پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

درد و رنج و راز و عشق


درد و رنج و راز و عشق

نگاهی به شخصیت های تنها و دردکشیده تاریخ سینمای ایران

خدایا جز تو هیچ کس! آن گاه که سعید در کنار راین گلایه ها و شکوه های خود را از ته دل فریاد می زند و موسیقی مجید انتظامی حس صحنه را پرواز می دهد، آن لحظه چه می خواهی کنی؟ جز آن که اعصاب کنار پیشانی ات به هم فشرده شوند و اشکهایت همچون سیلی بر گونه های سرخت جاری شود، چه می خواهی کنی؟ تو هم با سعید هم صدا می شوی؟ خدایا! گلایه و شکایت از تو چه لذتی دارد. در " زیر نور ماه " میر کریمی وقتی این بنده های آسمان جل بد اقبالت در زیر آن پل متروک سرد رسالت، نامه گلایه آمیزی به تو می نویسند چقدر وجودت را حس می کنم. خدایا، آنقدر به تو نزدیکند که می توانند گله کنند.

خدایا شکایت از تو را دوست دارم. به یاد دارم علی نصیریان را در فیلم " بوی پیراهن یوسف " که چنان داد و فریادی بر سر قبر خالی فرزندش می زد. نمی دانم آن شکایت از تو می کرد یا کس دیگری؟ اما مهم نیست این بار هم قهرمانان ابراهیم درخلوت خود با معبود خویش راحت اند و با او زلال صحبت می کنند.

گلایه های سعید کنار رود راین در کنار آن مرد مست بطری الکل به دست که او هم می نالد قلبم را می لرزاند. نوای موسیقی انتظامی و گلایه های سعید فضا را ازعظمت حضور تو پر می کند چرا که او در تو حل شده است و سعید " از کرخه تا راین " دیگر، خود توست. خدایا، الان که می نویسم می بینم چقدر حست کرده ام و اما وجود مهربانت را در فیلم همیشه پویا و جاودانه " مادر " اثر زنده یاد علی حاتمی دیدم که کنار تخت، بچه ها در کنار مادر خویش نشسته اند و بی اختیار می گریند. چقدر مادر (خدا رحمت کند مرحوم رقیه چهره آزاد را که یکی از اولین بانوان سینمای ایران بود) سرشار از آرامش است. آن لحظه که مادر وجود روحانی تو را با چشم دل می بیند و با طمانینه و وقاری، روحش به سوی تو باز می گردد. اما اگر همه را بگویم و از صحنه ای که سعید فیلم " از کرخه تا راین " در بیمارستان با سری بی مو و رنجی عظیم و سرفه های بی امان، چهره فرزند تازه به دنیا آمده و همسرش را از پشت شیشه می بیند و سرفه دیگر امانش را بریده، چیزی نگویم بی انصافی است. آنجاست که سعید، عطر تو را در وجود آن ها استشمام می کند و برای همین است که دیگر تاب تحمل دوری تو را ندارد.

مثال ها زیادند و فرصت کم، اما برای اینکه دلم از حرف های نگفته خالی شود بی هیچ اطنابی می گویم: صحنه ای که سامان با نسرین در ماشین با تلفن صحبت می کنند و کمی آن طرف تر دکتر عالم بغض خود را آرام و بی سروصدا در خفا رها می کند چقدر لطیف است. چه شایسته است که نام فیلم " خیلی دور، خیلی نزدیک " است. حضور لطیف تمام کودکان فیلم " لاک پشت ها هم پرواز می کنند " از خداوند است. کاک ستلایت و آگرین و تمام کودکان فیلم که همراه خدا نفس می کشند را تا ابد فراموش نمی کنم. دیگر یاد نکردن از زهرا و علی در " بچه های آسمان " و محمد در " رنگ خدا " جای تعجب دارد! محمد روشن دل، به حق که خدا را رنگارنگ می بیند نه یک رنگ. در فیلم های مجیدی احساس فوران می کند (صحنه ورود یوسف به ایران در فرودگاه در فیلم " بید مجنون " را به یاد بیاور با آن بازی خیره کننده پرویز پرستویی). طوبای رنج کشیده " زیر پوست شهر " که جز خدایش کسی دردش را نمی فهمد. مگر کسی درد سعید را در " از کرخه تا راین " حس کرد؟ مگر کسی درد عشق مجید ظروفچی فیلم " سوته دلان " را درک کرد؟ مگر کسی رنج حامد در " شب یلدا " زندگی اش را فهمید؟ مگر کسی تکه تکه شدن روح سید در " گوزن ها "ی کیمیایی را حس کرد؟ مگر کسی رنج و درد آگرین در " لاک پشت ها... " را فهمید؟ مگر کسی تنهایی و بی کسی آدم های پایین پل " زیر نور ماه " و ترانه فیلم " من ترانه ... " را حس کرد؟ مگر کسی درد اکبر عبدی را در " هنر پیشه "ی مخملباف فهمید؟ مگر کسی درد مش حسن فیلم " گاو " را حس کرد؟ مگر کسی رنج فیروزه و استیصال اعلا را در " شهر زیبا " درک کرد؟ مگر کسی رنج و درد خود ساخته دکتر سپیدبخت در فیلم " خانه ای روی آب " را درک کرد؟ مگر کسی درد " قیصر " را هنگامی که به خانه آمد و فضای سوت و کور خانه و چهره مادرش را از پشت پنجره دید، فهمید؟ مگر کسی حسرت اتی را در " بوتیک " درک کرد؟ مگر کسی درد سیما در " شوکران " را لمس کرد؟ مگر کسی حس درونی ناصرالدین شاه را در " ناصرالدین شاه آکتور سینما " ی مخملباف درک کرد، که هنگامی که به او گفتند: "قبله عالم " گفت: " من قبله عالم نیستم من گاو مش حسنم". مگر کسی رنج و کینه به دل مانده سردار مرتضی راشد فیلم " موج مرده " را فهمید؟ مگر کسی تنهایی رضا در " خواب سفید " حمید جبلی را حس کرد؟ مگر کسی تنهایی آدم های کیمیایی در پایان " حکم " را لمس کرد؟ مگر کسی می تواند رنج اقدس را در "سوته دلان " حاتمی بعد از آن که خبر مرگ مجید را به او بدهند، درک کند؟

نویسنده : نیما بهدادی مهر