پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
ایستگاه باغ سرهنگ
اولین قتل در باغ سرهنگ، حدود بیست سال پیش اتفاق افتاد؛ زمانی که درگیری بین اهالی خانههای توسریخوردة انتهای باغ، با صاحبان کارگاههای پرسروصدایی همچون صافکاری، نقاشی اتومبیل و باتریسازی به اوج خود رسید. زمزمههای اولیة بگومگوهای اهالی خانههای مسکونی و صاحبان کارگاههای نیمهصنعتی به ماهها قبل از آن برمیگشت. فکر میکنم اولین کسی که به وضعیت باغ سرهنگ اعتراض کرد، زن اکبر گچکار بود که در یکی از روزهای کاری، جلوی مغازههای پرسروصدای گوشه باغ بالهای چادرش را دور کمرش گره زد و با صدای بمی که داشت به یکباره توجه کارگران کارگاهها را به خود جلب کرد:
ـ من باید تکلیف این باغ خرابشده را روشن کنم. قرار است اینجا زن و بچه مردم زندگی کنند یا اتول قراضههای اسقاطی را با چکشکاری بزک کنند؟
آن روز کارگران کارگاههای صافکاری و نقاشی و غیره، حرفهای زن اکبر گچکار را جدی نگرفتند. گذاشتند به حساب عصبانیت یک زن خانهدار که بچههای قد و نیمقدش احتمالاً اعصاب او را خرد کردهاند و یا اینکه با شوهرش یا همسایهها حرفش شده و حالا دق دلیاش را سر کارگران بیخبر از همه جا خالی میکند.
زن اکبر گچکار با آن جثة کوچکش کلّی سروصدا راه انداخت و آخرسر قبل از اینکه به خانه نیمهسازشان در انتهای باغ برگردد برای کارگرانی که دست از کار کشیده و حرکات نمایشیوار او را تماشا میکردند خط و نشان کشید و یک هفته به آنها مهلت داد تا بساطشان را همراه با تمام آهنقراضهها و ماشینهای ازکارافتاده از گوشه باغ سرهنگ جمعآوری و به جای دیگری منتقل کنند.
روزها گذشت و مهلت یک هفته به پایان رسید. در آخرین روز مهلت اعلامشده از سوی زن اکبر گچکار، میهمانهای زیادی درِ خانة اکبر گچکار را به صدا درآوردند. کارگران شاغل در کارگاههای گوشه باغ، استقبال و شادی زن اکبر گچکار را از میهمانهای تازهوارد دیدند و بازهم آن را به حساب پایان خوش ماجرای تهدیدهای تند زن عصبانی گذاشتند. تا ظهر اتفاق خاصی نیفتاد.
در لابهلای صدای چکشهای کارگران کارگاههای صافکاری، صدای خندهها و شوخی از انتهای باغ و از خانه اکبر گچکار هم شنیده شد.
ساعتها گذشت و صدای خندهها و شوخیهای میهمانها به پچپچههای آرام و گاه عربده و فریاد تبدیل شد. کارگران در آن بعدازظهر گرم که کمکم داشتند موضوع میهمانهای خانه اکبر گچکار را فراموش میکردند به یکباره گوشهایشان را تیز کردند و در لابهلای صحبتهای زن اکبر گچکار و عربدههای میهمانها، نام بعضی از کارگاهها را که در آن کار میکردند و موضوع کارشان را شنیدند و به دنبال آن صدای تهدیدکننده زن را بیرون از خانه شنیدند که به طرف آنها میآمدند.
زودتر از آنکه کارگران فکر میکردند، زن خود را بالای سر آنها رساند و دوباره حرفهای یک هفته قبل خود را تکرار کرد و آخرسر گفت: «مثل اینکه شماها زبان آدمیزاد حالیتان نمیشود؟»
کریم اگزوزساز که هفته قبل موقع تهدیدهای زن در باغ نبود، رو به همکارانش کرد و گفت: «این زنیکه چه میگه؟»
زن اکبر گچکار دیگر مهلت نداد:
ـ زنیکه جد و آبادته، زنته، مادرته، خواهراته.
کریم اگزوزساز ابزار کارش را به گوشهای پرت کرد و به سمت زن رفت. اما قبل از اینکه به زن برسد با میهمانان آماده و قبراق خانه اکبر گچکار مواجه شد که سر راه او قرار گرفتند. آنها آنقدر سریع باهم درگیر شدند که کسی نفهمید اول بار کدامیک به سوی آن یکی حملهور شد.
کارگران که تا این لحظه صحنه را تماشا میکردند وارد عمل شدند و گرد و خاک از جلوی مغازهها بلند شد.
درگیری زیاد طول نکشید میهمانهای خانه اکبر گچکار بهسرعت از باغ بیرون رفتند و وقتی گرد و خاک خوابید، کارگران دور جنازه کریم اگزوزساز حلقه زده بودند و کمک میخواستند. زنها از خانههای ته باغ سراسیمه بیرون آمدند و دور کارگران و جسدی که روی زمین مانده بود جمع شدند. از زن اکبر گچکار هم خبری نبود.
رضا دینامساز یکی از ماشینهای جلوی مغازهاش را روشن کرد تا بدن روی زمین ماندة کریم اگزوزساز را به نزدیکترین بیمارستان در آن حوالی برساند که بقیه به او فهماندند که کریم اگزوزساز دیگر تمام کرده است و باید یکی این خبر را به نزدیکترین پاسگاه برساند. یکی از زنها رفت چادر شبی آورد و روی جنازه کشید. بعضی از کارگران به سروصورتشان میزدند و گریه میکردند و پچپچة زنها شروع شد:
ـ حتماً باید یکی کشته میشد تا این مشکل حل بشه؟
ـ با این قتل هم مشکل ما حل نمیشه.
ـ بیچاره احترام خانم باید آواره بشه.
ـ کار احترام هم اشتباه بود. بیچاره زن و بچه این بدبخت چه گناهی کردهاند که باید تاوان پس بدن.
ـ قول میدم مشکل ما با این اتفاقها هم حل نشه.
عدهای از کارگران دور تنها تلفن سکهای جلوی مغازه صافکاری میثم حلقه زده بودند و به جاهای مختلف زنگ میزدند و خبر مرگ کریم اگزوزساز را به جاها و آدمهایی که لازم میدیدند اطلاع میدادند.
مأموران پاسگاه حسنآباد زودتر از دیگران به محل قتل رسیدند. پرسوجو از کارگرانی که دور جسد حلقه زده بودند شروع شد و زنها ترجیح دادند به خانههایشان برگردند اما مأموران پاسگاه قبل از آنکه آنها به خانههایشان برسند، سؤالات لازم را از آنها هم پرسیدند؛ و برگههای پرونده قتل کریم اگزوزساز یکی پس از دیگری پر شد.
آمبولانس زمانی به باغ سرهنگ آمد که کار مأموران پاسگاه تقریباً تمام شده بود. کارگران کمک کردند جنازه را در آمبولانس قرار دادند و بعد از بسته شدن درهای آمبولانس، درهای مغازهها و کارگاههای گوشه باغ هم یکی پس از دیگری بسته شد و دقایقی بعد سکوت در باغ سرهنگ حاکم شد.
بعد از آن ماجرای غمانگیز، اکبر گچکار و خانوادهاش را هرگز ندیدیم و چند روز بعد از ماجرای قتل، فقط شنیدیم که سه نفر از اقوام زن اکبر گچکار در زندان هستند و قرار است در آیندة نزدیک به جرم قتل محاکمه شوند.
چند روز بعد از ماجرای قتل کریم اگزوزساز، دوباره کرکرة مغازهها بالا رفت و صدای ضربة چکشها در فضای باغ پیچید. دربهدری خانواده اکبر گچکار بعد از آن ماجرا، ساکنان خانههای انتهای باغ را ترسانده بود اما کمکم این ماجرا فراموش شد و غرولندهای همسایهها بازهم شروع شد.
پدرم مصمم بود این بار خودش با کمک همسایهها دست به کار شود و قرار شد برای سرهنگ نامه بنویسیم و از او بخواهیم بیاید تکلیف باغ را روشن کند. یا یکدست مسکونی شود و یا به جای خانههای مسکونی هم کارگاههای کوچک و بزرگ صنعتی و تولیدی ساخته شود.
هیچیک از اهالی و ساکنان خانهها و مغازههای داخل باغ از نزدیک چهره سرهنگ را ندیده بودند. واسطه بین سرهنگ و خریداران خانهها و مغازهها، عبدالله بنگاهدار سر خیابان اصلی شهرک بود که به هریک از خریداران تنها یک برگه دستنویس داده بود که قرار بود سرهنگ بیاید تا باهم به محضر بروند و سند اصلی به نام خریداران صادر شود که این اتفاق تا آن زمان نیفتاده بود؛ و کمکم صدای خریداران درآمده بود که نکنه ما هرگز سند اصلی را دریافت نکنیم و یا اصلاً سرهنگی در کار نباشد. البته عبدالله بنگاهی به همه خریداران اطمینان داده بود که در آینده نزدیک سرهنگ با آوردن سند مادر باغ به نام تکتک خریداران سندهای اصلی جداگانهای صادر خواهد کرد.
به دعوت پدرم، بسیاری از مردهای همسایه شبهنگام بعد از مراجعه از سر کار، به خانه ما آمدند تا با همدیگر نامه گلایهآمیزی برای سرهنگ بنویسند و حتی از دست عبدالله بنگاهی هم به سرهنگ بهعنوان مالک اصلی شکایت کنند.
مادرم برای میهمانها چای آورد و پدرم از من خواست کاغذ و قلمی آماده کنم تا شکایت و گله همسایهها را برای سرهنگ بنویسم. قبل از همه علی بزّاز سر حرف را باز کرد:
ـ همان اول اگر همین عبدالله بنگاهی به من میگفت قرار است قوارههای باقیمانده آن سه باغ را به صافکارها و نقاشها بفروشد، من این خانه را مفت هم نمیخریدم.
آقا ابراهیم که همراه پسرهایش در شهرک بساط دستفروشی لوازم کهنه منزل داشتند گفت: «هنوز هم دیر نشده. اگر این اوراقچیها بساطشان را از ته باغ جمع نکنند من یکی این آلونک را میفروشم میروم شهرک.»
پدرم وارد بحث آنها شد:
ـ موضوع فروختن این خانهها نیست. همه ما اگر بخواهیم میتوانیم این خانهها را بفروشیم و در اطراف شهرک قواره کوچکی بخریم که هرچه باشد بهتر از اینجاست. بههرحال ما چند سال قبل بابت زمینهای اینجا کلی پول دادهایم. ساختن خانهها که پیشکش.
آخرسر من نامه را برای سرهنگ نوشتم. سرتاسر گله و شکایت از بیمسئولیتی او و اینکه همه خریداران خانههای مسکونی از فعالیت کارگاههای صنعتی و مغازههای صافکاری و نقاشی و غیره در کنار خانههایشان به ستوه آمدهاند و امکان دارد این قضیه در آینده باعث درگیری و قتل تعدادی دیگر از اهالی باغ شود.
وقتی نوشتن نامه تمام شد تازه به یادمان افتاد که نامه را چگونه به دست سرهنگ برسانیم. نه شماره تلفنی داشتیم و نه نشانیای که بتوانیم او را پیدا کنیم. آقا رجب که به تازگی در همسایگی ما خانه کوچکی خریده بود، قول داد از عبدالله بنگاهی شماره تلفن و یا نشانی سرهنگ را بگیرد تا نامه اهالی به دست سرهنگ برسد. همسایهها با این امید که در آینده نزدیک مشکل ساکنان خانههای انتهای باغ با آمدن سرهنگ حل خواهد شد، به خانههایشان رفتند.
فردا غروب آقا رجب با دست خالی آمد و بقیه همسایهها به او یادآوری کردند که قرار نیست عبدالله شماره و یا نشانی سرهنگ را به کسی بدهد که اگر میخواست پیش از این، این کار را میکرد.
در ماههای بعد تعداد کارگاههای صافکاری و نقاشی و غیره بازهم زیادتر شد و آمدن چند همسایه بیحوصله و عصبی باعث درگیریهای پیدرپی بین همسایهها و صاحبان کارگاهها شد.
دومین قتل در آخرهای یکی از شبهای تابستان اتفاق افتاد که گویا یکی از کارگاهها تا پاسی از شب باز بوده و صدای چکشهای کارگران آن کارگاه باعث بدخوابی یکی از همسایهها شده بود. او از کارگران میخواهد همان لحظه کار را تعطیل کنند که با مقاومت تعدادی از کارگران مواجه میشود و با درگیری با آنها جان خود را از دست میدهد.
بعد از آن واقعه ساکنان خانههای انتهای باغ با صاحبان کارگاهها و کارگران مشغول در آن کارگاهها رفتارهای خصمانهای به خود گرفتند. که همین موضوع باعث سومین قتل در باغ سرهنگ شد.
در این زمان عبدالله بنگاهی تمامی قوارههای باقیمانده از زمینهای باغ سرهنگ را فروخته بود و موقعی که خبر سومین قتل در شهرک پیچید دیگر کسی عبدالله بنگاهی را در شهرک و مغازهاش ندید.
خریداران زمینهای تفکیکشده باغ سرهنگ دربهدر دنبال عبدالله بنگاهی میگشتند که سروکله مهندس پیدا شد.
کسی اسم کوچک و فامیلی او را نمیدانست و او خود را مهندس و مالک اصلی باغ معرفی کرد.
مهندس مدعی شد که نه عبدالله بنگاهی را میشناسد و نه کسی به اسم سرهنگ مالک باغ است. او گفت از سالها قبل باغش به باغ مهندس معروف بوده که خریداران قوارههای تفکیکشده و حتی ساکنان شهرک از این موضوع اظهار بیاطلاعی کردند ولی مهندس با جدیت کارش را پیگری کرد و با ارائه سند اصلی باغ به مراکز قانونی حکم تخلیه همه خانهها و مغازهها را گرفت.
حالا مهندس در تلاش است نام باغ را از باغ سرهنگ به باغ مهندس تغییر دهد ولی خریداران و اهالی شهرک عادت کردهاند و مدام به باغ سرهنگ اشاره میکنند و خیلیها وقتی او را میبینند سرهنگ خطابش میکنند و این موضوع بیش از هرچیزی مهندس را عصبی و ناراحت میکند.
حکمهای تخلیة بیش از صد خریدار روی دست مهندس مانده و اهالی باغ هروقت او را میبینند جلویش را میگیرند و میپرسند: «جناب سرهنگ کی این خانهها را به نام ما میکنی؟» مهندس بارها در وسط باغ داد زده: «همهتان را از اینجا بیرون میکنم.» و اهالی انگار که نشنیدهاند، با بیتفاوتی از کنارش میگذرند.
اهالی خانههای مسکونی دشمنی خود را با صاحبان کارگاههای صنعتی پرسروصدا، فعلاً فراموش کردهاند و حتی همگی به توافق رسیدهاند در کنار جاده اصلی آنسوی باغ، ایستگاهی به نام ایستگاه باغ سرهنگ راهاندازی و نامگذاری کنند تا همگان بدانند که در همسایگی شهرک قدیمی شهرک جدیدی در حال شکلگیری است؛ و تعدادی از رانندگان بیکار برای تأسیس خط مسافرکشی بین شهرک و باغ سرهنگ تقاضای خط جدید کردهاند.
احتمالاً مهندس ناامید شده که دیگر کمتر برای تهدید اهالی به باغ میآید اما ساکنان خانههای مسکونی انتهای باغ و صاحبان کارگاههای صنعتی و کارگران و کسانی که زمینهای باقیمانده باغ را خریدهاند، لحظهشماری میکنند مهندس به باغ بیاید تا بلکه آنها بتوانند برای همیشه از شرّ کسی که سندی در دست دارد راحت شوند.
علی الله سلیمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست