پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
تنهایی زنانه
![تنهایی زنانه](/web/imgs/16/143/fr5o61.jpeg)
● به همین سادگی / سید رضا میرکریمی (۱۳۸۶)
خانه طاهره تمیز و مرتب است. لباسهای شسته، فریزری که پر است از کدبانوگریها و همه چیز سانت به سانت هم در آن گذاشته شده. خانهای که همه چیز سر جای خودش است و اگر شوهر نقشه کش و دو تا بچه شیطون نبودند هیچوقت نظم این خانه بههم نمیریخت. طاهره کدبانویی است که شعر مینویسد. مادر دو بچهای است که کلاس شعر میرود و از خوردن بلورهای برف توی صورتش لذت میبرد. طاهره کدبانویی است که حواسش به مرد میانسالی که در همسایگیشان خانه دارد، است. تنهایی و انزوای مرد را زیر نظر دارد و اتفاقی در سوپر فوت کوزهگری پختن ماکارونی را یادش میدهد. چون مرد تنهاست و طاهره تنهایی را میفهمد. مرد در تنهایی خودش تنها است و طاهره در خانه شلوغش تنها است. با یک شوهر مهندس که هنوز لهجه دارد و دارد کمکم کت و شلوارپوش میشود، دختری که تازه دارد یاد میگیرد پا توی کفش پاشنهدار مادر کند و نمیتواند از عهده یک کار کوچک خانه بر بیاید و ادای خوانندهها را در میآورد، پسری که دوست ندارد همکلاسیهایش مادر سادهپوشش را ببینند، طاهره با اینها در خانهاش تنهاست. در ساختمانشان تنهاست. همسایههایی که دوستش دارند و آرامش ظاهری او را به پای عاقل بودنش میگذارند. طرف مشورتشان و دوست زمان مبادایشان است، اما کسی بغض او را نمیبیند. آشفتگی و دو دلی او را کسی نمیبیند. طاهره بغض دارد. وقتی دستش به مداد زیر ماشینلباسشویی نمیرسد تا شعر تنهاییاش را بنویسد بغضش میترکد. آن بغض ناتوانی و تنهایی است. طاهره بغض دیدهنشدن دارد. اینکه شوهرش، دختر و پسرش او را نمیبینند. شوهر کارش را میبیند و بچهها منشی پدرشان را از مادرشان بیشتر قبول دارند. بغض زنی که از همهچیز ناراضی است و فکر میکند میتواند همه چیز را رها کند و به روزهای خوش مجردی و خانه پدری برگردد. رهاکردن شوهری که هنوز لهجه دارد، دختری که در آستانه نوجوانی است و میشود برایش از خاطرات شیرین گذشته تعریف کرد و پسربچهای که میشود با او زیر تخت رفت و در تاریکی به سربازها شلیک کرد برای طاهره غیرممکن است. طاهره نمیتواند برود، میماند و به مدرسه و اردوی فردای بچهها و عروسی دختر همسایهاش فکر میکند. به شوهری فکر میکند که غوغای درونی طاهره را نمیبیند، اما دوستش دارد. فکر میکند و زیر برف میماند.
● من ترانه ۱۵ سال دارم / رسول صدر عاملی (۱۳۸۰)
در دنیا گونهای از آدمها هستند که تکیه به کسی ندارند. نمیدانیم تعدادشان در دنیا چقدر است. اما به دور و بر خودمان که نگاه کنیم تعدادشان به صفر میل میکند. آدمهایی که بدون دیگران هم اموراتشان میگذرد و هر روز آه و ناله و فغانشان به راه نیست.
از در و دیوار هم برایشان مصیبت و بدبختی بریزد خیلی خم به ابرو نمیآورند یا اگر میآورند خیلی کوتاه است و دوباره به شرایط سرسختی خودشان برمیگردند. ترانه ۱۵ ساله یکی از همین سرسختها است. شاید چون کسی نبوده که لیلی به لالایش بگذارد. شاید چون مادر نداشته و سالها پدرش را از پشت شیشههای اتاق ملاقات زندان دیده. با مادربزرگ پیری زندگی میکند که از بخت ترانه او هم از دنیا میرود تا آخرین روزنههای امید هم بسته شوند و ترانه بماند و حوض تنهاییاش. وقتی مادربزرگ میمیرد و به ترانه میفهمانند خانه دیگر جای او نیست، جیغ و فریاد و گریه و ننه من غریبم راه نمیاندازد. جایی که خیلیها آه و ناله میکنند که: «من بدبخت حالا بدون پدر و خانواده چه خاکی به سرم بریزم؟»، ترانه خیلی خانموار برخورد میکند. این زندگی ترانه است. نوجوانی که سرد و گرم روزگار او را مجبور کرده که خیلی زود بزرگ و عاقل شود.
پسری که مدتها به او ابراز علاقه میکرده، صیغهاش میکند تا ترانه خیلی کوتاه حس خوشبختی کند و بعد تاوان این خوشبختی را خیلی زود و سخت بپردازد.
دختر مدرسهای تنها میفهمد که باردار است و این را دار دار نمیکند. به روی خودش نمیآورد که چه حجم انبوهی از تنهایی و غم را به دوش میکشد و زندگی نوجوانی را میبوسد و کنار میگذارد. ترانه تنها زایمان میکند. بچهاش را به دنیا میآورد و در بیمارستان کسی به ملاقات نورسیدهاش نمیآید. کسی دستش را نمیگیرد که از تخت پایین بیاید. کسی کمکش نمیکند نوزادش را به خانه ببرد. کسی برایش اسپند دود نمیکند.
ترانه همه این تنهایی را تحمل میکند، خیلی متین و موقر. ترانه این بچه را از کسی دارد که تکیهگاه محکمی داشته، مادری داشته که دنبال کارش است. از آن پسرهاست که لیلی به لالایش گذاشتهاند و مهم نیست چند تا دختر را بیچاره کند. مهم این است که خودش خوب باشد. ترانه همه اینها را میداند و شناسنامه دخترش را به نام آن پدر نمیگیرد.
● سارا / داریوش مهرجویی (۱۳۷۱)
وقتی «سارا» روی پردههای سینماها رفت، دیگر همه مهرجویی را میشناختند. سارا دومین فیلم زنانه مهرجویی بود. فیلمی که اقتباسی از نمایشنامه «خانه عروسک» ایبسن بود.
ماجرا از این قرار بود که سارا (نیکی کریمی) برای تامین هزینه عمل جراحی شوهرش حسام (امین تارخ) بدون اجازه او از گشتاسب (خسرو شکیبایی) همکار شوهرش پول قرض میکند و به او سفته میدهد.
بعد از آن هم برای دادن قرض گشتاسب رسما پدر خودش را درمیآورد و شب تا صبح بدون این که حسام بفهمد در خانه کار میکند تا بتواند قسطهایش را بپردازد، اما سه سال بعد که حسام رئیس اداره اعتبارات بانک میشود، تصمیم میگیرد گشتاسب را به دلیل سوءاستفاده مالی اخراج کند و این بهانه خوبی است که گشتاسب، سارا را تحت فشار قرار دهد که اگر رای شوهرش را نزند و بیخیال اخراج او نشود، ماجرای سفتهها را به حسام خواهد گفت. همین ماجرا باعث راه افتادن دعواهایی بین حسام و سارا میشود. زمانی هم که حقیقت معلوم میشود و حسام میخواهد با سارا آشتی کند، اما سارا دیگر غمگینتر از آنی است که عذرخواهی حسام را قبول کند.
سارا در تمام مدت، غمی را با خودش حمل میکند که آدم از آن سردرنمیآورد. غمی که به خاطر فشار کار و تهدیدهای گشتاسب نیست. انگار او از اول هم میدانسته که حتی همسرش هم او را «نمیبیند».
● میگرن / مانلی شجاعی (۱۳۹۰)
«میگرن» اولین فیلم مانلی شجاعی به عنوان کارگردان است. فیلمی که با وجود تلاشهای در به تصویر کشیدن یک دغدغه زنانه، چندان خوب از آب درنیامده است. اول فیلم این طور به نظر میرسد هنگامه قاضیانی تنها زن آپارتمان است.
زنی تقریبا عصا قورت داده که با دخترش زندگی میکند و از راه تدریس ترجمه زبان اموراتش را میگذراند، اما کمکم میفهمیم زن ساکن طبقه سوم تنهاترین زن ساکن آپارتمان نیست و حتی زن طبقه دوم که تازه به ساختمان اسبابکشی کردهاند (پانتهآ بهرام) در کنار همسر و بچههایش از نظر میزان تنهایی دستکمی از او ندارد.
قاضیانی زنی وسواسی و ملالغتی است. طوری که انگار همین موضوع دلیل تنهایی او است. او در خانهای زندگی میکند که پردههای کلفت و تیرهاش را هیچوقت کنار نمیزند. از این که دختربچهاش با پسربچه همسایه بازی میکند، دل خوشی ندارد و مدام دنبال بهانهجویی میگردد، اما ناگهان سر و کله مرد میانسال و نهچندان منظمی پیدا میشود. مردی که با ورودش پردههای تیره و کلفت خانه کنار میرود و زن رنگ نور را به خودش میبیند.
● کاغذ بیخط / ناصر تقوایی (۱۳۸۰)
سالهاست جهانگیر (خسرو شکیبایی) و رویا (هدیه تهرانی) به همراه دو فرزندشان زندگی آرامی دارند. تا این که رویا برای ایجاد فضایی جدید در زندگی خانوادگی به رویاپردازی میپردازد و داستانهای گوناگونی سرهم میکند. اندکی بعد به پیشنهاد جهانگیر داستانهایش را روی کاغذ میآورد.
همین باعث میشود رویا سر ذوق بیاید و در کلاسی ثبتنام میکند. او قصد دارد موضوعاتی ویژه و متفاوت را برای نوشتن انتخاب کند، ولی به پیشنهاد استادش شروع به نوشتن داستان زندگی خودش میکند. وی در خانه موفق به نوشتن نمیشود و به خانه مادرش میرود.
پس از مدتی که به خانه خود بازمیگردد پس از درگیریهایی گوناگون با همسرش در نهایت نسخهای از داستان کاملشده را به همسرش میدهد. جهانگیر بعد از خواندن داستان نگاه تازهای به زندگیشان دارد. انگار تازه زنی که این همه سال از زندگی مشترکشان میگذرد را میشناسد.
«کاغذ بیخط» با این که سالها قبل از «به همین سادگی» ساخته شده است، نسخه متفاوت آن است. داستان تنهایی زنی که در نهایت بعد از دعواهای زیاد موفق میشود همسرش را با خود همراه کند. شاید تفاوت نگاهی که بین این دو فیلم است به خاطر تغییر امید به حلشدن این تنهایی است. انگار هر چه بیشتر میگذرد، امیدمان به باهم بودن کمرنگتر میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست