یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مبانی انسان شناسی ادبیات انقلاب


انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونی ها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی, منجر به سمت گیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد

مقاله حاضر با تأکید بر این امر که انقلاب اسلامی ایران الگوی نوینی از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین‏شناسانه ارائه داده است و لذا روند دگرگونی‏ها در فرایند انقلاب در بستری ارزشی رخ نموده است به طرح این نکته می‏پردازد که فرآیند تحول انقلابی در ایران ـ که متناظر بر دگرگونی ارزشی، در بستر جهان معاصر است ـ به موجب تحوّل ذهنیت‏ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی ایدئولوژی انقلابی به وقوع پیوسته است و لذا موجد تحولاتی اساسی در نگره انسان شناختی و هستی شناختی و به تبع آن تغییر در مناسبات انسانی اجتماعی گردیده است؛ از این رو متناسب با ابعاد فراگیر تحوّل انقلابی؛ ادبیاتی ظهور یافته است که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل پذیرفته است که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسان‏شناسی و عرفان نمود یافته است. مقاله حاضر به طرح مبانی انسان‏شناسی ادبیات انقلاب پرداخته، که در دو فصل سامان یافته است؛ فصل اول درونمایه‏های عرفان اسلامی را با رویکرد انسان‏شناسی اومانیستی مقایسه نموده و فصل دوم نیز؛ نمود رهیافت انسان‏شناسی عرفانی را با الهام از اندیشه‏های حضرت امام(ره) در اشعار آن حضرت و نیز در ادبیات دفاع مقدس به دست می‏دهد.

نظام فرهنگی دربرگیرنده ساحت اندیشه و معرفت و نیز نظام باورها و ارزشهای اجتماعی است و دگرگونی اساسی در این عرصه به منزله تغییری بنیادین در کل ساختار نظام اجتماعی محسوب می‏گردد، چرا که در واقع این سطح از تحولات، برپایه زیرسازهای تئوریک وبرمبنای تحول پذیری اندیشه بشری صورت می‏پذیرد و از این روست که کاربرد شیوه‏های مدیریتی نظام اجتماعی در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی؛ که با تبیین کارآمد جریان تاریخی حاکم بر جامعه و دریافت قانونمندی‏های آن میسر خواهد بود با تامل وتدقیق در فرآیند تحولی اندیشه بشری امکانپذیر می‏گردد.

مراد از اندیشه بشری نیز کلیه معارف وحوزه‏های معرفتی ناظر برحیات انسانی ـ اجتماعی است که الگویی منطبق بر ساختار معرفتی را؛ از انتزاعی‏ترین مباحث؛ شامل مبانی معرفت شناختی و مابعدالطبیعی تا جزیی‏ترین قلمرو معرفتی همچون؛ تبیین الگوهای رفتاری را شامل می‏گردد وطی یک فرآیند تاریخی که موجد کنش تاریخی طولانی است، تحول‏پذیری مبنایی را شاهد خواهد بود که این تحول‏پذیری معرفتی خود مبنا و اساس شکل‏گیری ادوار مختلف زندگی بشری را تشکیل خواهد داد.

در حقیقت دو عنصر تحول‏پذیری اندیشه اجتماعی و تغییر در ساختار اجتماعی، از منطقی دیالکتیکی پیروی می‏کنند که می‏توان آن را دیالکتیک عین و ذهن نامید و برهمین مبنا هر یک از ادوار بشری، دارای مذاهب فلسفی، صور هنری و مؤسسات اجتماعی مناسب خود می‏باشد.۱

اما یکی از عوامل عمده این تغییرات اساسی، انقلابات بزرگ اجتماعی است که سر فصل نوینی در تاریخ یک جامعه باز می‏گشاید و یا حتی موجد انتقال از یک دوره تاریخی به دوره‏ای دیگر در کل تاریخ بشری می‏گردد.

در این میان انقلاب اسلامی ایران ازجمله تحولاتی است که طی یک فرآیند دیالکتیکی عین ـ ذهن منجر به تغییراتی بنیادین در حوزه اندیشه اجتماعی و نیز در ساختار نظام اجتماعی گردید و علاوه بر اینکه در بستر جامعه ایرانی دگرگونی‏هایی اساسی را در عرصه‏های گوناگون باعث شد و خود الگویی شامل جریان تحول‏پذیری در ابعاد مختلف اجتماعی را به دست داد و در گستره جهان معاصر نیز، گفتمان نوینی را بر محور دین‏ورزی ایجاد نمود.

بنابراین از آنجا که انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونی‏ها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی، منجر به سمت‏گیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد.

بر این مبنا تبیین فرآیند تحول‏پذیری انقلاب ایران در ابعاد مختلف، همچون دگرگونی‏های ساختاری و قشربندی نوین اجتماعی، تغییر نهادها، صورت‏بندی نخبگان و سایر ابعاد متحول واقعیت اجتماعی متناظر بر استحاله ارزشهاست.

بنابراین در این سطح از دگرگونی‏ها، تغییرات ناشی از انقلاب؛ به موجب تحول ذهنیت ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی جنبش انقلابی صورت می‏پذیرد. در حقیقت ایدئولوژی انقلابی داعیه‏دار تجدید بنای مناسبات انسانی ـ اجتماعی نوینی است و تکوین پدیده انقلاب با ارایه ایدئولوژی مبتنی بر نفی وضعیت موجود و ایجاد وضعیتی متفاوت با آن از یک سو و دریافت پاسخ مثبت از سوی کل جامعه و یا بخشی از آن همراه است، که پاسخگویی این بخش از جامعه در واقع به معنای پذیرش الگوی پیشنهادی ایدئولوژی انقلاب در خصوص نظام مطلوب اجتماعی است و از این رو سایر ابعاد متحول اجتماعی بر پایه نظام ارزشی برگزیده انقلاب تبیین خواهد یافت.

بدیهی است که متناسب با ابعاد فراگیر تحول انقلابی در بستر انقلاب ایران ـ که بیش از هر چیز ناظر بر دگرگونی ارزشی و ایدئولوژیک است ـ ظهور گفتمانی نو بر مبنای پارادایم دین اجتماعی، زبان و ادبیات نوینی را پدیدار می‏سازد. ادبیاتی که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر، بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل گرفت که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسان‏شناسی و عرفان، مجال حضور یافت.براین اساس، در این گفتار طی دو فصل، مبانی انسان‏شناختی ادبیات انقلاب مورد بحث و تفحص قرار خواهد گرفت:

فصل اول با بررسی درونمایه‏های عرفان اسلامی و مقایسه آن با رهیافت اومانیستی و همچنین تفاوت ماهوی در سمت گیری ادبیات اسلامی را با ادبیات اومانیستی نمایان می‏سازد و فصل دوم نیز؛ زمینه رشد ادبیات عرفانی را در بستر سلوک عارفانه حضرت امام بررسی خواهد نمود.

فصل اول

درونمایه ‏های عرفان اسلامی

آن‏گاه که یک فرهنگ دست‏اندر کار تربیت افراد انسانی وملزم به پاسخ‏گویی به ایشان در خصوص معنای زندگی با نظرداشت چیستی جهان و کیستی انسان است، ناگزیر از ورود به عرصه اندیشه فلسفی وما بعد الطبیعی است. معنای لحاظ شده از جامعه، انسان، هستی، خدا و دیگر مقولات اساسی حیات بشری و نوع پیوند آنها با یکدیگر در هر مکتب و ایدئولوژی به جوامع بشری این امکان را خواهد داد تا درجهت صیرورت خود تمامی عناصر و مولفه‏های نظام اجتماعی را در راستای اندیشه برگزیده خود سامان بخشیده والگویی نظامواره ازکلیت حیات انسانی ـ اجتماعی ارایه نمایند.

در این راستا الگوی تفکر اسلامی که در جریان رخداد انقلاب در ایران و بر مبنای طرحی نظام‏مند از دین ارایه گردید؛ جریان تاریخی حرکت اجتماعی جامعه را در مسیر هویت ایرانی ـ اسلامی جهت داده وبا چرخشی اساسی در نگره هستی شناختی و انسان‏شناختی جهان معاصر، به باز تولید مقولات مختلف انسانی برمبنای نظام ارزشی و ایدئولوژیکی اسلام پرداخته است که این مقوله، طیف وسیعی از مفاهیم و جریان‏های فکری و ارزشی متناسب با رهیافت انسان شناسانه را به دست داد و در بستر ادبیات عمیق عرفانی نیز جریان یافت.

بنابراین مقایسه الگوی فوق با رویکرد اومانیستی؛ ضمن بارز نمودن تفاوت مبنایی آن الگو، به درک بهتر بینش انسان‏شناختی عرفانی ـ که مبنای ادبیات انقلاب را تشکیل می‏دهد ـ مدد خواهد رساند.

در این راستا دریافت بایسته فرهنگ غرب، با توجه به شاخص‏های متناظر برآن از نقطه نظر کاربست تجربه معرفت شناختی در بستر تمدن جدید، قابل مطالعه است. بدین معنا که با گسترش علوم، که به مدد تاکید بر جهان عینی حاصل آمد و پاسخگوی بسیاری از مجهولات انسان در خصوص امور جاری طبیعی و به دنبال آن، تسلط برطبیعت به کمک فن‏آوری روزافزون شد؛ چرخشی اساسی در نحوه نگرش به عینیت پدید آمد و جهان عینی که به عرصه رشد استعدادها و خلاقیت‏های مادی تبدیل شده بود، نزد انسان معاصر اعتباری ویژه یافت. چنان‏که دربرداشتی افراطی به انکار ایده وایده‏آلیسم وبه تبع آن مابعدالطبیعه پرداخت و وجهه همت خود را معطوف شناخت هر چه بیشتر عالم عینی و پیوند نزدیکتر با آن ساخت چنان‏که دکتر یونگ اشاره می‏کند:

«دنیای ما تماما عینی شده و از آنچه روان‏شناسان هویت روانی یا مشارکت‏های عرفانی می‏نامند، تهی شده‏ایم. ما به اندازه‏ای از این همه بی‏بهره شده‏ایم که اگر با فردی با چنین خصوصیاتی روبه‏رو شویم با وی احساس بیگانگی می‏کنیم. این پدیده ها درزیر آستانه خودآگاه ما مانده‏اند و اگر برحسب اتفاق بروز کنند، تا آنجا پیش می‏رویم که آن را رویدادی غیر معمول قلمداد می‏کنیم.»۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.