شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
خانه رویـــا
انسان نمیتواند بهطور مستقیم حوادث زندگی خودش را انتخاب كند، اما میتواند افكار خود را انتخاب و با این عمل به طور غیرمستقیم شكل حوادث زندگی خود را تعیین كند.به یاد گفتهای میافتم«بدون تردید زندگی سخت است، فوقالعاده سخت، مشكلات ما در این راه پرخوف و خطر یكی، دوتا نیست، تمایلات باطنی و حوادث خارجی، هر یك به نوبه خود مشكلاتی برای ما ایجاد میكند، این دو را با هم جفت كنید، رشته پرپیچ و تابی پدید میآید به نام زندگی.»به واقع زندگی هر فردی به این شكل است، پر از رشتههای پرپیچ و تاب كه رد شدن از هر كدام آنها، برابر است با دنیایی از تجربه كه به مرور زمان برای یك فرد پیش خواهد آمد...
از طرفی بیشتر سختیهای زندگی به این سبب است كه میكوشیم از حقیقت آن بگریزیم. به نظر شما خواننده گرامی، میتوان از حقیقت فراری بود؟ میتوان حقیقت را نادیده گرفت و آنگاه به خود گفت كه بیاییم، حالا زندگی آرامی را سپری كنیم؟... برای شخصیت داستان، اتفاقاتی افتاده كه زندگیاش را دگرگون كرده است، اما امید و اعتماد به نفس در این مواقع میتواند بهترین حربه برای ما باشد... چرا كه در دنیا تنها كسی موفق میشود كه به انتظار دیگران ننشیند و همهچیز را از خود بخواهد.
زنگ در خانه، افكارم را به هم میریزد و مرا از عالم رویا بیرون میكشد. بلند میشوم و در را باز میكنم.
رویا: سلام بابایی خسته نباشید!
پدر: سلام دخترم، مادرت كجاست؟ هنوز برنگشته؟
رویا: نه، گفت كه كارش طول میكشد. اگر گرسنهاید ناهار حاضر است.
پدر: نه صبر میكنیم تا مادرت هم بیاید.
حرفی كه همیشه میزدم و او هم همین جواب را میداد. مثل عادت هر روز سلام دادن... شب بخیر گفتن.
پدر: پسرها كجایند؟
رویا: «علی» مدرسه است و «رضا» هم مثل همیشه با دوستاش رفته بیرون.
پدر: امان از دست این پسر، كی میخواهد آدم شود خدا داند و بس.
و تمام حرفهای پدرم با دخترش... با تنها دختری كه باید عزیز باشد و دوستش بدارند، در این حد بود. انگار همینقدر كفایت میكرد. بقیهاش روزنامه، اخبار نیمروزی، حرفزدن با مادر سر میز ناهار، خواب عصر و دوباره شب با پسرها... پسرهایی كه تنها از دنیا و زندگی این را فهمیده بودند كه باید پول توجیبی بگیرند و آرام شوند... و مادرخانه هم بیشتر وقت خود را در استخر و مهمانی و كلاس ورزش میگذراند و مابقی روز صحبت كردن راجع به بقیه روز كه گذشته بود... و گلهمند از دخترش كه چقدر مدام مثل پیرزنها یك گوشه كز میكند یا در حال نوشتن و خواندن است...
از اینكه باید مثل او و دوستانش همیشه برای رفتن به هر جایی حاضر و آماده و مشتاق باشم و با تمام خواستهها و نظرات آنها زندگی كنم و حالا كه زیر بار این سطحی نگریها نبودم پس به حال خودم رهایم میكردند، با تمام نظرات، ایدهها و آرمانهایم میجنگیدند و دست آخر سكوت و گریز، مامن من بود و برادرانم بیخیال از اینكه چه میگذرد و چه میشود، غرق در دنیای خودشان بودند كه همهاش به سرعت ماشین، صدای ضبط و باند و گوشی موبایل ختم میشد.در جایی بودم كه نباید میبودم، انگار نباید میبودم و بالاجبار ماندنی شده بودم.
فرزند بزرگ خانواده بودم، با اینكه در رفتارم نهایت نزاكت را به خرج میدادم و در دانشگاه دانشجوی ممتاز بودم، اما هیچكدام برای دیگران اهمیتی نداشت. سنگینی رفتارم را با دیگران به نام اجتماعی نبودنم بر سرم میزدند و اینكه در میان دوستانشان رفتار عجیب و غریبی داشتم كه هیچكدام نمیپسندیدند...
تنها میدانستند كه دانشگاه میروم... نه این كه سال چندم و چه درسی میخوانم...
دنیای من تنهایی بود. خودم برای وجودم مثل خواهری مهربان، شریك شادیها و غمها بودم... حتی در زمان كودكی به یاد ندارم مادرم لباسهایم را بپوشاند و موهایم را شانه كند و بند كفشهایم را ببندد. مستقل و تنها... بزرگتر كه شدم خودم یاد گرفتم، مشقهایم را مینوشتم و درسهایم را میخواندم و سر كلاس حاضر میشدم.در تمام دوران تحصیل، بهترین شاگردی بودم كه در مدرسه تشویق میشدم و همه به دیدنم میآمدند جز پدر و مادرم... همه حسرت داشتن دختری مثل مرا داشتند و من حسرت پدری كه دست نوازشش را بر سرم احساس كنم و مادری كه دخترش را دوست بدارد.
به من یاد ندادند چه غلط است و چه درست! كتك نمیزدند و فحش نمیدادند، چون به گمانم اینها هم نشانه حایز اهمیت بودن است. نه! تنها مرا نمیدیدند، بیخیال و ساده از كنار رشد من، بزرگ شدنم و بلوغم میگذشتند و من خودم به تنهایی بار تمام زندگیام را بر دوش میكشیدم و هرگز لب به شكایت نمیگشودم. دنیای مادر، لباس و مهمانی بود و دنیای پدر، افكار اقتصادی... و دیگر چیزی معنا نداشت.سالها زود میگذشت. درسم تمام شد و باز خودم به تنهایی تصمیم گرفتم كه كار كنم و اینبار هم مثل همیشه نه شكایتی و نه نظری. دنیایی كه در آن بودم نه رضایتی داشت و نه دلتنگی و دلخوری... مثل یك عادت. فقط بود، چون الزام بود... تكرار مكررات...
مادر: «رویا!» بنشین میخواهم با تو حرف بزنم.
مینشینم، مثل همیشه. بیهیچ حرف اضافه، چون میدانم گوشی برای شنیدن صدای من و حرفهایم مشتاق نیست.
مادر: خانم رضایی تو را برای پسرش در نظر گرفته، اجازه خواستهاند بیایند با پدرت صحبت كنند. او حرفی نداشت و من خواستم نظر تو را هم بدانم.
رویا: مادر جان اگر شما صلاح میدانید من حرفی ندارم.
مادر: باشه عزیزم. برای آخرهفته قرارش را میگذارم.فقط در حد همین چند كلمه، نه نظری و نه حرف بیشتری.
روز خواستگاری كه برای هر دختری مهم است تنها دقایقی را ماندم تا ظاهر مردی را ببینم كه میخواست شریك یك عمر زندگی من باشد؛ شریك حرفهایی كه هیچوقت از تفكر خارج نشد و به زبان نرسید.
وقتی رفتند پدرم لبخندی زد و به مادرم گفت: ظاهرشان كه به خانواده ما میخورد... پسر پیش پدرش كار میكند، شغلش آزاد است...
مادر: چه خوب، خدا را شكر كه تو هم خوشت آمد...منم چند وقتی هست كه مادرش را میشناسم.
رویا:مادر جان!تحصیلات پسره چی بود؟؟اصلا دانشگاه رفته؟؟
پدر:ای بابا، باز این دختر شروع كرد!!ببینم مگه قراره با دو، سه سال دانشگاه رفتن تو، ما روی هر آدم درست و حسابی عیب بذاریم؟؟نه درس نخونده...از ۱۸ سالگی پیش باباش كار كرده...الانم یه خونه و دو تا ماشین داره...دختر جون تو به سوادش چی كار داری...اصل اینه كه بتونه تو رو خوشبخت كنه...
رویا: ولی من دوست دارم كه شوهرم با من همفكر باشه... بتونه حرف منو بفهمه...
پدر: یعنی ما چون مثل تو چهار كلاس سواد نداریم، حرف تو رو نمیفهمیم؟ چهقدر این دختر وقیح شده... من همون روز اول باید میفهمیدم و نمیذاشتم بره دانشگاه كه روش به من باز بشه و آخر هم بگه ما نفهمیم...
رویا: باباجان به خدا منظورم این نبود... شما اشتباه برداشت كردین... اجازه بدین براتون توضیح بدم...
پدر: بس كن دیگه... من هر چی هیچی به این دختر نمیگم پرروتر میشه... بیخود نبود قدیما تا عقل دختراشون میرسید شوهرشون میدادن... حالا هم ما این تصمیم رو گرفتیم و صلاح تو رو بهتر میدونیم... بسه هر چقدر آزاد بودی و خودت تصمیم گرفتی...
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران تهران انتخابات عراق دانشگاه تهران دولت مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل هواشناسی آتش سوزی شهرداری تهران سازمان هواشناسی باران هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم آموزش و پرورش فضای مجازی
تورم قیمت خودرو مسکن سهام عدالت قیمت طلا خودرو بازار خودرو قیمت دلار قیمت سکه حقوق بازنشستگان ایران خودرو بانک مرکزی
مهران غفوریان ساواک موسیقی تلویزیون عمو پورنگ سریال سینمای ایران تبلیغات نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه جنگ غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان آتیلا حجازی لیگ برتر علی خطیر باشگاه استقلال بازی لیگ برتر ایران تراکتور رئال مادرید
اپل هوش مصنوعی خودروهای وارداتی گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
خواب طب سنتی کبد چرب فشار خون دیابت بیماری قلبی