چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

رنگ آمیزی خیال


رنگ آمیزی خیال

بررسی مجموعه شعر «برهوت» سروده حامد یعقوبی

مجموعه شعر برهوت سروده حامد یعقوبی در سری سوم مجموعه «شعر امروز» انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است. یعقوبی در این مجموعه در قالب غزل و چهار پاره مضامین اجتماعی، آیینی و تغزلی را دستمایه شعر خویش قرار داده است. وی در غزل هایش سعی دارد تلفیقی از ساختار و پیکربندی سبک خراسانی را که زبان معیار است با رنگ آمیزی خیال در سبک هندی ارایه کند و در همین راستا از زبان به عنوان نظامی اجتماعی و کانونی برای تجمع و بیان عواطف و احساسات و اندیشه های برخاسته از مسائل اجتماعی عصر حاضر بهره برده است. به عنوان نمونه در بیستمین سروده این دفتر که به «عماد مغنیه و همه مجاهدان و شهدای مقاومت» تقدیم شده، شاعر با استفاده از صنعت تشخیص و بهره گیری از امکانات و توانایی های زبان خویش در این حوزه، اندیشه ذهنی خویش را عینیت بخشیده است:

تو نبض آب در رگ دریایی، دیوارها به دور تو صف بسته

باری، تو خون منتشر بودی، کفتارها به دور تو صف بسته

تو خنجر شکسته خون ریزی، بلخ و تخار و کابل و تبریزی

یا مورها به گرد تو پیچیده، یا مارها به دور تو صف بسته

از دیگر شگردهای ادبی وی طنزآمیز نمودن سروده در عین جدیت و قاطعیت کلام وی است که بر انعطاف و قابلیت ادبی سروده ها افزوده است.

یعقوبی در سرودن اشعار این دفتر تا حد زیادی وامدار کلمه زمستان است. به عبارتی وی از پیشینه غنی این واژه بهره فراوانی برده و به تناسب فضا، معنا و فرم شعرش این واژه را به کار گرفته و به صورت نمادین، سمبلیک و استعاری ابداعات ادبی خویش را در این زمینه بروز و ظهور بخشیده است؛ تا جایی که می توان گفت این وجه نمادین، ساختار اصلی و عمده اکثر اشعار وی را تشکیل می دهد:

شب عزاست دل سوگوار من بی تو

چه سخت می گذرد روزگار من بی تو

مرا به نام زمستان بخوان فسرده و سرد

که برگ و بار ندارد بهار من بی تو

آهای تهمتن پیر و خسته جان برگرد

به خون کشیده شد اسفندیار من بی تو

... طلوع و جاده بی انتهای تنهایی

غروب و خستگی آشکار من بی تو

این نمادپردازی ها که نتیجه ابداع و نوآوری شاعر است برخاسته از فعالیت ذهنی و روحی شاعرانه ای است که به صورتی ملموس و معنابخش در شعر وی احساس می شود و سمت و سویی خاص به فرم و محتوای اشعار وی بخشیده است. در این میان تسلط و آگاهی شاعر بر تاریخ و اسطوره های ادبی و کاربرد آن در اشعار آیینی و اجتماعی بر غنای ادبی و فرهنگی سروده هایش افزوده و ارزش و اعتبار دوچندانی بر آنها بخشیده است.

یعقوبی در سرودن اشعاری با گرایشات مذهبی و موعودگرایانه نیز طبع ادبی خویش را آزموده و با اندیشه ای پویا و قلمی وزین احساسات مذهبی و دینی خویش را در قالب الفاظ و عباراتی یکپارچه و موزون به تصویر کشیده است:

ای بی تو چشم منتظر روزگارتر

هرگز ندیدم از تو بهاری بهارتر

... ای آسمان خاک نشین در فرودها

غیر از تو نیست ذکر رکوع و سجودها

... ای امتداد دایره آب و آفتاب

ای برتر از تمامی بود و نبودها

با جذبه نگاه بگیر و برآورم

از تنگنای پیرهن تاروپودها

ای صوفیان طایفه دف را بیاورید

تمثال پاک شاه نجف را بیاورید

در سروده دوازدهم این دفتر شاعر با ایجاد شخصیت پردازی در ساختار زبانی شعر خویش نکته ها و حرف های زیادی برای گفتن دارد. در این سروده شاعر به صورت تصاویری متناقض نما و تکان دهنده از این ظرفیت های زبانی به صورتی تحسین برانگیز در ساختار زبانی هماهنگی بهره برده است. در این سروده که حالت سمبلیک و نمادین دارد؛ شاعر فریاد منتظرانه خویش را که برخاسته از جانی خسته و کمی درمانده است، در قالب تصاویر و شخصیت هایی که پرداخته ذهنیت هنری وی می باشد به گوش جان مخاطب می رساند:

باری... چه اتفاق شگفتی بود، وقتی درخت ها همه جان دادند

شب بود و شب، عجب شب مسمومی، سهم بهار را به خزان دادند

... آه ای پلنگ زخمی بی باران! ماه بلند شایعأ تلخی ست

برگرد!

صخره های فراموشی، دستی به پوزخند تکان دادند

برخیز ای پرندأ بی پرواز! پلکی بزن به ساعت چرخیدن

هرچند کودکان شکارآموز، فرصت به دست تیر و کمان دادند

... دیگر چه فرق می کند این یا آن، وقتی که در غیاب تو ای باران!

چندی به یک دریچه نظر کردند، چندی به آفتاب زمان دادند.

اهتمام و توجه متعهدانه شاعر به مسائل اجتماعی- سیاسی عصر حاضر، همگام و همسو با اجرای زبانی دقیق و حساب شده وی به همبستگی تحسین برانگیز فرم و محتوا انجامیده است. سروده های اجتماعی این دفتر که انعکاس معانی و مفاهیم و آموزه های اخلاقی و انسانی مورد نظر شاعر است با نگاه تازه وی به فهم شعر و ادراک جهان پیرامون عجین شده است:

آه ای بهار چندمین باران غبار فصل های پشت سر با تو

آری خیابان های اینجا سخت تاریک اند، تصویر سحر با تو

تقویم ها در چهار فصل مرگ پژمردند و فصل پنجمی نشکفت

مردم در این بن بست نه تو، ای کلید فصل های مستمر با تو

... آه ای صدای خسته و مجروح ابراهیم در شبهای بی هاجر

در هر خیابان بتی سر در گریبان است، بشکن ای تبر با تو

دوزخ اگر در هر قدم آغوش واکرده ست، بیمی نیست با یادت

خورشید هم راهی ندارد غیر ماندن در شب خون و خطر با تو

ای کاش در هر لحظه صدها بار می مردم ولی می دیدمت، ای کاش

ای کاش دنیا می شنید و می نشست و می نشستم بیشتر با تو

فهیمه بافنده