جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سوسیال دموکراسی علیه کمونیسم


سوسیال دموکراسی علیه کمونیسم

شعار «آزادی, برابری, برادری» که توسط انقلابیون فرانسه ارائه شد مقدم بر تمامی تاریخ مکتوب است آن شعار آرزوی تمامی ستمدیدگان, استثمارشدگان و دوستداران آنان را از آن موقع که ستم و استثمار وجود داشته است بیان می کند, ولی این شعار تنها صورت مساله را مطرح می کند و راه حل آن را نشان نمی دهد

● خاستگاه سوسیالیسم

چه چیز سوسیال دموکرات ها را از کمونیست ها جدا می کند؟ همچون سوسیالیست ها، کمونیست ها نیز یک حزب طبقه کارگر هستند. رهایی طبقه کارگر هدف مشترک آنها است. زمانی هر دو آنها پایه های تئوریک مشترکی داشتند ولی بعدها مغاکی در میان آنان دهان گشود. مغاکی که هرقدر هم ما تمنا داشته باشیم و لزوم گذر از آن را مورد توجه قرار دهیم قابل گذر نیست. این مغاک به خاطر سوءتفاهم یا اختلاف نظر صرف پدید نیامده است.

برای درک آشتی ناپذیری مطلق سوسیالیسم و کمونیسم ابتدا باید نگاهی به تاریخ و خاستگاه سوسیالیسم بیندازیم. سوسیالیسم از دو منشأ سرچشمه می گیرد؛ ریشه اخلاقی و ریشه اقتصادی. اولی از سرشت طبیعی انسان سرچشمه می گیرد و دومی از طبیعت جامعه سرمایه داری و موقعیت کارگران به عنوان یک طبقه در آن.

شعار «آزادی، برابری، برادری» که توسط انقلابیون فرانسه ارائه شد مقدم بر تمامی تاریخ مکتوب است. آن شعار آرزوی تمامی ستمدیدگان، استثمارشدگان و دوستداران آنان را از آن موقع که ستم و استثمار وجود داشته است بیان می کند، ولی این شعار تنها صورت مساله را مطرح می کند و راه حل آن را نشان نمی دهد.

تصورات متفاوتی که درباره چگونگی این راه حل پدید آمده است، تفاوتی که ناشی از وضعیت های اجتماعی و طبقات متفاوتی که به جست وجو برای یافتن آن پرداخته اند، است. تنها در روش تولید سرمایه داری این مساله راه حلی دارد که هم ممکن است و هم مطلوب که آن راه حل نیز از طریق بنیانگذاری اقتصاد اجتماعی دموکراتیک کارگران است. این راه حل تنها از طریق تحقیقات اقتصادی و نه از طریق ابراز خشمی اخلاقی دست یافتنی شده است.

مطمئناً این راه حل هرگز، تنها از طریق تمنای پرشور برای آنچه از ۱۷۸۹ «آزادی، برابری، برادری» نامیده شده است، دست یافتنی نخواهد بود. تمامی متفکران سوسیالیست هر شکلی از برده داری و استثمار را مردود می شمردند ولی آنها همین طور کارگران فکری قلمرو اقتصاد نیز بودند. سوسیالیست های اولیه باور داشتند که طبقه کارگر نمی تواند با تلاش های خودش، خود را آزاد کند. آنان باور داشتند طبقه کارگر باید توسط کوشش های انسان دوستانی والاتر از کارگران آزاد شود. به زودی مشخص شد که آن «خواسته کوچک» باید از دولتمردان و میلیونرهای جهان بورژوایی مورد انتظار باشد. در کنار آرمانشهرگرایانی که روی نیت خیر بورژوازی حساب می کردند سوسیالیست هایی وجود داشتند که پی برده بودند قدرت لازم برای محقق کردن سوسیالیسم تنها از درون خود طبقه کارگر برمی خیزد. ولی آنان از توده ها نیز ناامید بودند، این سوسیالیست ها خود را نخبگان طبقه کارگر نامیدند بدان معنی که خود را والاتر و فراتر از یک کارگر متوسط و معمولی می دانستند. آنها به همراه انقلابیون حرفه یی مشغول توطئه چینی برای به دست آوردن قدرت سیاسی شدند و کوشیدند سوسیالیسم را به وسیله طغیان مسلحانه به بار آورند. در نهایت آنها سوسیالیست هایی بودند که به خود اجازه دادند توسط دورنمایی ناشی از حرکت های اولیه جنبش کارگری گمراه شوند، تعداد و قدرت تفکر کارگران زمان خود را دست بالا گرفتند و باور داشتند که طبقه کارگر برای به دست آوردن سریع قدرت دولت و تغییر دادن جامعه مطابق با ایده هایشان تنها به دموکراسی یا به عبارت دیگر حق رای همگانی نیازمند است.

تمامی این مکاتب، اگرچه با هم متفاوت به نظر می رسیدند، این ویژگی های عمومی را داشتند؛ طبقه کارگر را به چشم چیزی نگاه می کردند که گویا خود آن را کشف کرده اند و در جست وجوی راه حل هایی فوری برای مشکلات اجتماعی بودند. به عبارت دیگر به دنبال از میان بردن فوری فلاکت و بردگی طبقه کارگر بودند. هر یک از این مکاتب دیگر سوسیالیست ها را به شدت نقد کردند و هر یک توهمات دیگر مکاتب را به شکلی صریح و روشن درک کردند. همه آنان محق بودند و همه تسلیم نقد زمان که تمامی آنان درهم شکسته شدند. از پس آنان مارکس و انگلس پدیدار شدند که ایده تحول را به اندیشه سوسیالیستی معرفی کردند و طبقه کارگر را نه بدانگونه که بود بلکه بدانگونه که می شد درک کردند. آنان در «مانیفست کمونیست» به درک این مساله نائل آمدند که طبقه کارگر هنوز به قدر کافی گسترش نیافته بود که بتواند خود را رها کند. علاوه بر این، آن رهایی از طریق حق رای همگانی، از طریق ارثیه خیرخواهانه بورژوازی یا از طریق عمل مسلحانه یک گارد پیشرو از توطئه چینان پرشور قابل دستیابی نبود. در عین حال آنان دریافتند که طبقه کارگر از طریق توسعه صنعت رشد می کند و در همان حال قدرت عقلانی و اخلاقی بیشتری کسب می کند. از این طریق کارگران به قدرت لازم برای رهانیدن خود دست می یابند. برای مطمئن شدن این مطلب باید آموزش داده شود. ولی این آموزش آنگونه که مارکس و انگلس دریافتند و اعلام کردند نمی تواند توسط انسان ها داده شود. آموزگار کارگران تجربیاتی هستند که از خلال نبرد طبقاتی کسب می کنند و شرایطی هستند که مزدبگیران در آن زندگی می کنند.

هرقدر نبردهای طبقاتی در یک محیط دموکراتیک گسترش یابد، همه چیز به سمت برابر شدن پیش می رود. بدین معنی که در شرایط آموزش عمومی، آزادی بیان، احزاب و سازمان ها و وجود حق رای همگانی تاثیرات آموزشی آن بیشتر می شود. ابزارهای دموکراتیک پیش از اینکه به وسایلی برای به چنگ آوردن قدرت توسط کارگران بدل شوند، وسایلی برای تعلیم نه تنها چگونگی به دست آوردن قدرت بلکه چگونگی نگهداری و به کار بردن موفق آن برای ساختن یک نظم اجتماعی بالاتر نیز هستند. آنگونه که مارکس و انگلس مشاهده کردند، وظیفه سوسیالیست ها ارائه راه حل سریع برای تحقق سوسیالیسم نیست بلکه پیش از هر چیز حمایت کارگران در نبرد طبقاتی، کمک کردن به آنان برای درک درست سرشت جامعه سرمایه داری، مناسبات قدرت و فرآیند تولید آن و گستراندن سازمان کارگران است. در ادامه، مارکس و انگلس در پی متحد کردن همه اجزای شرکت کننده در نبرد طبقاتی برای رهایی طبقه کارگر در یک حزب گسترده قدرتمند بودند. پیش از به صحنه آمدن آنان، هریک از رهبران و متفکران سوسیالیست روش متمایز خود را در پاسخ به مشکلات اجتماعی پیشنهاد کرده بودند و با دیگر سوسیالیست هایی که راه حل های دیگر را دنبال می کردند مخالفت می کردند پس آنچه رخ داده بود این بود که سوسیالیسم تنها به تفرقه کارگران منجر شده بود. مارکس و انگلس کوشیدند طبقه کارگر را متحد کنند نه اینکه یک فرقه مارکسی به دیگر فرقه های حاضر در میدان بیفزایند.

ما این تاکید را در مانیفست کمونیست (۱۸۴۷) می یابیم آنجا که مارکس و انگلس خطاب به پیروانشان که خود را کمونیست می خواندند، گفتند؛ «کمونیست ها حزبی متفاوت، جدا از دیگر احزاب طبقه کارگر را بنیان نمی نهند.»

آنان تنها از پیروانشان می خواستند که درون احزاب طبقه کارگر بکوشند در درک شرایط، روند و نتایج کلی جنبش پرولتاریایی از توده های پرولتاریا جلوتر باشند.

عمل آنها در هماهنگی با این نظر بود. به عنوان مثال بینالملل اول را در نظر بگیرید که تعداد اندکی مارکسیست در آن حضور داشتند ولی پرودنیست ها و بعدها بلانکیست های زیادی در آن بودند که مثل طرفداران اتحادیه تجاری در بریتانیا چیز کمی از سوسیالیسم می دانستند و مارکس و انگلس به خوبی درک کرده بودند که چگونه اتحادی پایدار میان ایده های سوسیالیستی و جنبش کارگری پدید آورند. تمام احزاب واقعی طبقه کارگر در زمان ما که در انتهای قرن نوزدهم پدید آمده اند بر بنیان این اتحاد ایستاده اند. به عنوان احزاب طبقه کارگر آنها برای خواسته ها و علایق طبقه کارگر مبارزه کرده اند. به عنوان احزاب سوسیالیستی آنها نبرد طبقاتی را به عنوان وسیله یی برای رهایی همه ستمدیدگان و استثمارشدگان مورد استفاده قرار داده اند و نه فقط برای آزادی مزدبگیران.

احزاب سوسیالیستی تنها برای ساعات کار کوتاه تر و دستمزدهای بیشتر، بیمه بیکاری و اتحادیه های کارگری مبارزه نکرده اند. مبارزه آنها برای آزادی، برابری و برادری همه انسان ها صرف نظر از نژاد، رنگ و آیین شان نیز بوده است. بعضی از احزاب سوسیالیستی ایده های مارکسیستی را حتی وقتی خودشان متوجه نیستند محقق می کنند. به رغم وجود چند استثنا هر جا که شیوه تولید سرمایه داری وجود دارد، از اواخر قرن گذشته، آنها به شکلی غیرقابل مقاومت در حال پیشرفتند.

کارل کائوتسکی

ترجمه؛ سعید قاسمی نژاد



همچنین مشاهده کنید