یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

کارل پوپر فیلسوف خردگرایی سنجشگر


کارل پوپر فیلسوف خردگرایی سنجشگر

کارل پوپر در سال ۱۹۰۲ میلادی در حومة شهر وین, در یک خانوادة یهودی که به مسیحیت پروتستان گرویده بود, زاده شد دوران بلوغ او مصادف با سالهای دشوار جنگ جهانی اول بود

اگر کارل رایموند پوپر(۱)، فیلسوف اتریشی تبار انگلیسی زنده بود، در ۲۸ ژوییة امسال صد ساله می شد. به همین مناسبت طی هفته های گذشته، اکثر محافل فلسفی ـ فرهنگی و مراکز دانشگاهی جهان، با برگزاری سخنرانی ها و سمینارها و درج مطالب و مقاله های گوناگون، خاطرة این فیلسوف بزرگ قرن بیستم را گرامی داشتند.

کارل پوپر در سال ۱۹۰۲ میلادی در حومة شهر وین، در یک خانوادة یهودی که به مسیحیت پروتستان گرویده بود، زاده شد. دوران بلوغ او مصادف با سالهای دشوار جنگ جهانی اول بود. فقر و مسکنت اقشار وسیع مردم در سالهای پس از جنگ، او را به سوی اندیشه های سوسیالیستی سوق داد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونیست شد، ولی به سرعت از آن روی گرداند. با این حال به اعتراف خود تا مدتها همچنان سوسیالیست باقی ماند و معتقد بود که اگر سوسیالیسم با آزادی های فردی تلفیق پذیر باشد، باز هم سوسیالیست خواهد بود، زیرا که او آزادی را مهم تر از برابری می داند و اعتقاد دارد که اگر آزادی از بین برود، بین بندگان برابری هم باقی نخواهد ماند. پوپر در سال ۱۹۲۴ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته های ریاضی و فیزیک به پایان رسانید و چهار سال پس از آن، موفق به اخذ دکترای فلسفه و روانشناسی از دانشگاه وین شد. از سال ۱۹۳۰ در رابطه با «حلقة وین» (۲) قرار گرفت که محفلی از اندیشمندان اتریشی با گرایش فلسفی پوزیتیویستی بود. به توصیة فعالین این محفل از جمله «کارناپ»(۳)، نخستین اثر فلسفی خود به نام «دو مسألة اساسی نظریة شناخت» را به رشتة تحریر درآورد که بعدها در سال ۱۹۳۴ به صورت تلخیص شده، تحت عنوان «منطق پژوهش» (۴) منتشر و موجب شهرت علمی او گردید. این کتاب تأثیر قابل ملاحظه ای بر روی اعضای «حلقة وین» داشت و استدلالات آن موجب پاره ای تجدیدنظرها در دیدگاههای اعضای این محفل شد.

شهرت علمی پوپر به سرعت مرزهای زادگاهش را درنوردید و از دانشگاههای معتبر جهان به او پیشنهاد کرسی استادی داده شد. در سال ۱۹۳۷، یعنی یکسال پس از اشغال اتریش توسط ارتش نازی و منضم شدن خاک این کشور به آلمان، کارل پوپر دعوت دانشگاه زلاندنو را پذیرفت و رهسپار این کشور گردید. وی در آنجا تا پایان جنگ جهانی دوم به پژوهش و تدریس مشغول بود و طی همین ایام که می توان آن را عصر عروج توتالیتاریسم در اروپا نامید، دو اثر مهم خود «جامعة باز و دشمنان آن» (۵) و «فقر تاریخگرایی» (۶) را که شالودة فلسفه سیاسی او را می سازد، به رشتة تحریر درآورد. خود وی در رابطه با این دو اثر تصریح می کند که آنها تلاش او را در مقابله با جنگ، در دفاع از آزادی و در مخالفت با نفوذ اندیشه های تام گرایانه و اقتدارطلبانه نشان می دهد و باید به منزلة سهم او در فلسفة سنجشگرانة سیاسی و هشداری علیه خطر خرافات تاریخی قلمداد شود.

کارل پوپر در سال ۱۹۴۶ دعوت دانشگاه لندن را برای تدریس پذیرفت و راهی انگلستان شد. وی در این کشور به تحقیق و تدریس ادامه داد و آثار فلسفی و علمی دیگری خلق کرد که مهمترین آنها عبارتند از: «حدسها و ابطالها» (۷)، «شناخت عینی» (۸)، «فلسفه و فیزیک» (۹) ، «آینده باز است» (۱۰) ، «در جستجوی دنیایی بهتر» (۱۱) و «همة زندگی حل مسأله است» (۱۲). کارل رایموند پوپر در سال ۱۹۹۴ در لندن چشم از جهان فروبست، اما روح کاونده و اندیشه های روشن و مؤثرش، از طریق ارثیة معنوی او همچنان پویا و زنده است.

● ریشه های سقراطی و فلسفة روشنگری

کارل پوپر را برجسته ترین نمایندة فکری «خردگرایی سنجشگر» (۱۳) می دانند. این نحلة فکری، بیش از آنکه به دنبال مسائل آکادمیک فلسفی باشد، خود را متوجه علوم تجربی می داند و به طرح پرسشهای واقعی سیاست عملی می پردازد. خود پوپر معتقد است که اندیشة فلسفی باید مشغولیت همة روشنفکران باشد، مسائل را صریح و ساده طرح کند و از لفاظی و پیچیده گویی بپرهیزد. دشوارگویان و دشوارنویسان به کرات مورد سرزنش پوپر واقع شده اند و وی آنان را به جادوگرانی تشبیه می کند که خود را درپشت چادری از الفاظ پر طمطراق پنهان کرده اند تا همگان بپندارند که فلسفه چیزی پیچیده و اسرارآمیز و مذهب خردمنداناست و نمی توان رموز آن را بر مردم عادی آشکار ساخت.

می توان تشخیص داد که اندیشة پوپر از یکطرف متأثر از فلسفة سقراط و از طرف دیگر تحت تأثیر فلسفة روشنگری است. این جملة معروف سقراط: «می دانم که هیچ نمی دانم» بی تردید در شیوة تفکر پوپر نقش بزرگی داشته است. پوپر بر این نظر است که حل هر مسأله ای به پیدایش مسألة تازه ای منجر می گردد و هر چه انسان بیشتر دربارة جهان بداند، معرفت او نسبت به آنچه که نمی داند آگاهانه تر و صریح تر است و لذا نادانی انسان را پایانی نیست. پوپر این عقیدة خود را در جملات زیبایی به این صورت بیان می کند: «هنگامی که به بی کرانگی آسمان پرستاره نظر می دوزیم، تخمینی از بی کرانگی نادانی خود به دست می آوریم. اگر چه عظمت کیهان ژرف ترین دلیل نادانی ما نیست؛ اما یکی از دلایل آن است».

پوپر در آنجا که با قیم مآبی و همة اشکال تام گرایی به ستیز بر می خیزد، تحت تأثیر فلسفة روشنگری است. وی بویژه در آغاز دارای گرایش نئوکانتی بود و همه جا از ایمانوئل کانت به عنوان فیلسوف آزادی و انسانیت یاد کرده است. پوپر با تکیه بر روح فلسفة روشنگری، به سهم خود تلاش می ورزد تا انسانها از پذیرش غیرسنجشگرانة نظریات فاصله بگیرند و به گفتة تاریخی کانت، شهامت استفاده از خرد خود را بیابند. خرد برای پوپر تنها مرجع و سرمایة معنوی انسانی است که همواره باید به آن تکیه و از واگذار کردن آن به «نهادهای ویژه» و«ابراندیشمندان» پرهیز کرد. پوپر تصریح می کند که ما باید عادت دفاع از بزرگمردان را ترک گوییم، چرا که بسیاری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند و تسلط فکری آنان هنوز مایة گمراهی انسانهاست. پوپر متفکرانی را که با اندیشه های خود عملا" در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومتهای جبار بوده اند، «پیامبران کاذب» می نامد. در اکثر نوشته های وی، «پیامبران کاذب» و «مراجع فکری» چه در زمینة نظری و چه در عرصة سیاست عملی، به دقت ردیابی می شوند و سرانجام در مقابل قاضی منتقد دادگاه عقل قرار می گیرند. به نظر پوپر، حقیقت به صورت عینی وجود دارد و هدف اصلی انسان باید جستجوی مستمر آن در فرآروندی پایان ناپذیر باشد.

● حقیقت، شناخت و سرچشمه های آن

کارل پوپر، شناخت را جستجوی حقیقت می داند، جستجویی پر وسواس برای یافتن نظریه هایی عینی، واقعی و توضیح دهنده. از دید وی، جستجوی حقیقت را نباید با جستجو برای رسیدن به یقین و قطعیت یکی گرفت و باید میان آن دو تفاوتی دقیق قائل شد. انسان جائز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری خطاپذیر و نامطمئن است. این امر بدین معناست که ما باید همواره علیه خطاهای خود پیکار کنیم و علیرغم تمام مراقبتها و تدابیر، هرگز نمی توانیم یقین حاصل کنیم که مرتکب خطا نشده ایم.

خطا و اشتباه زمانی صورت می پذیرد که ما نظریه ای علمی را درست می پنداریم، در حالی که این نظریه نادرست است. لذا مبارزه با این خطا یا اشتباه، به این معناست که ما در جستجوی خود به دنبال حقیقت عینی، نادرستی و کذب را از راه آزمون و سنجش بیابیم و از میان برداریم. وظیفه و هدف فعالیت علمی چنین است: نزدیکتر شدن به حقیقت عینی، حقیقت بیشتر، حقیقت جالب تر، حقیقت قابل فهم تر. در این راستا، هر آینه بپذیریم که شناخت بشری خطاپذیر است، هرگز نمی توانیم یقین و قطعیت را هدف علم قلمداد کنیم.

برای پوپر، حقیقتهای نامطمئن و یا گزاره های حقیقی که ما آنها را غیرحقیقی می انگاریم وجود دارد، اما یقین و قطعیت نامطمئن وجود ندارد. درست به همین دلیل ما باید در پی نزدیکتر شدن به حقیقت عینی باشیم و تلاش برای دستیابی به یقین را رها کنیم. بنابراین شناخت علمی و دانش ما همواره فرضیه سان (۱۴) است؛ چیزی نیست جز دانش حدسی. حتا شناخت ما در گسترة پر صلابت ترین دانشها مانند علوم طبیعی، فرضیات و حدسیاتی است که با نظریه های تازه تر و درست تر ابطال پذیر می باشد. از همین رو باید درهای آن همواره به روی نقد و تجدیدنظر گشوده باشد و از بوتة سخت آزمایش و در تضارب با حدسیات مخالف و رقیب، سربلند بیرون آید. به عبارت دیگر می توان تصریح کرد که قوانین شناخته شدة طبیعی از نظر پوپر، چیزی جز توصیفاتی با بالاترین درجة احتمالات نیست. وی یادآور می شود که نظریه های علمی ما صرفا" حدسها و فرضیه هایی موفق ولی موقت اند و بنابراین برای همیشه محکومند، حدس و فرضیه باقی بمانند. تا زمانی که ما به دنبال یقین و قطعیت باشیم، به اثبات نظریه و بنابراین استقرا (۱۵) نیز نیازمندیم اما اگر بپذیریم که علیرغم میل به یقین و قطعیت، راهی برای رسیدن به آن نداریم، می توانیم از استقرا و تلاش برای اثبات صرفنظر کنیم. لذا روش ما در شناخت علمی نمی تواند چیزی جز روش سنجشگرانه و نقدی باشد: روش کشف و از میان بردن خطا، در خدمت جستجوی حقیقت و در خدمت خود حقیقت. پوپر در رد استقرا همچنین برهان می آورد که ما از طریق مشاهده نیست که به نظریة علمی می رسیم، بلکه عکس این روند صادق است: یعنی اینکه ما اول صاحب فرضیه ای می شویم و سپس از طریق مشاهده تلاش می کنیم آنرا ارزیابی کرده، به سطح نظریه ای علمی ارتقا بخشیم. اما خصلت این نظریة علمی، نه در اثبات پذیری که در ابطال پذیری آن باقی می ماند. پوپرتصریح می کند که نظریة ابطال پذیری او در علم، تفاوت وی را با علمگرایان (۱۶) آشکار می کند، چرا که آنان به مرجعیت و اقتدار علم گردن می نهند، در حالی که وی هیچگونه مرجعیت و اقتداری را نمی پذیرد. پوپر در عین حال در فرق میان خود با شک گرایان (۱۷) توضیح می دهد که اگر چه شاید بتوان او را به معنای کلاسیک کلمه یک شک گرا نامید، چرا که برای حقیقت سنجیداری (۱۸) قائل نیست، اما باید در نظر داشت که وی نیز مانند متفکرانی چون کانت و ویتگنشتاین، منطق کلاسیک را چونان ارغنون نقد و سنجش می پذیرد؛ یعنی نه ارغنونی برای برهان، بلکه ارغنونی برای ابطال. پوپر می افزاید که او بر خلاف شک گرایان امروز، فیلسوفی نیست که به تردید و عدم اطمینان علاقه داشته باشد، چرا که او این دو را وضعیتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمینان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عینی، که ما را در جستجویمان به دنبال حقیقت، در ارجحیت بخشیدن به نظریه ای نسبت به نظریة دیگر یاری می رساند، جالب تر است.

پوپر در پاسخ به این پرسش که حقیقت چیست، ضمن تأیید تعبیر کانتی از حقیقت، یعنی «انطباق شناخت بر برابرایستا»می افزاید: «نظریه یا گزاره ای حقیقی است که توصیف آن از چگونگی امر، با واقعیت منطبق باشد». از نظر وی، هر اظهارنظر صریحا" فرمولبندی شده، یا حقیقی است یا کاذب و اگر کاذب باشد، عکس آن حقیقی است. بنابراین درست به اندازه اظهارنظرهای درست و حقیقی، اظهارنظرهای نادرست و غیرحقیقی وجود دارد. از آنجا که هر اظهارنظری می تواند درست و حقیقی و یا عکس آن درست و حقیقی باشد (چیزی که آگاهی مطمئن از آن برای ما محرز نیست)، می توان نتیجه گرفت که ما اجازه نداریم حقیقت را با یقین و قطعیت یکی بگیریم. کارل پوپر در عین حال، نسبیت گرایی (۱۹) در حقیقت را یکی از بزرگترین گناهان فیلسوفان نسبیت گرا و آن را خیانت به عقل می داند، چرا که نسبیت گرایی در حقیقت، در را بر روی ریا و تزویر می گشاید. وی نسبیت گرایی را یکی از نتایج اختلاط ایدة حقیقت با یقین و قطعیت می داند.

پوپر تأکید می ورزد که ممکن است برخی از نظریه های ما حقیقی باشد، اما اگر هم چنین باشد، ما هرگز آن را با اطمینان نخواهیم دانست. از نظر پوپر، سنجیداری برای حقیقت وجود ندارد و حتا اگر ما به حقیقت دست یابیم نمی توانیم از آن مطمئن باشیم، اما سنجیداری خردگرایانه نسبت به پیشرفت در گسترة جستجوی حقیقت وجود دارد و لذا سنجیداری برای پیشرفت علمی. اما چنین سنجیداری به چه معناست؟ آیا به معنی پیشرفت در فرضیات و حدسیات ماست؟ چه موقع می توان گفت که یک فرضیة علمی از فرضیة دیگر بهتر است؟ پاسخ پوپر چنین است: از آنجا که علم فعالیتی سنجشگر است، ما فرضیه های خود را معروض نقد و پرسش قرار می دهیم تا خطاهای آن ها را کشف کنیم. بنابراین فرضیه ای از فرضیة پیشین بهتر است که اولا" قادر باشد تمام مسائلی را که آن فرضیه توضیح داده از نو توضیح دهد، ثانیا" برخی خطاهای فرضیة پیشین را آشکار کند و ثالثا" در مقابل آزمایشها و سنجشهایی که فرضیة پیشین مقاومت و صلابت لازم را نشان نداده، مقاوم تر و پرصلابت تر باشد. پوپر روش خود را روش آزمون و خطا می نامد و یادآور می شود که هدف چنین روشی چیزی نیست جز یافتن خطاها و حذف نظریه های نادرست و غیرعلمی. طبعا" هر فرضیه ای که در مقابل ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پایدارتر بماند، از صلابت علمی بیشتری برخوردار و به حقیقت نزدیکتر است، مانند بسیاری از نظریه های علوم طبیعی. به نظر پوپر چنین روش و نگرشی، مبارزه علیه جزمیت گرایی (۲۰) را ممکن می سازد و از نخوت و تکبر روشنفکری می کاهد. پوپر، تواضع عقلی را یکی از بزرگترین فضیلتهای روشنفکری می داند و یادآوری می کند که بزرگترین اندیشمندان همواره فروتن بوده اند. پوپر تصریح می کند که متفکران و دانشمندان اگر چه در زمینة چیزهای کمی که می دانند با انسانهای عادی تفاوتهای کوچکی دارند، اما در زمینة نادانی بی پایان خود، با بقیه یکسانند.

پوپر پرسش کلاسیک در مورد سرچشمة شناخت را به این صورت که «این را از کجا می دانی و بر کدام منبع متکی هستی؟» یکسره نادرست می داند. به عقیدة وی، پرسشی بدینگونه، پاسخی مرجعیت گرایانه می طلبد. پرسش از سرچشمة شناخت با این نیت انجام می گیرد که بتواند از طریق مرجعیتی معین، معرفت خود را مشروعیت بخشد. ایدة متافیزیکی ناظر بر اینگونه پرسش، به نتایجی چون «شناخت خالص نژادی»، «شناخت خطاناپذیر»، «شناخت متکی بر اقتداری معین» و در صورت لزوم حتا «شناخت مشتق از اقتدار الهی» منجر می گردد. پوپر متقابلا" پیشنهاد می کند که باید پرسش کلاسیک از سرچشمة شناخت را کنار نهاد و پرسشی بدینگونه را جانشین آن ساخت که: «چکار می توانیم بکنیم تا خطاهای خود را کشف کنیم؟». طرح پرسش بدینسان، مبتنی بر این اعتقاد است که ما صاحب هیچگونه منبع معرفتی خالص و خطاناپذیر نیستیم و پرسش از سرچشمة شناخت را نباید با پرسش مربوط به اعتبار و حقیقت یکی گرفت.

بنابراین پاسخ پوپر به پرسش کلاسیک سرچشمة شناخت مبنی بر اینکه «این را از کجا می دانی و بر چه منبعی متکی هستی» چنین فرمولبندی می شود: «من هرگز نمی گویم که چیزی می دانم. ادعای من صرفا" برپایه حدس و فرضیه است. این موضوع هم اهمیتی ندارد که این حدس و فرضیه را از کدام منبع به دست آورده ام. منابع گوناگونی وجود دارد که همة آنها برایم روشن نیست. اصولا" سرچشمه و اصل شناخت، با حقیقت ارتباط چندانی ندارد. اما اگر مسأله ای که من تلاش می کنم آنرا از طریق فرضیة خود توضیح دهم برایت جالب است، می توانی به من لطف بزرگی بکنی و آن اینکه تلاش ورزی فرضیة مرا بطور اصولی و واقعگرایانه و تا آنجا که برایت امکان پذیر است واضح و روشن، معروض نقد و سنجش قراردهی! و اگر فکر می کنی می توانی آزمونی بیندیشی که در پایان ادعای مرا ابطال خواهد کرد، من حاضرم تو را در ابطال فرضیه ام با تمام نیرو یاری دهم».

پوپر با چنین پاسخی نتیجه می گیرد که هیچگونه «سرچشمة نهایی شناخت» وجود ندارد. هر منبع و یا محرک شناخت قابل استفاده است؛ ولی هر منبع و محرکی نیز باید بتواند مورد نقد و سنجش قرار گیرد. به عقیدة پوپر، منابع سنتی معرفت، جزو مهمترین سرچشمه های ما به حساب می آید و شناخت نمی تواند با هیچ آغاز گردد، اما بویژه همین منابع سنتی معرفت که به ما به ارث رسیده است، باید قابل نقد و سنجش باشد. مهمترین کارکرد مشاهده، تفکر منطقی و نیروی انگارش (۲۱) در آن است که به ما در آزمون سنجشگرانة نظریه هایمان یاری می رساند. به نظر پوپر، روشنی و شفافیت، یک ارزش عقلی است، اما دقت چنین نیست. دقت مطلق قابل دستیابی نیست و نتیجه ای ندارد که به دنبال دقتی بیش از آن باشیم که وضعیت کنونی ما اجازه می دهد. پوپر تصریح می کند که حل هر مساله ای، به مسائل جدیدی منجر می گردد. هر چقدر مسأله نخستین دشوارتر باشد، مسائل جدید حاصل از حل آن، جالب تر و تلاش برای حل آنها جسورانه تر خواهد بود و از ما شهامت بیشتری می طلبد. ما هر چقدر بیشتر راجع به جهان بدانیم و دانش خود را ژرفا بخشیم، آگاهیمان از جهل خود روشن تر و قاطع تر می گردد. سرچشمة اصلی نادانی ما در دانشی است که فقط می تواند محدود باشد، در حالی که نادانی ما ضرورتا" نامحدود است.

بهرام محیی

توضیحات:

۱ـ Karl Raimund Popper

۲ـ Wiener Kreis

۳ـ Rudolf Carnap

۴ـ Logik der Forschung

۵ـ The Open Society and its Enemies

۶ـ The Poverty of Historicism

۷ـ Conjectures and Refutations

۸ـObjective Knowledge

۹ـ Philosophy and Physics

۱۰ـDie Zukunft ist offen

۱۱ـAuf der Suche nach einer besseren Welt

۱۲ـAlles Leben ist Problemlösen

۱۳ـ Kritischer Rationalismus

۱۴ـ hypothetisch

۱۵ـ Induktion

۱۶ـ Szientisten

۱۷ـ Skeptiker

۱۸ـ Kriterium

۱۹ـ Relativismus

۲۰ـ Dogmatismus

۲۱ـ Einbildungskraft

۲۲ـ پوپر در توضیح جهان ۲، از اصطلاح آلمانی Erlebnis استفاده می کند که می توان آن را در فارسی به تجربة ذهنی، ماجرا، پیشامد و آزموده ترجمه کرد. در تفاوت این اصطلاح با اصطلاح آلمانی Erfahrung که آن نیز به معنای تجربه است، می توان گفت که اگر دومی شامل تجربه اعم از فردی و جمعی و آگاهانه و قابل انتقال باشد، اولی را می توان به تجربة شخصی، مستقیم و غیرقابل انتقال تعبیر نمود. در این مقاله در برگردان اصطلاح آلمانی Erlebnis همه جا معادل «تجربة زنده» به کار رفته است.

۲۳ـ Urknall-Hypothese

۲۴ـ emergent

۲۵ـ Menschwerdung

۲۶ـ Ritual

۲۷ـ Entwicklung

۲۸ـ beschreibende Sätze

۲۹ـ Darstellungsfunktion

۳۰ـ argumentative Funktion

۳۱ـ Tyrannei

۳۲ـ Historizismus

منابع مورد استفاده از آثار پوپر:

Die offene Gesellschaft und ihre Feinde, Bd. ۱,۲, Tübingen ۱۹۶۹

Das Elend des Historizismus, Tübingen ۱۹۶۹

Ausgangspunkte. Meine intellektuelle Entwicklung, Hamburg ۱۹۹۵

Objektive Erkenntnis. Ein evolutionärer Entwurf, Hamburg ۱۹۹۸

Auf der Suche nach einer besseren Welt, München ۱۹۹۹

Alles Leben ist Problemlösen, München ۲۰۰۰


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید