شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
روزی که مصدق را به مجلس بازگرداندیم
با ورود قوای متفقین در شهریورماه ۲۰، سیستم پلیسی- نظامی رضاشاهی چون کاخی مقوایی به یکباره از هم پاشید. مردم ایران که بر اثر تبلیغات شبانهروزی، باور کرده بودند که حکومتی مقتدر و استوار بر سر کار است، در روزهای اول دستخوش بهت و حیرت شدند و بهتدریج که از آثار این بهت و حیرت زایل شد، زبانها باز و در همه جا صحبت از اجحافات و بگیر و ببندها و تجاوزات به حقوق مردم بود و داستان جنایات عمال رژیم رضاشاهی نقل مجالس شد. ابتدا در مجلس شورای ملی وکلایی که تا دیروز ثناگو و ثناخوان رضاشاه بودند زبان به انتقاد گشودند. سیدیعقوب انوار با «الخیر فی ماوقع» آغاز سخن کرد و سپس با عباراتی که تا آن روز از محرمات بود بر گرده رژیم فروپاشیده تازیانه نواخت و علی دشتی خواستار آن شد که دولت نگذارد رضاخان وجوه و اموالی را که با زور و جبر از مردم گرفته و ثروت ملی را به یغما برده است، با خود به خارج ببرد.
در زمان رضاشاه در تهران سه روزنامه یومیه بیشتر منتشر نمیشدند. اطلاعات، ایران و کوشش که مدیران هر سه روزنامه وکیل منصوب رژیم در مجلس بودند و طبعا این روزنامهها ارگان مطبوعاتی رژیم بودند و جز ستایش ترقیات محیرالعقول در صحنه سیاست و اجتماع ایران، چیزی نمینوشتند و چنین وانمود میکردند که ایران بهشت روی زمین و محسود جهانیان است!
با فروپاشی رژیم رضاشاهی به یکباره دهها روزنامه روزانه و هفتگی شروع به انتشار کرده و طبعا در افشای جنایات و غارتگریهای رژیم گذشته با هم به رقابت برخاستند و مدعیانی نوخاسته قدم به عرصه نویسندگی نهادند که برخی واقعا با استعداد و اکثریت فارغ از هرگونه استعداد و شایستگی بودند. غالبا روزنامه وسیلهای برای کلاشی و سوءاستفاده بود و معدودی واقعا در تنویر افکار مردم کوشا بودند. در زمان رضاشاه، مدارس متوسطه و دانشگاه جدیدالتاسیس نیز عرصه بلامنازع سازمان پرورش افکار بودند و میدانی برای سخنرانی خطبایی مانند شیخالملک اورنگ و رضازادهشفق. سخنرانان پرورش افکاری دامنه مداهنه و تملق را به آنجا رساندند که رضاشاه را به جایگاه خدایی نشاندند. سردار انتصار اعلم سخنرانی خود را با تحریف اشعار سعدی چنین آغاز کرد: بنده همان به که ز تقصیر خویش- عذر به درگاه رضا آورد/ ور نه سزاوار جهانداریش- کس نتواند که بهجا آورد، که در مصرع دوم بیت اول، رضا را بهجای خدا آورده و در مصرع اول بیت دوم، به جای کلمه «خداوندش» کلمه جهانداریش را نشانده است! نویسنده این سطور چندماه قبل از فروپاشی رژیم رضاشاهی دیپلمه رشته علمی بود و آماده ورود به دانشگاه. دانشگاه جدیدالتاسیس شامل سه دانشکده بود: پزشکی، فنی، حقوق و علومسیاسی و عمارت دانشکدههای دیگر هنوز ساخته نشده بود.
در محیط ملتهب پس از سقوط رژیم رضاشاهی، دانشجویان دانشکده حقوق و علوم سیاسی بهترین ماده اولیه برای تبلیغات سیاسی بودند و هر دانشجو بسته به درجه آگاهی و مطالعاتی که در رشتههای اجتماعی داشت به این یا آن گرایش سیاسی تمایل پیدا میکرد. محیط دانشکده حقوق در آن سالها پر از شور و حرارت بود و مباحثات سیاسی اشتغال عمده دانشجویان بود و گاه مقدم بر دروس دانشگاهی. انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی فرصت مناسبی برای تشدید مبحث و گفتوگوی سیاسی و برگزاری سخنرانیهای انتخاباتی شد، شور و شوق دانشجویان زایدالوصف بود. بهخاطر دارم سیدمهدی پیراسته که بعدها در زمان محمدرضا شاه وکیل مجلس و وزیر و استاندار و سفیرکبیر شد، برای دکتر احمد متیندفتری تبلیغ میکرد و من برای موتمنالملک، دکتر مصدق، ملکالشعرای بهار و سلیمان میرزا اسکندری تبلیغ میکردم، در حالی که هیچگاه، هیچیک از این رجال را ندیده بودم ولی با مطالعه رویدادهای گذشته، آنان را از مخالفان رژیم دیکتاتوری و هواخواه آزادی و آزادیخواهی میدانستم.مبارزه با میلسپو، مستشار آمریکایی و رییسکل دارایی نیز فرصت دیگری برای اوج گرفتن فعالیتهای سیاسی و تشدید شور و شوق دانشجویان فراهم کرد.
در آن زمان غیر از حزب توده ایران و ابوالحسن ابتهاج، رییس کل بانک ملی، کانون مهندسین که به تازگی توسط زندهیاد مهندس غلامعلی فریور تاسیس شده بود، مرکز دیگری برای هدایت مبارزه علیه میلسپو بود. من در آن ایام به دیدار مهندس فریور در کانون مهندسین که در کوچهای در خیابان سعدی شمالی بالاتر از شرکت بیمه ایران واقع بود، رفتم و آمادگی خود را برای هر نوع کمک در این مبارزه اعلام داشتم و در دانشکده حقوق نیز دانشجویان را برای پیوستن به این مبارزه تبلیغ و تشویق میکردم.در آن زمان مسایل صنفی دانشجویان جای خود را داشت ولی به هیچوجه موجب برانگیختن شور و شوق در دانشجویان نمیشد. باید یادآوری کنم که در آن زمان دانشجویان در هیچیک از سه دانشکده مذکور در بالا دارای سازمان دانشجویی نبودند و به طریق اولی سازمان دانشجویی دانشگاه نیز وجود نداشت ولی تجربیات روزمره، راه را برای نوعی انتخاب اصلح سخنرانان هر یک از دانشکدهها میگشود. بهخاطر دارم که سخنران اصلی اجتماعات دانشجویی در دانشکده پزشکی، نصرتالله جهانشاهلو بود، که جزو ۵۳ نفر سالها در زندان بود و پس از شهریورماه ۲۰ از زندان آزاد شده و برای ادامه تحصیل به دانشکده طب برگشته بود. در دانشکده فنی نیز سخنران اصلی، دانشجویی به نام فزونی بود که بعدها در روزنامه فکاهی سیاسی باباشمل با نام مستعار مهندسالشعرا، اشعار جالبی میسرود. در دانشکده حقوق نیز من از جمله کسانی بودم که دانشجویان به سخنرانی آنان توجه مخصوص نشان میدادند.
مجلس شورای ملی البته کانون اصلی مبارزات سیاسی بود و دکتر مصدق در آن مجلس نقش اصلی را ایفا میکرد. من در عمرم دو بار به عنوان تماشاچی به مجلس رفتم و هر دو بار در مجلس چهاردهم بود؛ یکبار روزی که دکتر مصدق علیه اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی، نطق جالب و افشاگرانهای ایراد کرد و بار دوم روزی بود که دکتر مصدق طرح مشهور خود درباره منع اعطای هرگونه امتیاز نفت را عنوان و مجلس نیز آن طرح را تصویب کرد. رفتن به جلسات مجلس به عنوان تماشاچی مستلزم آن بود که یکی از نمایندگان، تماشاچی را به اداره بازرسی مجلس معرفی کرده باشد. هر دو بار مرحوم سردار معظم کردستانی (فرجالله آصف)، وکیل سنندج به اکباتانی رییس بازرسی مجلس مرا معرفی و خواستار صدور کارت ورود به جلسه مجلس برایم شده بود.زندهیاد دکتر مصدق گذشته از مسایل اصولی مربوط به حاکمیت و استقلال ملی و آزادیهای سیاسی که محتوای غالب نطقهای او را تشکیل میداد، نسبت به مساله مبارزه با فساد و طرد عناصر فاسد حساسیت خاصی نشان میداد، تاریخ گذشته و حال ایران نشان میدهد که این موضوع از چه اهمیتی برخوردار بوده و هست. در جلسه علنی مورخ ۱۳اسفند ۱۳۲۳ دکتر مصدق ضمن پرداختن به این مساله چون با بیتفاوتی اکثریت مجلس و مشاجره لفظی تعدادی از وکلا روبهرو شد، جمله معروف «اینجا دزدگاه است» را ایراد و در برابر اعتراض نمایندگان اکثریت، جلسه را ترک کرد و گفت که دیگر به مجلس بازنخواهد نگشت و روانه منزل شد. طبیعی بود که این ابزار سیاسی چه تاثیری در جامعه بهخصوص روی هواداران دکتر مصدق داشت.
روز پانزدهم اسفند من که همواره پیاده از منزل (واقع در خیابان ری) به دانشگاه میرفتم و در طی این مسیر طولانی ناظر وضع شهر و احیانا حرکات و تجمعات مردم بودم، در آن روز پس از عبور از خیابانهای مرکزی شهر احساس کردم که وضع شهر عادی نیست و احتمالا تظاهراتی در پیش است. هر چه به دانشگاه نزدیکتر میشدم این احساس بیشتر تقویت میشد و چون به دانشکده حقوق رسیدم، دیدم که در آنجا نیز جنبوجوش بین دانشجویان وجود دارد. در آن تاریخ من سال آخر دانشکده را به پایان میبردم، بلافاصله با رفقای دانشجو وارد گفتوگو شدم و معلوم شد که گروهی از مردم تصمیم گرفتهاند به خانه دکتر مصدق بروند و او را با خود به مجلس ببرند.
پس از چند دقیقه تبادلنظر به این نتیجه رسیدیم که ما دانشجویان پیشقدم شویم و دستهجمعی به منزل دکتر مصدق برویم و او را به مجلس ببریم تا تودهنی محکمی به اکثریت کذایی زده باشیم. جای درنگ نبود دانشجویان کلاسهای دیگر و نیز دانشکدههای دیگر را در جریان گذاشتیم و دستهجمعی به طرف منزل دکتر مصدق در صفوف مرتب روان شدیم. وقتی که به منزل دکتر مصدق رسیدیم، دیدیم که قبل از ما عده دیگری نیز در برابر منزل او اجتماع کرده و خواستار همراهی او تا مجلس شدهاند. وقتی دکتر مصدق از آمدن انبوه دانشجویان باخبر شد اجازه داد که نمایندگان دانشجویان وارد منزل شوند و تقاضایشان را حضورا با او در میان بگذارند.
نمایندگان دانشجویان قاطعانه از دکتر مصدق استدعا کردند که سنگر مجلس را خالی نگذارند و در معیت او به طرف مجلس حرکت کنند. دکتر مصدق وقتی با اصرار و ابرام دانشجویان روبهرو شد با توجه به تعداد کثیر دانشجویان به خواسته دانشجویان گردن نهاد و آماده حرکت به سوی مجلس شد. اتومبیل حامل او را ما دانشجویان کاملا احاطه کرده بودیم و اجازه نمیدادیم مردم عادی به آن نزدیک شوند. البته همزمان گروه کثیری که قبلا در برابر منزل او و حوالی آن اجتماع کرده بودند نیز به حرکت درآمدند و دمونستراسیون عظیم و باشکوهی شکل گرفت که هسته اصلی آن را دانشجویان دانشگاه تشکیل میدادند که همانگونه که یادآوری شد اتومبیل حامل دکتر مصدق را اسکورت میکردند.
هرقدر از منزل دکتر مصدق فاصله میگرفتیم بر تعداد شرکتکنندگان در دمونستراسیون افزوده میشد، البته هر از چند گاه نیز شعارهایی به طرفداری از دکتر مصدق داده میشد که با تایید و کفزدنهای مشایعان مواجه میشد.وقتی که اتومبیل حامل دکتر مصدق به مدخل میدان بهارستان رسید چنین تصمیم گرفتیم که او را از اتومبیل پیاده و روی دست به مجلس ببریم، همین کار را کردیم و او را بر سر دست گرفتیم. چند قدم مانده بود که به در بزرگ مجلس برسیم، با صف سربازان مسلحی که مدخل مجلس را مسدود کرده و با سرنیزه آماده حمله بودند، مواجه شدیم. در این هنگام من در جلو دانشجویانی که دکتر مصدق را روی دست گرفته بودند، حرکت میکردم. وقتی که با سرنیزه سربازی که در مقابلم بود مواجه شدم و به حالت حمله به طرف من هجوم آورد، تغییر جهت دادم، ولی فرصت گریز نبود و سرنیزه به پهلویم فرو رفت. با اینکه پالتو، پولیور و کت کلفت بر تن داشتم نوک سرنیزه همه را دریده و پهلویم مجروح شد.
احساس درد شدیدی کردم، رفقا متوجه شدند و بازویم را گرفتند تا مرا نجات دهند. در همین اثنا سربازان به تیراندازی هوایی پرداختند و من جمال امامی را دیدم که از مجلس بیرون آمد و با عصبانیت به طرف سرتیپ گلشائیان، حاکم نظامی تهران رفت و به او اعتراض کرد که چرا تیراندازی کردهاید و دو سیلی آبدار بهگونه او نواخت.رفقای دانشجو، دکتر مصدق را به کافه یاس بردند و دو، سه نفر از آنان مرا به مطب دکتر حبیب موید که درست در مدخل میدان بهارستان نبش خیابان صفیعلیشاه و روبهروی کتابخانه صفیعلیشاه قرار داشت، بردند. دکتر موید در مطبش که در طبقه پایین قرار داشت، مرا معاینه کرد و گفت خیلی شانس آوردهای، اگر سرنیزه دو سانتیمتر دیگر فرو میرفت کلیهات پاره شده بود. زخم را پس از پانسمان، بخیه زد و آن را بست و من یکتومان ویزیت او را پرداختم و تشکر کردم. در این فاصله دکتر مصدق را به داخل مجلس برده بودند و مردم در حال متفرق شدن بودند. هنوز میدان بهارستان را ترک نکرده بودیم فهمیدیم که بر اثر تیراندازی جوانی که در بالکن ساختمان روبهروی مجلس ایستاده بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفته و تا او را به بیمارستان رسانده بودند، در گذشته بود، نام فامیلی این جوان خواجهنوری بود.
● مجلس یادبود در سالن اجتماعات دانشکده حقوق
حرکت و اقدام ما دانشجویان در بردن دکتر مصدق به مجلس یک رویداد تاریخی بود، زیرا برای نخستینبار در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، دانشجویان به ابتکار خود و بدون وابستگی به هیچ حزب و دسته سیاسی بهعنوان یک عامل تعیینکننده وارد عرصه سیاست روز شدند و مهر خود را بر وقایع زدند.اما ما به همین اندازه اقدام قناعت نکردیم و تصمیم گرفتیم برای جوانی که کشته شده بود و اسمش خواجهنوری بود در سالن اجتماعات دانشکده حقوق بهطور رسمی مراسم یادبود برگزار کنیم و از دکتر مصدق و تعدادی از رجال خوشنام برای حضور در این مجلس دعوت به عمل آوریم. با مذاکرات مفصلی که با اولیای وقت دانشکده انجام دادیم، موافقت دانشکده را برای برگزاری مجلس یادبود در سالن اجتماعات دانشکده تحصیل کردیم، وقتی روز و ساعت برگزاری مجلس یادبود را تعیین کردیم، مراتب را به دکتر مصدق اطلاع دادیم و به مطبوعات نیز این خبر را رساندیم.
رفقای دانشجو تصمیم گرفتند برای جلوگیری از هجوم فرصتطلبان برای سخنرانی و خودنمایی، در مجلس یادبود فقط یک سخنرانی از طرف نماینده دانشجویان ایراد شود و سپس از دکتر مصدق خواهش کنیم که با ایراد سخنرانی نظرات خود را به عنوان حسنختام بیان کند. وظیفه ایراد سخنرانی از طرف دانشجویان به عهده من گذاشته شد و من خطابهای غرا و پرشور و مملو از احساسات وطندوستانه و آزادیخواهانه تهیه و تصریح کردم که ما دانشجویان آمادهایم هرگاه که لازم شود جان خود را فدای استقلال و آزادی وطن کنیم و سرافرازانه بر این پیمان استوار باشیم.ایغان. ایغان. ایغان. مجلس یادبود در روز و ساعت مقرر تشکیل شد و جمعیت به قدری زیاد بود که در سالن اجتماعات عده زیادی سرپا ایستاده بودند.
غیر از دکتر مصدق، دکتر عبدالله معظمی و مهندس احمد زیرکزاده و عدهای دیگر از رجال خوشنام در ردیف اول نشسته بودند. پس از اعلام شروع برگزاری مراسم، من در پشت میز خطابه قرار گرفتم و بهطوری که در بالا اشاره شد خطابهای را که تهیه کرده بودم را با شور و حرارت تمام قرائت کردم. مجلس در سکوت محض به اظهارات من گوش میداد. ناگهان دیدم مردی تنومند و سیاه برزنگی با چشمان زرد از حدقه درآمده به پا خاسته و دستهایش را به علامت شعار دادن تکان میداد و میگفت: ایغان. ایغان. ایغان! من تا آن وقت عباس خلیلی، مدیر روزنامه اقدام را ندیده بودم و نمیشناختم، این سیاه برزنگی او بود و سخت تحت تاثیر بیانات من به هیجان افتاده و به شعار دادن پرداخته است و چون حرف «ر» را مانند فرانسویان «غ» تلفظ میکرد بهجای ایران. ایران. ایران فریاد میزد.
ایغان. ایغان. ایغان!
برای چند لحظه من سکوت کردم تا هیجان او فروکش کرد و سرجایش نشست، آنگاه خطابه را به پایان رساندم که با کفزدنها و ابراز احساسات تمام حاضران که به پاخاسته بودند، مورد تایید و تحسین قرار گرفت.سپس دکتر مصدق پشت میز خطابه رفت و به شیوه معمول خود درس دیگری در لزوم فداکاری در راه آزادی و استقلال وطن به همگان داد و ضمنا از جنبش دانشجویان و مسوولان آن قدردانی و از درگذشت خواجهنوری اظهار تاسف فراوان کرد.به این ترتیب ما دانشجویان در آن روزهای پرتلاطم، نشان دادیم که جنبش دانشجویی تا چه اندازه میتواند در مسیر وقایع سیاسی در لحظات حساس تاثیر بگذارد و هیات حاکمه را به عقبنشینی وادار کند.
این نخستین اجتماع رسمی سیاسی بود که در دانشگاه و با ابتکار دانشجویان برگزار شد و نشان داد که اگر دانشجویان هوشیارانه و آگاهانه نبض جریانات سیاسی را در دست داشته باشند و بیم و هراس به دل را ندهند و صرفا از احساسات وطندوستی و آزادیخواهانه پیروی کنند، چه نیروی تعیینکنندهای در حیات سیاسی جامعه خواهند بود. من چون هیچگاه از خود نگفتهام و از خود نمایی پرهیز کردهام، اینک پس از ۶۳ سال ماجرای واقعی این رویداد تاریخی را برای اطلاع نسل حاضر مینگارم. یاد باد آن روزگاران یاد باد.
صارمالدین صادقوزیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست