بیشمار خود و با معرفی زود هنگام چندین ستاره بعنوان نمایندگان سبکهای بازی ویژگیهای ملی کشورشان به تبلیغ بازیها پرداختند. صحنههای باز برنامههای ورزشی تلویزیون بلافاصله قبل از نمایش رویداد، چشم انداز خاصی را ارایه مینماید. صحنههای زنده توجه بیننده را به جنبهها و موضوعهای از پیش تعیین شده سوق میدهد، مثلاً نشان دادن نماد نوازندگان سازهای مخصوص اسکاتلندی در آغاز پوشش خبری جام جهانی ۱۹۷۸ در آرژانتین، شهرت ملی این کشور را در مقایسه با سایر کشورها در این رقابت مخابره مینمود. تدوین صحنههای اضافی پویا و پرتحرک و ترکیب و همراهی آن با مسابقات ورزشی در آغاز برنامه تلویزیونی شبکه «بی بی سی» ما را برای یک گزارش بیوقفه و هیجانانگیز آماده میکند. استفاده از فضای آهنگین و پخش آرم و آهنگ مخصوص برنامههای رادیویی و تلویزیونی (آهنگهای شبه نظامی همراه با نشانههای قومی و نژادی) با اشاراتی ضمنی برسرگرمی، هیجان و دیدار از مکانهایی غریب و بیگانه همراه میشود.
از سوی دیگر، بیطرفی و عینیتگرایی با استفاده از تحلیل عملکردهای کارشناسان اعزامی نیز مخابره میشود. دستیابی ساختار یافته، یک جنبة بنیادی سازمان رسانهها است و استفاده از کارشناسان اعزامی در پخش رادیویی و تلویزیونی در حال حاضر ابزاری کهنه و قدیمی است. ابزاری که ابتدا در برنامههای امور جاری و اخبار شبکه «بی بی سی» توسعه یافت. هدف از این اقدام، ارایه راهحلی برای استقرار عینیتگرایی و دستیابی به موازنه در مسایل بحثانگیز سیاسی بود.
همانگونه که رادیو و تلویزیون برای اثبات عینیت و بیطرفی از اعزام کارشناسان استفاده میکند، در مطبوعات نیز از نقل قولهای مربوط به افراد خاص و همکاری نویسندگانی با عنوان شخصیتهای ورزشی استفاده میشود. اظهار عقیده کارشناسان در بیان عینیت، رفتارهای واقعی و ایدههای اندیشمندانه، کارکردهایی است که به منظور تفویض اختیار به مفسرین برگزیده مورد استفاده قرار میگیرد. کارشناسان بعنوان نخستین تبیینکنندگان واقعیت در رسانهها محسوب میشوند. اما کسانی که بعنوان کارشناس معرفی میشوند، از میان کارشناسان موجود انتخاب شدهاند و اینکه گزارشگران، ارایه کنندگان و سایر هماهنگ کنندگان برنامه چه نوع پرسشهایی را برای آنان مطرح میکنند، در تعریف و تبیین واقعیت حایز اهمیت بسیار است. کارشناسان به رسمیت شناخته شده، از سوی افراد حرفهای انتخاب شدهاند. آنها تقریباً همیشه از میان ورزشکاران قبلی یا دستاندرکاران باتجربه ورزش یا مربیان و مسؤولان رسمی برگزیده شدهاند. اما این افراد ضرورتاً بهترین کارشناسان و صاحبنظران این عرصه نمیباشند. شرط دیگر آن است که آنها باید از میان افراد سرشناس یا ستارههایی با شخصیتها یا ویژگیهای جذاب و سرگرم کننده انتخاب شوند. کسانی که در تلویزیون، خوب درخشیدهاند. یک فوتبالیست میگوید چهرههای کمتر شناخته شده و نسبتاً ناموفق هرگز نمیتوانند بعنوان کارشناسان خبره ظاهر شوند.
این افراد باید نخبگانی شناخته شده باشند، چرا که آنچه به خوبی مورد توجه قرار میگیرد تنها آنچه گفته میشود نیست، بلکه گویندة سخن نیز مهم است. انتخاب و تبیین مسایل در هنگام تجزیه و تحلیل هر رویداد، ضرورتاً مبتنی بر چارچوبی از ارزشها است و لذا در پس آنچه به مخاطب ارایه میشود همواره رأی و نظری نهفته که منعکس کنندة ارزشهای افراد حرفهای و مشاوران رسانههاست. عملکردها بر این مبنا ارزیابی میشوند، موفقیتها یا شکستها براین اساس ثبت میشوند و تحسینها یا سرزنشها با توجه به این مبانی بیان میشوند. بر همین اساس، ستارهها معرفی میشوند، سطح سرگرم کننده بودن برنامه تعیین میشود و معلوم میشود که آیا قوانین مورد حمایت قرار گرفتهاند و به درستی اجرا شدهاند و آیا کشورها و نمایندگان آنان با اجماع و توافق کلیشهای آنان هماهنگ بودهاند. بنابراین، زاویهای که از آن منظر به ورزش مینگرند نه تنها بعنوان نمونه، مدل و معیار قضاوت مهارت فنی مورد استفاده قرار میگیرد، بلکه ارزشهای اخلاقی را نیز تجویز مینماید و روابط اجتماعی را به نحوی بایدی تفسیر میکند. حال میخواهیم بر جنبههایی از مباحث ورزش در رسانهها و تجارب روزمرهای در این زمینه تمرکز نماییم که در این عرصه از بیشترین اهمیت برخوردارند. جنبههایی که فرآیندهای کلیدی شکلگیری و تحقق سلطه را به دقت آشکار مینمایند. ما میخواهیم دریابیم چگونه نظم و کنترل، فردگرایی رقابتجویانه و خصوصیگرایی، جنس و جنسیت، برتری ملت و قومیتگرایی توأم با نژادپرستی در ورزشهای رسانهای شکل گرفتهاند. پیش از آن باید آشکار شود که نحوة شکلگیری خود ورزشهای رسانهای متفاوت از یکدیگر است و برای آشکار نمودن این تفاوتها کارهای بیشتری باید انجام داد. ما ادعا نمیکنیم که ورزشهای رسانهای درونداد واحد و یکسانی به شبکه قدرت وارد مینمایند، بلکه آنچه ما در اینجا ادعای آن را داریم این است که ورزشهای رسانهای دروندادی حایز اهمیت را به شیوههایی قابل تشخیص و معین ایجاد مینمایند.
ورزش رسانهای، اغلب مانند کتاب راهنمایی از معرفت و خرد و قراردادی به منظور ایجاد نظم و کنترل اجتماعی به شمار میآید. مدیریت مؤسسات کارآمد و شایسته نیز اصولی مانند اهمیت کار، وظیفه و اجبار، تصحیح طرز تلقیها نسبت به اختیار، اداره یا مشاجره و جدال، که رفتار مدنی و معقول و قانون و نظم را در مفهوم عمومی جامعه بنیان مینهند، تبلیغ میکنند. اما ورزش رسانهای، ایدیولوژی نظم و کنترل را رمزگشایی میکند و نشان میدهد که چگونه این ایدیولوژی شرکت کنندگان در رویدادهای ورزشی را هدایت میکند.
ارزشهای خبری اصلی که نظم و کنترل را بعنوان یک موضوع ساختار میبخشند، براین تفکر بنا یافتهاند که اخبار را باید درون چارچوبی آشنا قرار داد تا برای مخاطب قابل فهم باشند. اینکه ورزش باید به نحوی چشمگیر، مهیج و مملو از هیجان نمایش داده شود، اینکه ورزش درباره رقابت ساختار یافته و راهحل منظم تعارض است و اینکه جنبههای غیرقابل پیشبینی، انحرافی، نادر و خشونتزا را نیز میتوان در روزنامه چاپ نمود. چرا که موارد فوق در واقع مانعی در برابر تغییرات منفی به شمار میآیند. بنابراین، تجارب موجود توجه ما را به این نکته سوق میدهد که آیا شرکت کنندگان در مسابقات به شیوهای تجویزی و بایدی عمل میکنند؟
افراد حرفهای ورزش در رسانهها به مقررات و رویههایی میپردازند که رفتار شرکتکنندگان را به گونهای نهادی یا مقدس کنترل میکنند. بنابراین، از شرکت کنندگان انتظار میرود که به این قوانین پایبند باشند و از آن مهمتر این که از آنها انتظار میرود تسلیم بیچون و چرای تصمیماتی باشند که بوسیله همین افراد حرفهای اتخاذ میشود. بوسیله کسانی که بر این جریانها کنترل دارند، فرد نباید راجع به مسؤولیت این افراد بحث کند. او باید بازی را دنبال کند و انجام وظیفه آنان را به خودشان واگذار کند. وقتی که قوانین نقض میشوند انتظار میرود گروههای مجرم بعنوان یک واقعیت اجتنابناپذیر، توسط مسؤولان تنبیه شوند، مگر اینکه مسؤولان یاد شده از کشوری دیگر باشند که در اینصورت نیز مقررات را به گونهای بیطرفانه اجرا میکنند. وقتی که مقررات بطور مداوم نقض میشوند، وضعیت بغرنجی به وجود میآید که تهدید و چالشی برای اقتدار و قانون است، در اینصورت باید قاطعانه برخورد نمود و بار دیگر شرایط را تحت کنترل درآورد. نمونههایی از نقض قوانین و مقابله با نمادهای قدرت در هیجانانگیزترین لحظات در ورزش رسانهها بطور مکرر آشکار شده است. همین چارچوب است که تجارب روزمرة رسانهها برای تمرکز بر مسایل را تعیین میکند. تمرکز بر اینکه آنچه روی داده در محدوده قانون بوده است یا خیر؟ توپ وارد دروازه شد یا نه؟ آیا بازیکن ما روی بازیکن حریف خطا کرد؟ بین مسؤولان رسمی و دیگران اختلاف نظری به وجود آمده است؟ و... و مهمتر از آن اینکه آیا تصمیمات مسؤولان صحیح بوده است و آیا عدالت و انصاف رعایت شده است؟ در اینجا فنآوری تلویزیونی با تکیه بر ابزار نمایش مجدد حرکت آهسته، حامی ادعای بسیار قوی لغزشناپذیر است. ابزاری که امروزه بعنوان معیاری برای تجزیه و تحلیل تصمیمات مورد استفاده قرار میگیرد و افراد حرفهای رسانهها و کارشناسان اعزامی بخش قابل توجهی از اوقات خود را صرف بحث راجع به تصحیح این تصمیمات میکنند.
بطور کلی، حس میهنپرستی افراطی به آرامی در گزارشهای این افراد نفوذ میکند؛ قدرت مسؤولان رسمی مورد حمایت رسانهها قرار میگیرد و اشتباهات این مسؤولان بجز برخی موارد استثنایی با فهمی دلسوزانه مواجه میشود. مگر مواردی که برگزارکنندگان و مسؤولان مسابقات از کشورهای دیگر باشند. در واقع مسؤولان رسمی بارها و بارها بخاطر نشان ندادن قدرت خود در جریان رویدادها از سوی رسانهها مورد انتقاد قرار گرفتهاند. قانونشکنیها و نحوه برخورد با آنها را میتوان با تکیه بر منطق تعیین نمود؛ مواردی مانند مشاجرات بین بازیکنان و مسؤولان، حوادث و رویدادهایی که بین شرکتکنندگان اتفاق میافتد و بویژه قانونشکنی همراه با خشونت برگزیده میشوند و توسط رسانهها با برجستگی بیشتری نشان داده میشوند، زیرا موارد مذکور نه تنها هیجانانگیز و چشمگیرند، بلکه موقعیتهای مناسبی برای نشان دادن راهحلهای صحیح تعارضات محسوب میشوند و این اطمینان مجددی است مبنی بر اینکه مقررات قانونی حاکم است نه هرج و مرج و بینظمی. رویدادهای مقابله و رویارویی، شوتهای بازیکنان، برخوردهای مستقیم بازیکنان و مسؤولان، خطاها، عصبانیتها و بدخلقیها و...، همه در یک ردیف قرار میگیرند. در عین حال، رویه استاندارد آن است که چنین رفتارهایی بعنوان رفتارهای «بچگانه»، «غیرورزشی»، «خشونت نابجا» و...، مردود و نامطلوب به شمار آیند. رویههای موجود این مفهوم را القا میکنند که عدالت و انصاف نخست باید دیده شوند تا به مرحله عمل در آیند. بنابراین، آداب و روشهای تنبیه در این ساخت از جایگاه ویژهای برخوردارند: به بازیکنان کارت (اخطار) نشان داده میشود؛ عموماً مسؤولان رسمی و داوران به افراد هشدار میدهند؛ آنها را از صحنه بازی اخراج میکنند و بازیکنان را مورد بازخواست قرار میدهند. تنبیههای عبرتانگیزی برای توجه دقیقتر افراد در نظر گرفته شده است و بطور کلی در حال حاضر، بازی خشن، نامنظم و پر جرو بحث بعنوان یک «نمونه بد و ناشایست» مورد سرزنش قرار میگیرد و تنبیههای متعدد و کنترلهای جدیتری بر این بازیها اعمال میشود.
یک ابزار عمومی به کار گرفته شده برای کسب نتایج اخلاقی، آن است که عاملان را با اصطلاحات کلیشهای مانند قهرمانان یا آدمهای پست، نمایش دهند. در نظر گرفتن جایگاه قهرمانی، جذابیت و هیجان بیشتری برای شرکت کنندگان ایجاد میکند. جایگاهی که براساس قواعدی خاص تعیین میشود. این قهرمانان، شخصیتهایی هستند که بیشتر برای تحسین و تمجید انتخاب شدهاند. در حقیقت هنگامی که رسانهها میان ورزشکاران مرد و زن جوایزی اهدا میکنند، یکی از معیارهای اصلی انتخاب آنها آن است که فرد، نمونه و الگویی برای دیگران باشد. از سوی دیگر، شورشیان و افراد ناهماهنگ با اجتماع، مایلند الگو و قالبی از افراد پست و شرور باشند. نمونههایی از این شخصیتهای کلیشهای را در برخورد رسانهها با افراد میتوان دید. افرادی شبیه «جورج بست»(۱۱۶)، «ایلای ناستیس»(۱۱۷) و «جان مک انرو»(۱۱۸)که در معرض جریانی از تبلیغات مخالف و انتقاد، به بینظمی، عیاشی، نامردی و... متهم شدهاند. اما ورزشهای رسانهای در تحریف خود از افراد شرور بار دیگر به نحوی خود را با فرهنگ طبقه کارگر سازگار مینمایند، به نحوی که بطور سنتی صبر و حوصله خاصی از خود نشان میدهند و حتی به نحوی پوشیده و مخفی از این انحراف آنان حمایت میکنند.
اشتباه شماری از رسانهها آن است که اغلب به تحسین مخفیانه و پنهانی افراد شرور و قانونشکن میپردازند. کسانی که با قانون مقابله میکنند و بر آن طعنه میزنند. اما این شکل نسبتاً مطمئنی از سازگاری است که معمولاً حمایت از قانون را تنزل میدهد. این رویة معمول رسانهها بویژه نشریات عمومی بوده است که در عین حمایت از قدرتهای حاکم، از جذابیتهای رفتارهای انحرافی برای مخاطب بهرهبرداری نمودهاند. زبان گزارشها و رویدادهای فوتبال نیز همانگونه خشن است و محکومیت و مورد اعتراض قرار دادن آن نیز به اندازه هر پدیده مشابه دیگر دشوار است. به این معنا گویی مشکل یاد شده به خودی خود، همة مشکل را شکل میدهد.
اگر چه مشکل بینظمی و رفتارهای ناشایست به نحو فزایندهای در میان همة انواع ورزشها رسوخ نموده است، اما در حال حاضر در بیشتر ورزشهای طبقه متوسط مانند تنیس مشکلی وجود ندارد. این بازی فوتبال متعلق به طبقه کارگر است که توجه اکثریت رسانهها را به خود جلب مینماید؛ با توجه به این که نمایش و ارایه این ورزش از طریق رسانهها، مستقیماً و با رعایت دقیق مشاجرات سیاسی مربوط به وضعیت کنونی جامعه انجام میگیرد. ارایه گزارشهایی مبنی بر اوباشگری (۱۱۹) فوتبال، در دهه ۱۹۶۰ بطور منظم آغاز شد و در همه سالهای دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ یکی از موضوعات اصلی خبری رسانهها بود و یکی از مناسبترین نمونههای آشفتگی ورزشی و پیچیدگی آن با مسایل اجتماعی و اخیراً با مسایل سیاسی در این دوران آشکار گردید.
به اعتقاد عموم صاحبنظران، برخورد رسانهها با این موضوع با شیوه رویارویی آنان با مسأله رفتارهای انحرافی، بزهکاری، نظم و قانون، مطابقت داشت. اوباشگری فوتبال موهبتی است برای رسانهها، بویژه نشریات، به نحوی که نشریات برای یافتن ماجراهای شلوغ و صداهای انفجار با یکدیگر و با تلویزیون رقابت دارند و شیوهای که با توسل بر آن با اوباشگری فوتبال برخورد میکنند، پیامدهای مهمی برای خود این پدیده و نیز برای برخورد با مسایل نظم و قانون در پی خواهد داشت. نشریات در تدوین محاسبات خود نوعاً به مقدار زیادی به سخنگویان و مدیران باشگاههای فوتبال، انجمنهای فوتبال و لیگ فوتبال، پلیس، قضاوتها و نظرات قاضیان دادگاهها، سیاستمداران و اختیارات قانونی موجود برای جابهجایی افراد تکیه میکنند. گزارشهای صورتجلسه دادگاه و بویژه بیانیههای قضایی و نیز جزییات احکام صادره با آب و تاب زیادی مورد بحث قرار میگیرد. آنچه مطبوعات برگزارشهای خود میافزایند ورای اصول آنها برای انتخاب، ترکیب حساب شدهای از واژگانی کلیشهای است که حامیان جوان طبقه کارگر فوتبال را با اتهاماتی نظیر «حیوان» یا «دیوانه»، بدنام و بیآبرو میکند. این کار با تشدید مشکل و بیش از حد ساده انگاشتن دلایل آن، توجه افراد را از پرسشهایی درباره دلایل وقوع رویداد دور مینماید و در عوض بر «تهدیدهای ایجاد شده برای جامعه» و نحوه اعمال سرکوب متمرکز میشود. دهة ۱۹۷۰ با تیترهایی نظیر تیترهای زیر آغاز گردید: «زبالهها!(۱۲۰) حیوانها!(۱۲۱») (روزنامه دیلی میرور)؛ «این جانیها را تارو مار کنید!»(۱۲۲)، «جنایت در فوتبال»(۱۲۳)، «آنها را تنبیه کنید»(۱۲۴) و «علاقهمندان دیوانه میشوند»(۱۲۵)(روزنامه سان). در اواسط دهه ۱۹۸۰، رسانهای مشاهده شد که نتایج کشندة یورش حامیان تیم «لیورپول» به حامیان تیم «یوونتوس» در استادیوم «هیسال» در «براسل» را کاملاً بیپرده و آشکار با جزییات تصویری ارایه نمود.
همچنین انتقادات شدید (و سخنرانی استعارهآمیز) نخست وزیر انگلستان علیه خشونت و اوباش و نیز تهدید متخلفان به اقدامات تنبیهی را پخش نمود. عکسهای رنگی و تصاویر ویدیویی مکمل این مطالب و بیانگر بیفکری و خشونتی وحشتناک بود. نوعی از عکسهای منتشر شده تصویری از خشونت ابلهانه را به گونهای جذاب نمایش میداد. این تصاویر که با عنوان «تصاویر مشتپرانی» بطور مکرر مورد استفاده قرار گرفت؛ چهره تماشاگری را در نمای نزدیک نشان میداد که (در جریان مسابقه) مشتی بر گوشة چشمش خورده بود. تصویر دیگر، پلیس جوانی را از نمای نزدیک سر و گردن نشان میداد که یکی از تماشاچیان مشت محکمی بر پایینگونه وی نواخته بود. این تصاویر با اشاره به اینکه تعارضات مربوط به فوتبال فوقالعاده ضد اجتماعی، غیرعقلایی و وحشتناک است و اینکه تنها راه مقابله با آن اعمال سختتر و جدیتر ومؤثرتر نظم میباشد، منتشر میگردید. هنگامی که دلایل بروز مشکل وارد بحث میشد، رسانهها صرفاً بعنوان کامل کنندگان این نمایش هیجانانگیز عمل میکنند. راهحل این مشکل آن است که تمرکز اصلی را بر محور توجه رسانهها بگذاریم. به حساب نیاوردن قدرت و فرآیند انجام کار و منصوب نمودن مشکل صرفاً به عدم عقلانیتگرایی و ضعف اخلاقی و معنوی افراد کجرفتار نوعاً ناشی از ساخت رسانهای مسایل است. مسایل پیچیدهای که در برگیرندة بینظمیهای زندگی شهری و بطور کلی تعارضات اجتماعی است.
تلویزیون در این زمینه استثنا نیست؛ اگر چه در مقایسه با نشریات، واژگان خشن کمتری را به کار میبرد. مثلاً در یک بحث تلویزیونی در شبکه «بی بی سی» ضمن ارایه برنامه ورزشی شبانهای که به گزارش فوتبال اختصاص داشت؛ «گراهام تیلور»(۱۲۶) مدیر باشگاه فوتبال «واتفورد»(۱۲۷) به گونهای غیرقابل پیشبینی، با توجه به تجاری کردن بازی و نیز با اشاره به اینکه چگونه حامیان فوتبال منحرف میشوند، به تبیین مشکل پرداخت و از موضوع اصلی برنامه دور شد. به محض اینکه «تیلور» به فساد بازی در این محیط اشاره نمود، مفسر این اشاره را بعنوان نوعی بازگشت به اوباشگری فوتبال تفسیر نمود (در حالی که تیلور اصلاً به این موضوع اشاره نکرده بود) و بلافاصله دنبال سخن تیلور را گرفت و به کارشناسان اعزامی اشاره نمود که برای تبیین مشکلات ناشی از اوباشگری در بازیها در ارتباط مستقیم با آنان قرار گرفته بودند. پس از آن تقریباً همه برنامه به بحث درباره ضرورت یافتن راهحلی برای این مشکل و تدوین جرایم کیفری یا جزایی، اختصاص یافت. برنامة مشابه دیگری درITV طی سال ۱۹۸۰ به نحوی قاطعانهتر «تنزل فوتبال» را ناشی از اوباشگری میدانست. در این برنامه با یادآوری و پرسش مستمر مجری، شش نفر از ده کارشناس اعزامی، سخنگو یا تبیینکننده موضوع، با تقبیح و سرزنش اوباشگری، بعنوان راهحل، خواستار صدور احکامی سنگینتر برای اوباشان بودند. کارشناسانی هم که تلاش میکردند به سایر دلایل ایجاد شده از سوی برخی از شرکتکنندگان اشاره کنند، از طرف مجری کنار گذاشته میشدند؛ مجریانی که لازم بود به دستور کار از پیش تعیین شده خود پایبند باشند. این که اوباشگری فوتبال انعکاسی از تنزل اخلاقی در کشور است بخشی از این دستور کار بود. در واقع به معنایی کنایهآمیز باید گفت در بریتانیایی که از لحاظ اقتصادی و سیاسی در حال تنزل است؛ همچنانکه هزینههای اجتماعی به نحو فزایندهای آشکار میشوند؛ اوباشگری فوتبال در رسانهها نیز بعنوان جزیی از مجموعه «دیوهای مردم عامی» به شمار میآید (دیوهای دیگر عبارتند از: جیببرها، توزیعکنندگان و فروشندگان مواد مخدر، مهاجمان، اعتصاب کنندگان و تروریستها). عواملی که به هر حال نشانههایی از تنزل در استانداردهای اخلاقی جامعه و مسؤولان این تنزل محسوب میشوند. رسانهها با بدنام و بیآبرو کردن بخشی از جامعه بعنوان آدمهای شرور و اوباش و با ارایه توصیههایی مبنی بر استفاده از قدرت برای سرکوبی بیشتر (بعنوان راهحل مشکل) نقش عمدهای را در ایجاد سیاستهای اعمال قانون و ایجاد نظم ایفا نمودند.
خشونت مربوط به فوتبال، جعل یا ابتکار رسانهها نیست. این پدیده مشکلی جدی با مفاهیم و نشانههای سیاسی است که تنها به طبقه کارگر مربوط نمیشود. نکته این است که مداخله رسانهها اثرات ایدیولوژیک دارد: این مداخله با ارتباط دادن موضوع به رعایت یا عدم رعایت قانون، در واقع تعارض اولیه بین گروههای مسلط و زیردستان و بالاتر از آن مشکلات ایجاد شده ناشی از بحرانهای کنونی را مورد بیتوجهی قرار میدهد و تودههای مردم را برای اجرای راهحلهای دیکتاتوری بسیج میکند، راهحلهایی که به ظاهر میخواهند گروههای زیردست را از مخمصه نجات دهند. گاهی اوقات انسان به این فکر وسوسه میشود که اگر خشونت فوتبال هرگز وجود نداشت، ابداع آن ضروری بود!
فردیتگرایی و خصوصیگرایی با این فرضیه افراد حرفهای ورزش در رسانهها شکل گرفته است که شخصیتها هسته منافع مخاطبین هستند، اینکه این منافع با تفریح و سرگرمی حفظ میشوند و اینکه اساساً ورزش دربارة نیل به موفقیت از طریق تلاش و مبارزه است. امروزه ورزش تا اندازه زیادی حول محور ویژگیهای فردی و افکار و احساسات افراد شکل میگیرد. البته رسیدن به اوج به هوش افراد بستگی دارد. اما بالاتر از همه پاداش رقابت و استقامت آنان مقادیر هنگفت پول، شهرت، آبرو و جذبه است. ما دیدهایم که حتی در یک بازی شبیه فوتبال که کار تیمی فوقالعاده حایز اهمیت است، توجه بر افراد متمرکز میشود. تجربیات جاری پوشش تلویزیونی انگلستان بیانگر آن است که این برنامهها معمولاً نماهای نزدیکی از بازیکنان و مشکلات، موفقیتها و شکستهای آنان را نشان میدهد. برخورد مطبوعات نیز اصولاً همینگونه است بجز اینکه آنان در رقابت با تلویزیون و روزنامههای رقیب از شخصیتپردازی و هیجانسازی بیشتری استفاده میکنند. تعارضی که وجود دارد آن است که شمار نسبتاً زیادی از عکسهای مربوط به رشتههای مختلف ورزشی علیرغم اشتغال ذهنی نویسندگان متنهای مربوط به آن، هرگز میدان مسابقه را نشان نمیدهند. در عوض آنها شخصیتها و ژستهای بازیکنان در خارج از محیط بازی یا شوتهای واقعی آنان را که معمولاً تنها سرو شانههای آنان را نشان میدهد، و یا تنها نماهایی انفرادی از آنان را به تصویر میکشند. متنهای نوشته شده نیز این زاویه دید شخصیت گرا را کامل میکنند. این متنها متشکلند از جزییات زندگی شخصی، پیروزیها، موفقیتها و شکستها، عقاید و احساسات و جزییاتی از زندگی خصوصی و مهمتر از همه دستمزدهای دریافتی بازیکنان. برای مثال، پوشش خبری جام «وایت من»(۱۲۸) بر این پرسش متمرکز گردید که آیا مسیرشغلی «ویرجینیا وید»(۱۲۹)به سمت ارتقا است یا خیر.
خود روزنامهنگاران ورزشینویس نیز به همان اندازة شخصیتهای ورزشی خودنمایی میکنند. در بالای بسیاری از ستونهای بخشهای ورزشی روزنامهها عکسها یا تصاویری از نویسندگان این ستونها قرار دارد و در آن احساسات، واکنشها و ارزیابیهای نویسندگان به شیوهای فوقالعاده انفرادی و شخصی مطرح میشود. ارزشهای سرگرمی و تفریح که پایههای بنیادین ورزش رسانهها هستند به موضوع دیگری نیز ارتباط مییابند. این موضوع عبارت است از: فرآیند توسعه تاریخی از فردگرایی به سمت ارتقای جایگاه خانواده بعنوان منشأ رفاه و سعادت فردی و دور شدن از این ایدهآل که فردیت از طریق فرصتهای مشارکت گسترده در زندگی عمومی ارتقا مییابد. عارضه فردگرایی، خانوادهگرایی و خصوصیگرایی، سمت و سوی ایدهآلهای طبقه کارگر را از حیثیت و اعتباری که شایسته آن میباشند به مفاهیمی دیگر سوق داده است. مفاهیمی مانند: حکم به استقلال فردی و زندگی مطابق با آمال و آرزوهای فردی خود بعنوان معیار زندگی آبرومندانه؛ تا به این ترتیب بتوانند به اندازه دیگران خوب باشند و تا حد امکان به خانواده خود خدمت کنند.
اما نکته دوم آن است که باورهای سنتی قوی در فرهنگ طبقه کارگر وجود دارد که زندگی تنها مسأله کار و آرزو نیست. آنها باید از لحظات خود لذت ببرند. بنابراین، سرگرمی و تفریحی که میتوانند از آن لذت ببرند نیز از ارزش بالایی برخوردار است. این پیام که حفظ روابط با افراد از طریق به حداکثر رساندن مصرف در واحد خانواده لذتبخش است؛ تنش بین «حیثیت و اعتبار» و «لذت جویی» را کنترل میکند. در همان زمان این پیام آنان را در طبقهای خاص همراه با ابعاد رقابتی و خودبینانة فردگرایی در یک کل منسجم، جای میدهد و در نهایت خصوصیگرایی و کسب رضایت فردی از طریق تفریح و آسایش، بعنوان روش مناسب زندگی، تجویز و توصیه میشود. افراد حرفهای ورزشهای رسانهای مایلند چنین فرض کنند که رسیدن مخاطب به امکانات و شرایط بهتر به تواناییها و قابلیتهای آنان بستگی دارد و مخاطبان نیازمند آنند که اشتیاق و انگیزه خود را به کمک تفریح و سرگرمی حفظ کنند. این دیدگاه با ایدیولوژی مصرفگرایی و مالکیت خصوصی کاملاً سازگار است. عدهای معتقد بودند ورزش بعنوان یک کل باید به یک سرگرمی خانوادهمحور برای طبقات متوسط جامعه تبدیل شود و افراد حرفهای رسانهها در صف اول این مبارزه اصلاحطلبانه بودهاند. یکی از تجارب روزمرهای که ارزش سرگرم کننده بودن را با صدایی بلند منتشر میکند، سخنان و گفتگوهای محاورهای است که در آن نشانههایی از «ارزش سرگرم کنندگی» وجود دارد و مستمراً این سؤال مطرح میشود که آیا به حد کافی سرگرم کننده بود؟ سرگرمی با تجارب زبانشناسانهای که هدفش ایجاد تأثیر و احساس عمل، هیجان و دلهره است نیز تقویت شده است. سرگرمی با اتکا بر «زبان میدان نبرد» و بیان اصطلاحاتی مانند: «تکلها (مانع ایجاد کردن در برابر حریف) استخوان شکن هستند»، «مخالفان مضمحل شدهاند، صدمه دیدهاند و تحقیر شدهاند» و اصطلاحاتی شبیه به «حمله رعدآسا»، «تندباد»، «شیپور حمله»، «گلها محکم کوبیده شدند»، «قدرت قهرمانان ورزشی آنان را به خط پایان سوق میدهد»، «مخالفان نابود شدهاند» و... روز به روز زیادتر میشوند.
برای مقایسه ساختار زبانی ورزش در رسانهها با عادات زبانی متداول در میان طبقه کارگر در این کشور تاکنون هیچ کاری انجام نشده است. بعضی از کارهای انجام شده در انگلستان با تجزیه و تحلیل مطالب ورزشی نوشته شده در روزنامههای «ساندی» و زبان مورد استفاده برای گزارش مسابقات فوتبال و نیز اوباشگری فوتبال، بر فقر ادراکی و واژگانی این مطالب دلالت دارد. این مطالب بجز چند استثنای زبانی، حتی وقتی که با نحوه استفادة سایر رسانهها از زبان مقایسه میشود به گونهای رسواگرایانه و آشکار، کلیشهای است. این دایره واژگان محدود است و مرجع آنها به نحوی گسترده به مفاهیم عینی و واقعی باز میگردد تا مفاهیم مجرد و انتزاعی؛ همچنین صفتها و قیدهای نسبتاً کمی را در بر میگیرد. آنچه که در اصطلاحات زبانشناختی میتوان بعنوان سخنان نثر تکراری، زیاد نوشته شده و عبارات کلیشهای مبتذل طبقهبندی نمود؛ در اصطلاحات زبانشناسی - اجتماعی، رموز منحصر به فردی را تشکیل میدهد. اینکه آیا رموز محدود شده را میتوان تنها به ماهیت مخاطبین طبقه کارگر نسبت داد، مورد تردید است. اما دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه عرف ورزش با عرف و عادات طبقه کارگر مطابقت دارد. به هر حال، قلمرویی که رموز زبانی طبقه کارگر به آن محدود شدهاند، مورد بحث و تردید است. به نظر میرسد آنچه عرف ورزش در اصطلاحات زبانی - اجتماعی ارایه مینماید بیانگر تلاش بخشی از افراد حرفهای ورزشهای رسانهای برای تبدیل ورزش به سرگرمی برای مخاطبین طبقه کارگر است؛ تلاشی که بطور کلی در جذب و حفظ مخاطب موفقیتآمیز بوده است.
رسانهها یکی از اولین پایگاههای بازآفرینی تقسیمبندیهای جنسی و جنسیتگرایانهاند. تصویر مردان بعنوان شرکت کنندگان در مسابقات و حتی بیشتر بعنوان افراد حرفهای ورزش رسانهای بیشتر از زنان در رسانهها نشان داده میشود. بجز بخش گزارشهای جنایی، بخشهای ورزشی رسانهها احتمالاً یکی از مردسالارترین بخشهای رسانهها است. علیرغم اینکه تعداد زنان شرکت کننده در ورزش رو به افزایش بوده است، بطور کلی منافع ورزش در میان زنان بیشتر بوده است و بالاتر از همه شمار قابل توجهی از ستارگان ورزشکار را زنان تشکیل میدهند. تعداد کمی از زنان توانستهاند به این محدودة رسانهای مردانه وارد شوند. آنان نیز کسانی بودهاند که کارشان به تهیه گزارش و تفسیر درباره ورزشکاران زن محدود شده است. این واقعیت ثابت شده است که ورود زنان حرفهای به عرصه ورزشی رسانهها دشوارتر از ورود آنان به عرصه ورزش است و این معیار شایستهای است که نشان میدهد ورزش رسانهای نقش فوقالعاده محافظهکارانهای را در بازتولید نابرابری سن زنان و مردان ایفا مینماید. بدون شک گزارشگران مرد در ورزشهایی مانند کریکت (نوعی گوی بازی) و فوتبال که در انحصار مردان است حضور دارند و انتظارات اکثریت مخاطبین و ضرورت ارضای این انتظارات، رسانهها را با الگوهای قالب تقسیم و تمایز جنسیتها سازگار مینماید. اما مردان در بیشتر مواقع فعالیتهای ورزشی زنان را نیز گزارش و تفسیر میکنند. برای ورزشهای متداول در میان زنان میگوییم تنیس یا ژیمناستیک زنان. اما در مقابل آن، کریکت زنان متداول نیست و حتی برای این ورزشها نیز غلبه با گزارشگران و مفسرین مرد است. بنابراین، تصویر زنان در ورزشهای رسانهای عمدتاً بوسیله مردان شکل میگیرد. تجربه سایر بخشهای رسانهها مبین آن است که اگر بیشتر زنان در قسمتهای ورزشی رسانهها مشغول به کار میشدند، طرز تلقیهای کلیشهای جنسیتگرایانه ضرورتاً از بین نمیرفت، بلکه آنچه احتمالاً تغییر میکرد سختگیری محافظهکارانهای است که ورزش رسانهای با توسل بر آن به کار خود ادامه میدهد.
تصورات جنسیتی در ورزشهای رسانهای به بازآفرینی الگوهای متداول سلطه مرد میپردازند. این بازآفرینی با تأکید قاطعانه بر بحث و تجربة خانوادهگرایی و گرایش به خصوصیگرایی انجام میشود. دیدگاهی که تقسیم جنسی نیروی کار را به گونهای طبیعی و با عناوین زیر تبیین مینماید: «گرایش زنان به محدود شدن به نقشهای خانوادگی خود و گرایش کمتر به مشاغل دارای دستمزد معین». پیامدهای این دیدگاه، نابرابری جایگاه مردان و زنان در جامعه است. از سوی دیگر، استحکام بیشتر زنان در درون خانواده در ایجاد زندگی متعارف خانوادگی نقش عمدهای را به زنان واگذار میکند. در حقیقت این دیدگاه آنان را به سوی نقشی فرا میخواند که فرهنگ مصرف از طریق آن به زندگی خانوادگی نفوذ میکند و به آن سایه میافکند و به موازات آن، مردان را برای نیل به موفقیت فردی بخاطر زنانشان، تحت فشار زیادی قرار میدهد.
تقسیمات جنسیتی حاد ایجاد شده در رسانهها ممکن است از طریق مفاهیم جنسیتی تجویز شده به بخشهایی از جامعه که از نظر سیاسی و فرهنگی سنتیتر هستند نیز قویاً تشدید شود. اینها نیروهایی هستند که از میان گروههای مسلط، بیش از همه با پیشرفت زنان در پستهای بالای تجاری و حرفهای و زندگی سیاسی مخالفت میکنند. گروهی از طبقه کارگر به تقسیمات جنسیتی قاطعانهتری اعتقاد دارند و برای زنان نقش زیردست قایلند که این گروه احتمالاً از سوی سنت گرایان طبقهکارگر، هنوز هم مورد تأیید قرار میگیرند. ورزش رسانهای شدیداً خود را با این جنبه مهم فرهنگی طبقه کارگر تطبیق میدهد.
یک معنای وحدت با احساس تعلق به یک ملت، طبقه، نژاد، جنسیت و سایر جانبداریهایی که شاید رکن کاملاً محوری یک سیستم سلطه است، شکل میگیرد و آشکار است که امروزه رسانهها مهمترین نهاد بازآفرینی هویت ملی هستند. بویژه از دهه ۱۹۵۰ با گسترش پوشش تلویزیونی رویدادهای بینالمللی، ورزش رسانهای به نحوی فزاینده فرصتهایی را برای مردم فراهم نمود تا از آن طریق و به واسطه ورزش، هویت خود را برای کشورهای دیگر آشکار نمایند.
فرصتهای ورزشی سالانهای مانند «کاپ فاینال»(۱۳۰)، «دربای»(۱۳۱)، «مسابقات قایقرانی آکسفورد و کمبریج(۱۳۲)و...»، مفهوم روشی ملی برای زندگی را القا میکنند. اما در پوشش رویدادهای بینالمللی که در آن «ما» در مقابل خارجیها رقابت میکنیم و «بریتانیایی بودن»(۱۳۳)یا «انگلیسی بودن»(۱۳۴) نشانههای مرجع قراردادی را تشکیل میدهند که بر عضویت ما در یک کشور واحد و سهیم بودن در یک شیوه زندگی عمومی، ارزشمند و خاص دلالت دارند؛ ویژگیهایی که بر همة جانبداریها و هویتهای دیگر تقدم دارد و جانشین همه آنهاست. ایده «منافع ملی» که در رسانهها عموماً در مباحث سیاسی مطرح میشوند جای خود را به مباحث و مجادلات سیاسی داده است. هنگامی که ورزشکاران شرکت کننده و نمایندگان ما در رویدادهای بینالمللی در کانون توجه رسانهها قرار میگیرند، از خود میپرسیم: «کارمان خوب بوده است؟» «چه باید میکردیم؟» و بعنوان مثال، با بررسی جدول مدالهای المپیک در جستجوی نشانهای از موفقیتهای خود در برابر سایر کشورهای برگزیده هستیم. همانگونه که قبلاً اشاره شد، هنگامی که یک مدال طلا به دست میآید یا در رقابتی فشرده پیروز میشویم، دقیقاً همان زمانی است که این رویداد آن ویژگی «واقعیت مجزا» بودن ورزش را کنار مینهد و در جایگاه اخبار ملی قرار میگیرد. تشریفات رسمی و مراسم سنتی حول و حوش این رویدادها و نمایش نمادهای ملی به نحوی برجسته (پرچمها، رژه رفتنها، لباسهای متحدالشکل، سرودهای میهن پرستانه و سرودهای ملی، مشارکت افراد برگزیده بعنوان نمادهایی از وحدت ملی و بویژه اعضای خانواده سلطنتی و نیز نخست وزیر و دیگران) مفاهیم برگزیده وحدت ملی است که مقتدرانه احساس هویت و موجودیت ما را فرا میخواند. بویژه یک جنبه حایز اهمیت برنامه گزارش ورزشی رسانهها، مراسم اعطای جایزه است که نه تنها بر موفقیتهای فردی و گروهی دلالت دارد، بلکه بالاتر از همه متضمن موفقیت و افتخاری ملی است. هنگامی که ورزش در رسانهها توجه خود را بر این جنبههای تشریفاتی و مراسم خاص، معطوف میدارند؛ در واقع به مسایل دیگری مانند رفتار جمعیت، روند افزایش و... توجه نمیکنند و این وحدت ملی را به شیوهای فرا میخواند که با دیدگاه غالب طبقه مسلط سازگارتر است. این جنبه بیشتر از سایر جنبههایی که رسانهها بر آن تمرکز میکنند، تحت کنترل و نفوذ گروههای مسلط قرار میگیرند.
اساساً این سرمایه فرهنگی آنان است که برای اجرایی ماهرانه در صحنهای تشریفاتی مورد استفاده قرار میگیرد. مثلاً در مراسم «فینال ویمبلدون»(۱۳۵) در مرکز کاخ سلطنتی، قبل از اعطای نشان پیروزی به برنده، «دایک»(۱۳۶) و «داچیز»(۱۳۷) از صندلی سلطنتی به آرامی پایین میآیند و وارد کاخ سلطنتی میشوند. سلطنتی آرام و خاموش، در حالی که ما همه به انتظار نشستهایم و نه ما، بلکه میلیونها نفر در سراسر کشور؛ آنها در مسیر خود بین دو گروه از کودکان در حال رقص وقفه ایجاد میکنند تا با یک یا دو نفر از آنان سخن بگویند. گویی هیچکس دیگری در آنجا نیست و قبل از آنکه به مراسم اعطای مدال افتخار به برنده ادامه دهند به تمجیدها و تحسینهای جنجالی میپردازند. کار نمادین گروههای مسلط به سادگی و به گونهای کاملاً بیواسطه به بینندگان انتقال نمییابد، بلکه در ساخت و ترکیبی از مفهوم ملت در هم میآمیزد که با احساسات و هویت ملی طبقه کارگر و سایر گروهها مطابقت دارد. در کل، جنبه دیگر بیشتر به شیوه گزارش مشروح و مصور گرایش دارد.
ساخت ملت در ورزش رسانهای، پیچیده نیست. بعنوان مثال، ابهام دربارة بریتانیایی بودن که به مفهوم انگلیسی بودن نیست و اجماع بر آنچه که یک ملت را تشکیل میدهد که از انگلیسی یا بریتانیایی بودن بنیادیتر است. حل مشکل گرایش به انگلیسی بودن به جای ولزی، اسکاتلندی یا ایرلندی بودن، برای هویتهای ملی بومی که در بعضی از ورزشها حضوری قدرتمند دارند، نیازمند کاری ایدیولوژیک است. مثلاً هنگامی که «ولز» و «انگلستان» در ورزش «راگبی»(۱۳۸) در میدان «کاردیف آرمز پارک»(۱۳۹) مبارزه میکردند؛ پوشش رسانهای، حضور خانواده سلطنتی را به موازات انواع مراسم تشریفاتی در بر گرفته بود و بخشی جامع از کاری نمادین برای تسهیل کشش بین ملیتهای مختلف بریتانیای کبیر (که در این بخش از آن یاد شد) را انجام میداد. اما حضور بیش از یک ملت درون یک واحد سیاسی منحصر به فرد نیز مزایای خود را دارد. هنگامی که در رقابتهای مهم بینالمللی هیچ نمایندهای از انگلستان وجود ندارد، مشکل رسانهها یافتن یک مرجع قراردادی است که با اشاره بر آن، مخاطب بتواند هویت خود را در ارتباط با این پدیده پیدا کند. این مشکل با یافتن «تعلق یا وابستگی بریتانیایی» حل شده است. مثلاً در رقابتهای جام جهانی در سالهای ۱۹۷۴ - ۱۹۷۸ از میان تیمهای انگلیسی که زودتر حذف شدند، تیم اسکاتلند آمده بود تا جانشین تیم انگلستان شود. ضرورت وجودی مفهوم «اسکاتلندی بودن» نیز از طریق نمایش سبک بازی اسکاتلندی ایجاد و تقویت شده بود. ویژگیهای این سبک عبارتند از: «فردگرایی برجسته و آشکار»، «روحیه جنگجویی»، «جنجالی و آتشین مزاج بودن» و «ناسازگاری». براساس ویژگیهای یادشده (که در جام جهانی ۱۹۷۸ مطرح گردید) بازیکنان مشهور اسکاتلندی در باشگاههای حاضر در لیگ انگلستان به کار گرفته شدند؛ لیگی که علاقهمندان و تماشاچیان آن بیش از همه انگلیسیها بودند. به هر حال وقتی که تیم اسکاتلند با آن همه تبلیغ و بزرگنمایی در رسانهها، در آستانه جام جهانی ۱۹۷۸ به سختی شکست خورد؛ این شکست به جای اینکه در رسانهها بعنوان مصیبتی برای بریتانیا به شمار آید، به نحوی گسترده بعنوان مصیبت ملی اسکاتلندیها تفسیر شد.
رسانهها با تأکید بر ارایه سبک بازی سایر کشورها و شرح و توصیف آن قویاً ما را در ضدیت با سایر ملل، مردم و نژادها قرار میدهد. مثلاً پوشش تلویزیونی جام جهانی جهان را به گونهای نشان میداد که گویی شمال و غرب اروپا در مقابل جنوب و شرق اروپا و اروپا در مقابل آمریکای لاتین قرار گرفته است. برعکس، در بازیهای المپیک تعارضی بین کشورهای قدرتمند دیده نمیشد. در عوض انواع تقسیمبندیهای دیگر به وجود آمد: درون اروپا بین کشورهای شمال اروپا و کشورهای جنوب اروپا و درون آمریکای لاتین بین اسپانیاییزبانها و پرتغالیزبانهای برزیلی چند نژادی. نشانهها و علایم بسیار تحریک کنندهای که در این میان نقش داشتند رنگ مو و پوست بود: «لاتین» بودن در اروپا (کشورهایی که اغلب در نیمه جنوبی اروپا قرار دارند) بطور ضمنی بر آتشین مزاج بودن و نیز بد بودن دلالت دارد (و ویژگیهایی مانند عیبجویی و کثیفی. آلف رامسیز(۱۴۰) مدیر فوتبال مشهور انگلیسی، انتقاد شدید از آرژانتینیها و «حیوان» خواندن آنان را حاکی از این نوع مجادلات میداند). مردم شمال اروپا خونسرد، بیپروا و خوب (و حرفهای، راحت و منظم) هستند. این تقسیمبندیها بین کشورهای ثروتمندتر نیز تمایزی خشن ایجاد میکند. مشکل قراردادن سبکهای بازی در قالبهایی این چنینی آن است که در واقع بعنوان مثال، شمال اروپاییهای خونسرد و بیپروا و هلندیهای ثروتمند در سبک بازیهای خود وجوه مشترک زیادی با جنوب اروپاییهای آتشین مزاج و برزیلیهای فقیر دارند. همچنان که ایتالیاییهای جنوب اروپا با اسکاتلندیهای شمال این قاره از وجوه مشترک زیادی برخوردارند.
اگر چه ادراک عمومی طبقه کارگر از اقلیتهای نژادی آنان را بعنوان بخشی از گروههای تشکیل دهندة کشور به حساب نمیآورد؛ ورزشهای رسانهای از حضور اعضای اقلیتهای نژادی در تیمهای بریتانیایی استقبال میکنند و با آنان بعنوان نمایندگان «ما» برخوردی عادلانه دارند. از سوی دیگر، کشوری مانند آفریقای جنوبی در ورزشهای رسانهای اظهار همدردی چندانی را به خود جلب ننموده است و فعالیتهای ملی این چنینی در مسابقات فوتبال موفقیت چندانی کسب ننموده است. از آنجا که عرصه ورزش یکی از شناختهشدهترین زمینههای موفقیت برای سیاهان است نمایش آنان در رقابتهای بینالمللی بعنوان نمایندگان کشور بریتانیا بیانگر پیشرفت این کشور در نیل به برابری و هماهنگی نژادی است. در حالی که به واقع جایگاه مردم سیاهپوست و وضعیت حاکم بر روابط نژادی در کشور معمولاً کاملاً برعکس است.
در میان طبقه کارگر نیز تعصبات نژادی بطور چشمگیری گسترش یافته است. در این زمینه ورزش در رسانهها به تبعیت از حساسیتهای سیاسی موجود، سعی میکند به جای این که به خواستههای مخاطبین طبقه کارگر خود توجه کند، بیشتر با بحثهای غالب موجود در این زمینه سازگار شود. مگر اینکه شیوهای دیگر در پیش گیرد و با نشان دادن موفقیتهای ورزشی سیاهان در پی بازآفرینی افسانهای فراگیر در بریتانیا باشند. افسانهای که براساس آن سیاهان در انجام فعالیتهای فیزیکی بطور طبیعی موفقترند و به تبع آن در فعالیتهای فکری کمتر به آنان نیاز خواهد بود و از آنجا که سیاهان در مقایسه با نژاد سفید به طبیعت نزدیکترند به همان نسبت از شهرنشینی دورترند. تجارب رسانهها نیز این افسانه را تقویت میکند. در واقع افراد حرفهای ورزشهای رسانهای، سیاهان و اقلیتهای نژادی را در گروهها و طبقات متداول در میان خود جای نمیدهند. در ورزشهای رسانهای نیز این سفیدپوستان هستند که به نحوی تقریباً منحصر بهفرد تصورها و دیدگاههای غیرسفیدها را شکل میدهند. این، در حقیقت انعکاسی از یک جریان عمومی در رسانهها است که در پی محروم نمودن اقلیتهای نژادی از پستهای عالی متنفذ و آبرومند است. فقدان سیاهان به معنای آن است که مدیریت ورزشهای رسانهای از عدم استقبال مخاطبان سفیدپوست واهمه دارد و لذا خود را با خواستههای آنان تطبیق میکند. به این ترتیب، چندان عجیب نیست که دربارة بریتانیاییهای سیاهپوست نیز مانند سیاهان غیربریتانیایی تفکرات کلیشهای نژادی وجود داشته باشد. مثلاً در گزارش بازی کریکت، حامیان سیاهپوست بریتانیایی و نیز بومیهای جزایر هند غربی، نوعاً با تأکید بر ویژگیهای زیر نشان داده میشدند: «نشاط و سرزندگی»، «تحریکپذیری»، «پرهیجانی» و از آنجا که نسبتهای یاد شده بر ویژگیهایی مانند «خامی» و «بیانضباطی» دلالت دارند، بعید است که مورد توجه مخاطبان بریتانیایی قرار نگیرد؛ مخاطبینی که هنوز بخش قابل توجهی از میراث فرهنگی امپریالیسم را از اذهان خویش نزدودهاند. همچنان که حرکتهای افقی دوربین در حول و حوش تماشاچیان سیاهپوستی که در حال خندهاند، بالا و پایین میپرند، سرو دست خود را تکان میدهند، فریاد میزنند و بر طبلها میکوبند و... با طرز تلقی شماری از گزارشدهندگان از خوشقلبی و بردباری فوقالعاده سیاهان همراه میشود.
ورزش رسانهای بویژه در سراسر بریتانیا اغلب مدعی آن است که ورزش، ملیتها و مردم مختلف را گردهم میآورد، در حالی که بسیار بعید است که مطالب ورزشی رسانهها بتوانند مفاهیمی مانند «میهنپرستی افراطی»، «قومیت گرایی» و گاه «نژادپرستی» را از هویت ملی بزدایند و از دایره اختلافات و مشاجرات ملی خارج کنند؛ مفاهیمی که بطور کلی مورد توجه عموم مردم و بویژه طبقه کارگر قرار میگیرد. در واقع از آنجا که تمایلات و عواطف یاد شده در مباحثات ورزشی رسانهای رمزگشایی میشود، مفهوم «محرومیتگرایی در هویت ملی» نیز بیشتر ممکن است از این طریق تقویت شود.
مفهومی که گروههای زیردست بومی متحد را درون حاکمیتی کاملاً مسلط، پشت گروههای مسلط و در مقابل بیگانگان قرار میدهد. بنابراین، رمز ورزشهای رسانهای یکی از جنبههای فرآیند چند لایهای است که رسانهها از طریق آن به بازآفرینی معنای محرومیتگرایی در هویت ملی میپردازند. غلبه تکنولوژی پخش رادیویی و تلویزیونی برتکنولوژی دوره تاریخی پیشین (راهآهن، اتوبانهای پرنور و...) که از طریق آن یک فرستنده متمرکز، پیامی را به گیرندههای خانگی پراکنده میفرستد؛ با این جنبه فرهنگ سیاسی، که سبک زندگی خصوصی شده را به موازات انگلیسی بودن تبیین مینماید؛ ارتباطی عمیق دارد. تعیین هویتی که در ضربالمثل قدیمی زیر به اختصار توصیف شده است: «خانه مرد انگلیسی، قلعه اوست»(۱۴۱). در تفسیر رابطه بین ورزش رسانهها با فرهنگ طبقه کارگر و احتمالاً اثرات ورزش رسانهای بر روی مخاطبین طبقه کارگر باید به این نکته توجه نمود که در پژوهشهای انجام شده دربارة اثرات ارتباطات تودهای تاکنون نتایج مستند و موثق بسیار اندکی حاصل شده است. فرآیند تطبیق و سازگاری انتخابی با فرهنگ طبقه کارگر قطعاً روی خواهد داد، اما انتخابی بودن این فرآیند به معنای آن است که ورزشهای رسانهای تنها با جنبههایی از فرهنگ طبقه کارگر سازگار میشوند که با ارزشهای افراد حرفهای فعال در این عرصه موافق باشد؛ جنبههایی که روابط آنها با گروههای مسلط را به خطر نمیاندازد.
این عناصر به احتمال زیاد تقویت خواهند شد. از سوی دیگر، هنگامی که ورزش جنبه سیاسی پیدا میکند احتمال سازگاری گروههای مسلط بیشتر است. همچنان که در مورد خشونت فوتبال و المپیک مسکو، ورزشهای رسانهای در حمایت از منافع گروههای مسلط، موضع گرفتند و در این مورد به جای اینکه نیروهای اجتماعی را تنها تقویت کنند، خواستهها و فعالیتهای آنان را با بزرگنمایی فوقالعادهای منعکس نمودند. بنابراین، ورزشهای رسانهای احتمالاً بر جنبههای سنتیتر و محافظه کارانهتری از فرهنگ طبقه کارگر، اثرات تعیین کنندهای خواهد داشت و بویژه اثر کلی محافظهکارانهای بر روابط بین ورزش و فرهنگ طبقه کارگر اعمال خواهد نمود.
دکتر امیرمسعود امیر مظاهری
http://pr-so.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست