دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

بطالت افسردگی است یا شادی


بطالت افسردگی است یا شادی

مظلومیت تنها مختص اشخاص نیست, بعضی کلمات هم, در طول و عرض تاریخ مظلوم واقع شده و چه بسا انگ بدنامی خورده اند برای مثال «بطالت»

مظلومیت تنها مختص اشخاص نیست، بعضی کلمات هم، در طول و عرض تاریخ مظلوم واقع شده و چه بسا انگ بدنامی خورده‌اند. برای مثال «بطالت».

کلمه خوش‌آهنگی که بار سنگین گناهی نکرده را یدک می‌کشد. چند لحظه با چشمان بسته به این کلمه فکر کنید.

بطالت. دقیقا می‌خواهم به کش‌آمدن زمانِ این کلمه دقت کنید. اما تصویری که از این کلمه می‌بینید چندان خوشایند نیست. میانه یک روز بی‌هیجان، نه میلی به کار و نه شوقی به دیدار دارید.

بوی چای جوشیده، فضای اتاق را پر کرده، در جستجوی زمان از دست رفته پروست با قبض پیتزایی، که چوق الفش کرده‌اید روی میز به شما لعن و نفرین می‌فرستد که، خبر مرگت، هنوز تمامم نکردی. به رختخواب می‌روید که فاصله ظهر تا غروب را با خوابی به​هم بدوزید.

نور بی‌رمق زمستانی، بد رنگی پرده دوده گرفته را بیشتر به رخ می‌کشد. صدای دزدگیر پراید همسایه ‌ـ‌ که از چند هفته پیش که قیمتش کمی تغییر کرده‌ ـ‌ خود را عضو افتخاری باشگاه میلیونر‌های زاغه نشین مقیم مرکز می‌بیند ـ و قار قار کلاغ خواب خوشی را برایتان آرزو می‌کند. کلافه از خوابِ نرفته، سرچراغی، به کافه دوستتان می‌روید.

برگه پلمب، مثل مهر برگشت پاسپورت، عواطفتان را دست خوش تغییرات جوی قرار می‌دهد. شب، دوستی دیگر زنگ می‌زند که چند روز پیش طلاق گرفته و همسرش حکم جلب سیارش را دارد به خاطر سه فقره چکی که بابت مهریه داده و برگشت خورده و از شما کمک فکری ـ که در واقع بهانه‌ای برای پیش‌کشیدن حرف اصلی و مقادیری کمک مالی است ـ می‌خواهد.

البته خودتان هم به نبود صلاحیت‌تان در مورد کمک فکری واقفید. درجه یخچال خراب شده و دیواره یخچال یخ‌زده است. قابلمه لوبیا‌پلو که ته یخچال بوده را بیرون می‌آورید. موقع جویدن لوبیا پلوی سرد پرشدگی دندانتان می‌ریزد و گریه‌ای بی صدا پایان بخش این سکانس می‌شود. حالا دو راه پیش رو دارید برای این‌که دیگر چنین روزی را تجربه نکنید؛ یا فردا صبح زود به محل کار خود برگردید یا روی این صندلی بشینید تا لحظه مردن!

اما من نه، به دفتر کارم برگشتم و منتظر مرگ ماندم، چون از آغاز بطالت، راه سومی را پیش گرفتم. در طول مدتی که از بیکاری‌ام می‌گذرد سعی کردم معنای جدیدی به بطالت بدهم. بطالت من هر صبح با نان تازه و روزنامه شروع می‌شود.

با میز صبحانه به استقبال شریکم در این بطالت ـ که از قضای روزگار شریک زندگیم نیز هست ـ می‌روم. او کار نیمه‌تمام ترجمه‌اش را پی می‌گیرد. من در اتاقم بسته با توجه به حال و هوای آغاز روزم، برنامه روزانه‌ام را شروع می‌کنم یا نقاشی می‌کشم یا می‌نویسم، کتابی می‌خوانم یا فیلمی می‌بینم.

میانه‌روز با تخم گشنیز، زیره، زردچوبه و دارچین مهمانی ناهار را مهیا می‌کنم، یادتان باشد ادویه را همیشه به روغن بزنید نه به مواد. ادویه همراه روغن به خورد تمام مواد می‌رود. عصر به اتفاق شریکم و دوستانمان به تماشای تئاتری می‌رویم. اگر میان دو نوع بطالتی که ذکر شد، تفاوتی قائل نیستید، پیشنهاد می‌کنم قبل از پشیمانی ـ به هزار و یک دلیل، که یک دلیلش تکرار‌‌نشدن دوباره تجربه بی‌همتای زندگی است ـ حتما پاراگراف دوم را هم به میل شخصی‌تان بازسازی بفرمایید.

به سرعت متوجه می‌شوید که، تا پیش از این تصور می‌کردید کار مفیدی انجام می‌دهید ولی به واقع، در هیاهوی روزمرگی‌ها از خود عزیزتان غافل شده بودید.

شاید کمتر از انتظارتان فرصت دیدار دوستان و گردش و انجام دل خواسته‌های خود را داشته باشید پس خود را از لذت ناب رضایت از بطالت محروم نسازید، و جمله چخوف را به یاد داشته باشید که «هیچ شادی نیست که با بطالت برابر نباشد و تنها آن چه بی‌فایده است می‌تواند لذت‌بخش تلقی شود.» پس دم را در یابید.

* راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است‌ / ‌عمری که صرف عشق نگردد بطالت است (فروغی بسطامی)

اطهر کلانتری