یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فراواقعیت و بیدل دهلوی


فراواقعیت و بیدل دهلوی

«هنرمندی كه می خواهد حقیقت بنیادین هستی را منتقل كند, نه به برش ناتورآلیستی زندگی , بلكه به تخیل تداعی گر شاعرانه روی می آورد »

گفته‌اند: «هنرمندی‌ كه‌ می‌خواهد حقیقت‌بنیادین‌ هستی‌ را منتقل‌ كند، نه‌ به‌ برش‌ ناتورآلیستی‌زندگی‌، بلكه‌ به‌ تخیل‌ تداعی‌گر شاعرانه‌ روی‌می‌آورد.» اما «تخیل‌ تداعی‌گر شاعرانه‌» در چه‌لحظه‌ای‌ از زندگی‌، برای‌ هنرمند، قابل‌ دسترسی‌ وتجربه‌ است‌؟ تجربه‌ آن‌ ارادی‌ است‌ یا نتیجه‌ قرارگرفتن‌ در یك‌ «وضعیت‌»؟ و دیگر اینكه‌، بستر تولد ورشد این‌ «وضعیت‌»، فضای‌ واقعی‌ است‌ یا فراواقعی‌یا آمیزه‌ای‌ از هر دو؟

پاسخ‌ قطعی‌ و نهایی‌ به‌ این‌ پرسشها، بسیارمشكل‌ و یا غیرممكن‌ است‌، زیرا در چگونگی‌ به‌وجود آمدن‌ «وضعیت‌ خاص‌» برای‌ هنرمند در لحظه‌آفرینش‌، روایتهای‌ متعددی‌ وجود دارد، كه‌ شایدیكی‌ از مهم‌ترین‌ آنها، روایت‌ «سوررآلیسم‌» باشد.«سوررآلیسم‌» در تعریفی‌ كه‌ «بروتون‌» از آن‌ می‌داد،«متعهد به‌ تصحیح‌ تعریف‌ ما از واقعیت‌ بود. وسایلی‌كه‌ به‌ كار می‌بست‌، نگارش‌ خودكار، شرح‌ خواب‌،روایت‌ در حال‌ خلسه‌، شعرها و نقاشیهای‌ مولودتاثیرات‌ اتفاقی‌، تصویرهای‌ متناقص‌ نما و رویایی‌،همه‌ در خدمت‌ یك‌ مقصود واحد بودند: تغییر دادن‌درك‌ ما از دنیا و به‌ این‌ وسیله‌، تغییر دادن‌خوددنیا.»

دو اصل‌ بنیادین‌ هنر، آن‌ هم‌ هنر سوررآلیستی‌ به‌نحوی‌ شگفت‌انگیز، بر تغییر دو محور اساسی‌ وسرنوشت‌ ساز تكیه‌ دارند. چرا كه‌ تغییر «درك‌ ما ازدنیا و تغییر خود دنیا» را نتیجهٔ‌ تجربه‌ای‌ فراواقعی‌ وعادت‌ شكن‌ می‌دانند. شاید برای‌ پی‌ بردن‌ به‌ چند وچون‌ شكل‌گیری‌ این‌ دو تغییر اساسی‌ در پی‌تجربه‌های‌ فراواقعی‌، بهترین‌ راه‌، تامل‌ساختارشكنانه‌ در آثار هنرمندان‌ سوررآل‌ باشد. به‌ویژه‌ هنرمندانی‌ كه‌ درك‌ هنر آنها به‌ دلایلی‌، بامعیارهای‌ جهان‌ واقعی‌ دشوار است‌. یكی‌ ازهنرمندانی‌ كه‌ آثارش‌ از این‌ دیدگاه‌ قابل‌ تامل‌ است‌،عبدالقادر بیدل‌ دهلوی‌ است‌ كه‌ قسمت‌ اعظم‌تجربه‌های‌ زندگی‌ خود را در فضای‌ تخیلی‌ و«تداعی‌گر شاعرانه‌» یا فضای‌ «فراواقعی‌» طی‌ كرده‌است‌ و حاصل‌ آن‌، اشعاری‌ است‌ كه‌ بیانگرتجربه‌های‌ «ناب‌»ولی‌ «ناآشنا»یی‌ است‌ كه‌ ازبسیاری‌ «نابی‌ و ناآشنایی‌» پیوسته‌ در معرض‌ اتهام‌«ابهام‌ و تعقید» قرار گرفته‌اند. زیرا جست‌وجوگران‌معانی‌ «ساده‌ و روان‌» برای‌ شعر، از معنی‌ كردن‌ و به‌تفسیر درآوردن‌ آنها درمانده‌اند. باتوجه‌ به‌ آنچه‌ كه‌ ازویژگی‌ این‌ نوع‌ هنر، یعنی‌ هنری‌ كه‌ در نتیجهٔ‌«تخیل‌ تداعی‌گر شاعرانه‌» پدید می‌آید، گفته‌ شد، آیالزوم‌ هیچ‌ تغییری‌ در چگونگی‌ «خوانش‌» این‌گونه‌آثار «فراواقعی‌» با معیارهای‌ «زبان‌ و جهان‌ واقعی‌»احساس‌ نمی‌شود؟ شاید تأملی‌ در شعر این‌ شاعر،بتواند تا حدودی‌، به‌ بخشی‌ از این‌ پرسشها، پاسخ‌دهد.

در نگاه‌ اول‌ به‌ فضای‌ اشعار بیدل‌، بسامدحیرت‌آور واژگان‌ «حیرت‌، حیرانی‌ و وهم‌» و تركیبات‌متعدد ساخته‌ شده‌ به‌ وسیله‌ آنها، مخاطب‌ را بر جامیخكوب‌ می‌كند. گویا كه‌ این‌ سه‌ واژه‌، محور تعامل‌شاعرانهٔ‌ این‌ شاعر، با جهان‌اند كه‌ با واژگان‌ دیگری‌از همین‌ دست‌؛ نظیر: خاموشی‌، پریشانی‌، بیخودی‌،آشفتگی‌، به‌ خود پیچیدن‌ و... تقویت‌ می‌شوند وسپس‌ در برابر «آینه‌»های‌ شعر او می‌نشینند و جهان‌شاعرانه‌ و خلسه‌وار وی‌ را به‌ تصویر می‌كشند و به‌«بی‌نهایت‌» متصل‌ می‌كنند. به‌ بیان‌ دیگر، در یك‌تقسیم‌بندی‌ دقیق‌، واژگان‌ فضاساز در شعر بیدل‌ به‌دو محور اصلی‌ تقسیم‌ می‌شوند:

الف‌) واژگان‌ دال‌ بر معانی‌ عرفانی‌.

ب‌) واژگان‌ دال‌ بر وجود فضای‌ فراواقعی‌ یاسوررآلیسم‌.

همنشینی‌ این‌ دو دسته‌ از واژگان‌، در شعر بیدل‌،فضایی‌ خاص‌ و دوسویه‌ ایجاد كرده‌ است‌ كه‌ باراصلی‌ دلالتهای‌ شاعرانه‌ را به‌ دوش‌ می‌كشد. به‌جرات‌ می‌توان‌ گفت‌ كمتر شاعری‌ است‌ كه‌ مانند«بیدل‌» در قطع‌ پیوندهای‌ شعر خود از دنیای‌ واقعی‌ وقراردادی‌، كوشیده‌ باشد. گسستگی‌ جهان‌ شعر او ازعالم‌ واقع‌، به‌ حدی‌ است‌ كه‌ امكان‌ ورود مخاطب‌واقعیت‌اندیش‌ را به‌ این‌ فضای‌ «فراواقعی‌» یكسره‌ ازبین‌ می‌برد. به‌ عبارت‌ دیگر، شعر «بیدل‌» ازبالاترین‌ قلمرو «زبان‌» یعنی‌ قلمرو دلالتهای‌ محض‌شاعرانه‌ آغازمی‌شود و محدودهٔ‌ سفر آن‌ نیز در همان‌محور است‌. به‌ گونه‌ای‌ كه‌ به‌ نظر می‌رسد از همان‌آغاز، مرزهای‌ قراردادی‌ زبان‌ را در نوردیده‌ و فقط‌ درحباب‌ شفاف‌ دلالتهای‌ مجازی‌ تنفس‌ می‌كند.دلالت‌ مجاز در شعر «بیدل‌»، دلالتی‌ از نوع‌مجازهای‌ مرسل‌ (metanymy) نیست‌ كه‌ با دخل‌ وتصرف‌ در زبان‌ قراردادی‌، آن‌ را به‌ سمت‌ زبانی‌ نسبتاًادبی‌ سوِ دهند و سپس‌ به‌ آسانی‌ قابل‌ تفسیرباشند. این‌ دلالت‌، حتی‌ دلالت‌ صرف‌ مجاز برتر،استعاره‌ (metaphor) نیز، نیست‌ كه‌ با علاقهٔ‌ مشابهت‌،تصویرهای‌ شعر وی‌ را در ژرف‌ ساخت‌ خویش‌ به‌جهان‌ واقع‌ پیوند می‌دهند. بیشترین‌ بخش‌، دلالت‌مجاز در شعر بیدل‌، دلالتی‌ از نوع‌ «مجازهای‌برترین‌» است‌. یعنی‌ مجازهایی‌ با دلالتهای‌ فراوان‌،جادویی‌ و لغزنده‌ كه‌ در نتیجهٔ‌ لغزش‌ و حركت‌ مداوم‌آنها فضای‌ شعر او در هاله‌ای‌ از سیالیت‌ و ابهام‌هنری‌ شاعرانه‌ فرورفته‌ است‌ و برای‌ آن‌، جهانی‌جداگانه‌ (individual) و ممتاز ساخته‌ است‌. به‌ همین‌دلیل‌ تنها راه‌ مخاطب‌ برای‌ نزدیك‌ شدن‌ به‌ آستانهٔ‌شعر بیدل‌ این‌ است‌، كه‌ ابزارهای‌ قراردادی‌ درك‌خود را كنار نهد و به‌ بالهای‌ مجازی‌ و استعاری‌ جهان‌شعر مجهز شود، احساس‌ خود را به‌ سیالیت‌تصویرهای‌ شعر او بسپارد و بی‌هیچ‌ تلاشی‌ برای‌پایین‌ كشاندن‌ این‌ تصاویر به‌ سطح‌ جهان‌قراردادی‌، سعی‌ كند در همان‌ هوایی‌ نفس‌ بكشد كه‌شعر او نفس‌ می‌كشد، یعنی‌ جهانی‌ اثیری‌ و ساخته‌شده‌ از تركیب‌ دو عنصر «بی‌خودی‌» (متعلق‌ به‌تجربه‌های‌ ناب‌ عارفانه‌) و عنصر «وهم‌» (كه‌ مولودجهان‌ فراواقع‌ است‌). چرا كه‌ عناصر شعر بیدل‌،عناصری‌ نیستند كه‌ بتوان‌ برای‌ آنها دامنه‌ای‌محدود، بسته‌ و تك‌ معنایی‌ (آن‌ هم‌ معنایی‌ صریح‌)،در نظر گرفت‌ و با یك‌ نقل‌ و انتقال‌ ساده‌ در روابط‌«همنشینی‌ (syntagmatic) و جانشینی‌ (paradigmatic)كلام‌ به‌ معنای‌ قطعی‌ و ابدی‌ آنها دست‌ یافت‌. شعربیدل‌، شعر معناهای‌ معنانشدنی‌ است‌. عناصر شعربیدل‌ و روند تبدیل‌ شدن‌ به‌ شعر محض‌، از مرحلهٔ‌نقش‌ مایه‌ (motif) به‌ در آمده‌ و به‌ نماد (symbol)رسیده‌اند و در بسیاری‌ از موارد با خوانشی‌ از نوع‌تجربه‌ ژرف‌ «یدُرك‌ و لایوصف‌» به‌ خوانش‌ درمی‌آیند. اگر به‌ دنبال‌ چگونگی‌ ایجاد این‌ فضای‌سوررآل‌ باشیم‌، تنها راه‌، نزدیك‌ شدن‌ به‌ لایه‌های‌تو در توی‌ «حیرت‌ و حیرانی‌ و وهم‌» درهذیانهای‌شعرگونهٔ‌ وی‌ است‌. خلاصه‌ اینكه‌، عناصر شعر بیدل‌،پیوسته‌، در حال‌ لغزش‌، جهش‌ و رهایی‌اند و به‌ هیچ‌وجه‌، با معانی‌ قطعی‌ و صریح‌، سرسازش‌ ندارند.باتوجه‌ به‌ عرفان‌ خالص‌ و بی‌ادعایی‌ كه‌ پیوسته‌ ازفضای‌ این‌ اشعار به‌ مشام‌ می‌رسد، وفور «حیرت‌ وحیرانی‌» را در شعر وی‌، می‌توان‌ نهایت‌ نگرش‌عارفانه‌اش‌ به‌ حساب‌ آورد؛ نگرشی‌ كه‌ به‌ طور كامل‌شاعر را به‌ مرز «بیخودی‌» رسانده‌ و در نتیجه‌، به‌«حیرانی‌ و حیرتی‌» بنیادین‌ پیوند داده‌ است‌ و این‌همه‌، نشانگر سیر و سلوكی‌ عارفانه‌ و ژرف‌ در نفس‌شاعر است‌. از طرفی‌، اندیشه‌ و تامل‌ در شعر «بیدل‌»یكسره‌ در فضای‌ فردی‌ (individul) و ساحت‌ هنری‌است‌؛ كلام‌ از مَنش‌ استعاری‌ ناب‌ تبعیت‌ می‌كند واین‌ منش‌ استعاری‌ یكدست‌، در پی‌ جدایی‌ زبان‌ وذهن‌ شاعر از زبان‌ و ذهن‌ دنیای‌ قراردادی‌ است‌.شاید بتوان‌ گفت‌، یكی‌ از بهترین‌ راههای‌ نزدیك‌شدن‌ به‌ فضای‌ شعر بیدل‌، كشف‌ «مكانهای‌ زیستی‌او» در لحظهٔ‌ آفرینش‌ هنر است‌. كه‌ به‌ طور كلی‌، این‌مكانها در شعر او، در هیئت‌ مكانهای‌ نمادین‌(symbolic) جلوه‌گر شده‌اند و در محورهای‌ زیر، قابل‌بررسی‌اند:

الف‌) مكانهای‌ نمادین‌ وهمی‌ كه‌ مربوط‌ به‌فراواقعیت‌اند (مانند: «ترددكدهٔ‌ وهم‌» و «توهمكده‌»)كه‌ شاعر خود را به‌ اقامت‌ در آنها مجبور می‌بیند:

مجبور ترددكدهٔ‌ وهم‌ چه‌ سازد

روزی‌ دو نفس‌ بال‌فشان‌ است‌ به‌ گوشم‌ (ص‌ ۹۳۶)

یا:

زین‌ توهمكده‌ سامان‌ دگر نتوان‌ یافت‌

جز دمی‌ چند كه‌ ایثار تعب‌ باید كرد(ص‌ ۴۵۵)

«جهان‌ پریوار» یا «پریخانه‌» كه‌ سرزمین‌جادویی‌ «پریان‌» و یكی‌ از مكانهای‌ مورد علاقهٔ‌شاعر است‌ و گریزگاه‌ امن‌ او در لحظه‌های‌ رؤیا،كشف‌ و شهود و خلسه‌. مكانی‌ كه‌ با وجود همهٔ‌افسردگیهای‌ شاعر، برای‌ او مكانی‌ دلپسند است‌:

با همه‌ افسردگی‌ جوش‌ شرار دلیم‌

خفته‌ پریخانه‌ای‌ در بغل‌ سنگ‌ ما(ص‌ ۸۸)

و:

مینای‌ دل‌ به‌ ذوِ خیالی‌ شكسته‌ام‌

آرایش‌ جهان‌ پریزاد می‌كنم‌(ص‌ ۹۱۵)

آمیزش‌ این‌ مكانها با مقامات‌ عارفانه‌، تأكیدی‌بر «عرفان‌ خاص‌ شاعر» است‌ كه‌ حلاوت‌ این‌ جهان‌را به‌ او می‌چشاند:

ز دل‌ شش‌ جهت‌ شیشه‌ها چیده‌اند

جهان‌طلب‌ خوش‌ پریخانه‌ای‌ است‌(ص‌ ۳۴۷)

همچنین‌، این‌ مكان‌ افسانه‌ای‌ وابسته‌ به‌ دنیای‌خیال‌ و جادو، در ساخت‌ ایماژهای‌ بسیار قوی‌ وشاعرانه‌، كه‌ كشف‌ معانی‌ متعدد آنها نیاز به‌ سفری‌درونی‌ و روحانی‌ دارد، مؤثر است‌ و كلام‌ را، یكسره‌ به‌سمت‌ استعاره‌های‌ خالص‌ سوِ می‌دهد. به‌ طورمثال‌، «محمل‌» معشوِ كه‌ جایگاه‌ اوست‌، رسم‌«ناز» را از او آموخته‌ است‌ و در «رَم‌» نازآلود خود،«صحرا» را چنان‌ شیفتهٔ‌ خود كرده‌ كه‌ به‌ رقص‌واداشته‌ شده‌ است‌ و اندیشهٔ‌ شاعر از رقص‌ غبار او(صحرا)، به‌ «پریخانه‌» (جایگاه‌ خیال‌)، تبدیل‌ شده‌است‌ (و البته‌، مكان‌ خیال‌ معشوِ). و این‌گونه‌ است‌كه‌ در بیشتر موارد، شعر بیدل‌، فرودی‌ ژرف‌ در محورعمودی‌ و معنایی‌ سخن‌ می‌یابد؛ به‌ نحوی‌ كه‌ نقل‌ وانتقال‌ استعاره‌های‌ آن‌، در محور همنشینی‌ وجانشینی‌ كلام‌، در نظر اول‌، بی‌ربط‌ به‌ نظر می‌رسد وشعر او را به‌ تعقید معنوی‌ متهم‌ می‌كند:

صحرا به‌ رم‌ ناز چه‌ محمل‌ نظر افكند

كاندیشه‌ پریخانه‌ شد از رقص‌ غبارش‌(ص‌ ۷۶۵)

لایه‌های‌ معنایی‌ در شعر مورد نظر، گاه‌ به‌ چنان‌پیچیدگیهایی‌ دست‌ می‌یابد كه‌ برخوردساختارگرایانه‌ با آن‌، به‌ رفتاری‌ تازه‌ یا «فرازبانی‌»خاص‌، نیاز دارد:

ناتوانی‌ است‌ پریخانهٔ‌ صد رنگ‌ امید

مفت‌ نقاش‌ خیال‌ تو كه‌ موگردیدم‌(ص‌ ۹۴۵)

«پریخانه‌» و «وهم‌» در مجاورت‌ هم‌ فضای‌عجیب‌ و حیرت‌انگیزی‌ می‌سازند كه‌ بیان‌ آن‌ بامعیارهای‌ جهان‌ و زبان‌ واقعی‌، بسیار دشوار است‌ولی‌ برای‌ مخاطب‌ آشنا با فضای‌ شعر بیدل‌، غیرقابل‌فهم‌ نیست‌. چرا كه‌ «وهمی‌» كه‌ شاعر به‌ آن‌ خو كرده‌جایگاه‌ «دلی‌» است‌ كه‌ در طاِ پریخانه‌ (جایگاه‌خیال‌) یافت‌ می‌شود:

تهمت‌ قفس‌ الفت‌ وهمی‌ است‌ دل‌ ما

این‌ شیشه‌ هم‌ از طاِ پریخانه‌ طلب‌ كن‌(ص‌ ۱۰۱۲)

و خلاصه‌ اینكه‌، دلبستگی‌ شاعر به‌ این‌ مكان‌نمادین‌، به‌ اندازه‌ای‌ است‌ كه‌ شاعر «نقش‌ خط‌پیشانی‌» یا «سرنوشت‌ ابدی‌» خویش‌ را بدون‌ هیچ‌تردیدی‌، به‌ آن‌ واگذار می‌كند:

بگذار كه‌ نقش‌ خط‌ پیشانی‌ ما را

بر طاِ پریخانهٔ‌ اسرار نویسند(ص‌ ۵۹۶)

مكان‌ دیگر، «فضای‌ لامكان‌» و «دشت‌بی‌نشان‌»اند كه‌ یكسره‌ از «بی‌نشانی‌ و لامكانی‌» وعروج‌ روح‌ به‌ فضاهای‌ غیرواقعی‌ خبر می‌دهند و به‌سر بردن‌ در عالم‌ «خلسه‌ و رؤیا» (كه‌ مشخصهٔ‌ فضادر آثار سوررآلیستی‌ است‌) و به‌ نظر می‌رسد «فضای‌بی‌نشان‌» جایگاه‌ ابدی‌ شاعر است‌:

عمرها شد در فضای‌ بی‌نشان‌ پر می‌زنم‌

آشیان‌ در عالم‌ عنقاست‌ اوهام‌ مرا (ص‌ ۸۰)

همچنین‌، «عدم‌» یكی‌ از مكانهایی‌ است‌ كه‌ بر«نیستی‌» دلالت‌ دارد و از مكانهای‌ فراواقعی‌ است‌ كه‌شاعر، «بی‌نفس‌» در «ظلمت‌آباد» آن‌ خوابیده‌ است‌ وبه‌ نظر می‌رسد كه‌ «شب‌» این‌ عدم‌ از چنان‌«روشنایی‌»ای‌ برخوردار است‌ كه‌ وی‌ از «یار»می‌خواهد كه‌ با «شانه‌ زدن‌ گیسوی‌ سیاه‌» خود ازشبهای‌ «عدم‌» او، «سحر» را طلب‌ كند:

بی‌نفس‌ در ظلمت‌ آباد عدم‌ خوابیده‌ایم‌

شانه‌ زن‌ گیسو سحر انشاء كن‌ از شبهای‌ ما (ص‌ ۱۰۵)

«عدم‌ هستی‌ وار» شاعر، اگرچه‌ «عبرت‌سرا»ست‌ولی‌ از چنان‌ «هستی‌ ذاتی‌»ای‌ برخوردار است‌ كه‌شاعر در آن‌ «نقش‌ پاگل‌ كرده‌ است‌» و به‌ استقبال‌جویندگان‌ «عدم‌» گریبان‌ می‌گشاید:

نقش‌ پا گل‌ كرده‌ایم‌ اما درین‌ عبرت‌سرا

هر كه‌ در فكر عدم‌ افتد گریبانیم‌ ما(ص‌ ۸۳)

«هستی‌» شاعر چنان‌ «وهم‌آلود» است‌ كه‌ به‌شكلی‌ موقتی‌ در هیئتی‌ حباب‌ وار «بر آستانهٔ‌ عدم‌»قرار گرفته‌ است‌:

صورت‌ وهمی‌ به‌ هستی‌ متهم‌ داریم‌ ما

چون‌ حباب‌ آیینه‌ بر طاِ عدم‌ داریم‌ ما(ص‌ ۹۳)

«عدم‌» از دیدگاه‌ «بیدل‌» مساوی‌ با آنچنان‌«نیستی‌ و بیخودی‌» عارفانه‌ای‌ است‌ كه‌ از وجودشاعر در «گرد آن‌»، تنها «ناله‌ای‌» یا «كمین‌ ناله‌ای‌»به‌ جا مانده‌ است‌:

كمین‌ ناله‌ای‌ داریم‌ در گرد عدم‌ بیدل‌

ز خاكستر صدای‌ رفته‌ می‌جوید سپند ما (ص‌ ۸۱)

شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ «عدم‌» یكی‌ از مكانهایی‌است‌ كه‌ در شعر بیدل‌، هم‌ جایگاه‌ «وهم‌» فراواقعی‌ وهم‌ جایگاه‌ تجربه‌ و كشف‌ و شهود عارفانه‌ است‌.به‌گونه‌ای‌ كه‌ شاعر، «او» یا «معشوِ بی‌نشان‌» خودیا «نقش‌ دهان‌» او را از «عدم‌» می‌جوید. به‌ تعبیردیگر «عدم‌» در این‌ معانی‌ مساوی‌ با «بیخودی‌ وبیخبری‌» عارفانه‌ یا وصل‌ كامل‌ است‌:

بر امید آنكه‌ یابیم‌ از دهان‌ او نشان‌

موی‌ خود را جانب‌ ملك‌ عدم‌ داریم‌ ما (ص‌ ۱۲۱)

«عدمی‌ كه‌ به‌ سراغ‌ «دهان‌ بی‌نشان‌ یار»، شاعررا تا قیامت‌، به‌ جست‌وجوی‌ خویش‌ سرگشتهٔ‌ سفری‌«ناتمام‌ و كاوشگرانه‌» دارد:

زان‌ دهان‌ بی‌نشان‌ بوی‌ سراغی‌ برده‌ام‌

تا قیامت‌ بایدم‌ راه‌ عدم‌ پرسید و رفت‌ (ص‌ ۲۶۸)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.