چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
یک کاسه آب پیش روی باران

آنچه در پی میآید، نقدگونهای است بر مجموعهای از شعرهای جناب مرتضی حیدری آل کثیر، این شاعر جوان و توانا و ذولسانین. مجموعه گویا به نیّت چاپ گرد آمده است و نوشتة حاضر را نیز میتوان به همین اعتبار نوعی نقد پیش از چاپ بر یک کتاب دانست، البته با گرایشی کارگاهی و آموزشی، تا دیگر خوانندگان را نیز کمابیش به کار آید.
□□□
کتاب، یک مجموعه شعر مذهبی است، البته مذهبی با تلقی خاصی که اکنون از آن میشود و من در فقرهای دیگر بدان خواهم پرداخت. آنچه اینجا بر آن تأکید میکنم، وجود بیان غیرمستقیم، سیّال و توأم با تداعیهای آزاد در غالب سرودههای این شاعر است. توضیح این که شعرهای مذهبی ما غالباً دوگونهاند، یا ستایش مستقیماند، یا روایت خطّی و ساده. البته این ستایش ها و روایت ها هم غالباً از حلیة بیان شاعرانه خالی نیستند، چنان که در شعر «سرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود» جناب قادر طهماسبی میبینیم و آن البته شعری است ارجمند و ماندگار.
باری، در غالب ـ و تأکید میکنم غالب، نه همه ـ شعرهای مرتضی حیدری، شاعر را در موضع ستایش احساس نمیکنیم. یعنی احساس نمیشود که شعر «برای» کسی سروده شده است، بل که چنین دریافت میشود که شاعر یک «حال» را توصیف میکند، حالی که ممکن است برای او رخ داده باشد یا دیگری.
گاهی شعرها با تداعیهای آزاد همراه میشود و حتی گاه شاعر فقط در بیت هایی از غزل به مضمون اصلی اشاره میکند. این اشارهها نیز غالباً تلمیحآمیز است و آنقدر کمرنگ که برای دریافت شان میباید به قراین متکی شد. این به نظر من نوعی مهآلودگی دل پذیر به شعرهای آل کثیر داده است.
ماهی که رفته، از قدمش رد گذاشته ست
امواج را به سجده مقیّد گذاشته ست
دنیا به یک تکامل وضعی رسیده است
تا پا به یک تواضع بیحد گذاشته ست
خواهد شکافت با قلمش نیل علم را
آن که جبین بر آیت سرمد گذاشته ست
پا از جهان خویش فراتر گذاشتن
شوری که گام های تو در مد گذاشته ست
هنگام خلق خلق تو و خوی تو خدا
آیینه رو به روی محمد گذاشته ست
(در شعر جلو نام حضرت پیامبر، علامت «ص» گذاشته شده بود و من نگذاشتم، چون بر این باورم که در شعر نباید «ص» و «ع» و «س» گذاشت، چون اگر بگذاریم، لاجرم باید آنها را بخوانیم در حالی که در عمل نمیخوانیم. از این گذشته من گمان میکنم شاعر تکریم هنری و معنوی را در کلامش انجام داده است و ضرورتی ندارد که این تکریم صوری را هم گوشزد کند. البته این بحث، بیشتر به نگارش بر میگردد تا نقد شعر، ولی بالاخره نگارش هم جزئی از شعر است.)
باری، به گمان من این نوع خاصی از شعر مذهبی است که پیش از این کمتر سابقه داشته و حتی در آثار شاعران دهههای اول و دوم انقلاب هم کمتر دیده میشود. این حاصل رهیافت های شاعران جوان دهة هشتاد است و بسیار ارزشمند.
□□□
پیوسته به فقرة گذشته، باید گفت که این شعرها به همین سبب، هر یک دارای «طرح» یا «ساختار» ویژهایاند و شاعر ما در پیداکردن طرح های تازه برای شعرها مهارتی دارد که باید قدرش را بداند و حفظش کند، که این بسیار مهم است. منظور این است که مثلاً یک شعر خطابی است؛ دیگری روایی است؛ دیگری سؤالی است؛ دیگری از زاویة دید دوم شخص است. بهواقع غالباً هر شعر فضایی مستقل و گاه غیرمنتظره دارد.
به همین گونه، بیت های مطلع اغلب غزل ها نیز ابتکاری است و کمتر طرح کلّی غزل را افشا میکند. بسیار وقت ها شعرها به صورت غیرمنتظره پیش میروند.
در مجموع محور عمودی را در غزل های این شاعر پررنگ و متنوع مییابیم. البته تأکید میکنم در غزل ها و نه در مثنوی ها؛ و همینجا یادآور میشوم که به گمان من، او غزل سرای خوبی است، ولی هیچ مثنویسرای خوبی نیست.
□□□
ولی قوت در محور عمودی، مانع قدرت شاعر در محور افقی هم نشده است. او در مجموع شاعری است خلاّق و مضمونآفرین. کمتر غزلی از او هست که در آن چند مضمون زیبا و ابتکاری نتوان یافت و این ارزش دارد.
زنده در گور شدنها به فدایت ای عشق
اینقدر کشته میارزد به محمد شدنت
در کوفه ماه نیمه و در شام کامل است
با این خبر، یتیمی ایتام کامل است
صد صفحه از غروب نوشتند و باز هم
یک ذرّه از ضرورت خورشید کم نشد
دلیل این که تو را خواستم، فقط این است
نمانده است مجالی برای خودخواهی
و در کنار این مضمونسازی، باید اشاره کرد به ایهام ها، تناسب ها، واجآرایی ها و تلمیحهایی که در مجموع کتاب را از لحاظ هنرمندی، غنی ساختهاند.
تو به دریای لکالحمد تعلّق داری
کمر جذر شکست از خبر مد شدنت
عقربکها بهانه میچینند، لحظهها خواب نور میبینند
بی رخ صاحبالزمان شما، سایهها صاحب زمان شدهاند
شاید اگر آیینهها را خوب بشناسی
بعد از حسن، حسن ختام دیگری باشد
با چه میخواهی به دست آری دل عباس را؟
حرفی از دِرهم بیاید، چهرهاش دَرهم شود
□□□
اما وقتی میگوییم شاعر در مضمونآوری تواناست، به این معنی نیست که همیشه از این توانایی استفاده کرده است. بله، در کنار آن مضمون های شفاف و ابتکاری، بسیار تصویرهای انتزاعی، کلیشهای و «صادراتی» هم در کارش دیده میشود که این البته در مثنوی ها بیشتر است. (این «صادراتی» را بعداً توضیح میدهم.) شاید شما در این فقره با من موافق نباشید. من فقط مثال میآورم.
نشست و سایة دستش که ریخت بر سر آب
کشید دست تبی روی گونة تر آب
طنین العطش از هوش سنگ میگذرد
چهکار میکند این خواهش مکرّر آب...
نشست غیرت رود از تپش به رقص آمد
نگنجد این همه هیبت به روی باور آب
از آن گذشته، من با سلیقة خودم این چند کار را در این مجموعه هیچ نمیپسندم:
اولی، پلکانی نوشتن غزل است در مواردی خاص و شاید برای حفظ کانکریت سخن. به گمان من، خوانندة غزل آنقدر فهیم و بصیر هست که تأکیدها و تکیههای سخن را بدون بالا و پایین کردن اجزای مصراع ها دریابد. اگر هم نیست، میتوان با یک نقطهگذاری ساده مشکل را حل کرد.
این کار، به گمان من بیشتر ذهن خواننده را دچار اغتشاش میکند. باز از همه بدتر، جایی است که شاعر میکوشد با مقطع نوشتن حروف کلمات، ریختن یا چکیدن چیزی را تصویر کند، چنان که در اینجا میبینیم:
درنگ، ساعت پرواز را جلوتر برد
کسی نخواست و باران خواب نازلشد
ببینید، بعضی کارها آنقدر نخنما شده است که نه تنها به هنرمندی شاعر نمیافزاید که از آن میکاهد. این درست مثل عبارت «صادراتی»ای است که روی جعبههای خرما مینویسند یا عبارت «این رستوران شعبة دیگری ندارد» که امروز دیگر رستوران های درجه سه بر شیشهشان مینگارند.
همینگونه است به نظر من، موقوفکردن مصراع ها به یکدیگر که در میان شاعرانِ غالباً متوسط رسم شده است و چه رسم نازیبایی است:
شب از هجوم بادها گذشته تا سپیده سر ـ
رسیده با سوار و چند آیة بریده سر
سری که ریشه بین آسمان و خاک دارد
آنچه دیده است شاید از غروب دیده سر ـ
گذشت خیمهها و نیزهها و سم اسبها
□□□
بله، به گمانم اشتباه نمیکنم. مصراع چهارم از شاهد مثال بالا، مشکل وزن داشت. انشأالله که گربه است. البته من در چند جای دیگر این کتاب هم گفتهام که «انشأالله که گربه است.» یعنی انشأالله غلط تایپی است، که این مجموعه از آن هم بری نیست و همچنان مشکلاتی در نقطهگذاری، یعنی وفور علایم سجاوندی در جاهایی که اصلاً لازم نیست و بل که بیشتر مانع درست خوانده شدن میشود، تا کمک به فهم بهتر سخن.
دنیا قرار بود، شتابش بایستد
دریا چقدر، موج زد آبش بایستد
اسلام، با سلام، سحر را صدا زد و
آنقدر، نور داد، که جامی به جم رسید
میدانم که اینجا کمی از حوزة نقد شعر دور شدیم، ولی این نقطهگذاری هم بالاخره بخشی از شعر است، که اگر نبود، شاعر این همه به اسراف در این امر تأکید نداشت. از این گذشته، شاعری نیز میگوید «یک نقطه فرق...» بله، پس باید از نقطهها هم ترسید.
□□□
باز هم کمی به حاشیه برویم. به گمان من یک مصراع از شعر را به عنوان اسم آن انتخاب کردن، هیچ خوب نیست، هرچند بعضی غزلسرایان نامآور دیگر هم این کار را کردهاند.
نام، باید آنگونه کوتاه باشد که بتواند در موقع اشارهکردن به یک شعر، به کار آید. یعنی بتوان در موارد مختلف، فقط با ذکر نام شعر، بدان ارجاع داد. مثلاً ما به راحتی میگوییم شعر «کتیبه» اخوان چنین است؛ شعر «تولدی دیگر» فروغ چنان است؛ شعر «نشانی» سهراب یا «روز ناگزیر» قیصر یا «خیابان هاشمی» عبدالملکیان و امثال این ها... ولی به همین راحتی نمیتوان گفت: آقای مرتضی حیدری آل کثیر، آن غزلِ «از توست در زمانه اگر رفت و آمدی است» خودت را بخوان. یا غزل «برای من سخن از...» شما فلان جایش ایراد دارد.
نه، بسیار از دایرة نقد دور نشدیم. بالاخره نام شعر هم بخشی از آن است، یا لااقل وسیلة ارجاع بدان است.
□□□
و امّا برسیم به یک مسئلة بسیار مهم که در بند «یک» وعده دادیم بدان بپردازیم. به نظر میرسد که ما داریم به شکل مفرطی مذهب را در شخصیت های مذهبی خلاصه میکنیم. یعنی شعر ما از نظر پرداختن به شخصیت ها فربه و از نظر پرداختن به مسایل و موضوعات دینی، بسیار لاغر شده است و این روند همچنان ادامه دارد. میدانم که تشبیه دقیقی نیست، ولی تا حدودی میتوان گفت کار ما به کار کسی شبیه است که به جای ترویج نظریة یک دانشمند، خود آن دانشمند را بستاید یا به جای عملکردن به نسخة یک پزشک، خود او را تجلیل کند.
شعر ما در قدیم، کمتر شخصیتگرا بود و بیشتر مفهومگرا. شما قصاید ناصرخسرو و سنایی یا مثنوی معنوی و بوستان سعدی را بخوانید. اکنون کاملاً برعکس شده است و این به گمان من هیچ خوب نیست.
از این گذشته، ما بزرگان دین را هم در چهارده معصوم و حداکثر یکی دو شخصیت دیگر مثل حضرت عباس و حضرت معصومه خلاصه کردهایم. گویا مذهب ما فقط توانسته است ده تا بیست تن لایق ستایش در دامان خود بپرورد، که البته هیچگاه چنین نیست.
چرا خدیجه، آن نخستین ایمانآورنده به پیامبر و یار و یاور بینظیر آن حضرت، در شعر ما مغفول مانده است؟ چرا هیچ نامی از حمزه سیدالشهدا نیست؟ چرا برای سمیه اولین شهید اسلام شعری نداریم؟ چرا ابوذر و سلمان و عمّار و اویس و میثم و... اصلاً چرا دور میروم، چرا تا پیش از کنگرة بینالمللی شعر نبوی، حتی حضور حضرت پیامبر هم در شعر این نسل کمرنگ بود؟
با این ملاحظات، به نظر من این مجموعه از لحاظ ستایش گری قوی است، ولی از لحاظ هدایت گری در مرتبهای پایینتر میایستد. به همینگونه، جنبة تولّا در آن پررنگ و جنبة تبرّا در آن کمرنگ است. یعنی شاعر به همان میزان که نیکان را میستاید، بدان را نمینکوهد.
البته یادآوری میکنم که این یک موضوع عام است و ما همه بر این کشتی سواریم. فقط قضیه این است که از شاعری که کتابی از شعرهای مذهبی فراهم میآورد، توقع ما بیشتر میشود.
شاید این فقط اختصاصاً مجموعه شعرهای ولایی این شاعر است، که اگر این گونه بود باید در مقدمه توضیح داده میشد. به واقع مقدمه جای همین حرفهاست و باید توضیحاتی دربارة ماهیت کتاب در آن بیاید. آن حرف های شاعرانه مثل «گل ها زندگی را با سکوت آغاز میکنند و با لبخندی جوان میشوند... گل های محمدی اما جگرخون طبیعتاند. آن ها به خاطر نور حاضرند تمام شب را کار کنند و عطر بپراکنند...» بهتر بود در متن کتاب و در قالب یک شعر بیان شود نه در «مقدمه» یا به قول شاعر، در «به جای مقدمه».
محمد کاظم کاظمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست