یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اقتصاد شیکاگو در بوته آزمایش


اقتصاد شیکاگو در بوته آزمایش

رابرت لوکاس اقتصاددان برنده جایزه نوبل از هزینه های بالای دولت رفاه, اینکه چرا به باراک اوباما رای داده و تاثیر میلتون فریدمن بر زندگی اش می گوید

رابرت لوکاس اقتصاددان برنده جایزه نوبل از هزینه‌های بالای دولت رفاه، اینکه چرا به باراک اوباما رای داده و تاثیر میلتون فریدمن بر زندگی‌اش می‌گوید.

بگذارید با حقیقت روبه‌رو شویم. مکتب شیکاگوی علم اقتصاد که منسوب به میلتون فریدمن بوده و به دریافت چندین جایزه نوبل، اعتماد به بازار و بدبینی‌ به دولت معروف است، پس از بحران وام‌های درجه دو۱، در چند بخش‌ مهم شکست خورده است.

مطمئنا این نقد به سوءبرداشت از معنای کلمه کارآمد در «فرضیه بازار کارآمد» برمی‌گردد. مهم نیست. مکتب شیکاگو، امروز باید با خروش به سوی «انتظارات عقلانی» بازگردد؛ یعنی یکی دیگر از کمک‌هایش به پیشرفت علم اقتصاد که گامی است بزرگ در تبیین عدم توفیق سیاست دولت در دادن جانی دوباره به اقتصاد.

رابرت ای لوکاس جروم ۷۴ ساله نه این ایده را ابداع کرده و نه عبارت مربوط به آن را، اما بیش از هر کسی به بررسی شاخه‌های این مدل اقتصادی‌مان پرداخته است. انتظارات عقلانی دیدگاهی است که به موجب آن، مردم به آینده می‌نگرند و از درایت خود برای پیش‌بینی شرایط آینده استفاده می‌کنند.

واضح است! وقتی لوکاس بالاخره در ۱۹۹۵ برنده جایزه نوبل شد، این حرفه اقتصاد بود که گفت واضح است. تا آن موقع، تصویری برجسته‌تر از وی در فهرست کاندیداهای کسب بزرگ‌ترین افتخار این رشته نقش نبسته بود. همانطور که اقتصاددان دانشگاه هاروارد گرگ‌منکیو بعدها در نیویورک تایمز نوشت «در حلقه‌های آکادمیک، تاثیرگذارترین اقتصاددان کلان ربع آخر قرن بیستم، رابرت لوکاس از دانشگاه شیکاگو است».

لوکاس چند روزی به دانشگاه نیویورک آمده تا دوره کوتاهی را تدریس کند، پس برای گرفتن اطلاعات از وی می‌شتابم. او مهربانانه صفحه نمایش کامپیوترش را به سمت من می‌گرداند. دو چیز در ذهن اوست که هر دو به هم مربوطند. یکی از آنها شکست اقتصادهای اروپایی و ژاپن در رسیدن به سرانه تولید ناخالص داخلی آمریکا، به‌رغم رشد سریع‌شان در سال‌های ابتدایی پس از جنگ است. این شکاف تولید ناخالص ملی که روزی به نظر محتوم به بسته شدن بود، به طرز مرموزی بعد از دهه ۷۰ از کوچک‌تر شدن بازماند.

موضوع دیگر در ذهن او، بهبود افتان و خیزان خود ما پس از رکود ۲۰۰۸ است.

او برای بهترین توضیح اتفاقی که در اروپا و ژاپن رخ داد به تحقیق همتای خود اد پرسکات، دیگر برنده جایزه نوبل، اشاره می‌کند. در اروپا، دولت‌ها نوعا ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی را مصادره می‌کنند. بار تاوان همه این گشاده‌دستی‌ها به صورت نرخ بالای مالیات‌های حاشیه‌ای روی دوش کارگران است و همچنین زنان متاهلی که در غیر این صورت ممکن است به فکر کار و دومین نان‌آور خانواده شدن بیفتند. لوکاس می‌گوید: «دولت رفاه بسیار گران است و ارتباط بین تلاش کاری و آنچه که در ازایش به دست می‌آورید را به عنوان استاندارد زندگیتان از هم می‌پاشد و این موضوع واقعا آنان را آزار می‌دهد.»

او درباره آمریکا می‌گوید: اقتصاد سالمی که دچار رکود می‌شود، مدتی رشدی بالاتر از میانگین داشته و بعد دوباره به همان سیر آمار و ارقام باز می‌گردد. ما این کار را نکردیم. من تردیدهای زیاد و شواهد کمی دارم. فکر می‌کنم مردم نگران نرخ‌های بالای مالیاتی و برچسب زدن به شرکت‌های تجاری به خاطر شکست قانون حفاظت بیمار و مراقبت مقرون به صرفه اوباما۲ و اینکه به نظر این طرح به نتیجه نخواهد رسید، هستند. اما هیچکدام از اینها هنوز اتفاق نیفتاده است. مالیات هنوز واقعا افزایش نیافته است. شما شواهدی برای مرور ندارید.

کروگمنی‌ها۳ تاکنون دچار ابهام بوده‌اند. آنها اصرار دارند بهبود ناتمام ما، حاصل عدم توفیق دولت در قرض کردن و هزینه‌کرد کافی جهت جذب ظرفیت منفعل به عنوان اهرم‌زدایی مالی خانواده‌ها و بنگاه‌های تجاری است. بنگاه‌ها، در دنیای اقتصاد کینزی بنا به فرض، استخدام و سرمایه‌گذاری بیشتری خواهند داشت و مصرف‌کننده بیشتر مصرف خواهد کرد.

اما اگر این آدمک‌ها طبق تجویز این مدل واکنش ندهند چه؟ اگر بنگاه‌های تجاری با کار کشیدن بیشتر از کارگران و امکانات موجودشان یا افزایش قیمت به آنچه که انفجار تقاضایی موقتی و مصنوعی می‌دانند واکنش دهند چه؟ اگر بنگاه‌ها و مصرف‌کنندگان با بی‌بندوباری استقراض بخش عمومی، دچار وحشت از عدم ثبات مالی خود دولت شوند چه؟ اگر تخلیه شوند و به جمع معترضینی بپیوندد که خود بهترین نمود بیرونی مصرف‌کنندگان و کارفرمایانی بوده که به‌رغم وجود محرک، آنگونه که مدل کینزی می‌گوید رفتار نمی‌کنند چه؟

زمانی که لوکاس و همکارانش در اوایل دهه ۶۰ شروع به تفکر درباره چگونگی واکنش مردم به سیگنال‌های مقاصد دولت (که احتمالا پاسخی ناخوشایند بود) کردند، قصد زیر سوال بردن تجویزهای مرسوم را نداشتند. وی به یاد می‌آورد که فقط سعی داشتند کاری کنند که مدل‌ها جواب دهند. او می‌گوید: «کسی را در نظر بگیرید که بین حال و آینده تصمیم می‌گیرد. مدرک دانشگاهی می‌گیرد که بعدها با درآمدهای بالاتر جبران می‌شود. سرمایه‌گذاری می‌کند که بعدها جبران خواهد شد. بسیار خوب، او نمی‌تواند بدون اینکه موضعی راجع به اینکه در چه آینده‌ای قصد دارد زندگی کند بگیرد این کار را انجام دهد.»

«اگر بخواهید یک مدل ریاضی را روی کاغذ بیاورید باید به این موضوع بپردازید. کجا قرار است این انتظارات را به دست آورید. اگر فقط بتوانید آنها را بسازید به هر نتیجه‌ای که بخواهید می‌رسید.»

راه‌حلی که به نظر واضح می‌رسد این است؛ فرض کنید مردم از اطلاعات در دسترس خود برای قضاوت درباره تفاوت یا شباهت حال و آینده استفاده می‌کنند، اما باید دقیق باشیم و در شکافی که لوکاس می‌گوید بین مردم واژه‌پرداز و مردم عددپرداز وجود دارد نیافتیم. هیچ فرضی نداریم. داده‌ها بررسی می‌شود تا ببینیم تغییرات نرخ مالیات و دیگر متغیرها چه تاثیری بر تصمیم برای کار، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری دارند.

لوکاس فورا ابداع انتظارات عقلانی را به «جان ماث» فقید که بعدها مدتی در کارنگی‌ملون همکار لوکاس شد نسبت می‌دهد و از میلتون فریدمن که درسی را در سال اول دوره لیسانس به استادی وی گذرانده است، نام می‌برد. وی می‌گوید: «او استادی بود به طرز باورنکردنی الهام‌بخش. کلاس او واقعا تجربه‌ای بود که زندگی انسان را تغییر می‌داد.» او به خاطر می‌آورد که فریدمن به منحنی فیلیپس به دیده تردید می‌نگریست. این منحنی یک ایده کینزی است که وقتی بنگاه‌ها افزایش قیمت را می‌بینند‌، فکر می‌کنند تقاضا برای محصولشان افزایش یافته است و کارگران بیشتری استخدام می‌کنند، حتی اگر دلیل واقعی رشد قیمت، تورم باشد. «فریدمن منحنی فیلیپس را سر کلاس مطرح کرد و گفت باید ایرادی داشته باشد. اما دقیقا نگفت که فکر می‌کند ایراد کجا است.» لوکاس به یاد دارد که در مقاله‌ کلاس فریدمن خود، به یک مفهوم اولیه از انتظارات رسیده بود تا توضیحی برای عدم عملکرد طبق پیش‌بینی منحنی، به دست دهد.

لوکاس که در منطقه سیاتل بزرگ شده، سفری زمینی را در جوانی به یاد می‌آورد که به شیکاگو – شهری با دو تیم فوتبال – ختم شد. در ذهن او شیکاگو تبدیل شد به «شهر بزرگ» و دریچه‌ای به جهانی بزرگ‌تر. آن سفر و یک بورسیه بود که باعث شد سرنوشت او، گذران بخش عمده زندگی کاری‌اش در دانشگاه شیکاگو باشد. ما در یک اتاق میهمان ناخوشایند در دانشگاه نیویورک نشسته‌ایم. نم‌نم باران آخر تابستان، شهر را شرجی کرده است. لوکاس والدین خود را باهوش و اهل مطالعه توصیف می‌کند که البته هیچ کدام دانشگاه را تمام نکردند؛ او به ارتباط رکود بزرگ با این موضوع مظنون است؛ «آنها در دهه ۱۹۳۰ وارد سیاست جناح چپ شدند البته نه اینکه واقعا کار خاصی برای آن بکنند، بلکه فقط راجع به آن صحبت می‌کردند. این پیشینه من و خواهران و برادرانم در مقایسه با همسایه‌ها و اقوامی بود که همگی جمهوری‌خواه بودند.» در جامعه‌ای که چندان به تکثر آرا معروف نبود، والدین او به خصوص به حقوق مدنی متعهد بودند و مادرش در این باره سخنرانی‌هایی انجام می‌داد.

راجع به گزارشی می‌پرسم که حکایت از رای او به اوباما در انتخابات ۲۰۰۸ داشت که از قرار معلوم کلا دومین باری است که او به یک دموکرات رای داده است. «بله رای دادم. والدینم خیلی وقت است که مرده‌اند، اما خواهرم می‌گوید باید به خاطر معنا و ارزشی که این کار برای پدر و مادر داشت به اوباما رای بدهی. من هم این احساس را داشتم. موضوع بزرگی است. این [نژادپرستی] بزرگ‌ترین لکه ننگ کشور بوده است و ناگهان این مرد ملیح و باهوش آن را به فراموشی می‌سپارد و این عالی است.»

اما ملاحظه تکمیلی و آخر وی برای رای دادن به اوباما، ناتوانی جان مک‌کین در بیان مطلبی قانع‌کننده‌ راجع به بحران مالی بود که در آن زمان داشت کشور را غوطه‌ور می‌کرد. «او کوچک‌ترین سررشته‌ای از اقتصاد نداشت. من فقط فکر می‌کردم اوباما از عهده‌اش برمی‌آید. فکر می‌کردم در سیاست و اقتصاد بیشتر به کلینتون شبیه باشد. وقتی دیدم در انتهای طیف چپ است و به آن سماجت می‌ورزد شوکه شدم و اینجا صراحتا می‌گویم که این برای جایگاه خودش، هزینه گزافی دارد.»

بدبینی لوکاس به داستان «اهرم‌زدایی مالی» به مثابه مادر پریشانی‌های اقتصادی ما، نیروبخش و شاید حتی فرح‌بخش است. «اگر در شیکاگو مردم شروع کنند به ساخت چندین برج و هیچ‌ کس واحدها را نخرد، واضح است که باید چند صباحی صنعت ساختمان را تعطیل کنید. اگر چیزی را بیش‌ از میزان نیاز ساخته‌اید، این موضوع مشکل شما نیست، بلکه به نحوی راه‌حل شماست. حباب مسکن بسیار بد است، اما مساله‌ای نیست که در پاسخ بگوییم یا باید بسازیم یا خراب کنیم.»

لوکاس اما می‌گوید در عوض، ضمانت‌نامه‌های پیچیده رهنی مجعول وال‌استریت یا مهر «گواهی تضمین» شرکت‌های رتبه‌بندی بخشی از «تامین سیالیت موثر سیستم» شد و به همه لطمه زد. به یکباره بسیاری از اینها تبدیل به یاوه‌گویی می‌شود. جنبه مالی بود که مقدمات رکود ۲۰۰۸ را پدید آورد. اگر به خاطر این سهم‌ها و نقشی که در سیستم سیالیت بازی می‌کنند نبود، فکر نمی‌کنم مسکن به تنهایی می‌توانست ضربه‌ای تضعیف‌کننده به بدنه اقتصاد باشد.»

لوکاس معتقد است عملکرد «بن برنانکه» در حمایت از این سیستم مناسب بوده است. وی حتی در برنامه انگیزشی اول اوباما نیز ایرادی نمی‌بیند. اگر فکر می‌کنید کار بن برنانکه در بیرون ریختن یک تریلیون دلار عالی بوده، چرا برای مدیران اجرایی بیرون ریختن یک تریلیون‌دلار ایده بدی باشد؟ در شرایط رکود، بیرون فرستادن پول و تلاش برای جلوگیری از افت خرید، کار نادرستی نیست و ما چنین کردیم.

اما معضل پس از این بود. حداقل در آمریکا، معضلات مربوط به سیالیت از سال ۲۰۰۸ که اولین بار خود را نشان دادند زمان زیادی طول کشید تشخیص داده شوند. اکنون تکرار آن فعالیت‌ها با تدابیر موقتی مالیات و مخارج، تاثیری عکس آنچه مطلوب است روی مصرف‌کننده و صاحبان بنگاه‌ها که اکنون دید بلندتری دارند، می‌گذارد.

لوکاس می‌گوید: رییس‌جمهور مدام روی مسائل زودگذر تمرکز می‌کند و با بی‌میلی می‌گوید بسیار خوب، ما کاهش مالیات دوران بوش را چند سالی حفظ می‌کنیم. زدن این حرف درست نیست. برای من مهم این است که زمانی که پروژه‌ام به بار می‌نشیند نرخ مالیات چقدر خواهد بود.

وقتی از لوکاس می‌پرسم چه نصیحت خاصی برای اوباما دارد کمی مکث می‌کند (این قبل از دو سخنرانی پیاپی اوباماست که یکی نوید کاهش موقت مالیات و دیگری قول افزایش دائمی مالیات را می‌داد و هیچ‌کدام در بهبود اقتصاد توفیقی نداشتند). لوکاس برخلاف بسیاری از همکارانش ماموریتی در واشنگتن برای مشاوره به سیاستمداران نداشته و در وال‌استریت شهرت حاصل از جایزه نوبلش را تبدیل به پول نقد نکرده است. او می‌گوید: «نه این به هیچ‌وجه مورد علاقه من نیست. الان حقوقم کاهش یافته و دیگر به نشست‌های دانشکده نمی‌روم. به دانشجویان دوره لیسانس تدریس نمی‌کنم. فقط مقاله می‌نویسم. فوق‌العاده است و از این بابت احساس خوشبختی می‌کنم.»

با این وجود ما را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. او از رساله تندوتیزی حرف می‌زند که روی کار همکارانی چون مارتین فلداشتاین، مایکل بوسکین و سایرین است و او و بسیاری از اقتصاددانان همتای او را از این فرض اشتباه و ساده‌لوحانه که مالیات، تاثیر ناچیزی روی حجم کل سرمایه در کشور دارد رهایی بخشید. اگر می‌خواهید رشد سرمایه‌گذاری، بهره‌وری و درآمد را برانگیزید، مالیات بر سرمایه را تقلیل دهید. این می‌تواند برای اوباما یک درس باشد. اما افسوس که نباید منتظر باشیم این ایده در سخنرانی بعدی اوباما راجع به اقتصاد که حالا دیگر هر آن ممکن است برگزار شود، نمود پیدا کند.

مترجم: حسام امامی

منبع: وال‌استریت ژورنال

پانوشت:

۱‌-وام درجه دو به انگلیسی: (Subprime lending) نوعی از وام‌دهی بانک‌ها و موسسات مالی به وام‌گیرندگان با اعتبار پایین‌تر از معمول است.

۲-معروف به Obama Care از اساسنامه‌های فدرال ایالات متحده که در دوران اوباما به تصویب کنگره رسیده است.

۳-پل رابین کروگمن: اقتصاددان، نویسنده و روشنفکر یهودی‌ آمریکایی که در سال ۲۰۰۸ به خاطر تلاش‌هایش در زمینه تجزیه و تحلیل تاثیر مقیاس‌های اقتصادی بر الگوهای تجاری و مکان انجام فعالیت‌های اقتصادی جایزه نوبل اقتصاد گرفت.



همچنین مشاهده کنید