شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

محمد پیامبر بت شكن


محمد پیامبر بت شكن

آنچه بیش از همه آدمی را به تكاپو وا می داشت واو را به اندیشیدن بر می انگیخت,ترس او بر سرنوشت خویش بود زیرا كه خود را در جهانی پر سطوت, كه از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ چیره می كرد, ناتوان می دید, ویارای برابری با آنها را نداشت

از سپیده دم آفرینش آدمی، ذهن او در پی شناخت بوده است. از همین رو، در خود وپیرامون خود، به كشف ناشناخته ها پرداخت ودر طی هزاران سال با تلاشی جانكاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تكاپو وا می داشت واو را به اندیشیدن بر می انگیخت،ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا كه خود را در جهانی پر سطوت، كه از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ چیره می كرد، ناتوان می دید، ویارای برابری با آنها را نداشت. امنیت وثبات دو انگیزه ژرف ودو هدف دور دست او، در پس نگاههای خیره وترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت وآسایش تنها دو راه پیش رو داشت:

۱) چیرگی بر طبیعت

۲) سازش با طبیعت از هر راه ممكنی.

چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به خلق اوهام گوناگونی پرداخت وبه بندگی آنها پرداخت. قرآن نیز آن را بیان كرده است، همچنان كه این مسأله در تاریخ ادیان وعقاید ثابت شده است.

جهل كه در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایهٔ دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی مفهومی اعم از نظام شرك آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی وموجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان وحیوانات، مشترك است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، كه آدمیان به شیوهٔ فریبكارانه وبرای مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانكه ما كودكان را با سرگرمی ساكت می كنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.

در آن مرحلهٔ طولانی ودشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر كائنات طبیعی مانند خورشید وماه سر فرود آورد. و به امید كسب روزی، در برابر حیوانات ودرختان كمر خم كرد. پس از آن در برابر ساخته هایی كه خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود ونمادی از خدایانش بودند، تعظیم كرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیك خویش ساخت، تا هر گاه از چیزی می ترسید یا چیزی می خواست، به آنها پناه برد.

این بت ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا كه به نظر او قدسیت این بتها مانع اندیشیدن در ماهیت وكنه آنها می شد. آدمی به جای تحلیل وعلت یابی رخدادها، بسند می كرد كه حوادث بنابر اراده های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است، به ناچار كمتر از آن است كه راز آنها را دریابد.

بنابراین در خود این جرأت را نمی دید كه از زیر سلطه طبقه ای از مردم، كه اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت كه اوضاع جهان، ثابت ودگرگون ناپذیرند. نظامهای مقدس است كه مشكلات را آفریده وبا مقدراتش بازی می كند، وچون چیزی نداشت كه با او برابری كند، از روی درماندگی وبه سبب رنجی كه از او می برد، نزدیكش شد. این نظام شرك آلود در خدمت بتهایی از بشریت بود مانند طبقات بزرگان واشراف از شاهان وثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه ای را باور داشت. این خرافه ها را بر فلسفهٔ سستی كه با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می كرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می پنداشت ودست از حركت وكار می كشید؛ می ترسید به شری از سوی خدا دچار شود، زیرا كه در آن زمان مزاج خداوند- نعوذبالله- مضطرب ودر معرض بحرانهای عصبی بود.

نیز بتهایی از عادت وسنت می پرستید. این سنت وعادت سنگین ترین غل وزنجیرها بر آدمی وپر اثرترین چیزها در جمود و واپس ماندگی او بودند. «ذات» او بزرگترین بتها بود ، وچه بسا همچنان نیز باشد. آن «ذات» را می پرستید وهیچ چیز را نمی دید، مگر از دیدهٔ آن. حق آن بود كه «ذات» او حق می دانست، هر چند باطل باشد. وباطل همان بود كه «ذات» می گفت اگر چه بر حق باشد.

انسان در فراز وفرودهای تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شكل گرفت. یكی از فضایل انسان- در آن دوران ها نیز انسان فضایلی داشت- این بود كه به تجاربش آگاه بود واز نتایج آنها سود می برد. ورفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت كرد، قوانینی كه ما آنها را الهی می دانیم ودیگران آن را مادی می خوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته وپخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند، ومردم را به شكستن بت های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان وسوداگران عقیده انگ الحاد وكفر بر آنان زدند، ودعوتشان را با منزوی كردنشان از مردم نا كار آمد كردند. وآنچه به منزوی شدن فلاسفه كمك كرد این بود كه آنان عقل را مخاطب می ساختند نه دل را، وكمتر كسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می گیرد وبه آن پاسخ می گوید.

از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی وبه كمال رساندن آن، چاره ای جز دخالت خدای سبحان نبود.

كار رسولان در اثر بخشی، به كلی، با فلاسفه متفاوت است.چرا كه پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می ساختند. ودین چنانكه متخصصین با الهام از پیامبر این گونه تعریف كرده اند:«فطرتی است كه انسان را به خالقش پیوند می دهد» ودعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت انبیا را آسان می ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.

در حالیكه فیلسوفان خود را تنها وآسیب پذیر می دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می كردند، دعوت از دریچهٔایمان به خدا، به درون آنها راه می یافت.

رسالت همهٔ انبیا یكی است، واختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تكامل وتكوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شكلی كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی كند. زیرا كه آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیقترین معانی ای كه ما امروز از این دو واژه (رهبر ورهایی بخش) در می یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد(ص) بزرگترین پیامبر است وانقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است ونتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت كرده است.

در این گفتار بر آنیم كه عظمت پیامبر را با پاره ای كارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها وبت ها به سوی جهان بهتر بر شمریم.

▪ یكم: پیامبر در جهانی كه فرقه‌ها و گرایش‌های متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. برای دنیا خدایانی بی خرد ساخته بودند. این خدایان منجلاب‌های تفرقه، رسوایی و نادانی بودند.پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی هایی رو به رو شد كه خود ـ در حالی كه او فداكار و شكیبا بود ـ چنین می‌گوید: «هیچ پیامبری آنچنان كه من آزار دیدم، آزرده نشد[i]

او با رد شرك و زشت شمردن بت پرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازید. تا اینكه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. وعلی جوانمرد اسلام را بر شانه‌هایش بلند كرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی(ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یك چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه بركند. دیگر بت‌های كوچك را نیز بركند تا با نابودی آن‌ها نظام شرك را از میان برد.

پیامبر در نبرد با شرك به از میان رفتن ظواهر بسنده نكرد. بلكه در سنگرگاه‌های آن یعنی جان‌ها و دل‌ها به مبارزه با آن پرداخت. وجان ها ودل ها را از نگرانیها و وسوسه ها پاك كرد. پیامبر می‌فرماید: «شرك پنهان‌تر است از جنبش مورچه‌ای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره»[ii]. چه انگیزه‌ای نیرومندتر از حس خطر از پیروی شرك و مقابله با اثرش در راه‌های تاریك و لانه‌های پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر كمین گرفته در درون سینه‌ها و آرام جان‌ها مقابله می كند؟

سال نهم هجری پیامبر هیئتی متشكل از علی(ع) و ابی بكر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن كرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام كرد. نبردی كه در آن سستی و نرمش راه ندارد. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند.و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد،خیر و نفعی بیشتر به انسان می رسد.

پیامبر در دعوت خود، در برابر فریب‌ها و تهدیدها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمی‌كنم مگر مرگم فرا رسد».

آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانهٔ «غرانیق» نقل كرده‌اند، بسیار شگفت انگیز است. برای بی‌‌پایگی این روایت كافی است آن را با رسالت و سیرهٔ پیامبر بسنجیم. آن‌ها نقل كرده‌اند: در سال پنجم هجری ستم‌ها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت كنند. پیامبر آرزو داشت كه آیه‌ای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بت‌های آن‌ها خوش رفتاری كند. پس سورهٔ نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلك الغرانیق العلی،و منهن الشفاعه ترتجی». (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آنها امید شفاعت می رود) مشركین شادمان شدند، چه مشاهده كردند پیامبر به خدایانشان احترام می‌گذارد، و در كارها آنها را شریك خداوند می داند. آن‌ها روایت كرده‌اند پس از وحی و شب هنگام كه پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و ناپسند شمرد آنچه بر زبانش جاری شده بود.و مساله را دوباره به حال نخستینش برگرداند.

به نقل از کتاب " ادیان در خدمت انسان " از مجموعه " در قلمرو اندیشه امام موسی صدر "

صفحه ۲۸۷ تا ۲۹۸

ترجمه مهدی فرخیان

[i]- بحارالانوار، جلد۳۹، صفحه۵۵

[ii] - بحار الانوار، جلد۱۸، صفحه ۱۵۸

[iii] - الرعد،۱۱.

[iv] - روم، آیه ۴۱.

[v] - آل عمران، آیه ۲۶.

[vi] -نجم، آیه ۲۳.

[vii] - ترجمهٔ همه آیات از استاد فولادوند آورده شده اند.

[viii] - نجم، ۱-۵

[ix] – از آن رو از رؤسا متنفر شدم، كه خود من وآنها بندگان، آفریدگارمان هستیم.

[x] - الزخرف، ۳۲،۳۱

[xi] - الحج، ۷۳.

[xii] - نقال به بدی زدن

[xiii] - باید دانست تنجیم همان اختر گویی یا نجوم احكامی است كه می گفتند ستاره ها در سرنوشت زمین اثر دارند، وما می خواهیم این اثر را كشف كنیم. اما علم نجوم، اختر شناسی است. آنچه كه در روایات شیعه واهل سنت وفقه اسلامی به شدت نهی شده همان تنجیم است، نه نجوم.

[xiv] بحار الانوار، جلد ۲۴، صفحه ۲۳۸

[xv] - زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد هم او را آزاد كرد. اما زید نزد پیامبر ماند وبر خلاف خواست پدرش به قبیله اش باز نگشت. پس از مدتی پیامبر زید را به ازدواج دختر عمه اش كه هم از ثروت برخوردار بود وهم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دخت رعمه اش ازدواج كرد. این عمل پیامبر برای دو چیز صورت گرفت. نخست اینكه می خواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلی) دوم اینكه هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.

[xvi] - الجاثیه، ۲۳


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید