سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

یک شغل عیدانه خوب


یک شغل عیدانه خوب

کارگری با طعم نوروز

یکی از شغل‌هایی که معمولا با نزدیک شدن به روزهای اول سال حسابی فعال می‌شود و اتفاقا با تمیزی هم همراه است، شغل شریف کارگری در منازل است. این شغل در تمام سال مشتریانش را دارد ولی آخر سال و نزدیک به روزهای سال نو مشتری‌اش بیشتر می‌شود. خانم‌های خانه‌دار زیادی هستند که برای انجام کارهای منزل‌شان به کمک احتیاج دارند و به دنبال یک «کمک» می‌گردند که هم کاربلد و خانه‌دار باشد و هم بتواند به خوبی از پس کارهای سنگین خانه بربیاید. تمیز شدن خانه‌ها همیشه یک حس خوب برای عید را ایجاد می‌کند انگار که همه چیز وابسته باشد به تمیزی خانه توی عید، انگار اگر عید بیاید و خانه تمیز نباشد، سال نو نشده. این طور وقت‌هاست که زنگ‌خور گوشی کارگران خوب می‌شود. امسال تصمیم گرفتیم برویم سراغ این آدم‌های نازنین که از تمام وجودشان برای کسب روزی حلال استفاده می‌کنند.

● پرده اول

منزل

تازه وارد خانه می‌شود، می‌خواهد خانه‌تکانی عید را شروع کند، از سال‌ها پیش می‌شناسیم‌اش. بعد از این‌که مادرش زمین‌گیر شد و آرتوروز گرفت نوبت محبوبه بود که بیاید و توی خانه‌ها کار کند، الان محبوبه خانم ۳۵ سالش است و خودش حسابی کارکشته شده. سه تا دختر و دو تا پسر دارد و شوهرش کارگر ساختمانی است. زیاد حرف نمی‌زند، معمولا از وقتی که می‌آید شروع می‌کند به کار کردن و تا زمانی که می‌رود به‌جز پرسیدن جای روزنامه باطله‌ها و دستمال‌ و مایع‌های شوینده حرف زیادی از او نمی‌شنویم ولی وقتی قرار باشد مراقب یک بچه باشد اوضاع فرق می‌کند، وقتی محبوبه خانم مسئول نگهداری یک بچه باشد یک شخصیت دیگر پیدا می‌کند، مهربان‌تر می‌شود، چین‌های روی پیشانی‌اش باز می‌شود و حتی با زبان کودکانه حرف می‌زند. همه بچه‌های خانواده‌هایی که محبوبه برای‌شان کار می‌کند عاشق محبوبه هستند. امروز که قرار است درباره کار آدم‌هایی شبیه محبوبه بنویسم به یادش می‌افتم، شماره‌اش را می‌گیرم با همان سردی همیشه جواب می‌دهد، خودم را که معرفی می‌کنم می‌گوید این روزها خیلی سرم شلوغ است ولی هر وقت شما بگویید می‌آیم. هدف اصلی‌ام از این تماس را می‌گویم و می‌پرسم این روزها چند ساعت در روز کار می‌کند؟ می‌گوید ۶صبح از خانه می‌زنم بیرون برای بعضی از خانه‌هایی که می‌روم باید دو تا اتوبوس عوض کنم. ۷:۳۰ می‌رسم خانه مردم شروع می‌کنم تا ۱۲، ۱۲ تا ۴ یک جای دیگر می‌روم، اگر کاری باشد برای ۴ تا ۹ شب هم باشد می‌روم.

می‌پرسم پس خانه خودت چی؟ دخترت (زهرا دختر محبوبه تازه سه سالش شده)؟ می‌گوید « دخترهایم هستند خانه، بشور و بساب خانه ما چیزی نیست، از پسش برمیان» مپرسم فقط خانه آشناها می‌رود یا توی خانه‌های غریبه هم کار می‌کند؟ می‌گوید که فرقی برایش نمی‌کند، هر کسی شماره‌اش را داشته باشد و زنگ بزند یعنی یک جوری می‌شناسدش.

از اعتماد به آدم‌ها و این طور چیزها که می‌پرسم مکث می‌کند و می‌گوید: مردم خوبند، بحث این حرف‌ها نیست، مگر آن‌ها به ما اطمینان نمی‌کنند و خانه و زندگی‌شان را می‌دهند به ما، خوب ما هم اعتماد می‌کنیم.

● پرده دوم

شرکت خدماتی تمیز، نظیف، منزل

شماره یک شرکت خدماتی را می‌گیرم، از این شرکت‌هایی که برای شروع سال نو کارگر آقا و خانم به خانه‌ها می‌فرستند، از منشی که مرد میان‌سالی است می‌خواهم که با چند تا از مستخدمین‌شان صحبت کنم، می‌گویم که از روزنامه زنگ می‌زنم، جوابم را این طور می‌دهد: شما هم بیکاری این آخری سالی ها! مردم سر کارند، الان کسی این‌جا نیست»

شرکت بعدی منشی و رئیسش یک نفر است، می‌گوید هر چه می خواهی از خودم بپرس!

من: بیشتر کارگر خانم برای کار عید می‌خواهند یا آقا؟

منشی شرکت خدماتی: بیشتر خانم، مگر این‌که بخواهند کار شستشوی دیوار و پله و مبل داشته باشند یا باغبانی.

من: معمولا از کدام منطقه شهر با شما تماس می‌گیرند؟

از همه جا!

شما امنیت خانه‌ها را هم چک می‌کنید؟

مگر ما مامور انتظامات هستیم، خب معلوم است که امن هستند، این‌ها همه مشتری‌اند، آدم حسابی‌اند دختر.

تا حالا اتفاق نیفتاده توی یک خانه برای کسی اتفاقی بیفتد؟

● نه. هیچ‌وقت

پرده سوم

بی‌بی

بی‌بی صدایش می‌کنند و سال‌هاست برای چند تا از خانم‌های یک فامیل کار می‌کند. امروز هم آمده برای کارهای دم عید که ما سرمی‌رسیم و سوال‌بارانش می‌کنیم. بی‌بی در حالی که کف آشپزخانه نشسته و با سر جارو سعی می‌کند زیر کابینت‌ها را تمیز کند، شروع می‌کند به حرف زدن، خانم خودش می‌داند، از روزی که به‌دنیا آمده من توی خانه حاج‌خانم‌شان بودم، آن موقع هنوز شوهر نکرده بودم، ۱۵-۱۶ سالم بود که آمدم پیش این‌ها، برای من عید و غیر عید هم ندارد، همیشه کار می‌کند، جارویش را می‌گذارد کنار و می‌رود سراغ کابینت‌ها، هر چه توی کابینت هست را می‌ریزد بیرون و یکی‌یکی شروع می‌کند به تمیزکاری‌شان و ادامه می‌دهد: کار برای ما عار نیست، من افتخار می‌کنم به این‌که هر ۶تا بچه‌ام را خودم نان دادم، بزرگ کردم، عروس و داماد کردم فرستادم رفته‌اند پی بخت و روزشان. آن شوهر بی‌عرضه‌ام اگر اهل کار و زندگی بود که عملی نمی‌شد بیفتد ور دل من. من به شوهرم کاری ندارم، بچه‌هام که گناهی نکردن، من همه‌شون رو با آبرو بزرگ کردم. می‌پرسم که خانه غریبه‌ها هم کار می‌کند یا نه، که می‌گوید نه، همین که بیایم پیش حاج‌خانم و دوتا دخترش و خواهرهایش دیگر وقت نمی‌کنم جای دیگری بروم. دستش را می‌گذارد گوشه دهانش و آرام می‌گوید این‌ها آدم‌های خوبی هستند ولی خب من هم به کسی بدی نکردم. ۳۰ سال است برای این خانواده کار می‌کنم به من اعتماد دارند، الان کلید خانه‌های‌شان را به من می‌دهند. من بچه‌های‌شان را هم بزرگ کردم.

● پرده چهارم

عیدی نوه‌های زهرا خانم

می‌گوید که ۴۵ ساله است ولی صورتش و دست‌هایش خیلی بیشتر از این‌ها را نشان می‌دهد. ۲۵ سال پیش شوهرش، او و ۵تا بچه‌اش را می‌گذارد و می‌رود دوباره ازدواج می‌کند و دیگر هم سری از آن‌ها نمی‌زند. زهرا خانم می گوید خانواده خودم و فامیل‌مان خیلی به من کمک می کنند به خاطر همین زیاد کار نمی‌کنم ولی دم عید که می‌شود، برای کمک به خانم‌هایی که کار خانه‌شان زیاد است می‌روم. می گوید که درآمد این روزهایش باعث شده توی این همه سال نگران رخت و لباس نو بچه‌ها نباشد. می‌گوید که پول جهاز دخترهایش را از همین کارگری جور کرده. وقتی می‌پرسم کی می‌خواهی بازنشست شوی می‌گوید بچه‌ها که بزرگ شدند و سر و سامان گرفتند، ولی چند سالی است که دلم می‌خواهد به نوه‌هایم عیدی بدهم، دلم می‌خواهد وقتی بچه‌ها می‌آیند خانه‌ام، همه چیز روبه‌راه باشد، همه چیز مرتب باشد، شیرینی و آجیل داشته باشم بگذارم جلوشان.

● پرده پنجم

عید توی خانه مامان مهناز

تازه ۳۱ سالش شده، صورت لاغر و ظریفی دارد که سنش را کمتر نشان می‌دهد، بهش می‌گویند مامان مهناز، مادر ۳ دختر ۱۵ ، ۸ و ۴ ساله است، شوهرش ۳ سال پیش توی یک تصادف از دنیا رفته و توی این سه سال، به سختی زندگی را چرخانده است. هنوز برای کارگری خیلی جوان است، می‌گوید اگر کسی آشنا باشد و زنگ بزند می‌روم خانه‌شان کارهای‌شان را انجام می‌دهم. دارد حرف می‌زند که صدایش می‌گیرد بغض می‌کند و می‌گوید کی فکر می‌کرد قرار است بروم خانه مردم کار کنم. با این سن و سال هر جا می‌روم کسی اعتماد نمی‌کند، می‌گویند جوان است، تجربه ندارد. وقتی کار می‌کنم همه‌اش یک نفر من را می‌پاید و مواظب است که دست از پا خطا نکنم. فکر می‌کنند من محتاج خانه و زندگی آن‌ها هستم. من خودم خانه و زندگی دارد، دم عیدی دخترهایم را رها می‌کنم و می‌روم خانه آن‌ها که زندگی خودم سر و سامان بگیرد. می‌گوید وقتی قرار است بروم خانه مردم کار کنم چهار ستون بدنم می‌لرزد که نکند آدم‌های خوبی نباشند، نکند اتفاق بدی بیفتد. هزار فکر و خیال به سرم می‌زند ولی نیاز دارم، چاره‌ای نیست. وقتی شب‌ها می‌رسم خانه، دخترهایم را که می‌بینم خوشحال می‌شوم که به خاطر آن‌ها کار کرده‌ام وقتی می‌خوابند، می‌نشینم بالای سرشان و گریه می‌کنم. نگران آینده‌شان هستم. برای سن‌شان خوب نیست بدانند مادرشان دارد توی خانه مردم کار می‌کند، مخصوصا دختر بزرگم مهناز. می‌گوید دم عیدی همه‌شان خانه‌های‌شان را نونوار می‌کنند، رخت نو، لباس نو، ظرف و ظروف نو، پرده نو ، فرش و مبل نو. بعد من می‌روم خانه خودم را می‌بینم که سال‌هاست نتوانستم یک استکان جدید برای سال جدیدم بخرم.