جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ایران, روسیه و چین مقابله با انحصار هژمونی


ایران, روسیه و چین مقابله با انحصار هژمونی

آمریکا نیز با بازخوانی قدرت از نگاه نخبگان فکری خود همچون فوکویاما, هانتینگتون و و همچنین عملکرد جدید نخبگان ابزاری اش در صدد به دست گرفتن انحصار قدرت در نظام بین الملل برآمد و به عنوان هژمون در نظام بین الملل خود را شناساند

برتری، تفوق، استیلا، تسلط، پیشوایی، رهبری و... از جمله معناهایی است که با جستجو در فرهنگ های مختلف از کلمه «هژمون و هژمونی» به دست می آید. هژمون در مفهوم به معنای تسلط و رهبری یک کشور بر کشورهای دیگر است. مطمئنا چنین معنا و برداشتی از کلمه هژمون ما را با یادآوری امپراتوری های عریض و طویل دوره های گذشته، تا عمق تاریخ به عقب می کشاند. حقیقت هم چنین است، از آن رو که در عصر حاضر بخصوص دوره ای که از آن به عنوان پسا سنت یاد می شود، نمی‌توان از تسلط و رهبری یکجانبه کشوری بر تمام دنیا سخن راند. می توان گفت نظریه توازن قوا - بین دو یا چند کشور قدرتمند و عمدتا اروپایی - زیربنای ساختار روابط بین الملل در این عصر (تا جنگ های جهانی) بود. اگر چه جنگ دوم این توازن را بین آمریکا و شوروی تقسیم و از محوریت اروپا خارج کرد. اما فروپاشی شوروی که بر اساس اندیشه و عمل لنین، استالین و... بنیان گذاشته شده بود، پایه های این نظام را متزلزل ساخت. از سوی دیگر آمریکا نیز با بازخوانی قدرت از نگاه نخبگان فکری خود همچون فوکویاما، هانتینگتون و... و همچنین عملکرد جدید نخبگان ابزاری اش در صدد به دست گرفتن انحصار قدرت در نظام بین‌الملل برآمد و به عنوان هژمون در نظام بین الملل خود را شناساند.

نو محافظه کاران این پیشوایی و رهبری را به یمن فروپاشی شوروی، خلا قدرت ناشی از آن و ارائه گفتمان نظم نوین جهانی به خود نوید داده اند. اولین کسانی که به طرح مسئله هژمون و هژمونی پرداختند همان نخبگان فکری چپ با محوریت اندیشه های مارکس بودند. افرادی همچون پلخانف، لنین و گرامشی. اگر چه این افراد، نظریات خود را بر اساس تفکرات مارکس شکل داده اند، اما لزوما نمی توان آنها را در یک صف قرار داد. همچنین برداشت آنها نیز از هژمونی متفاوت است. از نظر لنین هژمونی استراتژی ای بود که مطابق آن طبقه کارگر و نمایندگانش برای به دست آوردن پیروزی می بایست حمایت اکثریت جامعه را به دست می آ وردند. اما پلخانف که اولین بار این اصطلاح را به کار برده است، هژمونی را ضرورت مبارزه سیاسی طبقه کارگر علاوه بر مبارزه اقتصادی آن، علیه تزاریسم می داند. به هر روی این دنیای کمونیسم نبود که هژمون جهان را به دست آورد بلکه باعملکرد نادرست خود آن را دو دستی تقدیم رقیب کرد. این هدیه پربها که با افول قدرت امپراتوری های بزرگ در زمان های گذشته، قرن ها در اختیار هیچ قدرتی قرار نگرفته بود، یکباره در دهه ۹۰ میلادی نصیب آمریکا شد و دوباره کلمه امپراتوری را بر زبان ها انداخت. بی سبب نیست که متفکری همچون نوام چامسکی و برخی دیگر از اندیشمندان از امپراتوری آمریکا در نظام بین الملل صحبت می کنند.

این تحفه اگر چه خنده را به لبان کاخ سفید کشاند اما همزمان جام زهری به دستانش سپرد. بر این اساس آمریکا در دهه ۹۰ به بازسازی قدرت در بستر جدید نظام بین الملل پرداخت و بر اساس اندیشه های روشنفکران ارگانیگ و سیاسیون محافظه کار خود، به سمت نظم نوین جهانی پیش رفت. اما در دیگر سو دشمنان انحصار هژمون ساکت ننشستند. بخصوص آنهایی که در گذشته از قدرتمندان جهان و تصمیم گیرندگان آن بودند. اگرچه برای مدتی و به هر دلیلی آن قدرت را از دست داده بودند. چنین کشورهایی در این اندیشه بودند که جلوی پای قدرت انحصاری آمریکا سنگ بیندازند. اگرچه معنایی که متفکران چپ از کلمه هژمون داشتند دقیقا به معنای امروزی نیست، اما به هر حال آنهایی که به اندازه حداقلی، دل در گرو چپ داشتند، احساس کردند که ارث پدری را کسی دیگر ربوده است. بنابراین در برابر هژمون تبدیل به ضد هژمون شدند.

چین کمونیست و روسیه به عنوان بازماندگان دنیای چپ، به همراه کشورهایی نظیر ایران از جمله دولت هایی بودند که کم کم در صدد فرونشاندن قدرت هژمون بر آمدند و به نیروهای ضد هژمون مبدل شدند. از این منظر رخداد ۱۱ سپتامبر می تواند ما را به سمتی رهنمون کند که روزی هانتینگتون در یک مقاله به آن اشاره کرده بود. هانتینگتون از اسلام یا حداقل برداشتی از اسلام ایدئولوژیک، چهره ای خشن نشان داد و بر این طبل کوبید که برخی تاب و توان تحمل هژمونی کشوری که تفکر ضد آنها را می خواهد « جهانی » کند را ندارند. اگرچه به گمان برخی دوران گفتمان مذهبی گذشته است اما بر خلاف چنین اندیشه ای و همچنین بر خلاف اسلام گرایان خشن و متعصب طالبانی، انقلاب اسلامی ایران و متعاقب آن جمهوری اسلامی نشان داد که نمی تواند نظاره‌گر آن باشد که ارزش های غربی به گونه‌ای عریان به سراسر جهان و یا حداقل در ایران اشاعه می یابد. بنابراین می توانیم بگوییم این سومین نمونه ضد هژمون در برابر هژمونی آمریکا است که با گرایش های ضد هژمونیک روسیه و چین تفاوت هایی اساسی دارد. این تفاوت در نگاه ایدئولوزیکی - مذهبی پررنگ ایران نهفته است.

اگر چه جنگ جهانی دوم بسیاری از کشورهای قدرتمند گذشته را از مسائل امنیتی دور ساخت وبه سمت اقصاد کشاند و این امر توانست هژمون آمریکا را در بخش اقتصادی از سوی کشور های اروپایی و ژاپن به چالش بکشاند، با این حال آمریکا کشوری است که بعد از جنگ دوم جهانی در تمامی ابعاد، مستعد تبدیل شدن به یک قدرت برتر بود. اگرچه کشوری جوان و به یک معنا تازه به دوران رسیده، اما با برنامه ای دقیق و همچنین شرایط ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و ژئوفرهنگی برتر به سمت دنیای قدرت در تمامی ابعاد پیش رفت. این شرایط باعث شد که در دهه ۹۰ آمریکا یکه و تنها به عنوان ابرقدرت باقی بماند.

● درباره روس ها

روسیه امروزی نمی تواند خود را داخل گود بازی نبیند. از آن رو که شرایط بازیگری را اگرچه نه کامل، اما به طور نسبی دارا است. ابتدا می توان از گذشته آن نام برد که در هویت بخشی و فرهنگ سازی این ملت بسیار تاثیرگذار است. اگرچه برخوردار بودن از تاریخ و گذشته پرقدرت - که رومانف ها تنها یک نمونه از آن است -، می تواند شمشیری دولبه باشد ؛ به این معنا که اگر روسیه نتواند هویت و گذشته خود را در این عصر با مدرنیته پیوند نسبی دهد دچار گسست هویت و پراکندگی اندیشه می شود. اما به نظر می آید که روسیه از این شمشیر درست استفاده می کند.

در بخش تاریخی، دوران کمونیسم را که رنگ و لعاب لنینی و بخصوص استالینی داشت نباید فراموش کرد. اگر چه در این دوره ۷۰‌ساله بسیاری از مردم به سختی روزگار گذراندند اما روس های امروزی خود را زمانی در راس تصمیم گیری جهان می دیدند بنابراین به راحتی سختی ها را فراموش می کنند و از دولتمردان خواهان رهبری بخشی از جهان هستند و یا اینکه نمی پسندند که از بازیگری حداکثری به انفعال کامل بگرایند. بنابراین باید ولادیمیر پوتین و جانشین (احتمالی) او را بسیار خوش شانس دانست که چنین مشروعیت بی دردسری را پشت سرخود می بینند و گاهی هم سختی های روزمره را برای رسیدن به شکوفایی فردا می پذیرند. این حداقل کاری است که یک ملت به آگاهی رسیده می تواند انجام دهد تا دوران گذار را سپری کند. پوتین هم نشان می دهد که چگونه قدر این موقعیت را می داند. این تجربه نشان می دهد قبل از اینکه در بیرون از مرزهای کشور خود قدرت بیابیم ابتدا باید درون خانه را بسازیم.

روسیه هم در دوره حاکمیت کمونیستی و هم در حال حاضر به عنوان ابرقدرتی نظامی مطرح است و علاوه بر داشتن سلاح هسته‌ای، از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل نیز برخوردار است.عوامل فوق می توانند ابزارهای مهم و تاثیرگذاری در عرصه ی بازی و بازیگری نظام بین الملل به شمار آیند.

پس از فروپاشی شوروی بسیاری بر این اعتقاد بودند که روسیه در آغوش دشمن قسم‌خورده دیروز خود خواهد غنود و حاکمیتی غرب گرایانه را به نمایش خواهد گذاشت. اما یلتسین در آخرین ساعات هزاره دوم با انتخاب شایسته پوتین و وارد کردن او در بازی قدرت روسیه و سپردن سال های اول هزاره سوم به او، به فوکویاما آموخت که تا اطلاع ثانوی از ابراز نظریات خود مبنی بر «پایان تاریخ» پرهیز نماید.

از لحاظ اقتصادی نیز نباید روس ها را فراموش کرد. از سال ۱۹۹۹ که ولادیمیر پوتین زمامداری روسیه را به عهده گرفته است، شاخص های اقتصادی این کشور همچون سرانه ملی و تولید ناخالص ملی رو به بالا بوده است. به طوری که روسیه مدعی است تا ۲۰۱۰ تورم را به زیر ۶% خواهد رساند. این مسئله می تواند پشتیبان روسیه در برنامه های سیاسی و بین المللی باشد. در واقع روسیه که زمانی تمامی کشورهای جنوب و شرق خود را در اختیار تام داشت اکنون نمی خواهد شاهد حضور هژمون کشوری دیگر در این مناطق باشد این مسئله را به گونه سلبی می توان در مخالفت ناتو به شرق، مخالفت با استقرار پایگاه موشکی در شرق اروپا و... و در نگاهی ایجابی در برقراری پیمان شانگهای با کشورهای قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان و چین قدرتمند و... مشاهده کرد. اگر چه همزمان نگران قدرت یابی چین در گوشه وکنار مرزهای خود نیز می باشد.

● چین کمونیست؛ کمونیسم چینی

چین حول و حوش سال ۱۹۸۰ خواست که براساس واقعیت های نظام بین الملل وارد بازی های قدرت در سطح جهانی شود. بنابراین کم کم از فضای کاملا بسته کمونیستی - مائویستی فاصله گرفت و با حفظ اقتصاد سوسیالیستی به دنیای اقتصاد پا نهاد. امروز این کشور پهناور که به همراه کشور همسایه‌اش، هند، حدود یک سوم جمعیت جهان را در اختیار دارد با رشد اقتصادی۱۳ % زلزله ای در اقتصاد جهان ایجاد کرده که پس لرزه هایش بیشتر گریبانگیر آمریکا شده است. زیرا آمریکا از این امر غافل نیست که جهش اقتصادی چین، این کشور را مجبور خواهد کرد تا از مرزهای خانگی خود خارج شود. از طرفی قدرت نظامی چین به همراه بهره مندی این کشور از حق وتو، قرار گرفتن در منطقه ای از آسیا که سیر صعودی توسعه را سپری می کند و...، این کشور را به غولی بدل کرده است که به اندازه جمعیت و جثه اش، اقتصاد جهان را بر دوش می کشد و به همان اندازه نیز بر دوش آمریکا سنگینی می کند. امضای پیمان شانگهای، ایجاد میزانی از همگرایی و نزدیکی با کشورهای آ.س.آن که بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار تولید ناخالص و سالانه بیش از همین اندازه تجارت خارجی دارد، و همچنین نزدیک شدن به کشورهای همپیمان سارک، خلیج فارس و... این کشور را به بازیگری قدرتمند در منطقه و به تبع آن در دنیا تبدیل کرده است. در آخرین گزارش های بانک جهانی تصریح شده است که چین بین سال های ۲۰۳۰ و ۲۰۴۰ با پشت‌سر گذاشتن آمریکا به محور اقتصادی جهان تبدیل خواهد شد. این در حالی است که زمزمه های ایجاد پولی واحد در شرق آسیا و هم آغوشی اقتصادی چین - هند نیز به گوش می رسد. موارد فوق نشانگر تزلزل هژمونی آمریکا در این منطقه و به تبع آن در کل جهان است. بنابراین بی جهت نیست که مقامات آمریکایی از یک سو به دالایی لاما، رهبر معنوی تبت و مدعی استقلال این منطقه از چین بزرگ، برترین مدال افتخار ایالات متحده را هدیه می دهند ؛ و از سوی دیگر به هر ترفندی به هند نوید هسته‌‌ای می دهد تا مبادا به چین نزدیک شود و احتمالا طرحی منطقه ای در اندازند. به هر روی شاید این دو کشور (چین و روسیه) که هر دو به گونه ای میراث دار تربیت پراگماتیستی- مارکسیستی هستند می خواهند به نظریه پردازی همچون هانتینگتون یادآور شوند که چپ به آخر خط نرسیده است و آمریکا هنوز مجبور است بخش وسیعی از وقت و سرمایه خود را صرف آن بکند.

● ایران اسلامی؛ اسلام ایرانی

ایرانی ها که همانند روس ها و چینی ها روزگاری رهبر یا به اصطلاح امروزی هژمون دنیا بوده اند، از نوعی هویت و فرهنگ سیاسی‌- اجتماعی برخوردارند که نمی توانند به راحتی زیر مجموعه هژمون دیگری قرار گیرند. این مسئله را می توان در گرایش های سیاسی- اجتماعی تاریخ معاصر ایران مشاهده نمود. به نحوی که گرایش های زیاده از حد شاه به غرب و اعتراض تمامی اقشار ایرانی می تواند به عنوان نمونه ای واضح از تربیت و فرهنگ ایرانی در نظر گرفته شود.

در واقع این امر که هویت، تربیت و فرهنگ ایرانی ها اجازه تحت تسلط قرار گرفتن نمی‌دهد را می توان در مقایسه ای ساده میان وضعیت سلطه ستیز ایرانیان و تحت سلطه قرار گرفتن اعراب به عنوان همسایگان و بخش اعظم مسلمانان جهان متوجه شد.

به هر روی ایران نه توان آن را داشت که مثل اروپا و ژاپن به سمت دنیای اقتصاد گام بلند بردارد و نه اینکه آن قدر خالی از هویت بود که مثل چین و روسیه تفکرات کمونیستی را در راس اندیشه های خود قرار دهد و سکان قدرت را به آن بسپارد.

بنابراین ایران تنها با یک عامل (تئوریک) می توانست به قدرتی ضد هژمون دست بیابد و از این رو در قالب ایدئولوژی اسلام ایرانی و در چارچوب جمهوری اسلامی ایران به مثابه یک قدرت نیرومند در برابر هژمونی آمریکا صف آرایی کرد. البته موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک را نیز باید به این موقعیت فرهنگی افزود.

● قاعده بازی؛ فراتر از نبرد هژمونیک

در نظام دو ستونی جنگ سرد، قاعده بازی را دو قدرت شرق و غرب تعیین می کردند. این قانون نانوشته نظام بین الملل است که معمولا قدرتمندترین ها قاعده را مشخص می کنند. ایران قبل از ۵۷ نیز بر اساس قاعده همان دوران بازی می کرد و از میان دو راه رفتن به سمت شرق یا ماندن در گرو غرب، دومی را انتخاب کرد. ناگفته نماند غیرمتعهد‌ها نیز در صدد بودند تا این قاعده را منعطف کنند اما قدرت دو طرف به حدی بود که این کار از آنها کمتر برآمد. سال ۵۷ آخرین سالی بود که ایران قاعده بازی بین الملل را رعایت می کرد. پس از آن شیوه ای را برگزید که نه با غرب همخوانی داشت و نه با شرق. از طرفی این شیوه رنگ و بوی غیرمتعهد ها را نیز نداشت. تصور کنید در چنین حالتی چه پیش خواهد آمد ! اگر معتقد به نظریه سیستمی باشیم باید بگوییم که سیستم موجود، بر اساس قاعده بازی تعیین شده از طرف قوی ترها این تازه وارد را طرد می کند. در واقع با نگاهی اجمالی به سه دهه گذشته شاهد همین مسئله هستیم. چنانکه دهه اول شاهد جنگ و خشونت، در دهه دوم شاهد تحریم و فشار و در دهه سوم شاهد تحریم و تهدید به نواختن شیپور جنگ هستیم. اگر چه لابلای این سال ها برخی اوقات ملایمت و ملاطفت به خرج دادند. اما همیشه به طرد انقلاب و انقلابیون مشغول بودند.

به هر روی هنگامی که آمریکا در ابتدای دهه نود هژمونی خود را به تمام دنیا گستراند در خاورمیانه با نیرویی مواجه شد که سر نمی سپرد و قاعده بازی را رعایت نمی کرد. ایران ایدئولوژی اسلام را وارد دنیایی کرده بود که اگر چه میشل فوکو آن را روح یک جهان بی روح می دانست، اما کسانی را که قاعده بازی را تعیین می کردند ناخرسند می‌کرد. باید پذیرفت که در حال حاضر نیز ایران با پرچم قرار دادن ایدئولوژی اسلام، بر خلاف قواعد موجود در نظام بین الملل بازی می‌کند. بحث ارزشی و خوب یا بد بودن این شیوه نیست بلکه مسئله این است که چون قواعد بازی، از طرف ایران رعایت نمی شود، از یک سو هزینه بازی بالا می رود و از سوی دیگر متحدی مطمئن پیدا نمی شود. بنابرین دستاوردها محدود خواهد بود. این مسئله را می توان در بازی چین و روسیه در برابر آمریکا نیز مشاهده نمود. با این تفاوت که این دو کشور علی رغم آنکه در بسیاری از موارد بر خلاف آمریکا عمل می کنند، با این حال به دلایل مختلف قاعده بازی بین الملل را نیز رعایت می کنند.

وقتی پوتین می خواهد به بهانه خلیج فارس به ایران سفر کند، قبل از آن با بزرگان اروپا می نشیند و در پایان مذاکره با آنها بسته ای را به ایران می آورد که ظاهرا ربطی به مسائل خلیج فارس ندارد. این یعنی بازی کردن در قاعده و روسیه به رهبری پوتین می داند چگونه در پی هدف خود باشد که هم از آن طرف امتیاز بگیرد و هم این طرف.

مذهب دیر زمانی است که توان بازیگری خود را در نظام بین الملل از دست داده است به این خاطر که قاعده بازی را کس یا کسانی تعیین می کنند که از اندیشه ای سکولار برخوردارند. بنابراین در این فضا ایران نمی‌تواند امیدوار به حمایت کشوری قدرتمند در نظام بین الملل باشد، حتی چین و روسیه که در ضدیت با انحصار سلطه آمریکا قرار دارند نیز نمی توانند با ایران در یک صف قرار گیرند.

به همین خاطر است که روسیه و چین و همچنین اروپا و ژاپن و تقریبا تمامی کشورهای قدرتمند، موافق تحریم و فشار علیه ایران هستند. اگرچه میزان این فشار، تهدید و تحریم در کشورهای مختلف، متفاوت است، اما نباید از خاطر برد که این اختلاف نظر نیز به قاعده بازی بین الملل و تعریف هر کشور از منافع ملی خود باز می گردد.

بحث هسته ای ایران شاید مثال خوبی برای باز شدن این مسئله باشد. ژاپن، بسیاری از کشورهای اروپایی، چین، روسیه و... هر کدام به گونه ای با نظام تک قطبی مشکل دارند. با این حال علی رغم آنکه ایران نیز در همین صف قرار دارد، اما تمامی این کشورها با هسته ای شدن ایران مشکل دارند. بر این اساس علی رغم آنکه چین و روسیه به وضوح از مواضعی ضد هژمون برخوردارند، با این حال مشاهده می کنیم که قاعده بازی قدرت، آنها را مجاب به مخالفت با شکل گیری یک قدرت هسته ای در منطقه می کند. بنابراین وقتی بحث قطعنامه شورای امنیت علیه ایران پیش می آید تا جایی به بازی قدرت مشغول می‌شوند که بتوانند امتیاز کسب کنند و پس از آن به تائید آن می پردازند. بنابراین نمی توانیم منتظر اتحاد این سه قدرت ضد هژمون یعنی ایران، روسیه و چین باشیم. مگر اینکه یا قاعده موجود در نظام بین الملل تغییر کند یا ایران بتواند یک گفتمان مذهبی در نظام بین الملل ایجاد کند که دیگر کشورهای اسلامی یا دینی آن را بپذیرند.

در این بین چین و روسیه نیز در مواردی با هم و در مواردی جدا از یکدیگر در پی قدرت اقتصادی - سیاسی هستند و این مسئله که آیا این دو کشور نیز با هم یا به همراه سایرکشورهای ضد نظام تک قطبی، همدست می شوند یا نه، بستگی به آینده، چگونگی بازی، احتمال خطا پذیری یا خطاناپذیری هژمون حاضر - آمریکا - دارد که قطعا آینده به آن پاسخ خواهد داد.

به نقل از موسسه مطالعات روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز



همچنین مشاهده کنید