شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

مساله غامض تنهایی


مساله غامض تنهایی

نگاهی به چیزهایی هست که نمی دانی

چیزهایی هست که نمی دانی حکایت بیخوابی و قهوه تلخ و زندگی در انزوایی دلهره آور است وعاشقانه ای آرام در دل ازهم گسیختگی محض روابط و افکار که روی لبه تیغ تیزنگفتم و نمی گم های عادت شده داستانش را روایت می کند. اثر فردین صاحب الزمانی در مزمت انفعال است و مویه های منفعلانه که هیچ کس برادر خطابم نکرد و در ستایش این اصل که "اتفاق خودش نمی افته"." چیزهایی هست که نمی دانی" درباره حرکتی واقع گرایانه از موضع انفعال به مرحله عملگرایی است با چاشنی عاشقیت. این فیلم درباره عزلت نشینی خودخواسته مردی آرمانخواه است که تنها واکنشش نسبت به موضوعات با اهمیت زندگیش انفعال بوده و سکوت و روایتگر برون آمدنش است از این غار تنهایی با کمک انگیزه و انرژی حاصل از آشناییش با زنی جوان و نه معجزه و امری غیبی.علی جوان روشنفکر و پر جنب و جوش دیروزی که می خواسته دنیا را عوض کند، حالا به غار تنهایی خودش پناه برده و در فضایی ایزوله شده زندگی اش را می گذراند. او که می خواسته دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کند، حالا تبدیل به فردی بی تفاوت و منفعل شده که درجایی از فیلم پیرمرد ارمنی کافه دار در توصیف او می گوید که "آدم هست خوب،آدم هست بد،تو اصلا آدم نیستی".علی تبدیل به فردی شده جدا افتاده از محیط اطرافش. تمام تلاش کارگردان و فیلمنامه نویس در چینش وقایع و تصاویر کنارهم به این سمت حرکت می کند تا علی را شخصی به شدت درون گرا تصویر کنند که به قول خودش "وقتی نمی دونم چی باید بگم سکوت می کنم. هروقت هم باید حرف می زدم هیچی نگفتم".

جدا افتادگی علی در تمام جوانب فیلم چه از حیث فیلمنامه و چه از حیث کارگردانی و قاب بندی و چینش صحنه ها برقرار است. لوکیشن های فیلم محدود است. چند لوکیشن مشخص اساس پیشبرد داستان را تشکیل داده اند; یکی نماهای مربوط به خیابان های شهرکه همگی با لنز تله گرفته شده تا سوژه را از پس زمینه ایزوله نشان دهد و اصولا هیچ مشخصه ای از فضای اطراف دیده نشود. اطلاعات ما در این سکانس ها محدود می شود به تصویری که از علی می بینیم و احیانا افرادی که در مقطعی با او همراه شده اند.

گویی علی در فضایی سوای آنکه دیگران در آن سیر می کنند و در محیطی که هیچ قرابتی با آن ندارد در حال گذران زمان است. دیگر لوکیشنی که نقش کلیدی در فیلم دارد لوکیشن خانه علی است که فقط در یک نمای مشخص معرفی می شود; دیواری با دو پنجره که یکی نیمچه باز است و دیگری رو به ایوانی باز می شود که علی گربه اش را در آن نگه می دارد. اثاث داخل اتاق محدود می شود به یک میز با دو صندلی و دیواری آبی و نم زده و دیگر هیچ. دیوار غار علی نم کشیده و کهنه است. دیگر لوکیشن فیلم که بازهم ایزوله و جدا افتاده از غیر به نظر می رسد مربوط به نماهایی است که در کافه گرفته شده اند که باز هم فقط یک دیوار است و میزی و دو صندلی. تنها موجود زنده ای که به غار علی راه دارد گربه اش است. حتی سیما (مهتاب کرامتی) عشق قدیمی علی هم اجازه حضور در آن غار را نمی یابد. کارکرد لوکیشن کافه یا فضای ایزوله اتومبیل قدیمی علی در واقع در همین جا معنا می یابد; تنها در اتومبیل در حال حرکت و کافه بیرون از حریم خانه علی است که می توان کمی به او نزدیک شد، لحظاتی را با او گذراند و دوباره از او فاصله گرفت. هیچ چیز نمی تواند علی را به خارج شدن از غار تنهایی اش ترغیب کند. تنها سکانسی که پیش از آشنایی علی با خانم دکترشاهد خارج شدن علی از غارش هستیم، مربوط به سکانسی است که او تلاش می کند سوییچ ماشین به عنوان پناهگاه متحرکش را با کمترین دیالوگ ممکن پس بگیرد، بی حرف و حدیث یا حضورش در محل آژانس برای پر کردن فلاسک قهوه اش. هدف صرفا فراهم آوردن شرایط ایزوله شدنش از محیط بیرون است.

آدم ها میآیند و می روند از خودشان و از دل مشغولی هاشان، از چیزهایی که هست و علی نمی داند، اثری به جای می گذارند و می روند، بی آنکه ارتباطی میان آنها و علی ایجاد شود. حکایت خانم دکتر (لیلا حاتمی) اما حکایت دیگری است. خانم دکتر تنها کسی است که درباره خود علی حرف می زند و شور و حرارت به اتمسفر اطراف او تزریق می کند. تنها کسی است که در حین همسفری با علی تنها از خودش صحبت نمی کند و البته در مورد سایرین با نگاهی مثبت قضاوت می کند . خانم دکتر تنها کسی است که با فراق بال علی را به غار تنهایی های خودش که خانه ای در شهریار است راه می دهد و تلاش علی برای روشن کردن این غار تاریک را برمی انگیزاند.

اتفاقا اساسی ترین سکانس فیلم که موجبات آشنایی بیشتر علی با خانم دکتر را فراهم می آورد سکانس قطع شدن برق در خانه پیرمرد مریض است. یکی از کلیدی ترین دیالوگ های خانم دکتر در همین سکانس مطرح می شود که "بعضی وقتا مردم یه سوالایی می پرسن که آدم نمی تونه جواب بده. من تو این شرایط شروع می کنم به حرف زدن و هی حرف می زنم و حرف می زنم که دیگه یادم می ره موضوع چی بوده" این دیالوگ دقیقا معرف شخصیت خانم دکتر به مثابه جفت فکری علی و مکمل نگاه او از زاویه ای دیگر است. علی تنهایی ها و دل خستگی هایش را در درون خودش و در غار تنهایی هایش تلنبار می کند و درون گراست و در مقابل خانم دکتر با حرف زدن و حرف زدن تنهایی هایش را پر می کند و برون گرایی را پیشه کرده و برون گراست. علی و خانم دکتر از یک جنس هستند، نحوه مواجهه آنها با مساله زندگی اما متفاوت است. هر دو اما حرف هایی نگفته دارند و چیزهایی که نمی دانیم. علی عاشق سایه بوده، به قول خودش نتوانسته که به زبانش بیاورد و حالا رفتن سایه با فرخ را شاهد است و خانم دکتر از مردی علیل که نمی شناسیمش پرستاری می کند و فرزندی دارد و... و چیزهایی هست که نمی دانیم. تنها تفاوت فاحش علی و خانم دکتر اما آنجاست که یکی سر در گریبان است و در انتظار اتفاقی محیرالعقول و دیگری، با تمام تلاش سعی در تغییر شرایط به سمت دنیایی که بیشتر دوستش دارد.

بهترین مشخصه برای نمایش روال تغییر و تحول که البته به شدت مینی مال و گویا است تمهید جا گذاشتن کنایی آویز تزیینی در اتومبیل علی در ابتدای فیلم (علی آن را زلزله سنج می نامد) و به صدا درآمدنش در نمای پایانی است. زلزله اتفاق می افتد . به کنایه پنجره سمت راست خانه علی به سمت مناظر بیرون باز می شود، گربه در کمال آرامش به خانه بازمی گردد و هنگامی که صدای زلزله سنج بلند می شود، در کمال آرامش شروع به شیر خوردن می کند. پس زلزله و معجزه ای در کار نیست. علی است که متوجه شده که باید خودش دست به کار شود و شاید به کنایه خودش زلزله سنج را به صدا درمی آورد تا خودش باشد که زلزله را ایجاد می کند و تمام چیزهایی را که باید بداند، بداند و بگوید. چیزهایی هست که نمی دانی تجربه بسیار خوبی در زمینه اقتباس ادبی برای رسیدن به فیلمنامه ای درست و استخوان دار است. این فیلم روایتی عاشقانه است در دل ازدورافتادگی ها، ناگفته های به زخم تبدیل شده و درباره واقعیتی به نام زندگی است و معجزه همدلی و همراهی.

نویسنده : محمدرضا مقدسیان