چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مروری بر شعرهای کوچه و بازار
شعرها و شعارهای عامیانه از بطن مردم کوچه و بازار خروشیده و تجلی آن را می توان بر دیوار کوچه ها، یا قاب گرفته بر پستوی مغازه ها یا بر پشت اطاق وانت بارها و کامیون ها و حتی خالکوبی شده بر پوست ها پیدا کرد. این اشعار غالبا از بی وفایی روزگار، نامردی آدمیان و جفای پری رویان و... سخن دارد. معمولا سرایندگان این اشعار و سردهندگان این شعارها معلوم نیستند اما هر کسی که باشند دست گذاشته اند بر دل اقشار مردم کوچه و بازار; روی بازوی جاهلی، قلب تیر خورده ای خالکوبی شده است و روی ساعد او جمله ای بدین مضمون «این نیز بگذرد» که حکایت از فانی بودن دنیا و مافیهایش دارد.
بالا ی پیشخوان روی طاقچه یک نانوایی سنگکی این شعر با خطی ناموزون قاب گرفته شده که خبر از همان مصرع «به رویم بوسه ده اینک همانیم» می دهد.
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش و مرده پرست
تا هست به دولت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست
و در یک مغازه لوازم التحریر فروشی مفهوم همین اشعار در قالب شعار گونه به «شعر نو» می زند درج شده است:
به جای دسته گل بزرگی که فردا بر گورم نثار می کنی
امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن
به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی
امروز با تبسم مختصری شادم کن
امروز که در نزد توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
گاه اندرزهایی برای انجام اعمال خوب و پرهیز از اعمال بد و این بیت با صنعت شعری «بازی با الفاظ متقابل» محصور از نقاشی شاخ و برگ و مرقوم به پشت یک وانت بار که:
صد بار بدی کردی دیدی ضررش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
بالا ی سر راننده یک اتوبوس این بیت ناب دموکراتیک! روی مقوایی خوش نویسی شده و آویخته شده است:
در مجلس ما اگر ترا راه دهند
بی دیده بیا و بی سخن خارج شو!
پشت یک تاکسی بار این بیت به چشم می خورد:
تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار
هر چه می خواهی ببر اما نبر نان کسی
روی دیوار یک قهوه خانه بالا ی سماور بزرگ که بر آن قوری گذاشته اند:
کردم از عقل سوالی که بگو ایمان چیست
او در گوش دلم گفت که ایمان ادب است
آدمیزاد اگر بی ادب است انسان نیست
فرق بین انسان و حیوان ادب است
بیهوده نیست که به اینگونه ابیات اشعار قهوه خانه ای هم نام داده اند.
عاشقانه ها نیز بخشی از قلمرو فرهنگ کوچه و بازار را رقم می زند. در پشت یک مینی بوس که در خط ورامین کار می کند می خوانیم:
دنبالم نیا اسیر می شی.
و تک واژه ها و عبارت های چند واژه ای لبریز از عشق و سرشار از احساس «با تو حکایتی دیگر...» «اسیر شب»، «افسانه بود»، «در نگاهت هزاران خاطره است»، «فدای قامت مادر» و... که هر یک بازگوکننده حدیث مفصلی از این دست است.
گاه شعارها حکایت از فریادهای شکسته در گلوی رانندگان بیابانی دارد که شب را در جاده های بی انتها صبح می کنند با این مضامین:
آخر این هم شد کار
همه خوابند و ما بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
امان از حرف مردم
و التماس دعایی موزون:
خدایا مرا آن ده که مرا آن به
و سخنی ناب:
هر کس مرا دید تو را نفرین کرد!
و گاه این شعارها رنگ نصیحت در آداب رانندگی را پیدا می کند. بدین هشدار نوشته بر گلگیر لاستیکی چرخ های تنومند عقب یک تریلی توجه فرمایید:
داداش، مرگ من یاواش
و یا:
یک لحظه غفلت، یک عمر ندامت
و:
یک لحظه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
و گاه حالت طنز می گیرد:
بوق نزن، راننده خوابه!
و سرانجام بسیار رومانتیک:
منتظرم، برگرد.
و روی شیشه عقب یک خودرو کندرو مانند ژیان که موتوری و کامیون با سرعت از کنار وی می گذرند این شعر با مسما آمده است:
شتر آهسته می راند شب و روز
و باز صدر اتاقک یک کامیون می خوانیم:
رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته براند.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته براند.
که می بینیم باز زبان شیوای سعدی است در پی قرون و اعصار به داد این دنیای ماشین آلات ما می رسد و با اندرزهای هشدار دهنده پیش از تمام کتاب های حجیم تئوریک که در باب راهنمایی و رانندگی به رشته تحریر آمده و ارزش علمی و عینی خود را در جاده ها و گردنه ها باز می یابد. در اشعار کوچه بازار موجی از مفاهیم مروت و فتوت به چشم می آید. مفاهیمی که ما را در عالم لوطیان و جوانمردان سوق می دهد. این شعر که از «پوریای ولی» است که روی دیوار کوچه ای که مشرف به یکی از چاله میدان های جنوب شهر است با قطعه ای زغال نوشته شده است:
بر نفس خودت اگر امیری مردی
بر خرد و کلا ن خرده نگیری مردی
مردی آن نیست که فتاده رابرانی از خود
گر دست فتاده ای بگیری مردی
و یا در باب احتراز از هوای نفس:
اگر لذت ترک، لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
و باز این شعر نغز و پرحکمت روی گلگیر لا ستیکی یک کامیون بطوری که یک مصرع در سمت راست و مصرع دیگر در سمت چپ ناشیانه خوشنویسی شده است:
محبت از درخت آموز که سایه
از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد.
و سهراب سپهری در همین زمینه است که در «صدای پای آب» می سراید:
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلا غگاهی این اشعار قهوه خانه ای حکایت از گوشه گیری و پژمردگی ها دارد که از حیث جامعه شناسی و روانشناسی در خور تجزیه و تحلیل است مثلا می توان گمان برد که سراینده چنین اشعار حزن انگیز یا راننده ای آن را در پشت مرکب خود آورده است به افسردگی یا به کم کاری تیروئید مبتلا بوده است!
سرانجام این آوای دل است که گوش هر کوی وبرزن را پر می کند و فغان از جور زمانه که حق را به حق دار نمی رساند. لذا این مصرع را در پشت اتاق کامیونی می خوانیم که: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
و کامیون بعدی:
هجر گل بلبل کشید و زحمتش را باد برد
و هر کجا که پا بگذاری حرف از حدیث دل است و فریاد دل.
این شعر را نوشته بر دیوار قهوه خانه ای دیدم:
هر چیز بشکند زبها افتد و لیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است
و هرچه هست زیر سر همین دل است که:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
و جناب مولا نا می فرماید:
رفت عمرم در سر سودای دل
در غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل
نویسنده : دکتر عبدالحمید حسین نیا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست