سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

چه کنم با شرم؟


چه کنم با شرم؟

مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله! گناهان من بسیار است، آیا در توبه به روی من باز است؟
پیامبر (ص) فرمود: آری راه توبه بر همگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستی.
مرد …

مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله! گناهان من بسیار است، آیا در توبه به روی من باز است؟

پیامبر (ص) فرمود: آری راه توبه بر همگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستی.

مرد حبشی از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتی نگذشت که بازگشت و گفت: یا رسول الله! آن هنگام که معصیت می کردم، خداوند مرا می دید؟ پیامبر (ص) فرمود: آری، می دید.

مرد حبشی، آهی سرد از سینه بیرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را می پوشاند، چه کنم با شرم آن؟ در دم نعره ای زد و جان داد.

امیری از امیران عرب

از ابن سمعون حکایت شده که می گفته است از شبلی (از مشایخ بزرگ صوفیه) شنیدم می گفت: همراه کاروانی در صحرای شام بودم، عرب های بیابان نشین بر کاروان حمله آوردند و آن را گرفتند و کالاهای کاروان را بر امیر خود عرضه می کردند.

کیسه ای آکنده از بادام و شکر بود که آنان همگی از آن خوردند ولی امیر ایشان نخورد، به او گفتم: چرا نمی خوری؟ گفت: من روزه ام، گفتم: راهزنی می کنی، اموال را می گیری، انسان ها را می کشی با این حال روزه داری؟ گفت: ای شیخ، من راهی برای آشتی می گذارم.

مدت ها پس از آن او را در حال احرام دیدم که همچون مشک خشک و چروکیده بر گرد خانه طواف می کند. گفتم: تو همان مرد نیستی؟ گفت: آری همانم و آن روزه مرا به این مقام رساند.

مهمان داری خدا

گویند: کافری از ابراهیم (ع) طعامی خواست. ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعامی دهم. کافر رفت. خدای- عزوجل- وحی فرستاد که ای ابراهیم! ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی، چه می شد؟

ابراهیم در پی آن کافر رفت و او را باز آوردی و طعام داد. کافر گفت: چه شد که از حرف خود، برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ ابراهیم (ع) ماجرا را باز گفت. کافر گفت: "اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم."

کتاب مسافر

حکایت پارسایان (داستان های عرفانی)

نویسنده: رضا بابایی

انتشارات هستی نما