پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
بازخوانی یک قرن

«از هگل تا نیچه لوویت نباید به عنوان اثری تاریخی یا به عنوان داستانی حکایت شده خوانده شود؛ آن را باید همچون یک راهپیمایی تلقی کرد که در آن هر دم با دورنماهای جدیدی در رخدادها و عجایب و غرایب سده نوزدهم روبهرو میشویم» گئورگ گادامر
● تاریخنویسی متفاوت
گارللوویت (۱۹۳۷-۱۸۹۷) فیلسوف آلمانیای است که همراه دیگرانی چون گادامر، روزگاری از زمره گروههای دانشجویی هایدگر بودند. و پیشتر شهناز مسمیپرست، «مارکس وبر و کارل مارکس» از لوویت ترجمه کرده بود. (ققنوس، ۱۳۸۵) اما از «هگل تا نیچه» اثری است کلاسیک که به بحث درباره فلسفه و تاریخ نظری قرن ۱۹ میپردازد. کتاب اصلا به زبان آلمانی منتشر شده است و در ۱۹۶۴، ترجمه انگلیسیاش هم توزیع شد. لوویت در این کتاب، دست خواننده را نمیگیرد تا پا به پا به حقیقت برساندش. او نمیخواهد که تاریخ خلاصه و دانشجوپسندی از فلسفه قرن نوزدهم ارائه دهد، او نخواسته به ما بیاموزد که هگل یا نیچه حرفهای خوبی برای گفتن داشتهاند و چگونه آنها حرفهای بزرگ و خوب زدهاند.
لوویت در این اثر ماندگار کوشیده «در مقابل انجماد دانشگاهی نظام هگل توسط هگلپژوهان و پیچوتاب دادن عامیانه به نوشتههای نیچه توسط ستایشگران»، از خلال ایدههایی که با هگل، کلید خوردهاند و در نیچه پایان مییابند، تاریخ فلسفی قرن نوزدهم را باز بنویسد، البته در افق زمان حال. تاریخ برای لوویت هرگز «جعل قدرت برگشتناپذیر آنچه برای همیشه اتفاق افتاده» معنا نمیدهد. او معتقد است «فرآیند انتقال معنا» در دالان تاریخ هرگز رو به پایان نمیگذارد؛ بدین اعتبار که «در تاریخ اندیشه» چهبسا نقاطی که سرنوشتساز تلقی شدهاند اما به سرعت تمام معنا و اهمیتشان را از دست دادهاند و به عکس؛ اتفاقهای بیاهمیتی در کار بودهاند که ناگاه به رویدادی چشمگیر فرا رفتهاند، پس، بیمعناست که چه به طرز پیشینی و چه در «فرجام کلمه»، یکی از اعصار را با خصلت نظری خاصیاش، تثبیت کنیم.
● گوته یا هگل، مدالی از زر یا صلیب
لوویت تعریف میکند که در ۱۸۳۰، به مناسبت شصتمین سالگرد تولدش، مدالی از شاگردانش هدیه میگیرد که به یک طرفاش، تصویر هگل و طرف دیگرش تمثیلی بود مرکب از پرهیبی مردانه که نشسته بود و کتاب میخواند و پشت سرش، ستونی است که جغدی بر بالایاش، چمباتمه زده است و سمت راست، پرهیبی زنانه ایستاده و به صلیبی فشار میآورد. نابغهای برهنه، میان این دو است که رو به سوی پرهیب نشسته و دست اشاره به سمت صلیب دارد. نابغه استعارا میان خردورزی و یزدانشناسی میانجیگری میکند؛ شاید همانی که مارکس در «دستنوشتههای ۱۸۴۴»، «یزدانشناس انتقادی» خوانده بود. این تمثیل، میتواند اشارهای باشد کوتاه به نسبت گوته و هگل؛ یکی ادبیات آلمانی را جهانی ساخت و دیگری فلسفه آلمان را. در پاره اول، لوویت میکوشد از مسیر بحث بر سر درک این دو از خردورزی و یزدانشناسی، به مبانی مطلقاندیشی هگل و نیز تمایلاش به خردورزی (از راه یزدانشناسی) نقبی بزند.
گوته و هگل در مبانی مطلقاندیشی مشترکاند، اگرچه یکی طبیعت را اصل میانگارد و آن دیگری، روح را و اگرچه در بیان این مهم، هر یک به راهی جدا رفته باشند. اما بیشک، چندان که لوویت تاکید دارد، نمیتوان از نگرش انتقادی گوته نسبت به برداشت هگل از «وحدت خرد فلسفی و صلیب مسیحی» چشم پوشید. بخش دوم (رز و صلیب) پاره نخست کتاب، به تبیین همین تفاوت و قرابتهای این دو اختصاص یافته است.
● از شرق تا غرب
«جهان شرق میدانست که فقط یک نفر آزاد است، جهان یونانی و رومی میدانست که برخی آزاد هستند و جهان آلمانی میداند که همه آزادند». در شرق که در نظر هگل، آغاز فرآیند «به مطلق بدل شدن» روح است، آزادی، به اراده تنی خودکامه وابسته بود؛ در یونان و روم، آزادی گروهی از مردان بود (آزادمردان در نسبت با بردگان، زنان، کودکان و...)؛ حال آنکه در غرب (اروپای مسیحی- ژرمنی)، این آزادی، آزادی فرد مسیحی است. به این ترتیب، در پایان فرآیند تاریخ تکامل روح، و کسب خودآگاهی، آزادی نه اراده یک شخص برتر و نه مختص یک جایگاه اجتماعی؛ بلکه حق تکتک ابنای بشر است. آیا این همان هسته یا الگوی حقوق بشر نیست؟ یونان در این گذار تاریخی، به لحاظ دیالکتیکی، نقش نفی نخستین را ایفا میکند؛ به تعبیر هگل، «به لحاظ موقعیت ضدآسیایی»اش، آغازگاه اروپاست؛ تاریخ یونانیها و رومیان، زمانه جوانی و بلوغ تحول بشری است. یونان، سرزمین دولت- شهرها، سرزمین گسستگی بود. این خصلت حتی در قیافه جغرافیایی این سرزمین نمود مییابد؛ سرزمینی که در میان جزایر متعدد، در امتداد سواحل پراکنده شده است اما همین نبود وحدت آنها را اسیر قدرت سیاسی روم ساخت. امپراتوری روم با نظام حقوقی خاصاش، فرهنگ یونانی را هضم کرد و مبانی اروپای مسیحی را بنیان نهاد؛ بدون این فرهنگ، مسیحیت ظرفیت جهانیشدن نداشت.
پس چرا تاریخ لازم آورد که «روح» از یونان و روم درگذرد و به جهان مسیحی فرا روید؟ هگل پاسخ میدهد: یونانیها و رومیها، هنوز برای یافتن پاسخ به چالش زیست جمعی، به آگاهیای بیرونی از دستگاه اینجا- این زمانی رجوع میکردند؛ به خرافات؛ به نشانهها. انسان در چنین فرهنگی، هنوز «برای خودش» آزاد نشده بود، آزادی حقیقی، بالاترین مرحله تکامل روح، تنها با هجوم مسیحیت به عالم کفر و خرافه ممکن شد.
تنها خداوند مسیحی است که، همزمان، انسان و روح راستین است؛ روح، در فرد مسیحی، تجسم مییابد. به عقیده هگل، گسترش ایمان به چنین دینی، پیامدهای سیاسی داشته است، و از جمله و خصوصا مهمتریناش، تخصیص قدرت حکومتی و عمل سیاسی به بشر است؛ بشر عینی و مادی. در بطن خود تاریخ مسیحیت نیز، «روند آشکارشدگی قدرت تصمیمگیری آزاد بشری» را شاهد هستیم: از ایمان آوردن ژرمنها تا سیادت کلیسای کاتولیک، سرانجام خیزش پروتستانتیسم هگل. لوویت آزاد شدن وجدان فردی از قید مرجعیت مقتدر پاپ به دست لوتر را شرط ضروری بر ساختن دولت عقلانی میداند، روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه نتایج مبارک از قید رستن وجدان بشریاند: «به دست آمدن» اراده آزاد ناب، ارادهای که هم اراده میکند و هم میداند چه چیزی را اراده کرده است؛ همان روح مطلق یا خودآگاه فرجام فلسفه تاریخ است که در پی تعالی «آگاهی از آزادی» بود. درنظر هگل، تاریخ جهان مسیحی، اگرچه از جهان باستان فراتر رفته است اما تحقق راستین «اشتیاق» جهان باستان است، به این معنا، تحقق فرجام فلسفه تاریخ در مسیحیت، سراپا با پیوند و آشتی جهان باستان با مسیحیت که میل دارد از نو به اصلی انتزاعی (مثل «مسیحیت یا یونانیت») بند شود، بیگانه است. لوویت در بخش دوم از پاره نخست، پس از این مقدمات در باب مراحل دستیابی «روح جهان» به «دانش مطلق»، این فرآیند منطقی و تاریخی را در فلسفه، هنر و مذهب نیز پی میگیرد؛ سهگانهای که سه شکل روحاند.
● نسلهای هگلی
اینکه چرا شاگردان و متاثران از هگل به هگلیهای چپ و راست یا جوان و پیر تقسیم شدهاند، از جمله مسائلی است که در تاریخ ایدهآلیسم آلمانی، علاقه و توجه فردی را برانگیخته است، کارل لوویت نیز در فصلی مطول به این بحث پرداخته است. هگلیهای پیر مانند هوتو، فورستر یا شاله، همانانیاند که موبهمو فلسفه هگل را حفظ کردهاند و آن را در مطالعات تاریخی پی گرفتند اما در قیاس با هگل، هیچ یک از آنها برای تاریخگرایی در سده نوزدهم، ترهای خرد نکردند، حال آنکه هگلیهای جوان، یا نوهگلیها در تقابل با این شیوه ظاهر شدند. نوهگلیها در نظر لوویت، منحصرا به کسانی اطلاق میشوند که به آرای هگل در دوره معاصر حیات دوباره بخشیدند. هگلیهای جوان، همان چپهای رادیکالی هستند که در زمره شاگردان و اخلاف هگل بودند. در نظر لوویت، فوئر باخ و پس از او روگه، مارکس، اشتیرنر، باوئر و سپس کییر کگو، فلسفه هگل را باژگون کردند.
هگلیهای جوان با تقسیم امپراتوریای که پیران هگل از انباشت دقیق فلسفه هگل پدید آورده بودند، نظام فلسفی هگل را به سمت نظامی صرفا تاریخی بردند. البته پیران و «جوانها» کنایهای بود که پیران با توجه به تقسیمبندی هگل باب کرده بودند. هگل، پیران را همانانی میدانست که به درستی برای حکومت کردن خطاب شده بودند، زیرا به جای امر فردی و خاص، به امر کلی نظر داشتند، آنان برخلاف جوانان از واقعیت منزجر نبودند ولی در انطباق با آن چندان نمیزیستند، آنان هیچ توجهی به این یا آن چیز نشان نمیدهند، اما به عکس جوانان، جذب دنیای آینده میشوند و میکوشند دنیا را تکان دهند؛ به تعبیر هگل، اما جوانان خود را گول میزنند چون اوضاع و احوال را فقط بر پایه ضرورتی بیرونی میبینند نه بر پایه خرد، که از هرگونه علائق خاص عصری برکنار است. با شرحی از آرا و اثرات هگلیهای جوان، لوویت تصویر گستردهای از دستکاری پساهگلیها در نظام هگل به دست میدهد. تصویری در سه لحظه، فوئر باخ و روگه که فلسفه هگل را چنان تغییر دادند تا با «روح زمانه» سازگار شود؛ باوئر و اشتیرنر، که سراسر فلسفه هگل را با نقد رادیکال و نهیلیستی از میان برداشتند و سرانجام مارکس و کییر کگور، که نتایجی بنیانبرانداز از این تغییرات گرفتند؛ یکی جهان بورژوایی کاپیتالیستی را و دیگری، جهان بورژوایی- مسیحی را نابود کرد. به اعتقاد لوویت، در میان تمام هگلیهای چپ، مارکس، نهتنها از همه رادیکالتر بود بلکه تنها کسی بود که در ذکاوت مفهومی، دانش و معرفت، هماورد هگل بود.
● نیچه از پی هگل
در سومین و آخرین بخش از پاره نخست کتاب، لوویت، نخست به تبیین آرای نیچه میپردازد. نیچه، فیلسوفی است که معمولا بر حسب تاثیرپذیریاش از آرای شوپنهاور (و گرایش این یکی به تکرار ابدی دگرگونی طبیعی تاریخ جهان) و واگنر (پل اتصال نیچه به نقدهای ضد مسیحایی هگلیهای چپ) شناخته میشود. لوویت نیز کوشیده در پرتو تاثیرپذیری فلسفه نیچه از نقدهای این دسته از هگلیها از مذهب و جهان بورژوایی، نظام تفکر این فیلسوف نهیلیست را وارسی کند. از نظر وی، روی شکافی که فلسفه ضد مسیحی نیچه و یزدانشناسی فلسفه هگل را جدا میکند، از سوی شاگردان هگل و بهواسطه شورششان علیه سنت مسیحی و فرهنگ بورژوایی، پلی زده شده است که یک سوی آن هگل و سر دیگرش نیچه ایستاده است. لوویت، آرای نیچه درباره گوته و هگل را ارزیابی میکند. هگل در نظر نیچه، یزدانشناسی مکاره است که تاریخباوری فلسفیاش و کوششی که برای اقناع افکار برای پذیرش اندیشههای الاهی دارد، میراث خطرناکی است که بزرگترین مانع بشر در رهایی از قید مسیحیت و اخلاقیات آن میشود. حال آنکه گوته، قهرمان صادق نیچه، جهانبینی غیرتاریخیای دارد که اشکال تکامل زندگی نوع انسان را با مشاهده طبیعت صورتبندی کرده است و از این منظر کمتر آیندهگراست؛ انسان گوته، انسان نظریهپرداز و عملگرایی در بالاترین حد است.
پیوند نیچه با هگلیانیسم دهه ۱۸۴۰ نیز مدنظر لوویت قرار میگیرد. لوویت، ایده مرگ خدا را همان جادهای میداند که از هگل به نیچه کشیده شده است، هگل تئوری مسیحایی «خدا، روح است» را به هیات مقولهای فلسفی فرا میرویاند و نیچه اعلام کرد که هر که گفته «خدا، روح است»، بلندترین گام را در راه بیایمانی و بیاعتقادی برداشته است، گامی که تنها با زایش مجدد خدای مادی خنثیشدنی است.
بیایید دقیقتر حرف بزنیم
لوویت در پاره نخست کتاب، تاریخ ایدهآلیسم آلمانی را باز میگوید. او از هگل آغاز کرد و با عطف توجه به او، از میانجیای به نام «شاگردان و اخلاف هگل» سخن گفت و سپس به نیچه رسید. او به تبیین جاودانگی و مسئله زمان نزد نیچه و در سنت هگلی- نیچهای پرداخت، سنتی که خصوصا نزد نیچه محل نقد و بررسی بوده است. اما در پاره دوم، لوویت میکوشد بر مهمترین مسائل ایدهآلیسم آلمانی دست گذارد و از این رهگذر، مطالعهای جزئیتر در این رویکرد نظری داشته است.
جامعه بورژوایی و فساد و تباهی همبسته آن، ذهن برجستهترین چهرههای سنت فلسفی آلمان را به خود واداشته بود، شاید از اینرو که پا گذاردن به جامعه مدرن بورژوایی، از مهمترین دغدغههای جامعه آلمان بود؛ آرزویی که به واقع، اگر به سادگی برای آلمان دستیافتنی میبود، به این همه فلسفهبافی نیازی نبود. پای روسو نیز وسط کشیده میشود، چراکه توجه او به گسست انسان در جامعه مدرن به شهروند/ بورژوا، تاکید هوشمندانهای بر یکی از پیامدهای مناسبات اجتماعی جدید بود. هگل، به جامعه بورژوایی و این گسست شهروند/ بورژوا را در فلسفه حق پی میگیرد و آن را در ارتباط با دولت مطلق قرار میدهد. مارکس با تاکید بر اینکه «ایده بشر» (Humanity) هرگز ایده یونیورسالی نیست، خصلت بورژوایی این ایده را با تبیین پیوند دولت سیاسی و جامعه بورژوایی در اندیشه دوتوکویل برجسته میسازد. مارکس بنابر تحلیلی از خصایل دموکراسی بورژوایی، نشان میدهد این دموکراسی هر آینه ممکن است به استبدادی دموکراتیک درغلتد و بدین واسطه، مارکس، به تنش بنیادین آزادی و برابری در جامعه بورژوایی میپردازد.
نیچه در مقام منتقد جهان موجود، بر همسطحسازی دموکراتیک تودهها در دموکراسی بورژوایی دست میگذارد و «از میان مایگی»، بهعنوان مرکز ثقلی یاد میکند که در قلب جامعه بورژوایی جا دارد. کار، همچون وسیلهای برای فرا رفتن از «خود» در مسیر تکوین جهان (هگل)، وسیله از خودبیگانگی انسان در جهان از خودبیگانه (مارکس)، عنصری برای آزادی و تصاحب جهان (روگه)، و همچون فشاری که آدمی را به سوی لبه مرگبارتری چون «لذت» سوق میدهد (نیچه)، دومین مسئلهای است که به بررسی گذاشته میشود، آموزش نیز از دیرباز و با پیشگامی هومبولت، در تفکر آلمانی جایگاه قابل توجهی داشته است. به تعبیر لوویت نقد گزنده نیچه از وضع حاکم بر آموزش، شکلی دیگر است از نقد او بر انسانیت در کل.
«انسان» در نزد هگل، ذاتی است کلی که به مدد آن میتوان خصایل انسانی را بازشناخت. فوئرباخ انسان را تنها در مادیتش بازشناخت و کوشید او را از حجاب ایدهآلیسم رها سازد. مارکس با پیش کشیدن مقوله «پرولتاریا»، بر از خودبیگانگی انسان از ذاتش تاکید نهاد و تنها در فرآیندی جمعی و به دست پرولتاریا، این انحراف رفع شدنی است. نیچه اما به نقد خصایل انسان در منظومه مسیحیت دنیوی شده میپردازد. او از طریق پیوند درونیای که میان خداگونگی و انسانیت در نظام تفکرش تافته شده، به فراروی از انسان مسیحی و «ابرانسان» شدن انسان میاندیشد. سرانجام، مسئله مسیحیت که نقد آن با رویکردی فلسفی، با هگل آغاز و در نیچه به اوج میرسد.
این رویکرد به نوعی محصول خوی پروتستانیشان بود که البته جلوههای مختلفی یافت؛ هگل کوشید با جایگزینی فلسفه از مذهب فراتر رود، اشتراوس، مسیحیت را اسطورهای معرفی کرد که شکلی را برگزیده که برای بیان محتوایش نامناسب است، فوئرباخ چنین نتیجه گرفت که مسیحیت محصول از خودبیگانه شدن خصایل انسانی در شکل مذهب است. مارکس، مسیحیت را جهانی باژگونه دانست که واقعیت را قلب میکند. نیچه اما به نقد اخلاقیات و تمدن مسیحی پرداخت. او گناه و تقصیر را به گردن تبیین درون ذهنی از رنج آدمی میداند؛ گویی آدمی در پی پایهای عقلانی است (مسیحیت) برای دردها و رنجهایش. خواندن روایتی تحلیلی و منتقدانه که لوویت از تاریخ ایدهآلیسم آلمانی به دست میدهد، برای هر دانشجو و دغدغهمند فلسفه، واجب است. خصوصا که او کوشیده تا ذهن ناآشنای هر خوانندهای را در بافتی قرار دهد که مباحث ایدهآلیسم آلمانی در آن پا گرفتهاند و بالیدهاند. این کتاب مقدمهای است جاندار و جذاب بر این مباحث و ترجمه کمنقص حسن مرتضوی و انتخاب بجای او برای ترجمه چنین اثر کلاسیک و راهگشایی شایسته تقدیر و توجه است.
روزبه کریمی
از هگل تا نیچه
نویسنده: کارل لوویت
ترجمه: حسن مرتضوی
نشر نیکا
۱۳۸۷
شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست