یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
تحلیل و نقد چهار مکتب اخلاقی
در میان نظامهای اخلاقی که از طریق حکمای یونان باستان، ویا فیلسوفان عصر رنسانس مطرح شده است، چهار نظام اخلاقی قابل بحث و بررسی است. و هر یک به گونهای پرده از چهره واقع برداشته وبه نوعی ماهیت اخلاق و فعل اخلاقی را بیان کردهاند.
این چهار نظام عبارتند از:
۱) اخلاق از نظر «افلاطون».
۲) اخلاق از دیدگاه «ارسطو».
۳) اخلاق از نظر «کانت».
۴) اخلاق عاطفی «آدام اسمیت»و دیگر همفکران او.
اگر از این چهار مکتب اخلاقی بگذریم دیگر مکاتب از توانایی علمی بالایی برخوردار نیستند و لذا بخش عظیم از این مکاتب را تحت عنوان « لذتگرایی» مورد بررسی قرار دادیم اینک، به هر یک از چهار مکتب اخلاقی مذکور نظر افکنده، آنها را ارزیابی خواهیم کرد.
۱) مکتب اخلاقی افلاطون: جمال
اخلاق در نظر افلاطون (۴۲۷ق.م ۳۴۶ ق. م) از شاخههای سیاست وتدبیر است. او پس از کنکاش در عدالت اجتماعی به عدالت فردی منتهی شده که تعبیر دومی از اخلاق است. ارزش در نظر افلاطون از سه چیز تجاوز نمیکند:
الف) زیبایی،
ب) عدالت،
ج) حقیقت.
و جامع میان این سه، خیر و نیکی استو سه امر یاد شده معنی باز خیر و نیکی میباشند.
افلاطون گاهی اخلاق را از مقوله «جمال» و «زیبایی» دانسته و گاهی آن را از مقوله «عدالت» میداند و ما هر دو را توضیح میدهیم:
اینکه میگوید اخلاق از مقوله جمال و زیبایی است مقصود او زیبایی حسی نیست که در گل و چیزهای دیگر دیده میشود، بلکه زیبایی کار و عمل انسان است که از روح زیبا سرچشمه میگیرد.
انسان با مراجعه به درون کارها را به دو قسمت تقسیم میکند: زیبا و نازیبا، خوب وبد. و در این تقسیم شک و تردید نکرده، و در تشخیص خوب و بد، نیاز به دلیل و برهان ندارد.
این نظریه نزدیک به همان حسن و قبح ذاتی است که متکلمان اسلامی مطرح میکنند . در این بیان مرکز زیبایی، رفتار انسان است ولی تفسیر اخلاق، به «حسن رفتار»اصطلاح جدید است و باید مرکز زیبایی که افلاطون آن را محور اخلاق میداند در روح و روان و مبادی افعال دانست، در این صورت باید گفت: که جمال روح این است که از تمام استعدادها باید در حد لزوم بهره گرفت و زمام زندگی نباید به دستیک غریزه از غرایز سپرد، زیرا در انسان قوه شهویه، و غضبیه، حب ذات و مقام و مال هستباید با ایجاد و توازن میان این قوا، به روح، جمال و زیبایی بخشید و در نتیجه به یک رشته فضایل دستیافت و از رذایل دور ماند و در نتیجه رفتار و سلوک درستی پیدا کرد.
این نوع جمال زیبایی را میتوان عدالت نیز خواند مشروط بر اینکه آن را به توازن و هماهنگی قوای درونی تفسیر کنیم نه به «برابری و یکسانی» و نه به «حق صاحب حقی را باید پرداخت».
فروغی در این مورد مینویسد: هر یک از جنبههای سه گانه انسان را فضیلتی است:
الف) فضیلتسر یا قوه عقلی: حکمت است.
ب) فضیلت دل یا اراده: شجاعت است.
ج) فضیلتشکم( قوه شهوانی)، خودداری و پرهیزکاری و عفت است.
و چون این فضایل را جمعا بنگریم عدالت میشود. (۱)
افلاطون معتقد بود که دستیابی بر جمال و زیبایی روح و اعتدال در اعمال استعدادها که نام فضیلت است نتیجهی علم است و کوشش.
سپس اضافه میکند: هر انسانی اگر خیر را از شر باز شناختبه اولی عمل نموده و از دومی پرهیز میکند، وبرای ریشه کن کردن ضد ارزشها چارهای جز از آموزش دوم نیست و به یک معنا تمام فضایل به حکمت و دانش برمیگردد. مثلا شجاعت این است که از شناسایی آنچه باید از آن بترسد یا نترسد، عدالت جز این نیست که از قوانینی که رابطهی انسان با انسان را تنظیم میکند آگاه گردد. بنابراین ریشهی فضیلتحکمت است و هر حکیمی اخلاقی است و از اخلاق جدا نیست.
ـ نقد و بررسی
در اینکه اخلاق از مقوله جمال و زیبایی استبه نوعی که در گذشته بیان کردیم سخنی نیست، فعل زیبا در گرو روح زیبا، و روح زیبا مرهون تعادل قوا است و مسلما از چنین روحی زیبا فعل زیبا خودنمایی میکند.
ولی نکتهی قابل بحث این است که میگوید:«تخلق به اخلاق در گرو حکمت و دانش است، و هر که حکمت و دانش آموخت او دیگر اخلاقی است و از او ضد ارزش صادر نمیشود».
یک چنین اندیشه جز ساده لوحی منشا دیگری ندارد، درست است علم ودانش تا حدی انسان را از کارهای ضد اخلاق باز میدارد، ولی علم تنها کافی نیست چه علما و دانشمندانی بودند که علم و دانش آنها مایه بدبختی آنها گردید.
هنگامی که غرایز درونی سیل آسا حرکت کنند بسان باران شدیدی خواهد بود، که بر کوهی زند، و آنچنان سیل عظیمی از آن سرچشمه میگیرد که همه سیلبندهای نااستوار را از بین میبرد. علم و دانش در برابر غرایز بسان سیلبندی خاکی که به تدریجبه وسیله سیل شسته شده و از بین میرود.
از قدیم الایام در امثال عرب گفتهاند: «انارهٔ العقل مکسوف بطوع الهوی»: بینایی خرد با تیرگیهای هوی وهوس تار میشود.
بنابراین آنچه که افلاطون دربارهی اخلاق میگوید سخن پا برجا است جز اینکه حکمت و دانش و آموزش اصول اخلاقی در تخلق به اخلاق و دوری از ضد ارزشها کافی یستباید در حفظ ارزشها از عامل دیگر به نام ایمان به خدا کمک گرفت چنان که در بخش قبل یادآور شدیم.
۲) مکتب اخلاقی ارسطو: فضیلت
معلم اول ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ق.م) معتقد است که انسان خواهان سعادت بوده و از شقا و بدبختی گریزان است، سعادت این است که انسان از لذایذ بهره گرفته، و از بدیها بگریزد، ولی مقصود از لذت و یا درد، بخش حسی آن نیست، بلکه لذات و آلام عقلانی و روحی را در بر میگیرد.
و به دیگر سخن:
آنچه که انسان انجام میدهد برای سود و خیر است، زیرا عمل انسان غایت دارد و غایت واقعی همان سعادت و خوشی است. برخی تصور میکنند که خوشی در لذت است و برخی دیگر آن در مال، وگروهی در جاه جستجو میکنند، ولی اینها غایات واقعی نیست . سعادت وخوشی در فضیلت است، فضیلت این است که فعالیت نفس با موافقت عقل صورت پذیرد و علم اخلاق جز این نیست که فعالیت نفس با راههای خرد انجام گیرد.
مثلا: نفس حیوانی که بر حسب طبع دارای تقاضا و میل و خواهش یعنی شهوت وغضب است، و این امور او را به عمل وا میدارد، اعمال او چون به موافقت احکام عقلانی شود فضیلت است و این نوع فضیلت را، فضیلت نفسانی یا اخلاقی میگوییم.
فضیلت نفسانی یا اخلاقی طبیعی نیست، استعدادی استباید کسب شود،وبه سرحد عادت که طبیعت دومی استبرسد، یعنی خو شود و عمل به آن شاق و دشوار نباشد، بلکه باید از روی رغبت و از لذت و علم و اختیار واقع شود، هرگاه این شرایط فراهم آید، فضیلت ممدوح خواهد بود. (۲)
معلم اول در پدید آمدن صفات اخلاقی دو چیز را شرط میداند:
الف) تمایلات نفسانی در شهوت و غضب، به وسیلهی خرد کنترل نشود تا در این صورت به فضیلت دستیابد.
ب) فضلیت که یک حالت نفسانی خواهد بود امر ذاتی نیست و انسان باید آن را از طریق تربیت و تمرین کسب کند، تا به صورت ملکه در انسان درآید.
آنگاه او واقع فضیلت را میشکافد، ومیگوید: در حالت نفسانی حد وسط فضیلت و دو طرف آن که افراط وتفریط است رذیلتخواهد بود، قهرا در مقابل هر فضیلتی دو ذیلتخواهیم داشت و در نتیجه شمارش رذایل دو برابر فضایل خواهد بود، آنگاه چند مثال میزند:
«فضیلت اخلاقی عبارت از این است که: در هر امر، حد وسط میان دو طرف اعتدال میان افراط و تفریط و زیاده ونقصان رعایتشود چه افراط و تفریط در امور خلاف عقل است و رذیلتشمرده میشود».
۱) شهوانیت(هرزه گرایی ) وبی حسی هر دو مذموماند و فضیلت اعتدال مزاج است (عفت).
۲) کرامت، اعتدال بین بخل و تبذیر است.
۳) مناعت، حد وسط میان تکبر وتذلل است.
۴) شرافتخواهی، میانه جاهطلبی و پست همتی است.
۵) خوش خویی بین آتش مزاجی و بی غیرتی است.
۶. انقیاد و استبداد از رذایلاند فضیلت میان آنها است(سازگاری).
۷) مزاح گویی و نزاعجویی رذایلاند، فضیلت میان آنهاست(همدمی).
۸) لاف زنی و تحقیر دور از واقع، از رذایل، وحقیقت گویی حد اعتدال است.
۹) مسخرهگی و تلخی افراط و تفریط است، ظرافت و گشادهرویی حد اعتدال است.
۱۰) شرم و حیا حد وسط میان هرزگی، و بیعرضگی است.
آنگاه یادآور میشود که عدالت مفهوم عام «فضایل» است زیرا هر کس مرتکب یکی از رذایل شود ستم کرده است، مخصوصا در اموری که مربوط به دیگران باشد. (۳)
در این جا از طرح سؤالی ناگزیریم وآن اینکه تفاوت مکتب افلاطون باارسطو در اساس اخلاق چیست؟
پاسخ آنکه: افلاطون، اخلاق را از مقوله «جمال» و زیبایی میداند، ومیگوید زیبایی روح با برقراری تعادل در تمایلات و خواستههای انسان رخ میدهد. و به نوعی آن را عدالت نامیده. درحالی که در مکتب ارسطو شاگرد افلاطون از مقوله «فضیلت» است و فضیلت در سایه اعتدال و اخذ به حد وسط در کلیه صفات انسانی (غرایز) است وباید از غضب، حد وسط و از شهوت وسط را بگیرد، به نحوی که شرح داد.
ارسطو از فضیلت اخلاقی گام فراتر نهاده و سخن را به فضیلت عقلانی میبرد و میگوید: «بالاتر از فضایل اخلاقی یا نفسانی، فضایل عقلی است که عبارت است از فهم و فراست و ذوق سلیم و قوه تمیز وحزم و موقع شناسی و به عبارت دیگر: هوشمندی و خردمندی که شخص بداند در هر موقع چه باید بکند و این فضیلتبه طول زمان و تجربه و آزمودگی حاصل میشود».
در این جا ارسطو با استاد خود افلاطون و استاد او سقراط فاصله میگیرد آنان تصور میکردند که اخلاق عین دانش است و افراد از طریق افزونی دانش به سوی فضایل کشیده میشوند ولی ارسطو معتقد است ، که فضیلت که ملاک اخلاق است، غیر از دانش است، میگوید:
«سقراط حق داشت که فضیلت را با دانش مرتبط میدانست اما اشتباه میکرد که آن را همین دانش میپنداشت; زیرا انسان جنبه حیوانی دارد که همیشه پیرو خرد نمیشود ولی در استیفای لذات شهوانی و یا پرهیز از رنج و الم، و خودداری و بردباری ندارد، از طرف دیگر فضایل نفسانی هم در بعضی از اشخاص بالطبیعه موجود است اما تا وقتی که فضایل عقل آن را رهبری ننموده اعتباری به آن نیست». (۴)
ـ نقد وبررسی
به نظام اخلاقی ارسطو اشکالاتی وارد کردهاندکه برخی را متذکر میشویم:
الف) اینکه میگوید اخلاق فضیلت است و محور فضیلت اعتدال میان دو نیرو است، کلیت ندارد; زیرا صدق فضیلت است و دروغ گفتن رذیلت در حالیکه میان آن دو حد وسط نیست.
همچنین عمل به پیمان زیبا و پیمان شکنی زشت ، و میان این دو حد وسطی وجود ندارد.
ب) گاهی حد وسط و هر چه بالاتر برود، فضیلتبه شمار میرود مانند فهم ودرک متوسط که طرف تفریط آن «بلاهت» و طرف دیگر افراط آن «جربزه » است و هرگز نمیتوان آن را از رذایل شمرد، زیرا جربزه یک تیزهوشی است .
ج) آگاهی از حد وسط کار آسانی نیست زیرا تا انسان از نیروهای درونی خود آگاه نباشد، حد وسط آن را نمیشناسد. بنابراین شناسایی حد وسط از میان قوهها و نیروها به آسانی دست نمیدهد. در حالی که اخلاق عمومی باید آنچنان روشن باشد که تا همگان از آن بهره گیرند.
د) گاهی در میان اعمال قوای درونی تزاحمهایی رخ میدهد، او ضابطهای برای حل این تزاحم ارایه نکرده است و مکتب از این نظر نارسا است.
۳) مکتب اخلاقی کانت
در زمانی که مکاتب اخلاقی مختلف و متنوعی در غرب خودنمایی میکرد، و مکتب «اصالت لذت» بیش از همه طوفان به راه انداخته بود، و مکتب افلاطونی که اخلاق را از مقوله «جمال» و زیبایی میدانست، و مکتب ارسطویی که اعتدال را الگوی اخلاقی معرفی میکرد، چشم وگوشها را پر کرده بودند در چنین شرایط یک شخصیت فلسفی از آلمان برخاست ، با پیریزی فلسفهای، فعل اخلاقی را در انجام عمل به نیت ادای تکلیف وجدان معرفی کرد، اینک به گونهای به تشریح مکتب او میپردازیم:
فعل اخلاقی جز این نیست که انگیزه شخص برای انجام آن، تنها احترام نهادن به قانون اخلاق باشد وبس، ممکن است که کاری، یک یا چند مصلحت داشته باشد ولی اگر فاعل، آن کار را برای تحصیل آن مصالح انجام داد در این صورت کار اخلاقی انجام نداده و اگر آن را فارغ از هر نوع مصلحت اندیشی و به نیت ادای تکلیف وجدان انجام داد، کار او اخلاقی خواهد بود.
پایهگذار این نظریه فیلسوف معروف آلمانی«ایمانوئل کانت» است. او در سال ۱۷۲۴ در آلمان دیده به جهان گشود، و در سال ۱۸۰۴ درگذشت و تمام عمر خود را در طریق تحصیل علم و دانش، تدریس و تعلیم و نگارش کتاب و رساله گذراند.
او در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که برخی از آگاهیهای انسان مربوط به ماقبل حس و تجربه است، در حالی که برخی از معلومات او نتیجه حس و تجربه است، و احکام علوم طبیعی از مقوله دوم، و احکام وجدانی که ضمیر انسان، به فعل ویا ترک موضوعی فرمان میدهد از قسم نخست است.
او میگوید: احکام وجدانی، ندایی است که انسان آن را از دورن میشنود، و ضمیر هر انسانی، تکالیفی برای او تعیین کرده و میخواهد که او بدون چون و چرا، بدون تعلیل و تحلیل آنها را انجام دهد.
جعفر سبحانی
پینوشتها:
کلام اسلامی - شماره ۳۵
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شورای شهر تهران پلیس شهرداری تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران قرآن کریم سینما فیلم موسیقی سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت گوگل بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی خواب موز سلامت روان بارداری دندانپزشکی کاهش وزن آلزایمر مالاریا