پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

بنیان های فكری اسلام و غرب در دفاع از حقوق زنان


بنیان های فكری اسلام و غرب در دفاع از حقوق زنان

امروزه با نگرش ها و رویكرد های متعددی در دفاع از حقوق زنان روبه روییم در این میان, برون دادهای جهان غرب, هم چون فمینیسم وكنوانسیون رفع تبعیض, برجستگی بیش تری داشته و با اقبال گسترده تری نیز روبه رو شده است

● پرسش: امروزه با نگرش‏ها و رویكرد‏های متعددی در دفاع از حقوق زنان روبه روییم. در این میان، برون دادهای جهان غرب، هم چون فمینیسم وكنوانسیون رفع تبعیض، برجستگی بیش تری داشته و با اقبال گسترده تری نیز روبه رو شده است. پرسش من این است كه نگرش‏های جدید غرب درباره زنان، بر چه بنیان‏های فكری استوار است. به بیان دیگر، بنیان‏های فكری كه رویكرد‏های جدید غرب در دفاع از زنان بر آن استوار است، چیست؟ از سوی دیگر، اصول و مبانی دینی در نگرش به شخصیت زن، را چگونه ارزیابی می‏شود ؟

▪ پاسخ: طرح‏ها و نظریه‏های بزرگ برای زندگی فردی و اجتماعی، همواره بر نوعی نگرش به انسان و جهان هستی مبتنی است. به بیان دیگر، برنامه‏های ما برای زندگی، از شناخت و تحلیل‏های ما درباره خود و جهان پیرامون مان سرچشمه می‏گیرد. بنابراین، گاهی بررسی و بازشناسی اصول و مبانی فكری، برای تعدیل برنامه‏ها و فروعات زندگی، امری ضروری و اساسی است. رویكردهای اجتماعی و فرهنگی در دفاع از حقوق زنان نیز از این قاعده مستثنا نیست. این رویكردها در قالب‏های نوین و سنتی از برخی مفروضات بنیادین شكل می‏گیرد بازشناسی دقیق و مستدل این مفروضات، به ما كمك می‏كند تا صف خود را در رویكردهای متعدد اجتماعی و فرهنگی تشخیص دهیم و نیز از تصمیم‏ها و رفتارهای كاملاً احساسی و تحت تأثیر زمانه، در امان باشیم.از این دیدگاه، پرسش اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا تفكیك و تشخیص صفوف دین مداران از صاحبان رویكردهای غیر دینی، در دفاع از حقوق زنان را به دنبال دارد؛ اما در پاسخ به پرسش یاد شده، اساسی ترین مبانی فكری غرب را، كه در شكل گیری جریانات فمینیستی و دفاع از حقوق زنان موثر بوده‏اند، می‏توان به شرح ذیل نام برد.

۱) تجربه‏گرایی

ابطال تحقیرآمیز گزاره‏های كلیسا توسط یافته‏های مسلم علوم تجربی، فصل جدیدی را در تاریخ بشر رقم زد. پیروزی غرورآفرین دانشمندان طبیعی، موجب گرایش شدید افكار عمومی به علوم تجربی شد. شدت این گرایش، به اندازه‏ای‏بود كه در گذری عاطفی و روانی ـ ونه منطقی ـ به این نتیجه رسیدند كه واقعیات، تنها از راه تجربه اثبات می‏شود.از دیگر سو، در قیاس عاطفی دیگر، بطلان گزاره‏های كلیسا را به همه گزاره‏های عقلانی و وحیانی تسری دادند و اعتبار آن‏ها را در واقع نمایی مردود شمردند. كاروان تمدن غرب، از قرن هفدهم میلادی، با طلایه داری اندیشمندانی هم چون هابز، جان لاك، هیوم و باركلی گام به گام به سوی حس‏گرایی و منطق آزمون‏پذیری نزدیك‏تر شد و سرانجام در ساحل اندیشه‏های اثبات گرایی(پوزیتوسیم) Positivism پهلو گرفت.تجربه گرایی یا آمپرسیم Empricism اصرار می‏ورزید كه عقل بدون یاری حواس، هیچ گونه شناختی ندارد و تنها راه معرفت، توسل به تجربه‏های حسی است. از این رو، هر آن چه در چارچوب معرفت حسی و دانش تجربی نگنجد، نه تنها قابل اعتنا نیست، بلكه باید آن را در زمره موهومات و تخیلات بشری به شمار آورد.

۲) سكولاریسم

با حاكمیت روش تجربی، دوران حكمرانی خدا و دین، بر جوامع غربی به پایان رسید؛ زیرا خداوندی كه وجودش از طریق روش‏های تجربی به اثبات نرسیده و بودنش در هاله‏ای از ابهام و تردید قرار گرفته بود، نمی توانست مرجع حكم و قانون گذاری باشد. بنابراین، انسان متجدد، به سكولاریسم رو آورد وهمه صحنه‏ها وساخت‏های اجتماعی را دین زدایی كرد. به بیان روشن تر، لحظات عمر آدمی، از چهار نوع ارتباط خالی نیست: ارتباط با خود، ارتباط با خدا، ارتباط با طبیعت و ارتباط با انسان‏های دیگر. تا پیش از دوران رنسانس، خدا و احكام و دستورهای او در هر چهار عرصه زندگی، حكم می‏راند و آموزه‏های دینی، چگونگی ارتباط انسان با خود، خدا، طبیعت و انسان‏های دیگر را تعیین می‏كرد؛ اما با آغاز عصر روشن گری و حاكمیت بلامنازع علوم تجربی، خدا به دلیل تجربه ناپذیری، امری موهوم و خیالی تلقی شد و طبیعی بود كه با این وضع، از تأثیر گذاری او در عرصه‏های چهار گانه زندگی جلوگیری شود. بنابراین، انسان‏ها و جوامع انسانی متجدد و تجربه‏گرا در رویكردی مشترك، خدا و دین را ازعرصه‏های چهار گانه زندگی(یا دست كم دو عرصه عمومی، یعنی ارتباط انسان با طبیعت و انسان‏های دیگر) بیرون راندند. رویكرد نوین جوامع غربی را در دین زدایی یا انحصار آن به حوزه‏های خصوصی(ارتباط انسان با خود وخدا) «سكولاریسم» می‏نامند.

۳) نسبیت گرایی

در كنار سكولاریسم، یكی دیگر از مهم ترین ارمغان‏های تجربه گرایی، نسبیت ارزش یا جداسازی ارزش‏ها از واقعیات بود. از آن جا كه تجربه گرایی، معرفت دقیق، همگانی وقابل اتكا را معرفتی می‏دانست كه از جهان عینی و به روش تجربی گرفته شده باشد، مقولاتی فراحسی، هم چون ارزش‏های حقوقی و اخلاقی، اصولاً نمی توانست جنبه علمی وعینی به خود بگیرد؛ زیرا ارزش‏ها در كالبد جهان تنیده نشده‏اند تا بتوان با كاوش علمی، آن‏ها را دریافت و امور اخلاقی نیز به گونه‏ای ملموس در جهان محسوس دیده نمی شوند تا بتوان با پژوهش‏های تجربی آنها را اثبات كرد.

بنابراین، خوب یا بد بودن، امری واقعی نیست، بلكه امری موهوم، خیالی و ناشی از داوری اخلاقی فردی است. هركس آن چه را دوست دارد، خوب می‏نامد و آن چه را با خواسته‏های شخصی او سازگارنباشد، بد می‏پندارد. ایریس مورداك در این باره می‏گوید: با رویكرد تجربی، ارزش‏ها از عالم اعلی به دامان اراده انسان سقوط كرد. واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور از خوب، غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می‏تواند آن را پر كند. بنابراین، ارزش‏ها و امور اخلاقی، اموری كاملا نسبی و فردی هستند و هیچ ارزش و آرمان مشتركی بین انسان‏ها وجود ندارد.

۴) اومانیسم و لذت گرایی

با انكار و نادیده انگاری مبدأ هستی، انسان به تخت پادشاهی نشست وانسان محوری(اومانیسم) جایگزین خدا محوری شد. اومانیسم یعنی همه چیز برای انسان و انسان برای هیچ چیز. رویكرد جدید، خدا را كنار گذاشت و با جایگزینی انسان، به او شأنی خداگونه داد. از سوی دیگر، اگر كسی خدا را برنتابد و زندگی بازپسین را نادیده انگارد و عمر آدمی را در زندگی دنیا خلاصه كند، بسیار طبیعی و معقول است كه در صدد برآید عمر كوتاه زندگی را شادمانه سپری كند و لذت و كام جویی خود را بر هر امری ترجیح دهد. به این ترتیب، اومانسیم و لذت گرایی، دو بخش جدایی ناپذیر اندیشه‏های سكولارسیتی محسوب می‏شود. پیش‏تر از این نیز، قرآن این حقیقت را یادآور شده بود و انكار خدا و معاد را مستلزم دنیاگرایی و لذت جویی دانسته بود.(مثلاً ر.ك: آیات ۱و۳، سوره ماعون؛ ۴و۵، سوره قیامت دقیقاً به همین دلیل، بریدن از آسمان و حداكثر بهره مندی از انواع لذات دنیوی و غرایز حیوانی، شعار محوری جریانات سكولار و انسان‏گرا قرار گرفت و به تدریج، همه شؤون زندگی علمی و عملی اروپای غربی را فرا گرفت و به یكی از پایه‏های اساسی ادبیات و فرهنگ غرب معاصر تبدیل شد. كرزیمود مدیچی رویكرد نوین غرب را در قالب قطعه‏ای ادبی بدین مضمون سروده است: «تو به دنبال چیزهای نامتناهی می‏روی و من به دنبال چیزهای متناهی می‏روم. تو نردبانت را بر آسمان می‏گذاری و من آن را بر زمین می‏گذارم، كه زیاد بالا نروم تا به پرتگاهی سقوط كنم»

۵) فرد گرایی

فرد گرایی را می‏توان قله اندیشه غرب، عصاره عصر روشن گری و یكی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سكولاریسم معرفی كرد. از قرن هفدهم میلادی، مفهوم ملكیت به حیطه حیات فردی و انسانی پا گذارد و این عقیده جان گرفت كه زندگی هر فرد، نه به خدا، جامعه و دولت، بلكه به خود او تعلق دارد و می‏تواند با آن، هر طور كه مایل است، رفتار كند. در این دیدگاه تمایلات انسانی، جایگاهی تعیین كننده در معادلات فردی و اجتماعی دارند. امیال ذاتی، كه از درون فرد می‏جوشد، واقعیاتی نهادینه و تغییرناپذیر در طبع بشرند كه عقل، اخلاق وسیاست باید خود را با آنها سازگار كنند. به عقیده دانشمندان بزرگ عصر جدید سیاست، دولت و قانون، خدمت كار فرد و امیال فردی هستند و كار آن‏ها این است كه چگونگی ارضای خواهش ها، سازش دادن آن‏ها با یكدیگر و یا خواهش برای همان چیز ازسوی دیگران را معین كندحتی عقل در مفهوم جدید، صرفاً خادم انسان برای ارضای امیال و آرزوهای خویش است و به همین دلیل، به آن عقل ابزاری نامیده می‏شود.

۶) لیبرالیسم

بر پایه فردگرایی، به تدریج مجموعه‏ای از اندیشه‏های سیاسی، حقوقی و اقتصادی شكل گرفت و پایه‏های تمدن جدید غربی را پی افكند. شعارهایی چون برابری، آزادی فردی، حقوق بشر، حق مالكیت و تساهل، همگی بر گرفته از مبانی سابق و نتایج برخاسته از فردگرایی است. از این نگاه، چون در جهان، هیچ حقیقت اخلاقی‏ای‏وجود ندارد، ارزش‏های انسانی، جز بر پایه تمایلات افراد، قابل تعریف و توصیف پذیر نیستند. پس چاره‏ای جز این نیست كه افراد هركدام آزادانه و به طور برابر، به دنبال خواسته‏ها و امیال خویش باشند و هیچ چیزی جز خواسته‏های دیگران، نباید آن‏ها را محدود و ممنوع سازد. این نظریه و انگاره، همان چیزی است كه اصطلاحاً به «لیبرالیسم» معروف است. به این ترتیب، لیبرالیسم یگانه ارزش عام را آزادی انسان برای تأمین غرایز خویش می‏داند.

ناگفته نگذاریم كه لیبرالیسم همواره با این پرسش اساسی روبه رو است كه اگر واقعاً هیچ ارزش عمومی‏ای‏قابل شناسایی نیست، پس ارزش آزادی وحقوق فردی را از كجا می‏توان دریافت.

جنبش‏های فمینیستی غرب در دفاع از حقوق زنان، بر پایه چنین بنیان‏ها و انگاره‏هایی شكل گرفت. جای پای این اصول و مبانی نظری را در جابه جای آموزه‏های فمینیستی به خوبی می‏توان مشاهده كرد. نظریه پردازان فمینیست از یك سو با تكیه بر روش تجربی و آزمون و خطا، گزاره‏های دینی و وحیانی را به محاق بردند و از سوی دیگر، با وام گیری از آموزه‏های اومانیستی و لیبرالیستی، حقوق زنان را به فرصت‏های مادی و حداكثر لذت جویی از دنیا تفسیر كرده و تنزل دادند. بنابراین، شادمانه زیستن، آزادی‏های جنسی و رهایی از مسؤولیت‏های خانه و خانواده، در سرلوحه شعارهای جنبش‏های فمینستی قرار گرفت.

خانم آندره میشل، از نظریه پردازان پر آوازه فمینیست، روابط آزاد جنسی غیر رسمی، رهایی از مسؤولیت‏های خردكننده خانواده و حتی رشد فزاینده طلاق را ارمغان‏های جنبش فمینیستی برای رهایی زنان معرفی كرده و می‏نویسد: «در قلمرو زندگی خصوصی، فمینیست‏ها با طرد این اندیشه كه در زندگی روزمره خود، بین زندگی خصوصی و زندگی عمومی، بین تعهدات ایدئولوژیك و اعمال روزانه سدی بنا نهند، امتناع ورزیدند. آمار همه كشورهای غربی، بیانگر كاهش ازدواج، زاد و ولد و هم چنین افزایش طلاق، به ویژه از سوی زنان است. رواج ازدواج آزاد، خانواده تك والدینی و جست و جوی زندگی عاشقانه بدون ازدواج، راه‏های دیگری به جای ازدواج سنتی هستند كه فمینیست‏ها در نوشته‏ها و اعمال روزانه خود پیشنهاد كرده‏اند. نهضت زنان در ارتقای مقام زن، تا اندازه‏ای‏برابری او با مرد در به دست آوردن حق سقط جنین و استفاده از وسایل جلوگیری از آبستنی و آزادی عمل در برآوردن خواسته‏های زن، بیرون از كانون خانواده و دایره زناشویی، پیشرفت كرده و موقعیت او را تحكیم كرده است. شمار زنانی كه این وصلت‏های غیر رسمی را ترجیح می‏دهند، بیش از مردان همراه آنان است؛ زیرا این شیوه جدید زندگی، در نظر آنان شادمانه‏تر و مساوات خواهانه‏تر است و با چهار چوب خشك خانواده متفاوت است»

بیان شد كه روش خاص غرب در دفاع از حقوق زنان، معلول نگرش خاص به انسان و جهان است. به بیان دیگر، الگوی موجود دفاع از حقوق زنان، زاییده نوعی خاص از اصول و مبانی فكری پذیرفته شده در غرب است. مهم ترین این مبانی ـ كه درشماره پیش ذكری ازآن به میان آمدـ عبارتند از: تجربه گرایی، سكولاریسم، نسبیت گرایی، اومانیسم، لذت گرایی، فرد گرایی و لیبرالیسم.

اما ادیان الهی، به ویژه اسلام، كه مبانی معرفتی دیگری دارند و به گونه‏ای دیگر، انسان وجهان هستی را تفسیر می‏كنند، در دفاع از حقوق زنان، الگویی كاملاٌ متفاوت ارائه می‏كنند(از كوزه برون همان تراود كه در اوست). به دیگر بیان، از آن جا كه ادیان الهی، تفسیرهای مادی غرب از انسان و جهان هستی را برنمی تابند، الگوهای برخاسته از آن را نیز در دفاع از حقوق زنان مردود می‏شمارد. بر این اساس، آن دسته از مسلمانانی كه با وجود پذیرش اصول و مبانی معرفت دینی، الگوهای فمینیستی را در دفاع از حقوق زنان پذیرفته و ترویج می‏كنند، به نوعی از خودبیگانگی و تضاد دچارند. به همین علت، بر این باوریم كه برای آشنایی دقیق با نظام حقوق زن در اسلام، آگاهی از مبانی معرفتی دین درباره جایگاه و منزلت انسان در منظومه هستی، ضروری و اجتناب ناپذیر است.

تنها در سایه چنین ادبیاتی است كه گزاره‏های دستوری و حقوقی دین، در بحث زنان درك می‏شود و هدفمندی و معناداری یكایك قوانین موضوعه در نظام حقوقی اسلام، تفسیر و تبیین می‏گردد. ازاین رو، مقایسه رایج و موردی میان حقوق و قوانین موضوعه اسلام و غرب، كارساز نبوده، به ابهام و پیچیدگی مباحث می‏انجامد.

نیره ستوده


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 7 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.