سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

زنانگی در شعر مردان اختراع ناقدان


زنانگی در شعر مردان اختراع ناقدان

مادر کارل مارکس در جایی گفته بهتر بود کارل به جای اینکه این همه راجع به سرمایه بنویسد, سرمایه یی به هم می زد

مادر کارل مارکس در جایی گفته؛ بهتر بود کارل به جای اینکه این همه راجع به سرمایه بنویسد، سرمایه یی به هم می زد. کاش ما خیل شاعران و منتقدان شعر زنانگی و مردانگی در شعر کمی سرمایه به هم می زدیم یعنی وقت مان صرف خلق آثار ارزشمند می شد. شاید بهتر باشد به جای هر سخنی در ابتدای بحث از باعث و بانی چنین جریانی در نقد ادبی، یعنی فروغ فرخزاد مثالی بیاوریم که خود جواب همه سوال هایی از این دست را نیز می دهد. منظورم از باعث و بانی، به عنوان کسی است که ناقدان، شعر او را به دلایلی بهانه طرح موضوع زنانگی در شعر و زبان قرار دادند.

فروغ در پایانه کاست اشعار با صدای خودش در گفت وگویی با ایرج گرگین، به سال ۱۳۴۳ می گوید؛ «اگر شعر من همان طور که شما گفتید، یک مقدار حالت زنانه دارد، خب این خیلی طبیعی است که به علت زن بودنم است. من خوشبختانه یک زنم اما اگر پای سنجش ارزش های هنری پیش بیاید، فکر می کنم دیگر جنسیت نمی تواند مطرح باشد. اصلاً مطرح کردن این قضیه صحیح نیست. طبیعی است که یک زن به علت شرایط جسمانی، حسی و روحی اش به مسائلی توجه کند که شاید مورد توجه یک مرد نباشد. یک «دید» زنانه نسبت به مسائلی بدهد که با مرد فرق کند. من فکر می کنم کسانی که کار هنری را برای بیان وجودشان انتخاب می کنند اگر قرار باشد جنسیت خودشان را یک حدی برای کار هنری خودشان قرار بدهند همیشه در همین حد باقی خواهند ماند و این واقعاً درست نیست. من اگر فکر کنم چون یک زن هستم پس تمام مدت باید راجع به زنانگی خودم صحبت کنم، این نه به عنوان یک شاعر، بلکه به عنوان یک آدم دلیل متوقف بودن و یک نوع از بین رفتگی است چون آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبه های مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزش های انسانی برسد؛ اصل کار آدم است. زن و مرد مطرح نیست.

اگر یک شعر بتواند خودش را به اینجا برساند، اصلاً مربوط به سازنده اش نمی شود. مربوط می شود به دنیای شعر و ارزش خودش را دارد و همان اثری را دارد که یک مرد کاملاً عالی ممکن است به آنجا برسد. به هر حال من وقتی شعر می گویم آنقدرها به این موضوع توجه ندارم و اگر می آید خیلی ناآگاهانه است، جبری است.» آفتاب آمد دلیل آفتاب. حال بگو هی بگویند شعر فلان آقا زنانه است و“ تصور می کنم این بحث در دو بستر روانکاوی و جریانات اجتماعی/ سیاسی قابل ردیابی است هر چند در نقد شعر (نقد ادبی) نمود پیدا کرده است. نخست اینکه هم درباره زنانگی ادبی و جنسیت و“ بسیار نوشته اند. یک تنه، جناب یونگ و گاستون باشلار، و کتاب ها و مقالات فمینیست های دوره اول برای هفت پشت شناسنامه آنان که هنوز درگیر این مسائل حاشیه یی هستند، کافی است. اگر هم نبود مرصادالعباد نجم رازی، معارف بهاءولد ]اگر اشتباه نکنم، کتاب معروف پدر مولوی است که کتاب بالینی مولوی بوده و شمس روزی از او می خواهد که دیگر هرگز آن کتاب را نخواند، و مولوی به خاطر عشق به شمس آن کتاب عزیزش را کنار می گذارد[ و عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات جناب محمدبن محمودبن احمد طوسی به اهتمام استاد منوچهر ستوده هم هست.

جناب یونگ با طرح «آنیما» یعنی طبیعت زنانگی در وجود مرد و «آنیموس» طبیعت مردانگی در وجود زن، به کمک بن مایه های فهم ناشدنی این بحث در اساطیر ملل آمد و بعد هم پایش به مباحث علوم دیگر باز شد و عاقبت هم از طریق ترجمه آثار یونگ به دست ناقدان ادبی افتاد. در اساطیر هم محض نمونه شیوا خدای دوگانه زن و مرد در باورهای اساطیر هند است. دکتر رضا براهنی که یکی از هوشمندان نقد شعر در ایران است، برای نخستین بار اگر اشتباه نکرده باشم در طلا در مس و بعدها در گفت وگو با ناصر حریری، به این بحث خیلی جدی پرداخت. شاملو هم، اخوان هم و ناقدان و نظرنویسان بعدها از پشت سر آمدند و حالا هم که لابد شده عادت و متر و معیار شعرسنجی در میان نسل جوان تر که تا نرمی و لطافتی در شعر کسی دیدند، سر بی گناه شعر را در کنار این کهنه جوی روانکاوی/ اجتماعی سیاسی/ نقد ادبی می برند و کناری می گذارند.

ولی کی و چرا این موضوع مطرح شد و این شاعران و منتقدان چه گفتند؟ دکتر براهنی؛ «فروغ زبان خاصی برای زن ایرانی ساخته است؛ زنی که پیش از آن هرگز زبان خاصی نداشته است... سپهری زبان نرمی دارد تا حدی که می شود گفت زبانش زنانه است. آن زبان تنها زنانه است ولی زبان یک زن نیست، بلکه تقلیدی است...» و نمی دانم این را چه کسی گفته؛ «غدرباره سهرابف انگار زنی است شعر می گوید یا شاعری است بی مسوولیت که سوراخ دعا را گم می کند و به بیراهه می رود. آن وقت است که همه کاری مجاز است، می توان برای گاوان علف سبز نوازش ریخت و همه پاسبان ها را شاعر دانست...» و استاد اخوان در دنیای سخن شماره ۴۰، البته با همان طنز خاص و ظرافت که مبادا به کسی هم بربخورد، می نویسد؛ «... من گفتم سهراب اصلاً درصدد نیست که بگوید مرد است یا زن، خودش است یا فروغ مثل اینکه لزومی هم ندارد. این تاکید غیرلازم اصلاً به طور کلی شیخ محمود شبستری وار اگر نگاه کنیم واقعاً خیلی قضایا پرت از اصل تقدیرات است. زمین یا جهان در جنب این نïه سقف مینا، چو خشخاشی بود بر روی دریا...

نگه کن تا تو زین خشخاش که زمین باشد، چندی، چقدری. سزاوار است اگر خانمی بی سبیل و آقایی بی سبیل بر سبیل خود بخندی و یک چنین عرفان والای بی سبیل داشت آن نقاش و آن شاعر ماسوف علیه. چرا بگویم عرفان بودایی و هندی؟» و... سوال اینجاست چرا هیچ یک از آن بزرگواران جنبه های مردانگی شعر فروغ و... را پاشنه آشیل شعر او ندانستند و اساساً این موضوع را حتی در شعر خودشان ندیدند و آیا مثلاً چنین نشانه هایی در شعر، اثبات مردانگی شعر و شاعر است؛ اخوان؛ لحظه دیدار نزدیک است/ باز من دیوانه ام، مستم/ ... های، نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ،/ های، نپریشی صفای زلفکم را، دست،/...

و مثلاً این خسروانی از همان بزرگوار، آیا زنانگی در شعر نیست، با همان متر و معیار آن روزها و سال ها؛ آب زلال و برگ گل بر آب/ مانده به مه در برکه مهتاب/ وین هر دو چون لبخند او در خواب. می توان این مثال ها را از شعر همه شاعران دهه ۴۰ و... ردیف کرد، اما چه عبث، وقت تلف کردنی بیش نیست. ولی به راستی آیا نمی توان دلیل اصلی طرح چنین موضوعی را در بستر نقد ادبی آن سال ها که قربانیانش یا بهانه هایش سهراب و فروغ بودند در همان وضعیت اجتماعی/ سیاسی دانست؟ بسیاری از روشنفکران و شاعران و نویسندگان، هر یک به شکلی سبیل به سبیل در صف مبارزان علیه نظام شاهنشاهی رضاخانی و محمدرضا شاهی بودند؛ چه تنها و چه در سایه یک حزب سیاسی و به تبع این جایگاه مسوولیتی. در شعر هر کدام شان اگر نه شعر مستقیماً سیاسی ولی حتماً انتقادی به چشم می خورد. ناگهان در چنین وضعیتی فروغ فرخزاد که از بیان مستقیم مسائل زنانگی یا جنسیتی خود در کتاب های دیوار و اسیر و عصیان غکه خود جسارت عظیمی بود در آن روزگارف به تولدی دیگر رسیده بود و این جنبه از خودش را نشان داده بود؛ تنها به دلیل زن بودن اش.

ناگهان همسو و هم زبان سهراب سپهری پیدایش می شود که تو گویی اساساً از جهان و جنس دیگری است و لابد نمی خواهد به سری که درد نمی کند دستمال ببندد. بنابراین این شاعر با روحیه نازک و نرم در شعر با گرایش های عرفانی/ فلسفی و طبیعت نگری، آن وسط چه می کرد؟ پس دکتر براهنی برایش اسمی هم گذاشتند؛ بچه بودای اشرافی. پس این طور تعبیرش کردند؛ احمد شاملو؛ زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم. سر آدم های بی گناه را لب جوی می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که آب را گل نکنید. تصور می کنم یکی مان از مرحله پرت بودیم. یا من، یا او. (در گفت وگو با ناصر حریری) و براهنی؛ «زبان فروغ اصلاً تقلیدی نیست.

زبان کسی است که به دنبال مقداری آزادی است... او در پی گریختن از چارچوب اجتماعی زن است. از نظر تاریخی او بزرگ ترین زن آزادیخواه ایران است.» (همان) - اما جالب است کسی نگفت که شعر «ای مرز پرگهر» فروغ چقدر نگاه و جنبه مردانه دارد و عجب که مردانگی شعر زن، ایرادی نبود و شاید هم الان نباشد و چه بسا مورد تقدیر هم هست- این همسویی تا جایی کنار هم می نشیند و ادله جالب و محکمی هم هست که تنها فضیلت تفکر سیاسی شعر سهراب در این بوده که در مصرع؛ قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ (صدای پای آب) در آغاز به جای کلمه «گل یخ»، «گل سرخ» بود. هشت کتاب هنگامی زیر چاپ رفت که هر کتاب باید از صافی سانسور و ممیزی می گذشت.

سهراب گفت؛ «اگر تغییر زیادی از من بخواهند از چاپ کتاب صرف نظر می کنم.» سرانجام از او خواستند به جای کلمه «گل سرخ»، از «گل یخ» استفاده کند. در آن زمان خسرو گلسرخی شاعر کمونیست ضدشاه در زندان به سر می برد و می ترسیدند این واژه نام وی را در ذهن ها تداعی کند... سهراب با سخره گرفتن نادانی ماموران ممیزی گفت؛ شعر «پشت دریاها» شبهه برانگیزتر می نماید، (سهراب مرغ مهاجر از قول خواهر سهراب) طبیعی بود که در آن زمان شاعری چون سهراب سپهری در صف شاعران چریک جا نمی گرفت، پس برای به نقد کشیدن چنان تفکری و شاید جلوگیری از ادامه احتمالی آن نزد شاعران دیگر که تحت تاثیر شهرت سپهری قرار داشتند، به کمک جناب یونگ و... بحث زنانگی در شعر اختراع شد و این چرخ اختراع شده گویا هنوز هم می چرخد. گو اینکه پس از طرح آن در هر جلسه شعرخوانی چه دوستانه و چه جدی، عاقبت هیچ کس به نتیجه یی نمی رسد و همه چیز در لفظ می ماند چرا که این بحث اگر چه روزگاری جالب و تازه بود ولی حالا دیگر همان علم و دانش روز به تردیدها پاسخ می دهد، یعنی اگر از دیدگاه شاعرانگی نخواهیم نگاه کنیم، علم ژنتیک، هورمون شناسی، رفتارشناسی، زیست شناسی، تبارشناسی و... می تواند خصلت های انسانی هر شاعری را روشن کند و نرمی و سختی روح و شعر او را نشان دهد. که البته کسی این کار را نکرده و لابد هیچ ضرورتی هم ندارد، که اگر بود، هم در این بستر علمی و هم در بستر نقد ادبی می شد زنانگی را در شعر شاملو، نادرپور، خویی، احمدی، مشیری، آزاد و دیگران پیدا کرد. اگرچه در بسامدهایی کم یا زیاد در نسبت با هم که باز هم کسی در این باره چیزی نگفت، حتی دلایل زنانگی شعر فروغ هم آنقدر که باید مورد بررسی جدی قرار نگرفت. هر چند شاملو گفت؛ فروغ از یک ترانه فرانسوی جمله «دست هایم را در گلدانی می کارم» گرفت و از آن شعری شورانگیز و بسیار زیبا ساخت.

بی درنگ بیشتر شاعران روزگار به باغچه بیل زنی پرداختند و هر کدام هر چیزی را که دم دستش رسید در باغچه کاشت. یکی گوشش را... که البته باغبانی هم خصلت زنانه نیست، حال اگر این پیشینه را کنار بگذاریم ما به راستی با چه چیزی روبه روییم؟ اگر یونگی نگاه کنیم که خب این طبیعی ترین خصلت انسانی است، دیگر چرا وجود زنانگی در شعر آقایی، گناه است؟ و برعکس و آیا طرح دوباره آن در میان عده یی از شاعران، نشان از نداشتن موضوع جدید برای نقد یا نداشتن امکان و ابزار جدید نقد نیست؟ جالب است، این یعنی که دوستانی حتی در نقد هم تقلید می کنند و اساساً نمی خواهند برگردند و به آنچه پیش از آن گفته شده تردید کنند؟ عجبا. حال اگر همین پدیده را از جنبه انسانی بنگریم، می بینیم چیزی فراتر از این متر و معیارها در وجود انسانی هست که به قول فروغ؛ «رسیدن به حدی از ارزش های انسانی است.» در این رسیدن به حد والای ارزش های انسانی، شاعر که جان جهان است، چون باد به هر کجا می وزد و ناقدان نمی توانند جلویش را بگیرند. گیرم حالت های جنسیتی در شعر هر شاعری باشد و نباشد. شاعر در حال گفت وگوی مدام با خودش و با جهان است.

در این حالت گفت وگوی درونی است که در آن ثنویت فرد شاعر، جایگزین تکثر جامعه می شود. اگر در چنین وضعیتی تفکر حقیقی سر برآورد، در حقیقت گفت وگویی اتفاق افتاده است دو نفره، در وجود یک نفر، میان من و خودم. حال اگر در چنین حالتی، گاه شاعری با خودش و جهان لحنی مهربان تر و آرام تر داشت و از قضا مرد هم بود، دلیل زنانگی است؟ و چرا باید زنانگی در شعر یک مرد، نقطه ضعف تلقی شود؟ آیا این تفکر مردسالاری دیرینه نیست که باعث می شود ما از اصل اهمیت دادن به انسان / شاعر، دور شویم و گرفتار تقسیم بندی های جنسیتی شده و چه بسا به مبنای همین تقسیم بندی ها، ظلمی بر آنان روا بداریم؟ در حالی که حتی همین خصلت زنانگی و مردانگی، چه بسا نشان از کشف و بهره مندی از گوهر وجودی انسانی است و نشان از توانایی انسانی. با این فرضیه که چون در انسان این توانایی وجود دارد که به هر دلیلی و در هر وضعیتی به همه آنچه در خویشتنش نهفته است آری یا نه بگوید، با انتخاب هر یک، آن توانایی قدرتمند نهفته در خویشتن انسانی اش، به عنوان یک نیروی برتر، سازنده جهان های فکر، اندیشه، هنر و... آغاز به کار کند. و چرا زنانگی یا مردانگی در شعر مرد و زنی، جزء این توانایی ها نباشد؟ به قول سارتر؛ هیچ کدام از دو جنس بدون باروری صفات مکمل جنس دیگر قادر نیست به بالاترین مراتب تلاش انسانی دست یابد.

هیوا مسیح



همچنین مشاهده کنید