پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

عشق بازی با خدا


عشق بازی با خدا

چه قدر زود گذشت و چه زود به روزهای آخر نزدیک شد و من در حسرت روزهایی که از پی هم می دوند و می روند و فرصت نمی دهند تا به گرد پایشان برسم و من دلواپس این لحظه های زودگذر.
ماهی که برای …

چه قدر زود گذشت و چه زود به روزهای آخر نزدیک شد و من در حسرت روزهایی که از پی هم می دوند و می روند و فرصت نمی دهند تا به گرد پایشان برسم و من دلواپس این لحظه های زودگذر.

ماهی که برای آمدنش دلتنگ بودم به نیمه رسیده و حال التیام بخش این زودگذری ثانیه ها شاید تنها مولودی باشد که دیده گان مبارکش را در این ماه به جهانیان نمایاند دلتنگ لحظه های نیامده احیا هستم و دلواپس اینکه برسد و من قدر ندانم و مثل هر ثانیه و برود و من هم همچنان در حسرت این رفتن با تو بودن را خوب می دانم و می فهمم؛ خدایا! اما بی تو بودن را نه می دانم، نه می فهمم، نه دوست دارم که بدانم و بفهمم!

رمضانت چه دیر آمد و چه زود ...

گردش همیشگی روزگار اینست؛ اما چه سفره با برکتی بود این چند روز گذشته تو چه قدر خوب هستی که مرا با کوله باری از گناه بر سفره خود مهمان کردی خدایا باز آمدم تا در رمضانت با تو باشم بی تفاوت نسبت به هر اتفاقی، تو تنهاترینی در قلب من!

و آسمان دلم امشب با تمام وجود تو را صدا می زند؛ با نهایت صدایش، با همه توانش! خدایا این شب ها شب های دوست داشتن است؛ شب های عاشقی عشق بازی میان من و تو و من نمی دانم با این همه گناه با چه رویی به درگاهت آمدم تا از تو بخواهم آرامش را، رهایی از بند شیطان را.

و تو مهربان تر از مادر مرا دوست داری و من این را به خوبی می دانم تو گفتی منتظرم هستی و من با شتاب آمده ام برای توبه، مگر تو نگفتی «لو علم المبدبرون کیف اشتیاقی بهم و انتظاری الی توبتهم لماتو شوقا و لقطعت اوصالهم» در اوج تنهایی ها تنها تو را به دلم نزدیک می دانم چون خودت گفتی نحن اقرب الیک من حبل الورید