یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر


از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

جایگاه عشق در اندیشه بزرگان ادب و هنر

از میان مفاهیم گوناگون مطرح شده در ادبیات، بی گمان مضمون «عشق» یکی از جذاب ترین و درعین حال چالش برانگیزترین موضوعاتی است که در اشکال مختلف به آن پرداخته شده است. زیرا عشق زبانی جهانی و فرازمانی دارد. عشق کلیدی ترین و کاربردی ترین کلمه در دیوان حافظ است. قفل فروبسته بسیاری از معانی و مفاهیم دیوان حافظ را تنها با کلید سه دندانه عشق می توان گشود؛ عشق این ماندگارترین و دل نوازترین صدا در همه اعصار در زیر این گنبد دوار.

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

عشق به تعبیر حافظ مبنا و انگیزه آفرینش بوده است.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عشقها و اشتیاق هایی که در زندگی واقعی گوته شاعر و متفکر آلمانی وجود داشته، تأثیری مستقیم در آثارش به جاگذاشته است. به طوری که یکی از مفاهیم کلیدی دیوان «غربی- شرقی» گوته «عشق» است.

فصل حقیقی عشق لحظه ای است که

دریابیم که تنها ماییم که عاشقیم

و کس دیگری چون ما عاشق نبوده است

و هیچ کس دیگر نیز چون ما عاشق نخواهد بود.

اما عشق درنظر ونسان ونگوگ، نقاش بزرگ هلندی: «عشق جاودانه است، شاید شکل آن تغییر کند، اما جوهر یکی است. تفاوت بین عاشق و غیرعاشق، همان تفاوت بین چراغ روشن و خاموش است. چراغ آنجاست و به کار می آید، اما اکنون نور نیز می افشاند، و همین نورافشانی، کار حقیقی آن است. بهترین راه شناخت زندگی، بسیار عشق ورزیدن است.»

در تمام دنیا نیرویی برتر از نیروی عشق وجود ندارد. احساس عشق بالاترین حد فرکانسی است که می توانید به سوی کائنات بفرستید اگر می توانستید هر فکری را در هاله ای از عشق بپیچید، اگر می توانستید هرچیزی و هرکسی را دوست داشته باشید، زندگی شما دگرگون می شد. چنانچه درمورد هلن کلر این طور واقع شد:

«به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود را برهمه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و روح مرا رهایی بخشد. فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم، حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم. اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری، ریسمانی شد در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد. معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.»

گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می شود و براثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است، سوخته می گردد و از طرفی می گویند عشق را باید تجربه کرد تا دریافت.

پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از این معانی

آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخواندت بخوانی

اگرچه حل مشکل عشق، با اندیشه و دانش دشوار است، اما این دغدغه را در انسان پدید می آورد که اندیشه و دانش نیز درحل این مشکل می توانند نقش داشته باشند. مگر نه این است که این نکته در اسلام پیشینه ای دراز آهنگ دارد، که هرکس عشق ورزد و پاکدامنی جوید و راز خویش آشکار نکند و به زندگی بدرود گوید، شهید است و در روز بازپسین خداوند او را در سایه خویش پناه می دهد.

مولانا عشق را به دریای عدم تعبیر می کند که عدم رمز نیستی و فناست.

پس چه باشد عشق دریای عدم

درشکسته عقل را آنجا قدم

یکی از بزرگ ترین خطوط اشتراک بین مولوی و تاگور، توجه به عشق است. و اینکه هر دو عشق را مغز کائنات می دانند.

مولوی عشق را خمیر مایه هستی و دلیل حرکت عالم می داند. تا گور هم برپایی جهان، سرمایه هستی، دلیل بودن و راز بقا را عشق می شناسد. او معتقد است که همه جهان گذران است و همه چیز فرسوده می شود و تنها عشق جاودانه می ماند و همواره تازه است.

زبان هرکس گویای اندیشه ها، عقاید و بازتاب احساسات اوست. چنان که عشقی که سعدی از آن سخن می گوید و دیعه ای است ازلی و جاودانه ساری در همه پدیده ها و هنر آن نیز درد والم و رنج است. عشقی که سعدی آشکارا از آن سخن می گوید متضمن معانی لطیف عرفانی و اخلاقی است و آنچه او را از خود بیخود می کند نه صورت که صورت نگار است .

مشاهیر جهان درمورد عشق نظرهای مختلفی داشته اند:

ویکتور هوگو: بگذار تا همیشه، حقیرترین غم ها، یا ناچیزترین شادی های خود را به هم بگوییم... این اعتمادها، این همدلی باشکوه، هر دو حق و وظیفه عشق اند.

جورج الیوت: نه تنها دوست دارم دوستم بدارند، بلکه دوست دارم بشنوم که دوستم دارند.

افلاطون: عشق، شادی خوبان، شگفتی عاقلان و حیرت خدایان است.

تولستوی: همه چیز و هر آنچه را که درک کردم، مدیون عشق ورزیدن یافتم.

امرسون: عشق سرانجام ادب است و بزرگواری.

سنت اگوستین: عشق زیبایی روح است.

لرد بایرون: عشق بارقه ای است از ملکوت، اخگری از آن آتش جاویدان.

عشق در نزد نزارقبانی دارای ویژگی های خاصی است. در شعر نزار، «عشق به معشوق» برجسته تر است. مهم تر اینکه نزارقبانی شاعر شادی های عشق است.

اما عشق در همه چیز صبر می کند و همه را باور می کند و در همه حال امیدوار است و همه چیز را تحمل می کند. چنان که سهراب سپهری عشق را علت همه پدیده ها، همه بی خبریها و آگاهی ها و سکوت ها، جدایی ها و زمزمه ها را ریشه در عشق می داند و عاشق بودن برای زیستن را حتمی می داند وگرنه زیستن حرام است. عشق، فاصله میان خدا و هستی است و شاید عشق دلیل هستی است و عشق منشأ صبر است و تنهایی. عاشق موجودی است صبور که جز صبر چاره ای ندارد. عاشق موجودی تنهاست که دست به دست ثانیه ها روی نور می خوابد و عشق یک قدرت ماورایی است که همه چیز جز خدا بدان منتهی می شود و زمان لهجه ای از عشق است و بهترین چیز نگاهی است که از حادثه عشق برای انسان به ارمغان رسیده است.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است.

کلام آخر اینکه قصه غریب و حدیث عجیب عشق بسی گسترده تر از آن است که در مجالی اندک بتوان از آن سخن گفت و حق آن را ادا کرد.

ناهید زندی پژوه

منابع:

۱- بایرون، روندا. مترجم فتحعلی، عطاء. تهران: منشأ دانش، .۱۳۸۷

۲- پورمحمدی، ضیاء. به سمت گل تنهایی، نیم نگاهی به اشعار سهراب سپهری. ادبیات معاصر، شماره چهارم، مرداد.۱۳۷۵

۳- پولیس شوتز، سوزان، مترجم براتی، عبدالعلی. صدای سخن عشق. تهران: نسیم دانش، .۱۳۸۶

۴- حبیبی کاسب، سارا، ذات علیان، غلامرضا. عشق در رمان در جست وجوی زمان از دست رفته. مجله پژوهش زبان ها و ادبیات خارجی، شماره۵۱، بهار.۱۳۸۸

۵- حسین پور، علی. بررسی مقایسه ای مفهوم عشق در نگاه حافظ، گوته و پوشکین. مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، شماره۸۴۸ بهار .۱۳۸۴

۶- رشیدی، خسرو، تحلیل محتوای مفهوم عشق در غزل سعدی. کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶ و۵، اسفند۷۹، فروردین.۸۰

۷- شیری، قهرمان. تاریخی نگری و اعتدال گرایی در مکتب داستان نویسی خراسان. مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، شماره۱۵۱، زمستان .۱۳۸۴

۸- طاهری نیا، علی باقر؛ کولیوند، فاطمه؛ طهماسبی، زهرا. بررسی سیمیالوژی مضمون عشق در اشعار نزارقبانی و حمید مصدق. ادبیات تطبیقی دانشگاه شهید باهنر کرمان، شماره اول، پاییز .۱۳۸۸

۹- مشهور، پروین دخت. مولوی و تاگور. نامه پارسی، شماره چهارم، زمستان .۱۳۷۹



همچنین مشاهده کنید