پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
قربانی سیاست در افغانستان
در روزهای اخیر خبری تلخ درباره چگونگی سپردن کتابهای فارسی احتمالا قاچاق به آبهای هیرمند به وسیله والیان نوطالبانی ایالت قندهار دولت افغانستان که حکایت از بلاهتی مضاعف داشت، نخست جنایتی فرهنگی است دیگر به هدر دادن کالایی که دستکم به عنوان کاغذ باطله ارزشی مادی داشت. اما به آب ریختن کتابهای فارسی ریشه عمیقتری دارد. دو، سه ماه پیش در یکی از روزنامههای خودمان در ایران گزارشی از یک روزنامهنگار پژوهشگر میخواندم که نشان از پیشینه سیاسی بسیار خونآلود آن سرزمین داشت. نکته مهمی که در آن تاریخچه کوتاه به چشم میخورد یادآور فارسیستیزیهای مکرر در آن قلمرو اصیل ایرانی زبان است که اقوام مختلف آن به دو زبان اصلی ایرانی (فارسی و پشتو) سخن میگویند. به رغم اینکه زبان فارسی بیش از هزار سال زبان مشترک سیاسی و رسمی اقوام و حکومتهای گوناگون منطقهای گسترده از ارومچی و ختن و ترکستان و هند در شرق تا مرز اروپایی آسیای صغیر بوده است، ملاحظه میشود که چگونه چند بار در افغانستان سعی شد زبان پشتو به جای فارسی زبان رسمی آن کشور شود. این پدیده منحصر به افغانستان نبوده است. امپراتوری روسیه که به هر تقدیر بر مراکز فرهنگی و خاستگاه این زبان در سمرقند و بخارا سلطه یافته بود نیز بهویژه در دوره بلشویکها این سیاست فارسیستیزی را تعقیب میکرد. بهطوری که نخست همه سرزمینهای ایرانینشین آسیای میانه از شمال چین تا دریای مازندران را ترکستان نامید، و در مرزبندی بعدی استالینی تنها بخش کوچکی را با پیچ و خمهای بسیار در آن سوی بلندیهای بدخشان تاجیکستان نام نهاد و شهرکی را که مکان برگزاری بازار هفتگی روزهای دوشنبه برای تسهیل مبادلات مردمان منطقه بود و دوشنبهبازار نامیده میشد پایتخت آن قرار داد که اینک شهری آباد شده و دوشنبه یا دوشنبه شهر نامیده میشود، اما بخش عمده سرزمین تاجیکان را در سمرقند و بخارا در ازبکستان قرار داد و بخشی را به قرقیزستان سپرد.
خونآلود بودن آن منطقه تازگی ندارد، اما فارسیستیزی در آنجا امری نسبتا تازه است، زیرا در گذشته اقوام مختلف ترک و تاجیک و هفتالی (که ظاهرا از پیشینیان پشتون هستند) فارسی را ابزار ارتباط و حکومت خود قرار داده بودند و مروج آن بودند. وقتی ترکان غزنوی و غزهای سلجوقی و خوارزمشاهی و سپس مغولان و اتابکان بر این سرزمینها حاکم شدند هیچکدام در تشویق و توسعه و ترویج زبان فارسی کوتاهی نکردند. پس چه شد که میبینیم چنین پدیدهای در افغانستان رخ مینماید و قانون اساسی اخیر آن کشور عملا زبان فارسی را در رده دوم قرار داده و سرود ملی آن کشور را نه به دو زبان بلکه فقط به زبان پشتون تنظیم کرده است؟ و این در حالی است که سرود ملی پاکستان به هنگام استقلال، در ادامه سُنت رسمی بودن زبان فارسی در شبه قاره، به فارسی تنظیم شد و هنوز نیز به همین زبان است. در مقاله محققانه آن روزنامهنگار ایرانی نیز نکتهای دیدم که با همین دو جنبه قدیم و جدید خونآلودگی و فارسیستیزی آن منطقه بیارتباط نیست که به هر دو جنبه خواهم پرداخت. این پژوهشگر در جایی که به خصوصیات قوم پشتون میپردازد و مینویسد: «روی هم رفته میتوان گفت نزدیک به ۶۰ درصد از مردم افغانستان از قوم پشتون هستند و ۴۰ درصد دیگر از اقوام تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، جمشیدی، قرقیز و بلوچ تشکیل میشوند و نتیجه گرفته است که «افغانستان دارای بافت پیچیده قومی و نژادی است.»
نمیدانم مأخذ این عبارت «روی هم رفته میتوان گفت» که در برخی نقل قولهای ایرانی دیده میشود کدام آمار و مرجعی است؟ اگر در آن کشور ۶۰ درصد مردم پشتون و تاجیکان بخشی از چندین قوم و نژاد یگر باشند صورت مساله کلا عوض میشود، و تاجیکان فقط حقی در چارچوب «احترام به حقوق اقلیتها» خواهند داشت. اما اگر این رقم نادرست باشد نتیجهگیریهای سیاسی و فرهنگی خطیری به بار میآورد! جالب آنکه در همان مقاله در چند سطر بالاتر به استناد کتاب دانشنامه فارسی از انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آمده بود که «هشت میلیون نفر در افغانستان به زبان پشتون [پشتو] تکلم میکنند و در منطقه سرحدی پاکستان و بلوچستان شش میلیون نفر و... در خاک ایران ۵۰ هزار نفر.» [لازم به تذکر است که پشتون نام قوم و پشتو نام زبان آن قوم است.] به این ترتیب در کشوری که به موجب آخرین برآورد مقامات آمریکایی [سیا، تابستان ۱۳۸۸] جمعیت آن نزدیک ۳۳ میلیون است چگونه ممکن است پشتونها با شمار ۸ میلیونی خود ۶۰ درصد جمعیت آن را تشکیل دهند؟ حتی اگر پشتونهای ایالت سرحد پاکستان یعنی به گفته پژوهشگر مذکور ۶ میلیون نفر را هم اشتباها با آن جمع کرده باشند یعنی جمع ۱۳ میلیون باز هم به ۶۰ درصد نمیرسد. البته آن آمار هم درست نیست و در واقع طبق آخرین برآورد رسمی [سازمان سیا]، که به دلایلی در آمار پشتوها دست بالا را میگیرد، جمع آنان در افغانستان ۱۳ میلیون نفر از ۳۳ میلیون نفر است که بخشی از آنها هم فقط به فارسی سخن میگویند!
برای اینکه جای تردید باقی نماند نشانی سایت اطلاعاتی مورد استناد را که متعلق به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، میباشد و لابد قابلیت استناد دارد در زیر میآورم و جدول عینا برگرفته از آن را به شرح زیر درج میکنم. توضیح آنکه جدول نقل شده به زبان انگلیسی است که معادلهای فارسی را به جای لغات انگلیسی آوردهام. به طوری که ملاحظه میشود حداکثر چیزی در حدود یک سوم جمعیت افغانستان به زبان پشتو سخن میگویند و [تا زمانی که موانع سرشماری عمومی و رسمی نتیجه دیگری نشان نداده است] به گفته خودشان دستکم نیمی از مردم آن کشور به زبان فارسی سخن میگویند. پس چرا رسانههای غربی میکوشند آمار را واژگون نشان دهند؟ اجازه دهید پیش از آنکه این بحث را باز کنیم خاطرهای را از چهار سال پیش بازگو کنم. در بازگشت به میهن و پس از پروازی طولانی با هواپیمایی امارات ناچار بودم چند ساعت خستهکننده در فرودگاه دوبی در انتظار بمانم. چند جوان افغانی که معلوم شد به دلایل سیاسی مقیم روسیه بودهاند، اکنون که مدتی از آزاد شدن کشورشان از اسارت طالبان میگذشت منتظر پرواز دیگری بودند که آنها را به کابل بازگرداند. شاید ملاحظه کنجکاوی من موجب شد به سراغم آمدند و شاید به اعتبار کراواتی که بر گردن داشتم یکی از آنها به روسی پرسید که آیا روسی میدانم؟ از واژه روسکی مقصودشان را دریافتم و با تنها واژهای که از روسی میدانستم پاسخ دادم: «نییت!» سپس با قدری حیرت از روسیدانی من غیر روس پرسش دیگری کرد که از حالت استفهامی آن به فراست دریافتم که میپرسد که پس از کجا میآیم. و من هم با جمع کردن کل دانش روسی خود پاسخ دادم «ایرانسکی!» و پیش از آنکه با اطمینان از روسیدان بودن من بخواهند گفتوگو را به روسی ادامه دهند صحبت را به فارسی ادامه دادم! این برخورد موجب شد مردی محترم و هم کراواتی مرا که حکم مرشد آنها را داشت به نزدم آوردند. در آن ساعات تلخ انتظار صحبتهایمان به درازا کشید. معلوم شد از سران حزب کمونیستی خلق بود که به روسیه گریخته بوده و اینک که اوضاع در هردو کشور دگرگون بود میخواست به کابل بازگردد. از دیدگاه خود قدری نصیحتش کردم که در کشوری عقبمانده و روستایی دیگر سراغ کمونیسم را نگیرد و به اصلاحات اجتماعی به طریقی که با اعتقادات مردمش ناجور نباشد بسنده کند وگرنه بر او همان رود که...، اعتراضی نداشت. سپس موضوع زبان فارسی را به میان آوردم که در حالی که پشتوزبانان فقط حدود ۳۵ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند چرا باید نسبت به زبان فارسی که زبان عامه و عمومی است چنین جفا روا دارند؟ با قاطعیت گفت: «پشتونها ۹۰ درصد جمعیت را تشکیل میدهند!» و با تعصب افزود: «آن زبان هم دَری است!» دیدم با همان تعصبات نوع خلقی سخن میگوید! آیا افغانها در استناد به مرجع و آمار از ما سهلانگارترند؟ گفتم آری ماهم دَری میگوییم. و به تبعیت از شاعرمان آن دُر دَری هم مینامیم! اما با نام دیگرش مانعهالجمع نیست. اصرار میکرد که نخیر! پس حرفش را تایید کردم و گفتم که اتفاقا شاعری خراسانی که به شما هم بسیار نزدیک بوده و قطعا میشناسیدش در هزار سال پیش در تایید همین فرمایش شما سندی هم به دست داده است! با کنجکاوی پرسید که او کیست و چه گفته؟ گفتم که البته او حکیم ابوالقاسم فردوسی است که در هزار سال پیش میفرماید: «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین «دری!»» اهمیت و شناخت شعر کلاسیک و وزن و قافیه آن نزد افغانها اگر بیشتر از ما نباشد قطعا کمتر نیست. نگاهی به من کرد و زیر لب گفت: «بدین پارسی!»
دیگر در این باب حرفی نزدم. فقط گفتم همین اندازه که ما در این کنج با این زبان مشترک گپ میزنیم حیف نیست که آن را بزداییم؟ و به او گفتم که برای افغانستان نعمتی است که به اعتبار قرنی تلاش که در ایران در زمینه همه علوم انجام گرفته است میتواند کتابهای دانشگاهی را برای همه رشتهها به زبان فارسی در اختیار داشته باشد. آیا حتی اگر از عهده هزینههای نجومی آن هم برآیند توانایی آن را دارند که چنین ثروت علمی آمادهای را به زبان پشتون پدید آورند که اکثر دانشجویان هم چیزی از آن نفهمند؟ یا ترجیح میدهید مانند هند و پاکستان زبان انگلیسی را به جای زبان دوم، زبان اول خود قرار دهید که ملتهای خودتان هم چیزی از آن نفهمند و جدایی میان نخبگان و ملت شدیدتر شود؟ حرفهایم را شنید و دیگر اصرار نکرد و حتی نشانی اینترنتی مرا گرفت که متاسفانه مانند بسیاری از چیزهای ما چند روز بعد آن نشانی وابسته به یکی از موسسات خدماتدهنده را تغییر دادند و اگر تمایلی به تماس بعدی یا دیدار دیگری هم بود برای همیشه منتفی شد. اکنون از دید خود به ارتباط آن خونآلودگی تاریخی و این فارسیستیزی سیاسی میپردازم: اقوام ایرانی که به فلات ایران کوچیدند با مردمان بسیار متمدن بومی که آثار کهن بسیار ظریف و هنرمندانه و شکوهمند آنان از تپههای مارلیک [نهفته در زیر آوارهای زلزلهای باستانی در نزدیک رودبار زیتون] و سیلک کاشان، تا زیگورات چغازنبیل و آثار تمدن جیرفت و شهر سوخته زابل گواه تمدن آنان است در هم آمیختند و خوی بدویت و قبیلهسالاری را رها کردند. شهرنشین و کشاورز شدند و به جای اسارت دام یکجانشین شدند و دام را به اسارت خود درآوردند و به تولید و انباشت ثروت مادی و معنوی پرداختند، و به همین نسبت از خوی خونریزی و شرزگی آنان کاسته شد. قبایل پیرامونی با علوم و دیگر ثروتهای معنوی آنان کاری نداشتند اما خواهان ثروتها و داراییهای دیگرشان بودند! و امواج قبایلشان، بسته به اینکه از کدام زاویه یورش و هجوم و حمله میآورند، به تاراج، چپاول، یغما، ایلغار، و غنیمتگیری و باجستانی از آنان میشتافتند! ببینید که برای این ترکتازیها و دزدیها از بس که مکرر بوده است چند واژه داریم! که هر کدام از قبیلهای رسیده که مالش را بردهاند و نامش را گذاشتهاند! اما پادزهرش را هم داشتهایم که آن را باید در همان ثروتی جست که ترکتازان به آن بیاعتنا بودند، و این فرهنگ و دانش و عرفان و ارزشهایی تمدنی ناسوختنی بوده است که از باد و باران نیابد گزند!
این بوته و ظرف تمدنی و آن مظروف فرهنگی و فرزانگی استحالهکننده همچون اسیدی سوزان آن ناکسان را در خود ذوب و مجذوب میساخت و آنان را از خود میکرد و به کسان مبدل مینمود. همچنان که غلامزادگان غزنوی و براندازندگان دولت سامانی و یغما برندگان نفایس هنری سومنات را مروج شعر و ادب فارسی میسازد و افسوس که تا میخواستند آدم شوند، موج دیگری از دزدان شرزه بر آنان هجوم میآوردند. همچنان که خاندان مولانا جلالالدین بلخی باید از مقابل مغولان از آن خاستگاه مدنیت ایرانی در بلخ میگریخت تا به مقر دولت سلجوقی روم در قونیه پناه بَرد، که اینک شاهانش پس از قلیچ ارسلان سوم به ترتیب کیخسرو یکم، کیکاووس یکم، کیقباد یکم، کیخسرو دوم، کیکاووس دوم، تا برسد به،کیقباد دوم و کیخسرو سوم و کیقباد و کیخسرو بعدی تبدیل میشوند و در زمان همین علاءالدین کیقباد سوم است که مولانا بساط ادبی و سماع خود را میگسترد و عطا ملک جوینی کتاب خود را به نام او تقدیم میکند. یا هنگامی که سلطان سنجر فرزند ملکشاه در جنگی با خان ترکان غُز که خود از آنان بود اسیر میشود، تنبیهش میکنند چون پاسخ خان را به فارسی میگوید، که زبان دیگری نمیداند. باری چنین است که نیکلای اُولجیاتو نوه هلاکوخان و نبیره چنگیز جرار را به سلطان محمد خدابنده و سازنده بزرگترین سازه گنبدی ایران در میانه چمن سلطانیه زنجان بدل میکند. و این داغ دل صحنه تبدیل را در مقابل هجوم مغولان چه زیبا تصویر کرده است سیف فرغانی که میگوید:
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشــــت/ ناچار کاروان شمــــــــا نیز بگذرد/ ای مُفتَخَر به طـــــالع مسعود خویشتــــن/ تأثیر اختران شمـــــــــا نیز بگذرد/ این نوبت از کسان به شما ناکســان رسید/ نوبت ز ناکسان شمـــــا نیز بگذرد/ بر تیر جورتان ز تحـــــــــــمل سپر کنیم/ تا سختی کمان شمـــــــا نیز بگذرد/ در بــــــاغ دولت دگران بود مــــــــــدتی/ این گل ز گلستان شـــما نیز بگذرد/ هانای رَمه سپرده به چوپان گرگ خوی/ این گرگی شبان شمـــــا نیز بگذرد/ پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوســــــــــت/ هم بر پیادگان شمــــــــا نیز بگذرد / در مملکت چو غُرش شیران شکست و رفت/ این عوعو سگان شمــــا نیز بگذرد
بازی سلطهگری قبایل و ایلسالاری با وجود حکومت صفوی پایان نیافت، و بار دیگر به صورت نیمه ایلی زندیه و سرانجام ترکمان قاجار جلوه کرد، تا خوشبختانه بساط این بازی تفوق جاهلان و اشرار بیابانی بر نخبگان شهری پس از چند تقلای مذبوحانه از سوی برجای ماندگان آنگونه خوانین برچیده شد، و جز تاب دادن سبیل چندان اثری از آن برجای نمانده است. اما در افغانستان وضع چنین نیست! و در این میان مانند همیشه بازنده وارثان فرهنگ شهری هستند که بازیچه سودجوییها و قدرتمداریهای خوانین جاهل و فاسد قرار میگیرند، که پیشتر حکومت را به دست میگرفتند و دستکم با زبان تمدن کاری نداشتند، تا چندی بعد که خود به هیات آنان در میآمدند، اما متاسفانه اکنون فشارهای بیرونی دیگری آنان را به مبارزه با زبان فارسی یعنی نماد مدنیت آن سرزمین باستانی وا میدارد. حال ببینیم چه کسانی با فرهنگ فارسی عداوت ورزیدهاند و چرا: تا پایان حکومت صفوی سه قطب بزرگ قدرت در جنوب و مرکز و غرب آسیا، یعنی امپراتوریهای بابری هند، صفوی ایران و ترکان عثمانی، زبان فارسی را زبان رسمی و فرهنگی خود قرار داده بودند و این عامل فرهنگی از عواملی بود که میتوانست در برابر نفوذ بیگانگان سدی پدید آورد. از فروپاشی دولت صفوی در ۱۷۲۴ میلادی تا قرارداد ترکمانچای در ۱۸۲۸ و جنگهای دیگر هرات و... دولتهای ایران فرصت آن را نیافتند که آن انسجام دولتی صفوی را تجدید کنند، و افول زبان فارسی با توسعه نفوذ استعماری انگلیس همگام بود. انگلیسها که وحدت ایران فرهنگی و ایران سیاسی را مانع یکهتازیهای استعماری خود میدانستند به هر بهایی با بازگشت هرات به ایران و تجدید مرزهای صفوی مخالفت میکردند. هرچند انگلیسها خواهان بقای ایران به عنوان سدی برای مقابله با توسعه روسیه و نزدیک شدن آن به مرزهای هند بودند، که گوهر امپراتوری انگلیس بود، اما نمیخواستند ایران آنقدر بزرگ و قوی باشد که خودش به خطری تبدیل شود. آنان زبان فارسی را ملات و جوهره بازسازی آن قدرت دیرین میدانستند و با آن میستیزیدند... نخست در هند به نابودی آن همت گماردند و زبان خودشان را جایگزین آن کردند، و سپس در افغانستان دولت را به قبیلهسالاران پشتو زبان سپردند.
اما در افغانستان که شهرهای بلخ و هراتش از خاستگاههای زبان فارسی است این کار به رغم فشارهای خارجی موفقیتآمیز نبوده است. آخر مگر ممکن است این فرهنگ به این آسانی بتواند از عهده زبان بومی فارسی برآید که بزرگمردانی از حنظله بادغیسیها و رودکیها و فردوسیها و خوارزمیها و بوعلی سیناها و ابوریحان بیرونیها و ابانصر فارابیها و میرعمادها و هزاران چهره تابناک دیگر را پرورانده است؟ هماکنون به آمارهای باسوادان در جدول فوق نظری بیندازید. بدیهی است که از همین درصد ناچیز بخش عمدهاش را شهرنشینان و شهروندان فارسیزبان تشکیل میدهند. اما مکتب استالینها چرا فارسیستیز بود؟ برای اینکه از آنها میترسید! برای اینکه ناسیونالیسم فرهنگمدار آنها تکیه بر ثروتی افتخارآمیز داشت که به رغم ایلغارهای هزار ساله در سراچه دلهای همزبانانشان جای داشت و ستردنی نبود و در فراسوی آن مرزهای تحمیلی هنوز مادری دل سوخته و چشم به راه بود که آنان را به خود فرا میخواند! و بیم از تاثیر این فراخوان دو سویه بود که استالین را به خرد کردن تاجیکان در میان سرزمینهای قبایلی واداشت، و برای آنان نصیبی کوچک در گوشهای از اصل برجای نهاد. و اما مخالفان امروزی بر دو دستهاند، یکی همدستی پاکستان است و عربها در مرحله اشغال افغانستان با کمک طالبان، و دیگری نیروهای آمریکا و ناتو است پس از اخراج طالبان از کابل! پاکستان در مرزبندیهای استعماری گروهی از پشتونها را به ارث برد که هرگز نتوانست حاکمیت خود را بر سرزمینهای آنان اعمال و تثبیت کند! و حاکمان پشتون افغانستان نیز همواره نسبت به آن اراضی مدعی بوده اند. چندی پیش روزنامهنگار فرهیخته، خانم فرزانه روستایی در گفتوگویی با آقای دکتر عسکر مولوی زیر عنوان «شکست مدیریت وابسته به آمریکا در افغانستان» تحلیل بسیار خوبی در این باب کرد (اعتماد ۲۷ بهمن ۱۳۷۸) که به خوبی نشان میدهد با پدید آمدن خلأ قدرت پس از خروج شوروی و روی کار آمدن حکومت متزلزل مجاهدین که این بار اکثرا از جنگجویان شهری و تاجیک خصوصا به رهبری احمد شاه مقصود فقید در دره پنجشیر تشکیل میشدند، چگونه اداره اطلاعات ارتش پاکستان که خود به شدت زیر نفوذ عناصر شرزه پشتون قرار داشت (و دارد!) به پرورش و تجهیزعناصر واپسگرا و تندرو طالبان سلفی مسلک در میان پشتونهای خود پرداخت تا سیاست تدافعی خود در مقابل ادعاهای افغانستان را نسبت به پشتونستان به سیاستی تهاجمی بدل سازد. دولت پاکستان که میخواست اسلاممداری خود را جانشین ملیگرایی افغانی کند، اکنون با نبود قدرت مرکزی منسجم در کابل با پول عربستان و امارات عربی و با تجهیزات نظامی خود با حملهای در پوشش اسب ترویای طالبان بخش عمده افغانستان را اشغال کرده است. عربها هم به دلایل مختلف ایرانستیزی خود را بروز میدادند، که با حمایت از طالبان و در اعلامیههای حمایت از ادعاهای کشور نوظهور امارات عربی نسبت به جزایر ایرانی میتوان دید. از طرفی نیروهای مقاومتی که با حمایت آمریکا و سازمان سیا در دوران مقابله نیروهای اشغالگر شوروی از داوطلبان عرب تشکیل شده و پس از فروپاشی شوروی به حال خود رها گردیده بودند، اکنون که مزه قدرت را چشیده و کار دیگری جز جنگ و کشتار نمیدانستند، و آمریکا هم دیگر انگیزهای برای سامان دادن به وضع آن کشور نداشت، به بهانه جهاد آرمانی خود به طالبان پیوستند، و این بار آمریکا را خصم اصلی خود اعلام کردند، که آن را نماد ظواهر غربی و شیوه زندگی غیر قابل قبولش میدانستند، که ضمنا حامی اصلی اسرائیل بود. پس به آمریکا که خودش آن مار را در آستین پرورده بود اعلان جهاد دادند که اوج آن فاجعه ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۱ بود. به رغم کمکهای بیدریغ و دخالتهای مستقیم ارتش پاکستان نیروهای مجاهد تاجیک به رهبری احمد شاه مسعود، همانند مقاومتشان در برابر شورویها، در دره پنجشیر به پایداری ادامه دادند. پس از حمله آمریکا به افغانستان و فرار سلفیها از کابل این رزمندگان منظم و با تجربه تاجیک بودند که شهر و دولت را تحویل گرفتند. اما این بار نیز بخت با تاجیکان همراه نبود، زیرا به رغم کمکهای ایران در آزادسازی افغانستان از شر طالبان، بار دیگر اعمال نفوذ دوستان عرب و پاکستانی آمریکا، و سیاستهای آمریکاستیز داخلی آنان را از گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در افغانستان بیمناک کرد و بر آن داشت که بار دیگر تاجیکان را به شهروندان درجه دوم کاهش دهند، که گرچه نیروی محرکه اداری و فرهنگی را تشکیل میدهند اما باید زیردست جنگسالاران قبایل پشتو باشند! به همین دلیل است که دولت پشتونهای افغانستان که هزارهها را هم شهروندان درجه سه و از نژادی پست میپندارند، برای تقویت جبهه خود باز هم از همدستی با طالبان میانهرو دم میزند. در واقع تحت تاثیر همین القائات بود که نیروهای آمریکایی از همان آغاز با لطایفالحیل، و با دادن چند پست وزارت و ریاست مجلس، نیروهای تاجیک، یعنی مجاهدین اصلی و راهگشایان ورود خودشان به کابل را به بهانه تشکیل ارتش ملی خلع سلاح کردند و سپس همان چند پست دولتی و فرماندهی را نیز از آنان گرفتند، در حالی که قبایل و جنگسالاران پشتون همچنان مسلح و سرکش باقی ماندند و بهزودی نیروهای آمریکایی و ناتو را به چالش گرفتند. کسانی که اخبار افغانستان را از زمان ورود نیروهای آمریکایی تعقیب کردهاند باید توجه کرده باشند که پیوسته و همواره در اخبار افغانستان هر بار که نام پشتون برده میشود، بلافاصله و بدون استثنا برای جا انداختن در اذهان عمومی با توضیحی نادرست به این مضمون همراه است: «پشتونها که اکثریت قومی افغانستان را تشکیل میدهند...» یا مثلا «آقای فلانی از قوم پشتون که اکثریت قومی افغانستان را تشکیل میدهند...» و شاید تاثیر همین عبارت تکراری است که روزنامهنگار ایرانی نویسنده مقاله جالب «زندگی و رنج و دیگر هیچ» را بر آن داشته است که با وجو آمار و ارقام ارجاعی خودشان درباره پشتونها حتی به رقم «روی هم رفته» ۶۰ درصد اشاره کنند! البته آمریکاییها با تفکیک افغانها به قومیتهای مختلف اکثرا فارسیزبان چنین توجیه میکنند که پشتونها با ۴۰ درصد قومی و ۳۵ درصد زبانی اکثریت نسبی را تشکیل میدهند (پنج درصد جمعیت خصوصا در کابل پشتونهای فارسیزبان هستند.) اما هرگز، حتی هنگام تصویب قانون اساسی که زبان فارسی را در مقام دوم قرار میدهد، یا در تعیین رئیس دولت، یا در سرود ملی به این نکته توجه ندارند که اکثریت مطلق مردم افغانستان (بیش از نصف) فارسی زبان هستند! و فرهنگ شهرنشینی آن کشور اصولا فارسی است. فارسیستیزی تا آنجا پیش رفت که چند سال پیش هنگامی که دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه کابل تابلویی را، که روی آن از پوهنتون کابل و پوهنزه ادبیات نام برده بودند، پایین کشیدند و تابلویی با خط خوش با نام «دانشگاه کابل، دانشکده ادبیات» نصب کردند با برخورد شدید و خرد کردن آن تابلو مواجه شدند! و این در حالی است که آن پوهنتون و پوهنزه قاعدتا جای طرح مقولات ادب فارسی دری است.
به هر حال نه افغانستان و نه هیچ کشوری که اسیر قبیلهسالاری باشد، تا زمانی که نظام خودکامه را بر نچیند نمیتواند روی کامیابی و دموکراسی به خود ببیند. قبایل باید برچیده و خلع سلاح و منکوب شوند. خوانین باید طرد و خنثی شوند. دموکراسی در جامعه عقبمانده قبیلهای امکان بقا و رشد ندارد. اگر نظر به حق رای باشد که فقط یک تجلی دموکراسی است، باید این حق فقط به کسانی داده شود که قابلیت و درک بهرهمندی از آن را داشته باشند. یعنی بدون توجه به قومیت و جنسیت و سن و سال و...، فقط کسانی حق رای داشته باشند که حداقل تحصیلات دبیرستان را به پایان برده باشند. ممکن است این دموکراسی محدود و گزینشی کامل نباشد اما از هر نوع دیگری بهتر و آگاهانهتر است. روز به روز هم با توسعه آموزش گسترش مییابد و عمومی میشود. کمکهای خارجی هم باید بیش از هرچیز صرف توسعه مدارس و آموزش شود. تنها دشمن جهل علم است! در واقع هوه بالقوه حق رای خواهند داشت، هرکه هم اعتراض دارد میتواند دیپلمش را بگیرد! برای انتخاب شدن هیچ شرطی مهم و لازم نیست و آگاهان بهتر از هرکسی میدانند به چه کسی رای دهند! غیر از این ادامه جنگ خواهد بود و کشتار و رقابتهای خوانین و جهل و فساد و خودکامگی. ستیز با زبان فارسی کاری است بیحاصل و جاهلانه، و جز بازداشتن مردم از حقوق بدیهی خود و محروم کردن آنان از بهترین ابزار تعالی فرهنگی و علمی و غلبه بر شرارت و بیفرهنگی قبیلهای حاصلی نخواهد داشت.
فریدون مجلسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست