جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گره گشاییِ نابودگر


گره گشاییِ نابودگر

نگاه امیررضا نوری پرتو به فیلمنامۀ «آدم کش» نوشتۀ محمدهادی کریمی

فیلمنامه «آدمکش» با بسیاری از فیلمنامه های آثار سینمای ایران که خیلی دیر سر اصل ماجرا می روند، متفاوت است.

«آدم کش» در زیرمجموعۀ ژانرهایی طبقه بندی می شود که مؤلفه های روایی شان همواره مورد پسند مخاطبان سینما بوده است. نخستین ویژگی فیلمنامۀ واپسین کار سینمایی «رضا کریمی» این است که می کوشد روایت و شخصیت پردازی اش را بر پایۀ دست مایه های امتحان پس داده و تثبیت شدۀ ژانر جنایی/ معمایی بنا کند و البته از ریزه کاری های درام های روان کاوانه نیز برای پیش برد داستانش بهره بگیرد.

خط داستانیِ «آدم کش» از الگوها و قاعده های کلاسیک پیروی می کند و با تزریق ذره ذرۀ اطلاعات خود خیلی خوب مخاطبش را درگیر می کند. در سکانس افتتاحیه به شکلی فشرده با توانایی ها و موقعیت کاریِ قهرمان داستان، مازیار مافی (بهرام رادان)، آشنا می شویم؛ جایی که او خیلی آسان پی می برد قاتلی (سیامک صفری) که خود را جای یک بیمار شیزوفرن جا زده، نقش بازی می کند و سالم است. در ادامه دو اتفاق درگیر کننده، موتور داستان فیلم را خیلی زود به حرکت در می آورند؛ یکی ورود حمید زاهدی (حامد بهداد) به داستان است و دیگری درگیر شدن مازیار در پروندۀ رؤیا ملک زاده (مهتاب کرامتی) که اکنون به قتل برادر همسرش متهم است. درخواست حمید از مازیار برای کمک به رؤیا، به عنوان گره افکنی فیلمنامه، به هنگام است و فیلمنامۀ "آدم کش" را از بسیاری از فیلمنامه های آثار سینمای ایران که خیلی دیر سرِ اصل ماجرا می روند، متفاوت می کند. این آغاز خوب که پیامد آن تا پس از نقطۀ عطف نخست فیلمنامه (رویارویی مازیار با رؤیا و تصمیم مازیار برای کار روی پروندۀ رؤیا) نیز ادامه دارد، برای مخاطب این دل خوشی را پدید می آورد که شاهد یک درام روان کاوانۀ خوب با ته مایه های جنایی و معمایی است.

دکتر محمدهادی کریمی، فیلمنامه نویسِ "آدم کُش"، پردۀ دوم داستان را هم خیلی خوب پیش می برد. ادعای تازۀ رؤیا بر انجام دو قتل دیگر و فرار او از آسایشگاه به کمک مازیار و نگار (لیلا اوتادی) اوج های خوبی برای میانه های پردۀ دوم هستند که حتی موقعیت قهرمان داستان را نیز به چالش می کشاند و او را در جریان کشمکش با سرهنگ محمدی (دکتر قطب الدین صادقی)، بازپرس پرونده، در تنگنا قرار می دهد. ماجرای ندا (دختر همسر پیشین رؤیا) که از رؤیا کینه دارد و چشمش به زمین هایی است که از پدر به او به ارث رسیده، علاقۀ یک طرفۀ نگار که دستیار دکتر محرابی (افسانه بایگان) است به مازیار و حضور مردی مرموز (علی اصغر طبسی) در ویلای مکان قتل از جمله داستانک هایی هستند که در پردۀ دوم سر برمی آورند و خوبی شان این است که همه کم و بیش در خدمت قصۀ اصلی فیلمنامه قرار می گیرند و عقیم نیستند. این قصه های فرعی معادلات داستانیِ فیلمنامه را جذاب و پیچیده کرده اند و آن را به سوی نمونه های موفق در میان تریلرهای روان شناسانه و معمایی هدایت کرده اند.

همۀ این داشته ها دست به دست هم می دهند که انتظار مخاطب از داستان فیلم "آدم کُش" بیشتر شود. اما پردۀ سوم فیلمنامه این انتظار را پاسخ نمی دهد. در حقیقت ایراد اساسی فیلمنامۀ "آدم کُش" در نقطۀ اوج و پردۀ سوم آن ریشه دارد. به هر حال در رویارویی با درام هایی از این دست، مخاطب همواره دوست دارد که تمام گره ها و پرسش هایی که در دل داستان پدید آمده اند، به خوبی پاسخ داده شوند و حتی در انتظار یک غافلگیری معرکه و تکان دهنده است؛ اتفاقی که متأسفانه در "آدم کُش" رخ نداده است. نخستین دلیل محکم برای این ادعا نیز تکیۀ گره گشاییِ فیلمنامه بر عنصر تصادف است. در صحنه های پایانی از پردۀ دوم فیلمنامه، مازیار با کمک صحنه سازی های دکتر محرابی و نگار، رؤیا را به ترس وامی دارد که لب باز کند و از فرد چهارمی بگوید که ادعا دارد قصد کشتن او را هم دارد. ما نمی فهمیم که رؤیا نام چه کسی را بر زبان می آورد.

اما هر چه هست، چون در دنیای توهم خودش فرو رفته بی شک نمی تواند کمکی برای مازیار باشد. این است که مازیار به عنوان قهرمان داستان به بن بست می رسد و دیگر بیش از این نمی تواند مسیر حرکت داستان را به جلو ببرد. این جاست که تصادف و اتفاق به کمک او می آیند. مازیار به شکلی اتفاقی مرد مرموز را در دفتر حمید می بیند و می فهمد که به احتمال فراوان حمید نیز در این ماجراها دست دارد. در ادامه مازیار که برای پیدا کردن حمید به دماوند می رود، با اتومُبیلش به شکلی تصادفی از کنار خودروی حمید می گذرد و تازه در همان زمان به شکلی اتفاقی ندا نیز همراه با حمید است. با این وضعیت، زمانی که حمید گره از راز داستان برمی دارد تماشاگر آن طور که باید راضی نمی شود؛ زیرا در مسیری که همراه با مازیار آمده، از یک جایی متوجه شده که قهرمان فیلمنامه در بن بست انفعال گرفتار شده و این نویسنده است که به کمک شخصیت اصلی آمده است.

از سویی رازی را که حمید فاش می کند، تکان مان نمی دهد. زیرا هم رفتارها و واکنش های مرموز حمید و نوع حضور او در دو پردۀ نخست داستان که حاشیه ای است و هر از چند گاهی سر و کله اش پیدا می شود و هم کم بودن تعداد آدم های قصه که حدس پایان داستان را برای مخاطب به کاری آسان تبدیل می کند، ذهن مخاطب را پیش از رسیدن به نقطۀ اوج فیلمنامه به سوی گمانه زنی برای چنین پایانی هدایت می کند و در نتیجه او با چیزهایی که حمید برای مازیار می گوید، خیلی غافلگیر نمی شود. از آن بدتر در ادامه ناگهان سرهنگ محمدی هم به آگاهیِ مازیار می رساند که قاتل سعید سرمدی که کارمندش بوده، پس از پنج سال ناگهان پیدا شده و تازه جسد سوخته هم به مهدی عظیمی تعلق ندارد و در نتیجه رؤیا ملک زاده در پروندۀ دو قتل دیگر نیز بی گناه است! چنین است که فیلمنامه نمی تواند آن انتظاری را که در ابتدا و تا اندازه ای در میانه اش پدید آورده، در پایان پاسخ دهد و همه چیز شکل سرهم بندی شده ای به خود می گیرد.

اما مشکل فیلمنامۀ "آدم کُش" تنها در گره گشایی پایانی اش نیست. شخصیت پردازی نه چندان دل چسب و گاه ضعیف فیلمنامه بر روند حرکت کم و بیش درست و خوش ریتمِ داستان نیز سایه افکنده است. این خیلی خوب است که شخصیت های فیلمنامه همراه با خود داستانی دارند؛ اما فیلمنامه به هیچ یک از کاراکترهایش نزدیک نمی شود و ما به عنوان مخاطب این فرصت را پیدا نمی کنیم که با آن ها همذات پنداری کنیم. همین سبب شده که شخصیت های فیلم روح و عمق نداشته باشند. به ویژه کاراکتر اصلی که از ابتدا تا پایان تنها جست وجوگر است و با این که با رویدادها و ماجراهای خوبی در پردۀ دوم فیلمنامه روبه رو می شود، اما به دلیل عدم بروز واکنشی مناسب و پیش برنده، رشد شخصیتیِ چندانی را در پایان پشت سر نمی گذارد و بدتر آن که گره گشایی به دست او رقم نمی خورد. از سویی عشق مازیار نسبت به رؤیا نیز خوب از کار درنیامده و به از بین رفتن انفعال قهرمان داستان کمک چندانی نکرده است. این است که نمی توانیم مازیار را به عنوان یک شخصیتِ نمایشیِ کامل در نظر بگیریم.

حضور برخی از کاراکترها در دل داستان نیز، همانند نگار که روشن نیست چرا در این داستان حضور دارد و چرا باید عشق خام او را به مازیار بپذیریم و حتی دکتر محرابی، تحمیلی و بدون کارکرد به نظر می رسد.

با این که "آدم کُش" آن قدرت سینمایی لازم را برای ماندگاری ندارد، اما یکی از نقطه های قوت آن فیلمنامۀ خوش سر و شکل اش است که با وجود همۀ کاستی ها هم می کوشد پیرو قاعده های ژانر باشد و هم این که داستانش را نرم و روان تعریف کند که خوب می دانیم همین هم در این روزها که پی گیری داستان بسیاری از فیلم ها کاری دشوار و اعصاب خردکُن است، جای دل خوشی دارد. رضا کریمی با "آدم کُش" نشان داد که همچنان دل بستۀ سینمای قصه گوست و می خواهد بر شانۀ الگوهای کلاسیک در درام نویسی حرکت کند.