شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

چیزی به نام نقد هنر وجود ندارد


چیزی به نام نقد هنر وجود ندارد

در جهانی که رعیتی وجود ندارد سلطانی نیست کما اینکه در دنیای پادشاهان رعیتی نیست پس نه تنها نقد وجود ندارد تعلیم هم دروغ است

علی معلم نامی آشنا برای اهل شعر و ادب، ‌شاعری معتقد با احساس و گشاده‌روی، حساس و ژرف نگراست. در عین حال کسی است که مجوز پخش گسترده انواع موسیقی پاپ را از تلویزیون جمهوری اسلامی صادر کرد. ویژگی‌‌های شعر معلم را این‌گونه می‌توان برشمرد؛ ساختار منحصر به فرد و حماسی، بهره‌گیری از حکمت و فلسفه، استخدام اوزان غریب، ‌اسطوره‌پردازی، ردیف‌های بلند، دشوار نویسی و به کارگیری واژگان مهجور و داشتن موسیقی درونی. او طلایه دار و پیش قراول جریان اولیه شعر متعهد انقلاب است که چهره اصلی و وجاهت شعری‌اش را می‌توان در «رجعت سرخ ستاره» تماشا کرد. محبوبیت و شهرت این شاعر فرزانه ما را برآن داشت تا به گفت‌وگویی با او بنشینیم و تا با نظرات عالمانه و شاعرانه این شخصیت ادبی کشورمان بیشتر آشنا شویم.

شما در مورد شعر و هنر و رابطه این دو چه تعریفی را ارائه می‌فرمایید؟

اگر در واقع این سؤال را اندکی علمی‌تر جواب بدهیم در حقیقت می‌باید مسئله هنر را مقدم بدانیم که یکی از افراد هنر است. هنر در لغت فارسی معنی نیک مردی و انسانیت و والایی و کمال است. قدر مسلم سالک طریق شعر یا انواع دیگر هنر می‌کوشد تا در حقیقت به کمال مطلوبی که شایسته مقام انسانی است دست پیدا کند که در ساحت خودش هنری کلامی است که با جوهر نطق و تعقل ارتباط نزدیک دارد. ولیکن به دلایلی کوشیده شده که نتایج عقل را به عنوان حکمت و فلسفه و ثمره ‌خیال را به عنوان شعر نامگذاری کنند و در دوره‌هایی این تقسیم‌بندی بسیار جدی بوده در حالی که در فرهنگ اصیل شرق خصوصاً در اندیشه مسلمانان و به قول شخص اول انسانیت یعنی ذات مقدس حضرت پیامبر اسلام (ص) شعر حکمت است. بنابراین باید بین سخن منظوم و شاعرانه و آنچه حکما در سخن منثور با نام فلسفه ایجاد می‌کنند خویشاوندی و رابطه خاصی وجود داشته باشد. اتفاقاً تاریخ اندیشه هم این مطلب را به نوعی تأیید می‌کند. فلسفه یونان چنان که مشهور است با اندیشه‌های صاحب ایلیاد و اودیسه ارتباط تام دارد و برخی گفته‌اند اصولاً آغاز حکمت یونانی از افسانه‌های پهلوانی و اسطوره‌های یونانی است. در ایران و سرزمین فارسان نیزه‌گذار یعنی عربستان این تقسیم بندی، البته به گونه‌ای که شعر را کلام مخیل و فلسفه را سخن معقول گفته‌اند. اصطلاحاً فلسفه دانشی است که از چیستی‌ها، چرایی‌ها و چه بایدها با دلایل عقلی متکی بر علم یا با دلایل علمی متکی بر عقل سخن می‌گوید حال آنکه از شعر توقع اینچنینی در میان نیست. معاصران ما در غرب دارایی اندیشگی آدمیان را به دو پاره تقسیم کرده‌اند آنچه در ورای عقل و عالم مینوی فکر تحقق می‌یابد و آنچه مادون عقل است. از نوع اول وحی، هنر و اسطوره را و از نوع دومی فلسفه و علم (علوم تجربی) را نام برده‌اند، به هر حال آنچه را که موضوع سخن ماست و شعر نام دارد به نحو خلاصه از زمره هنرها و نوعی گفتاری و نوشتاری مبتنی بر ذوق و خیال عالی و البته دارای جوهر تخییل (تأثیر) بایستی دانست. به اعتباری شعر و شرع و عرش از هم خاستند تا دو عالم زین سه حرف آراستند.

ـ برای عناصر دیگر شعر چون عاطفه و آهنگ و زبان چه جایگاهی قائلید؟

ـ آنها عناصر بنیادی نیستند.

● بر این اساس بنیادی‌ترین عنصر شعر چیست؟

چنان‌که در کلیات فوق گفته شد به قول ارسطو انسان حیوان ناطق است و جوهر نطق صرف گفتار و کلام نوشتاری نیست بلکه تمامیت اندیشه نطق است و تجلی و بروز آن سخن و کلام است و کلام یا منظوم است یا منثور و نیز نوشته می‌شود یا تنها به گفت‌وگو در می‌آید. هر کدام از این انواع ویژگی‌هایی دارند که در مرحله ‌بعدی مورد بحث‌اند. حقیقت شعر همان حکمت حقیقی و غیرفلسفی (غیرفلسفه دستگاهی) مثل اندیشه‌های حکمای یونان.

● نقشی را می‌توان برای تو هم در شعر قائل بود؟

البته به بهانه شعر یا نثر قابلیت پاسخ دارد و لیکن بنیادی‌تر از پدیده شعر یا هر نوع دیگری از هنر است. اصولاً انسان صاحب تعقل و تخیل دچار توهم هم می‌شود. وهم و خیالات درجه دوم که گاهی صورت شعر هم به خود می‌گیرد و در رؤیا کابوس و خواب‌های شیرین جوانی است همچنان که در بیداری به نحو وهمی به دنبال خوشبختی بودن یا از رنج و بدبختی کناره گرفتن می‌نماید.

توهم، ذاتی انسان‌هاست، چنان‌که تخیل و تعقل و قطعاً ماحصل و نتیجه آن می‌تواند در قالب هر یک از فراورده‌های نطق تجلی کند. فلسفه‌هایی را می‌شناسیم که بیشتر ناشی از توهم آدمیان است تا تعقل و شعرهایی که از حکمت نیست بلکه تصویری از کابوسی شوم و و حشتناک و به همین ترتیب آثار دیگر توهم که شناخته شده است. از مرحله اختیار تا اضطرار و بیماری روانی، ساحت توهم است.

در نزد روانشناسان و روانپزشکان کسانی که دچار انواع شیزوفرنی و دیگر بیماری‌های اینچنینی‌اند قربانیان توهم‌اند. در واقع به طور ضمنی آنچه را که با سلامت، نسبتی دارد می‌تواند از مقوله هنر هنر که نیک مردی و انسانیت و کمال است باشد و آثاری که در حقیقت فرافکنی توهمات جنون آمیز آدمی است. هر چند که در روزگار آشفتگی‌ها به آسانی قابل تشخیص نیست از مقوله دیگری است. بنابراین شعر کمال است. هنر، کمال است و وهم بیمار یا توهم بیمار یا توهم ناشی از نابهنجاری روانی هرچند صورت شعر یا نقاشی، فیلم و سایر هنرها را داشته باشد، لابد در این نوع عقیده مندی تسمیه ‌دیگری دارد.

● شاعری ذاتی است یا اکتسابی و آیا نقشی را می‌توان برای آموزش در نظر گرفت؟

شعر همچون موسیقی و نقاشی و سایر هنرها بخشی موهوب و بخشی آموختنی است. این که همه مردم شاعر نیستند یا نقاش نیستند دلیل روشنی است بر اینکه بایستی در جان آدم‌های مورد نظر گرایشی نسبت به یکی از این هنرها باشد تا نوع ایشان را در برابر استادی برای آموختن فن و تکنیک کار بنشاند.

بخش نخستین هدیه آسمانی است حنجره‌ای که اصطلاحاً داودی آفریده شده و درست به اندازه قابلیت یک ساز کامل می‌توان آن را تربیت کرد و ساخته و پرداخته اراده شخص نیست با او متولد می‌شود و با همه کس همراه نیست اما این ساز مثل هر ساز دیگری برای نواختن باید آموخته شود.

می‌گویند نی که ساده‌ترین ساز جهان آدمیان است تقریباً هفت سال عمر شخص با استعدادی را مصروف آموختنش می‌سازد و مسلماً ساز پیچیده حنجره آن هم برای موسیقی‌های سنتی و مجرب میراثی که از انواع آثار فرهنگی انسان‌ها به شمار می‌آید وقتی برای آموختن می‌طلبد شاید بیشتر از نی و سازهای دیگر. شعر این‌گونه است که به نوعی تماشا شبیه است. آدمیان همه می‌بینند، اما شاعران علاوه بردیدن از دیدار هم برخوردارند. دیدار شاید گونه‌ای تأویل عملی باشد. شاعر عمیق‌تر، دقیق‌تر به گونه‌ای دیگر که اگر خیالات‌اش بنویسیدهمه خواهند گفت این شعر است که می‌بینید.

● بر اساس سخنان شما می‌توان چه وظیفه‌ای را برای شعرا در نظر گرفت؟

حکیم نظامی از چند چهره شگفت جهان شعر می‌گوید: پیش و پسی بست صفت کبریا پس شعرا آمد و پیش انبیا حکیم نظامی اعتقاد دارد که شاعران نیز پیامبران‌اند البته به آنها وحی نمی‌شود و اصولاً با پیامبر وحی به پایان کار خویش رسیده است همان وحی می‌گوید: فَأَلهَمَها فُجُورَها و تقویها. تقوی الهام می‌شود. و این تأیید به نسبت دریافت گیرنده ما باشد. زیرا در همین سوره توصیه می‌کند که برای جان بردن الهام بد و رسیدن به الهام درست و تقوا بایستی تزکیه کنیم و تزکیه یعنی از آلودگی‌ها فاصله گرفتن به جهان پاک منیر نزدیک شدن. قرار است شاعران در دوره آخرالزمان دنباله کار انبیاء را گرفته و همان مأموریت را به اندازه استعداد خویش به انجام رسانند.

● چنین شخصی را می‌توان در جامعه امروز یافت؟

مفهوم و مصداق دو چیز هستند. آرزوها و خواست‌ها و تحقق آن. شخصیت‌ها با یکدیگر متفاوت هستند اگر در حقیقت مفهومی هنر و شعر سخن می‌گوئیم، مطلب همانی است که گفته شد. اما از جهت مصداقی حتی اگر در جهان یک شاعر مطابق تعابیر ما نباشد باز هم لطمه‌ای به اصل قضیه نخواهد خورد.

این چنین است که می‌گوئید جهان در توهم و انحراف غرق است و دیرگاهی است که آدمیان خیالات شیطانی را از رحمانی باز نمی‌شناسند و آسیب‌های جامعه مدنی انسانیت نیز از همین سرچشمه آب می‌خورد. آنکه باید ادب و فرهنگ بیاورد معلم فسق و فجور است بنابراین جهان به شکلی در می‌آید که به مفاهیم هم شک می‌رود وقتی به خود اجازه آرزوی جهان بهتری هم نمی‌دهیم در حالی که یکی از موهبت‌های اهدا شده به انسان همین آزوهای خوب است. گفته‌اند فرزندانت را به نام نیکو بخوان تا شاید وسوسه شوند مصداق اسم خویش باشند.

مشهور است که اعراب عصر جاهلیت غلامان و کنیزان خود را به نام‌های نیکو می‌نامیدند و بلعکس فرزندانشان را حتی گاهی با نام‌های حیوانات صدا می‌کردند. جحش، معاویه و نام‌هایی از این قبیل یعنی گورخر و توله سگ. اگر از اعراب خردمندی پرسیده می‌شد که چرا غلامت را با نامی ارجمند نامیده‌ای و به عکس فرزندت را به اسم حیوان صدا می‌زنی جواب این بود که موجوداتی در نهفت و نهان جهان در پی آزار آدمیان‌اند و اگر فرزند من نام انسانی داشته باشد لابد از دیوها و جنیان از هاتف و مارد و سهلا و موجودات دیگری که اغلب به چشم نمی‌آیند ولی قادر به آزار نفوس انسانی هستند در امان نمی‌ماند. غلامم را با نام نیکو نامیدم تا آزارهایی که در راه فرزندانم وجود دارد نصیب بندگانم شود و فرزندانم برهند. می‌بینیم که در اینجا هم حتی در نامگذاری به دفع شری را اندیشیده‌اند.

بدنامگذاری می‌کنند تا بدی نصیب آن کسی شود که نام نیکو دارد. پس آرزو، ‌خواست و خواست‌های نیکو، طبیعی آدمیان است. ما آرزوی فرداهای روشن‌تر را هر روز با خویشتن به روز دیگری منتقل می‌کنیم و هرگز خسته نمی‌شویم از اینکه به آنچه مورد علاقه ماست نرسیده‌ایم باشد که در فرصتی دیگر این معنی متحقق شود.

● انواع شعر و ساحت‌های زبانی در نظر شما به چه صورت است؟

از انواع شعر می‌پرسید و انواع اصطلاحی است که در ادبیات به گونه‌هایی از شعر اطلاق می‌شود. به دو بیتی، غزل، مثنوی و غیره... اما مراد شما در حقیقت ساحت‌های زبانی موجود و تقسیم‌بندی‌های شعر است. چنانچه در موسیقی هم این مسئله را مشاهده می‌کنیم و هم در نقاشی.

در شعر نیز این‌گونه است شعر سنتی یعنی شعر موزون مقفای مخیل سخنی است که از رودکی تا عصر ما دوام یافته است و در طول تاریخ خویش ساحت‌های مختلفی را از جهت سبکی و زبانی و دیداری در نوردیده است. شعر خراسانی گونه‌ای است و عراقیان به شکل دیگری سخن می‌گویند و شعر شیوه هندی و سبک‌های بعدی مثل سبک بازگشت مشروطه و غیره حتی شیوه‌های برزخی بین دو سبک مثلاً بین سبک خراسانی و عراقی یا عراقی و هندی که سبک وقوع نامیده می‌شود در حقیقت تاریخ شعر سنتی از زمان نه چندان دور به دلیل ارتباطات بیشتر و گسترده‌تر انسانی ساحت زبان فارسی و عرصه دیدار شاعر و آرزوها و ذوق او دگرگون شد.

آن وقت شخصیتی چون نیما و از پی روندگان وی گونه دیگری از سخن را در میان آوردند. تماشای تازه و زبان تازه زبانی که برای شناختنش شاید همان موسیقی امتحان خوبی باشد اگر قرار است تصنیفی در موسیقی ردیف خوانده شود لابد از کلماتی بهره می‌برد و از خیالات و تماشایی که حافظ و سعدی و عارف قزوینی در تصنیف‌هایش و شیدا در تصنیف‌هایش داشته در حالی که درموسیقی پاپ لازم است از ساحت دوم زبان فارسی بهرمند شویم یعنی همان چه زبان روز است و رسانه‌ها با آن سخن می‌گویند روزنامه‌ها را با آن زبان می‌نویسند و شاعران معاصر گفتارشان را با آن شیوه متجلی می‌سازند.

بنابراین به نحو فهرست و خلاصه سه ساحت شعری وجود دارد. البته در دو ساحت هیچ تردیدی نیست اما ساحت سوم شاید احتیاج به استدلال بیشتری داشته باشد که فعلاً مقدور نیست. آن سه ساحت، ‌ساحت شعری سنتی ساحت شعر نیمایی و ساحت سوم شعر نوگرایان آوانگارد روزگار ما هستند. این ساحت آخری مرجع دیگری دارد. حتی نیما این‌گونه تماشایی را تجربه نکرده است و شاگردان نیما هرچند نوآور بودند نسبت به گذشتگان از دنیای آشفته ‌کابوس گونه‌ای که به قول غربی‌ها جهان موجودات خوناشام و زامبیهایی که از گور بر می‌خیزند آلوده با جامه‌ای در خور مردگان حشر می‌شوند تا مردمان را دچار کابوس شب و روز نمایند و دقیقه‌های دیگر.

همه‌ آنچه که در فیلم‌ها، کلیپ‌ها حتی در رقص و شادخواری‌ها به چشم می‌آید و نه شادی است و نه شادخواری کابوسی است وحشتناک و شاید ساحت چهارمی در راه باشد به اعتبار خیالاتی که کودکان را جز با آن ترتیب می‌کنند. قصه‌ هری‌پاتر و ارباب حلقه‌ها جهانی تازه‌ای را وعده می‌دهند که بیشتر با اندیشه و کارتن و موسیقی روز، موسیقی ابزار دیجیتال، صداهایی که هرگز نشنیده‌اید. صداهایی که در خیالات کابوس گونه دیوانگان هم به ندرت شنیده می‌شود. ساحت چهارم در راه است و رسانه‌های بزرگ تدارک کننده آن و نوابغی در مقام تولید آثار صوتی و تصویری و زبانی در همه‌جهان.

● پس همان‌گونه که فرمودید می‌توان سبک‌های شعری را متأثر از فضای جامعه دانست؟

بله همین که می‌گوییم تماشا و اصل هر شاعری تماشاست آنچه که گفتم دیدن و دیدار شاعر در واقع یک مقداری عمیق‌تر هم می‌بیند و اینکه اگر دنیا دنیای بهشت گونه‌ای است او در شعر این را زیباتر می‌بیند. اگر کابوس‌گونه و جهنمی است او جهنمی‌تر می‌بیند.

● پس می‌توان خاستگاه شعر معاصر را نشانگر شرایط حال دانست؟

قطعاً، یعنی مدنیت. حالا فرص بحث پیرامون این مسئله نیست. انسان موجودی است از جنس آب و باید جاری باشد و زندگی کوچ است چه شما بخواهید و چه نخواهید. همین الان که نمی‌خواهند مردم کوچ کنند. هم به سیر و هم صیرورت کوچ می‌کنند. یک مرتبه جلوی این آب سد بزنند و به صورت مرداب در بیاید، دیری بپاید. یعنی اگر بالاخره یک راهی پیدا کند و از یک طرف هم آب وارد بشود تا یک حدودی باز پاکیزه می‌ماند. اما اگر یک نوع ثبوت هم در اندیشه آدم قائل به ثبات باشد می‌شود الان که کسی نمی‌خواهد بمیرد در حالی که گذشتگان از مرگ نمی‌ترسیدند. مرگ را دنباله زندگی می‌دانستند به دلیل همین قضیه مردمی که در کنار خیابان‌های هند می‌خوابند و برمی‌خیزند از مهاراجه‌ها و بچه مهاراجه‌هایی که در هالیوود و بالیوود و این بازی‌ها شرکت دارند سالم‌ترند. برای اینکه این مرگ را باور کرده‌اند و جاری بودن را باور دارند. جاری بودن دارد فراموش می‌شود وقتی انسان جاری نیست مرداب می‌شود. و وقتی مرداب شد در واقع روز به روز بر انواع بیمناکی و اشکالش افزوده می‌شود.

● در گذشته هم همین شرایط بود یا این مربوط به زمان ما می‌شود؟

نه حتی در زمان طفولیت من پیرمردها و مردها آدم‌هایی که متعلق به یک نسل قبل بودند خودشان را جاری می‌دانستند به خاطر همین هیچ پیرمردی آنقدر خرفت نمی‌شد که او را ببرند خانه بزرگسالان مانند اتومبیلی که از کار می‌افتد می‌برند در قبرستان اتومبیل. مرد وقتی پیر می‌شد ارجمندتر می‌شد چون می‌شد خرد محض، ‌خرد ناب و مردم افتخار می‌کردند به داشتن پیران خانواده‌شان اما امروز به محض اینکه یک مقداری نیروهای شما فروکش می‌کند مایه تمسخر این و آن قرار می‌گیرید و فوری می‌خواهند از شر شما خلاص بشوند و در یک خانه بزرگسالان می‌بندتان و از آن طرف هم مادرها اصلاً این تدارک بچه‌ها را بر عهده نمی‌گیرند.

چه شد از گذشته منقطع شدیم و به اینجا رسیدیم فرهنگ وارداتی بود یا تکنولو‍ژی‌های جدید؟

نباید این‌طور ببینیم این مشکل را حل نمی‌کند که همه چیز را به اسم مثلاً غریبه بنویسیم. این مسئله می‌تواند هزار علت داشته باشد. حتماً آن نیست که مثلاً با غرب ارتباط پیدا کردیم و در واقع غرب مایهیک چنین ماجراست. غرب هم در این مسئله با ما شریک است یعنی او هم دچار این مصیبت است. اما این مصیبت‌ها ممکن است در این سو و آن سوی دنیا با هم متفاوت باشد وگرنه جهانی است. این بحران بحران جهانی است و همه اسیرند و خوب در یک چنین حادثه بزرگی کار کودکانه‌ای است که من دیگری را متهم کنم و دیگری هم مثلاً سومی را متهم کند. مشکلی حل نمی‌شود.

● شما آدمی مثل مرحوم لرزاده را در روزگار ما چگونه می‌بینید؟

لرزاده در حقیقت، خودش است که سالیان دراز این قضیه را در درون خودش صیانت می‌کند و با خوش می‌آورد. او آخرین خاطره است وگرنه ماجرا خیلی وقت پیش اتفاق افتاد و آن وقت به پایان رسیدکه سوخت تغییر کرد یعنی شما دیگر نمی‌توانستید هیزم بسوزانید مثلاً در خانه‌های امروزی اگر سرما آدم را هم بکشد نمی‌تواند چند تا کنده هیزم بیاورد و آنجا بسوزاند. سوخت یعنی خیلی چیزهای امروزی به دلیل اینکه کوچ تبدیل می‌شود به اسکان.

● یعنی ما توانایی بروز دادن هنرمان را نداشتیم؟

اصلا نمی‌شد. مدنیت از یونان شروع شد و خیلی وقت پیش به قول تورات اولین بار که قوم به شنعار رسیدند و بابل را ساختند. بلبله بابلی از شنعار شروع شد و آنقدر از ما فاصله دارد که اصلاً کسی نمی‌داند کی بود. مدنیت سابقه‌اش خیلی خیلی زیاد است شاید شش هزار سال هفت هزار سال بلکه بیشتر این سدی که جلوی آب زده شده از شش‌هزار سال پیش اتفاق افتاده ولیکن آثارش را امروز داریم می‌بینیم. آثار سیاه این حوادث امروز می‌بینیم.

به نظر من شاعران امروزی ما کمتر توجه به قدما و شعر کلاسیک دارند؟

این را نمی‌شود گفت ممکن است بسیاری از آنها هم داشته باشند. یک آدمی مثل شاملو بی‌خبر از گذشته ایران نبود یعنی به معنی بی‌خبری محض یا آدمی مثل اخوان ثالث حتماً اطلاعات بسیار خوبی داشت ولی اینها دلیل نمی‌شود که انسان دچار طبع مدنیت نشود. این طبع مثل بیماری‌هایی مانند آنفلوآنزای خوکی و از این دست می‌ماند.

● وضعیت شعر امروزی را چگونه می‌بینید؟

چنان‌که عرض شد امروزه سه ساحت زبانی بر گفتار و نوشتار شاعرانه ما حکم می‌کند که ساکنان هریک از این سه روستا شاید هم شهر برای سکونت خویش دلایلی دارند شاعرانی که به شیوه‌ سنتی سخن می‌گویند و پافشاری می‌کنند که البته درست می‌گویند و عقیده دارند نبایستی تجربیات ارجمند کسانی را که با تأمل زیبایی‌ها را کشف کرده‌اند و حقیقت‌ها را دریافته‌اند به دور انداخت. اصلاً آشفتگی جهان به خاطر همین فاصله گرفتن از تراث و میراث گذشتگان است اگر می‌توانستند همه‌ قبیله را وادار به بازگشت به سرزمین‌های آباد گذشته می‌کردند اما هزار حیف که به گفته حکیمان پیشین و حتی کتاب خدا زندگی از آب است و زندگان از جنس آب و آب هرگز به محلی که از آن گذشته است باز نمی‌گردد. رسیدن به عصر رودکی و فردوسی، نظامی و حافظ تنها خواب و خیالی است که می‌تواند ساعات خیال پردازی را خوش کند و نه بیش از این. البته تجربیات آنها در آثار ما نیز متجلی می‌شود نه به اندازه روزگاران آبسالی و خوشی پیشین.

در شهر دوم مردمانی سکونت گزیدند که شاید عمر آبادیشان از اواخر قاجار و دوره مشروطه فراتر نرود. بنابراین از معاصران ما هستند. اما این معاصران که روزی و روزگاری با این اندیشه به میدان آمدند که صرف تقلید از پیشینگان گره‌ای از کار آدمی نمی‌گشاید.

سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر و بنا را بر نوآوری گذاشتند نوآوری که حد و مرزی نداشت. در گذشته‌های دور نوآوران بودند اما نوآوران در صده‌ها و هزاره‌ها متولد می‌شدند. مثل باباطاهر که گفت: الف قدم که در الف آمدستم و مثل خاقانی که در پانصد هجری متولد شد. نوآوران گذشته کسانی بودند که علاوه بر هنر شاعری از موهبت ابداع برخوردار بودند. ابداع یعنی نوآوری مشروع درست مقابل بدعت که نوآوری غیر مشروع است.

نوآوران دو گروهند آنان که معتقد و آنان که به دروغ خود را نوآور می‌نامند و نمی‌دانند که چرا نوآورند به هر حال در گذشته نوآوری از دایره ابداع فراتر نمی‌رفت در صده‌ای یا هزاره‌ای یک کسی متولد می‌شد به قامت فردوسی و تا آمدن مبدعی دیگر از پی او می‌رفتند با افتخار از او تقلید می‌کردند و هر که به نمونه اصلی نزدیک‌تر می‌شد ارجمندتر بود. از نیما به این سو ماجرا از جنس دیگری شد. نمی‌گوییم نیما خود اهل ابداع بود یا بدعت بماند برای روزگار دیگری اما از پس او همه نوآور شدند. هیچ کس نکوشید به شیوه کاروانسالار گام بردارد یعنی کاروانسالاری در بین نبود بیابان فراخ و هرکس هرگونه‌ای که می‌خواست طی طریق می‌کرد از اسماعیل شاهرودی که ارادتمند نیما بود و نیما او را دوست می‌داشت شنیدم که اخوان را شاعری کهنه سرا و قدیمی و مرتجع به حساب می‌آورد.

او تماشای گذشتگان را در قالب نیما می‌خواهد عرضه کند در حالی که گوشت و استخوانش با بیماری ارتجاع آمیخته است. اخوان را اسماعیل شاهرودی و امثال او هرگز باور نکردند و شیوه او را شاید هم حق داشتند. اخوان می‌کوشید به انحاء مختلف خود را به نیما بچسباند بدعت‌ها و بدایع و قصه‌های دیگری که پیرامون سخن نیما نوشت و هیچ گوینده دیگری از سلسله ارادتمندان نیما این همه مایه نگذاشت اما درست مثل آن پسر چنگیز که مهمان خوانده می‌شد او نیز بر سر سفره نیما مهمان بود. و نسبت فرزندی برایش قائل نبودند. بعدها متوجه شدیم که اصولاً نیما قاعده شعر را بر نوآوری گذاشته است. هرکس که می‌تواند خود سالار کار و بارو راه خویشتن است اما در عین حال ناگهان نقد شعر در میان آمد و بسیاری از سخن‌ها و عقاید متعصبانه با پا درمیانی نقد شعر نو به حقیقت رخت بربست اما آنقدر سرگرم بودند که متوجه مطلب نشدند و بالاخره ساکنان این آخرین شهر که به گردش تماشاها و دنیای شگفت دیجیتالی، ‌دهکده‌ جهانی و رسانه ‌همگانی بزرگ و هزار لطیفه ‌دیگر می‌روند تا شناسنامه خویش را به نوعی گم یا انکار کنند. اصولاً با گذشه‌خویش در ستیزند و اهمیت ندارد که مقصد و مقصود کجاست.

● آیا شما قائل به نقد شعر هستید و چه جایگاهی برای آن ترسیم می‌کنید؟

نقد در سخن پیشینگان تشخیص سره از ناسره بوده است. بایستی محکی باشد تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. بنابراین نقد فلسفه‌ای در پشت خویش دارد که اگر قرار بر ارزیابی است بایستی معیاری در دست آدمیان باشد. به چه حساب یکدیگر را ارزیابی می‌کنند. جغرافیا را با متری می‌سنجند. کمیت‌های وزنی را با ترازو و هر نوع ارزیابی میزانی دارد. میزان نقادی شعر در روزگار ما چیست؟ اگر نوآوری اصل است و هر که پا درمیان می‌گذارد به سلیقه و شیوه‌خویشتن جهانی نو و تازه می‌آفریند و خود آن جهان را می‌شناسد و دوست دارد با کدام معیار او را نفی کند و او چگونه خود را اثبات می‌کند.

برای نقادی بالاخره بایستی از دو معیر حقیقی یکی وجود داشته باشد. یا آدمیان در طی طریق یا تجربه‌های کلامی‌شان حقایقی را کشف کرده باشند که متفقاالیه همه باشند و یا مانند قراردادهای اجتماعی که اصالتی ندارد بلکه آدمیان به شیوه جمعی و دموکراسی به آن رأی می‌دهند و می‌پذیرند چنین باشد و چنین نباشد. به هر صورت یکی از این دو حقیقت یا کشف یا قرار داد وقتی که نه کشفی در میان است و نه قراردادی چه کسی حق دارد دیگری حتی برای آنکه وارونه سخن می‌گوید، حتی برای اینکه به جای کلمات مستعمل از مهمل استفاده می‌کند.

حتی برای اینکه خیر را به جای شر و شر را بجای خیر گرفته است مورد نقادی و ارزیابی قرار دهد. هرکس سلطان خویش و رعیت خویش است و در جهانی که رعیتی وجود ندارد سلطانی نیست کما اینکه در دنیای پادشاهان رعیتی نیست. پس نه تنها نقد وجود ندارد تعلیم هم دروغ است تا دیگران در اثر تو بیایند این نیز مضحکه دیگری است که یا می‌دانیم یا نمی‌دانیم ولی حقیقتاً پذیرفته نیست. انسان خردمند که بدون متر در حقیقت جهان را در نوردد و بدون ترازو وزن کند.

محسن داوری