سه شنبه, ۲۵ دی, ۱۴۰۳ / 14 January, 2025
تاثیر نیچه بر اندیشه و ادبیات قرن بیستم
از من درخواست شده که امروز در اینجا درباره تأثیر نیچه بر اندیشه و ادبیات قرن بیستم سخن بگویم، و من به امر دوستان و به رغمکسالت ناگزیر مطالبی به عرض خواهم رساند - هر چند دامنه موضوع به قدری وسیع است که حتی اگر دهها نشست به بحث درباره آناختصاص مییافت، باز هم گمان نمیکنم حق مطلب به نحو کافی و وافی ادا میشد. نیچه یکی از پرتأثیرترین متفکران دویست سال اخیر بوده است. نفوذ او کمابیش در همه جا - از ادبیات و هنر گرفته تا فلسفه وسیاست و اخلاق - به چشم میخورد و میتوان گفت اندیشه غربی، و در پنجاه سال اخیر اندیشه در سراسر جهان متمدن، به نحوی ازانحا متأثر از او بوده است. البته چنانکه خواهیم دید این تأثیر بعضی فراز و نشیبها نیز داشته است، ولی مسلماً امروز نادیده گرفتن آن بههیچ وجه روا نیست.
همیشه بهترین راه برای فهم اندیشه هر فیلسوف این است که ببینیم او خود را با چه مساله یا مسائل عمدهای روبرو میدیده است.بنیادیترین مسالهای که نیچه جهان غرب را در روزگار خود با آن مواجه میدید، بحران عمیق فرهنگی و فکری بود که او چکیده آن را درعبارت "مرگ خدا" و ظهور "نیهیلیسم" یا هیچانگاری بیان کرده است. نیچه تشخیص داده بود که تفکر سنتی دینی و متافیزیکی از اعتبارافتاده و خلئی بر جای گذاشته که علم جدید قادر به پر کردن آن نیست و برای حفظ سلامت تمدن که به عقیده او با خطر جدی روبرو بود،باید برای دیدگاههای دینی و فلسفی گذشته جانشینی پیدا کرد.
برای این منظور، او ابتدا در یکی از نخستین آثارش، زایش تراژدی، به هنر یونانیان باستان روی آورد، و به این عقیده رسید که کلیدشکوفایی مجدد انسان مدرن را که از دلداریهای دینی و اطمینان عقلی و عملی محروم شده، باید در هنر جستجو کرد. ولی در آثار بعدی،نیچه کمکم تغییر جهت داد و بیشتر از هنر و زبانشناسی تاریخی که رشته تخصصیاش بود، به جانب فلسفه و خصوصاً نقد پدیدههایاجتماعی و فرهنگی و روشنفکری متمایل شد. در این دوره که در واقع آخرین سالهای زندگی سالم او پیش از ابتلای کامل به جنون در۱۸۸۹ بود، نیچه پختهترین آثار خود از جمله چنین گفت زرتشت، فراسوی نیک و بد، دانش طربناک، غروب بتان، دجال را پدید آورد.در این نوشتهها دیده میشود که او معتقد است برای چیره شدن بر نیهیلیسم، ترک دیدگاههای مطلقگرای دینی و متافیزیکی کافی نیست،بلکه باید به زندگی و جهان از نظرگاهی بکلی تازه نگریست.
مراد نیچه از "مرگ خدا" در واقع افول و نهایتاً مرگ دیدگاه مسیحی و اخلاق مسیحی نسبتبه زندگی و جهان است. او این جنایت عظیم )یعنی کشتن خدا( را که میگوید به دست آدمیانصورت گرفته ولی خبرش هنوز به نان نرسیده است، هم واقعهای فرهنگی میداند و همحادثهای فلسفی، و به عقیده او، باید آن واقعه را مبدأ قرارداد و بیرحمانه و از بیخ و بن همه چیزرا - اعم از حیات و جهان و هستی آدمی و معرفت و اخلاق و ارزشها - از نو ارزیابی کرد.
باید یادآور شویم که حتی در میان ارادتمندان نیچه اتفاق نظر وجود ندارد که آیا مسائلی که اودر مورد آنها موضع میگیرد دقیقاً همان مسائل مبتلا به فیلسوفان قبل و بعد از اوست، یا لااقلدر بعضی موارد آنچه میگوید مسائلی یکسره نوظهور است. آنچه واضح است اینکه نیچه بهاغلب فلاسفه سلف و معاصر خود به شدت انتقاد دارد و از بنیاد از افکار اساسی آنها فاصلهمیگیرد. سبک نگارش او هم به مشکل فهم نوشتههایش میافزاید که گاهی مستدل و تحلیلی وگاهی بشدت جدلی و گاهی سخت شاعرانه و سرشار از استعارات و صنایع ادبی است.
رویهمرفته سه نوع تلقی در میان فلاسفه از افکار نیچه وجود داشته است. عدهای او را جدینگرفتهاند و معتقد بودهاند که نوشتههای او نه تنها نشانگر مرگ تفکر دینی و متافیزیکی، بلکهنماینده مرگ فلسفه است و خود او نیهیلیستی تمام عیار است که میخواهد با شگردهای ادبی،اندیشه انسانی را از قید مسائل مربوط به معرفت و حقیقت برهاند. عدهای دیگر بعکس او رابشدت جدی گرفتهاند و عقیده داشتهاند که نیچه با سرمشقی که داده اصولاً فلسفه را به راه یکسره
نوینی انداخته است و نحوه نگاه او به مسأله حقیقت و معرفت یگانه طریق چیرگی بر نیهیلیسماست.
مسلم اینکه نیچه اعتقاد راسخ داشت که تفکر انسان شدیداً دارای کیفیت تفسیری و تأویلیاست و کسانی که میپندارند مستقیماً ممکن است به "واقعیات" دست پیدا کنند خود را فریبمیدهند، و صرف نظر از اینکه حقیقت در نفس خودش چگونه باشد، به هر حال معرفت ماحاصل تفسیر و تلقی ما از آن است. بنابراین، کاری که از دست ما برمیآید ارزیابی مجدد نحوهتلقی یا نهایتاً ارزشهای ماست. مهمترین راه این کار به عقیده نیچه، تبارشناسی است، یعنیتحقیق در اینکه تفسیر و تلقی و ارزشهای ما از کجا سرچشمه گرفتهاند. از سوی دیگر، باید در"چشماندازها" یا "نظرگاهها" تحقیق کنیم؛ زیرا اگر حقیقت مطلق لااقل برای موجوداتی همچو ماوجود نداشته باشد، آنچه به آن حقیقت میگوییم لاجرم وابسته به چشمانداز یا نظرگاه ماست.ولی این پایان داستان نیست. درست است که معرفتی فارغ از تفسیرها و نظرگاهها به طور مطلقوجود ندارد، اما با تحقیق دقیقتر در تبار ارزشها و جستجوی بیشتر در نظرگاهها، میتوانیم شیوهتفکر خود را به پایهای برسانیم که چه در روابط اجتماعی و چه در مناسباتمان با عالم طبیعتفهم بهتر و عمیقتری پیدا کنیم و از خطر هیچانگاری که با فروریختن ارزشهای دینی و فلسفیسنتی با آن روبرو شدهایم، بپرهیزیم.
فهم عمیقتری که خود نیچه پس از انکار وجود خدا و جوهریت روح به آن رسید، در دو اصلاساسی خلاصه میشود: یکی اراده معطوف به قدرت، و دیگری بازگشت یا تکرار ابدی، که هردو متأسفانه مورد سوء تعبیر و سوء فهم و سوء استفاده بسیار بودهاند. آنچه نیچه درباره هر یکاز این دو میگوید به هیچ وجه روشن و خالی از ابهام نیست و بحث درباره آن از حوصله اینگفتار بیرون است، ولی ظاهراً غرض از اراده معطوف به قدرت این است که هر جزیی از طبیعتپیوسته در پویش و تحرک و در صدد افزایش قدرت خود نسبت به سایر اجزاء است. این انرژیحیاتی در انسانها میتواند صورتهای بسیار مختلف - اعم از سازنده و ویرانگر - پیدا کند که تنهایکی از آن صور، نهادهای سیاسی و مذاهب و هنر و اخلاق و فلسفه است. مسأله تکرار ابدی همظاهراً بر همین محور دور میزند و مقصود از آن نگرش اثباتی و تأئیدی به زندگی بهرغم همهفراز و نشیبهای آن است.
از دیگر افکار نیچه که در هنرمندان و متفکران بعدی تأثیر عمیق داشته، مفهوم "ابرانسان" یا"ابرمرد" است - به معنای امکان ظهور انسانهایی استثنایی به لحاظ استقلال و خلاقیت و بالاتراز سطح "توده گلهوار" یا "عوام کالانعام" که به اخلاق "سروری" (به تفکیک از اخلاقپستبردگی) آراسته باشند.
بحث مفصلتر درباره اندیشههای نیچه و متفرعات و شاخ و برگهای آن در این فرصت کوتاهمیسر نیست. ولی از همین مختصر نیز اگر دقت کنیم میتوانیم به توان افکار او برای نفوذ درعرصه نظر و عمل پیببریم. ناگفته نماند که نفوذ نیچه همواره با استقبال روبرو نبوده است، وبعضی مانند نویسنده و منتقد آمریکایی اَلن بلوم مدعی بودهاند که نیچه ارزشها را به عرصهنسبیت برده و تخریب کرده و مفاهیم بنیادی اخلاق - مثل فضیلت و رذیلت و خوب و بد وخداشناسی و غیره - را در معرض شک و سؤال قرار داده و ذهن جوانان را به فساد کشانده است.ولی به هر حال حقیقت این است که امروز کتابهای نیچه شاید بیش از هر زمان در گذشته درسراسر جهان خواننده دارد و برای یافتن خاستگاه بسیاری از مکتبهای فلسفی معاصر - از قبیلپست مدرنیسم و پساساختارگرایی و ساختارشکنی و مانند آن - باید به عقب برگشت و به اورجوع کرد.
به طور کلی در یکصد و چند سالی که از مرگ نیچه میگذرد، تأثیر او را میتوان به چهار دورهتقسیم کرد: (۱) از ابتدای قرن بیستم تا آغاز جنگ جهانی دوم در (۲) ۱۹۳۹ دوره جنگ جهانیدوم؛ (۳) از پایان جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه ۱۹۶۰؛ و (۴) از دهه ۱۹۷۰ تا امروز.
در دوره جنگ جهانی دوم به علت سوء استفاده رژیم هیتلری از بعضی مفاهیم در نیچه درخدمت نظریههای توتالیتاریستی و نژادپرستانه، نوعی بدبینی و سکوت نسبی درباره او بویژهدر جهان انگلیسی زبان به وجود آمد. اما به استثنای آن دوره، در سراسر نیمه اول قرن بیستمچیرگی نیچه بر حیات روشنفکری اروپا عموماً جنبه ادبی داشت. کسانی مانند گابریله،دانونتسیو و اشتفان گئورگه او را به مقام پیامبری رساندند، و تأثیر او همه جا در ادبیات اروپا، ازتوماسمان گرفته تا سمبولیستهای روس و استریندبرگ و ییتز و روبرت موزیل و هرمان هسهو برنارد شا و حتی در آهنگسازانی مانند مالر و دلیوس و ریشارد اشتراوس، دیده میشد. تنهابحثهای مهم فلسفی درباره نیچه در پنجاه سال اول قرن بیستم در کارهای کارل یاسپرس و ماکسشِلِر صورت گرفت و نیز در درسگفتارهای هایدگر از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۵ که بعدها در ۱۹۶۱ در دوجلد انتشار یافت.
یاسپرس معتقد بود که نیچه احیاناً آخرین فرد از فیلسوفان بزرگ گذشته است، و او وکییرکهگور باید دو نمونه اعلای متفکرانی محسوب شوند که با گرایش فلسفی غرب کهمیخواهد هر چیز غیرعقلانی را به دایره عقلانیت ببرد، به مبارزه برخاستهاند، و با این ادعا کهپایه معرفت انسانی چیزی بجز تعبیر و تفسیر نیست، در واقع از عصر احترام مطلق به عقلانیت وحقیقت مستقل از بشر با یک پرش بزرگ گذر کردهاند.
اما به نظر هایدگر، اصل بنیادی در فلسفه نیچه اراده معطوف به قدرت است و هر موضوعدیگری در نوشتههای او فرع بر آن است. ولی برای پیبردن به اندیشه اساسی و نانوشته نیچه،باید اراده معطوف به قدرت را با اصل تکرار ابدی که ضد آشتیناپذیر آن است، با هم در نظربگیریم. در این صورت، به عقیده هایدگر، خواهیم دید که اراده معطوف به قدرت در چارچوبمصطلحات سنتی فلسفه همان ماهیت است، و بازگشت یا تکرار ابدی مساوی با وجود؛ یا، بهاعتبار دیگر و بنا به مصطلحات کانت، اراده معطوف به قدرت، شیء فینفسه یا "نومن" است، وتکرار ابدی، پدیدار یا "فنومن"؛ و باز به تعبیر خود هایدگر، اراده معطوف به قدرت، وجود است،و تکرار ابدی، کثرات موجودات در عالم محسوس. هایدگر معتقد بود که نیچه با وحدت دادناین دو مفهوم به یکدیگر، به جوهر مدرنیته رسیده و برای نخستین بار حق آن را به کمال ادا کردهاست. تفصیل بیشتر درباره بحث بسیار پیچیده هایدگر از گنجایش این مقال بیرون است؛ همینقدر اشاره میکنیم که، به عقیده او، نیچه پروژه متافیزیک فلسفه غرب را که با افلاطون آغاز شدهبود به پایان میرساند و بیمعنایی آن را آشکار میکند و به جای چیرگی بر نیهیلیسم، در چنبرهآن گرفتار میشود.
چنانکه گفتیم، کتاب هایدگر درباره نیچه گرچه در ۱۹۶۱ منتشر شد، ولی در واقع حاویگفتارهایی بود که او از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۵ ایراد کرده بود. از ۱۹۴۵ یعنی پایان جنگ جهانی دوم بهبعد، کمکم برخلاف گذشته مسائل فلسفی در نیچه مورد توجه عمومی قرار گرفت. شاید
بزرگترین بانی این امر والتر کافمن در آمریکا بود که کتاب مهم او، نیچه: فیلسوف، روانشناس،دجال، و ترجمههای فصیح و دقیقش از آثار نیچه فصل جدیدی در این زمینه گشود. این جریانبزودی از آمریکا به ایتالیا و فرانسه و آلمان سرایت کرد و سرآغازی شد برای کشف دوباره وبعدها بازآفرینی نیچه در آثار فیلسوفان معاصر فرانسوی که شاید بتوان گفت اساساً نیچه جدیدیبه مذاق خود اختراع کردند.
در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر دلمشغولیها به نیچه در واقع به منزله واکنشمستقیم یا غیر مستقیم به تفسیر هایدگر از نیچه بود. امتیاز بزرگ والتر کافمن این بود که در دهه۱۹۵۰ نیچهشناسی را به مسیری جدید هدایت کرد. او میخواست به جهانیان نشان دهد کهظهور نیچه فی حد ذاته یک رویداد عمده تاریخی است و اندیشههای او باید نه تنها خاطر یکملت یا فقط خاطر فیلسوفان، بلکه خاطر جمیع آدمیان را در همه جا به خود مشغول کند. بهعقیده او، اراده معطوف به قدرت که هسته مرکزی فلسفه نیچه است، اصلی غیرسیاسی و هدفآن چیرگی شخصی و وجودی بر خود و استعلا از خویشتن است. تصویری که کافمن بدین گونهرسم کرد، پر تأثیرترین تصویر نیچه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از کار درآمد.
اما آنچه "نیچه جدید" نامیده میشود عمدتاً از آثار نویسندگان فرانسوی سر برآورد. غالباًحتی به این "نیچه جدید"، "نیچه فرانسوی" گفته میشود. کتاب مهم هایدگر درباره نیچه بهفرانسه ترجمه شد، و بسیاری از آثار فرانسویان را میتوان در واقع ردیههایی بر تفسیر هایدگردانست و پافشاری بر خصلت استعاری نوشتههای نیچه. اما شاید مهمترین نکته درباره نیچهجدید این باشد که برخلاف کافمن که نیچه را میراثدار عصر روشنگری در قرن هجدهم معرفیکرده بود، فرانسویانی مانند ژرژ باتای، ژیل دولوز، دریدا، فوکو، و لیوتار در بیست سال گذشتهدر اساس منکر این امر بودهاند. متفکران عصر روشنگری معتقد بودند که ایدههای درست بهعمل درست میانجامند. ولی کسانی که از آنان نام بردیم میگویند چیزی به اسم درست یانادرست مطلق برای نیچه وجود ندارد و او اخلاق را از اساس به قلمرو نسبیت برده است.
به لحاظ تاریخی شاید بتوان گفت مهمترین نقطه عطف در نیچهشناسی، وقایع دورانسازسال ۱۹۶۸ و شورش دانشجویان در فرانسه بود. ژیل دولوز در ۱۹۷۳ نوشت "اگر بپرسید چه برسر نیچه آمده است، پاسخ میدهم به جوانانی رجوع کنید که امروز نیچه میخوانند. آنچهجوانان اکنون در نیچه کشف میکنند غیر از آن چیزی است که نسل من کشف میکرد. میپرسیدآهنگسازان و نقاشان و فیلمسازان جوان چرا خاطرشان به نیچه مشغول است؟ جواب سادهاست. نسل دهه ۱۹۶۰ مشاهده کرد که نیچه همان پیامبر ضدفرهنگی است که میجسته است، وشالوده فکری دلهره و اضطراب و نیهیلیسم را باید در او بجوید."
به طور کلی در تفکر فلسفی در فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم، سه مرحله پیاپی میتوانتمیز داد. نخست اگزیستانسیالیسم که در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ عمدتاً در کارهای سارتر ومرلوپونتی جلوه کند و ملهم از هوسرل و هایدگر و سپس از مارکس است. که به آن "ازدواجپدیدارشناسی و مارکسیسم" لقب دادهاند. سرچشمه الهام مرحله دوم، یعنی ساختارگرایی، دراوایل دهه ۱۹۶۰ به ظهور رسید کارهای زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور است.ساختارگرایانی مانند کلود لوی استروس و ژاک لاکان و لویی آلتوسر که بشدت به پدیدارشناسیو جایگاه ممتاز فاعلیت یا سوبژ کتیویته در آن بیاعتماد بودند، هر یک به ترتیب درانسانشناسی و روانکاوی و اقتصاد سیاسی به روشهای سوسور روی آوردند. اقبالساختارگرایان به فروید و مارکس با نظریات هایدگر درباره نیچه جمع شد و صحنه را برایمرحله سوم در اندیشه فرانسویان یعنی پساساختارگرایی آماده کرد.
باید هشدار دهم که اصطلاح پساساختارگرایی در اینجا صرفاً به لحاظ تاریخی به کار میرود- یعنی آنچه پس از ساختارگرایی آمد - و از این جهت در ترجیح به "ساختارشکنی" از آناستفاده میشود که نامی است برای سبک تحلیلی و فلسفی فقط یکی از فیلسوفانپساساختارگرا، یعنی ژاک دریدا، و همچنین در ترجیح به "پست مدرنیسم" که در حوزه فلسفهصورت سیاسی شده پساساختارگرایی است. جمع کردن اندیشه معاصر فرانسوی تحت یک"جنبش" بتنهایی البته خالی از بعضی خطرها نیست و خود متفکران فرانسوی از اینگونهاستراتژیهای تجمیعی پرهیز دارند. ولی اگر بتوان یک وجه جامع برای آنان ذکر کرد، مسلماً آنوجه جامع نیچه است، هر چند البته رویکرد به او در متفکرانی مانند دریدا، دولوز، فوکو،ایریگاره و لیوتار صورتهای گوناگون به خود میگیرد.
رویکرد به نیچه همچنین مهمترین وجه افتراق پساختارگرایان فرانسوی از ساختارگرایان واگزیستانسیالیستهای پیشین است. ولی خود این رویکرد در اندیشه دو گروه از پساساختارگرایانبه شکل عمده در میآید: اول کسانی که فلسفه نیچه در آنان موضوع تفسیر و تأویل است ومفاهیم عمده در نیچه - از قبیل اراده معطوف به قدرت و بازگشت ابدی و نیهیلیسم و ابرانسان -را با روشهای سنتی پژوهشی مورد تفسیر قرار میدهند. گروه دوم کسانی هستند که از نیچه برایپروراندن نظریات فلسفی خودشان استفاده میکنند. از مهمترین کسان در این گروه از میشل فوکوو ژاک دریدا میتوان نام برد.
دریدا در آثار متعدد از نیچه به عنوان نقطه عطف یا سکوی پرشی استفاده میکند برای دستو پنجه نرم کردن با قرائت هایدگر از نیچه و اصولاً با کل فلسفه هایدگر، یا برای بحث درباره جنبهسیاسی تفسیر و تأویل.
در آثار فوکو، شخصیت محوری بدون شک نیچه است و سراسر نوشتههای او مشحون ازحضور نیچه است. در ۱۹۷۱، فوکو مقالهای نوشت به نام "نیچه، تبارشناسی، تاریخ" که بسیارمعروف شد. به عقیده او، تاریخ رویدادها را از چشمانداز غایت و فرجام لحاظ میکند و معنایآن را پیشاپیش میداند. ولی تبارشناسی متوجه تصادفی بودن رویدادها و بخت و صدفه خارجاز هر گونه غایت متصور از پیش است. سر و کار تبارشناسی با "برخاستن" و "منشأ گرفتن" و"زایش" است، به معنای منشأ اخلاق یا زهد و ریاضت یا عدالت یا کیفر و پاداش. فوکو میگویداینگونه تحلیل تبارشناسانه در نیچه - بویژه در تبارشناسی اخلاق - نشان میدهد که هیچ راز یاذات خارج از ظرف زمان در پس چیزها پنهان نیست. تنها راز این است که ذاتی وجود ندارد و اگرهم داشته باشد تکه تکه از چیزهای بیگانه با آن درست شده است. به عقیده فوکو، تبارشناسینیچه به ما امکان میدهد که به اتفاقات و خطاها و ارزیابیهای نادر پی ببریم که منشأ امور وارزشهای هنوز موجود بودهاند. بدین ترتیب متوجه میشویم که آنچه میپنداشتیم مقدس وغیرقابل تعرض و مصون از چون و چراست؛ در واقع محصول رویدادهایی یکسره تصادفی بودهاست.
بحث درباره رابطه نیچه و متفکران معاصر فرانسوی البته به این مختصر پایان نمیگیرد.غرض فقط نشان دادن خطوط کلی آن بود. اما پیش از پایان سخن، بد نیست اشارهای هم به رابطهمارکسیسم با نیچه داشته باشیم. اینکه نازیها نیچه را بپسندند البته قابل فهم بود. اما کمونیستها بههیچ وجه نظر خوشی به او نداشتند. یکی از بزرگترین نظریهپردازان مارکسیست گئورگ لوکاچ،همت فراوان صرف کوبیدن نیچه کرد، و در کتاب معروفش انهدام عقل که در ۱۹۵۲ به چاپرسید، آثار نیچه را مجادلهای مستمر علیه مارکسیسم و سوسیالیسم معرفی و محکوم کرد. لوکاچمعتقد بود والتر کافمن اشتباه کرده که نیچه را به هگل و عصر روشنگری ربط داده است، زیرانیچه منکر عقل و معرفت عینی است و فقط میتواند نزد پستترین غریزههای بهیمی ووحشیانه آدمی مقبول بیفتد، و کل فلسفه او پوچ و پوسیده و دروغ است. کسانی که مارکسیسم راحامل یقین علمی میدانستند این گفتهها را به گوش جان میشنیدند، ولی تردیدها از دهه ۱۹۶۰آغاز شد و پس از فروپاشی شوروی، در دهه ۱۹۹۰، بازنده این بازی لوکاچ از آب در آمد نه نیچه.
در هر گونه بحث درباره نیچه در اندیشه عصر حاضر، بدون شک باید به رغم زن گریزیظاهری او، از نفوذش در جنبش فمینیسم نیز سخن گفت. ولی چون از قرار معلوم درباره اینموضوع در یکی از نشستهای آینده این انجمن بحث خواهد شد، گفتار را همین جا به پایانمیبریم.
حاصل کلام به زبان ساده و برای فرد غیر فیلسوف اینکه: نیچه مسلماً ویرانگر است، وهمیشه میتواند نشان دهد که عقاید شما درست نیست. او ایمان مردم را به درستی عقایدشانمتزلزل میکند، و میگوید درست یعنی آنچه برای شما درست است. و یقیناً کسی که بگویدعقل معیار حق و حقیقت نیست، پایه اخلاق را به لرزه در میآورد. بنابراین، اگر نگاهی بهپیرامونتان بیندازید و احساس کنید که زمین زیر پایتان میلرزد، بهتر است همچنین نظری هم بهنیچه بیفکنید که در عصر جدید شاید مهمترین "گسل" منشأ آن زلزله بوده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست