چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

آسیب شناسی ناسپاسی سیاسی


آسیب شناسی ناسپاسی سیاسی

گامی استوار در راه غنی سازی فرهنگ سیاسی

ناسپاسی سیاسی از رهگذر واژه شناسی سیاسی و در ارتباط با فراکاوی رفتارشناسی سیاسی قابل تعریف است. ناسپاسی سیاسی در مجموعه سازوکارهای فرایند پسینی قابلیت و محبوبیت سیاسی شایان مطالعه و وارسی می باشد. هر مجموعه سیاسی و حزبی که در راستای نیل به اهداف خود، متحمل مشقتها و سختیهای فراوانی می گردد، در جریان این سازوکار بیشترین آسیب را می بیند. چنین حزبی از بدو تدوین منشور حرکتی خویش در لایه های درونی و بیرونی جامعه سیاسی مرتبط با خود، به یقین هزینه های بسیاری را در جهت بقاء و تاثیرگذاری مستمر در اندیشه سیاسی جامعه مبذول می دارد. در این فرایند آنچه بیش از هر چیز برای حزب از درجه اهمیت افزونتری برخوردار می باشد، وفاداری و سنخیت رفتاری افراد حزب با هنجارهای ساختاری حزب و نیز تغییرناپذیری هر واحد حزبی قبل و پس از کسب قدرت سیاسی است. بنابراین با توجه به آنچه پیشتر بیان شد، ناسپاسی سیاسی را می توان به نوعی ساختارشکنی و ناهنجاری سیاسی تعبیر نمود که در فراخنای ارتباط حزب و واحدهای حزبی رخ می دهد. ناسپاسی سیاسی، افراد را از لایه های درونی حزب جدا می سازد؛ به گونه ای که اندیشه سیاسی جامعه آنها را در مناسبات سیاسی رایج، جدای از حزب حامی آنها تصویر می نماید.

در چنین فراکنشی فرد به حزبی که خود در دامان آن پرورش یافته است، پشت می کند و هدف خویش را که تا پیش از این حرکت در جهت تحقق منویات حزب بازتعریف می نمود، به وادی فراموشی می سپارد.

ناسپاسی سیاسی از منظر مفهومی به رفتارهای اندیشه وران و سیاستمدارانی اطلاق می گردد که در جریان رفتارشناسی و روابط متقابل حزب و واحد حزبی، از مدیریت فکری ویژه ای که نظام مندی ایدئولوگ هدفمند سیاسی در ساختار آن شکل می گیرد، بهره مند نیستند. این واژه شاید در نگاه نخست در فراگیری مصادیق متعدد، قابل ملاحظه به نظر برسد، ولی نباید فراموش کرد که در مطالعه واژگان این چنینی، مناسبات و جریانهای حاکم بر فضای فکری فرد، حزب و جامعه می تواند چشم انداز وسیعتری را فراروی مطالعات بنیادین ما قرار دهد. ناسپاسی سیاسی آنجا معنا پیدا می کند که فرد بتواند اندوخته های خود را از حزب حامی خویش بازیابد تا پس از کسب نفوذ، متقابلا انگیزه ارج نهادن بر منشور حرکتی حزب را داشته باشد. در حال اگر چنین ارتباطی از اساس صورت نگرفته باشد، بنابراین فرایند ناسپاسی سیاسی نه تنها دور از ذهن به نظر نمی رسد، بلکه چه بسا در جریان ساختارشناسی واژگان سیاسی، مفهومی دیگر بیابد. در هر صورت این واژه فارغ از مناسباتی که بیان شد، تا حدود زیادی می تواند بر رفتارهای سیاستمداران ناآزموده و کارآزموده جریانهای سیاسی قابل اطلاق باشد.

بدون شک ناسپاسی علی الاطلاق در همه جوامع قابل ملاحظه است. در مطالعه این فرایند نباید این نکته را از نظر دور داشت که هر جامعه ای به نسبت فضای فکری حاکم بر آن، واژگان بنیادین و کاربردی اندیشه مند را بازتعریف می نماید. مفهوم شناسی ناسپاسی نیز در سازوکار همین جریانات قابل مطالعه است. نقطه آغازین ناسپاسی از لایه های درونی اجتماع برمی خیزد و در پی، روبنای جامعه را از پیامدهای آن متاثر می سازد. در نتیجه تمام جریانهای فکری بر جامعه در ارتباط مستقیم با این فرایند قرار می گیرد. مشخصا ناسپاسی زاده نامشروع کوچکترین واحد اجتماع؛ یعنی خانواده است؛ چرا که همه ما می دانیم شاکله خرد هر فردی از اجتماع در خانواده شکل می گیرد. در رفتارشناسی خانواده و مطالعه روابط افراد خانواده، پیگیری فرایند ناسپاسی به وضوح قابل بررسی و تحقیق است. فراگیری این مفهوم و عمومیت آن در سطح جامعه زمانی صورت عینی می یابد که خانواده در یک کنش و فراکنش مستقیم، تمام القائات و سرمایه های ذهنی خود را به جامعه عرضه نماید. در این جریان است که جامعه چونان مادری مهربان، طفل نوپا را در آغوش می گیرد و آن را در سطوح بنیادین روابط اجتماعی می پروراند.

فرآیند ناسپاسی تنها یک واژه سیاسی نیست که فقط در فرهنگنامه سیاست مطالعه و بررسی گردد. از آنچه گفته شد این مفهوم به روشنی دریافت می گردد که جامعه در تمام لایه های زیرین و بیرونی خود، در ارتباط با همه گروهها و مجموعه های فکری به چنین فرایندی آلوده است. طبعا عالم سیاست نیز که جدای از سطوح جامعه نیست، از پیامدهای آن در امان نمانده و آن را به عنوان واقعیتی غیر قابل انکار ملاحظه می نماید. بنابراین ناسپاسی در بازتعریفی سیاسی، مفهوم خود را باز می یابد. در این عرصه ناسپاسی سیاسی با شاکله نوین خود که در دامان اندیشه سیاسی پرورش یافته است، به شکل بندی کارکردگرایانه ای دست می یابد که به تمام روزنه های حاکم بر فضای سیاسی جامعه رسوخ می کند.

در حوزه رفتارشناسی فردی و اجتماعی آنچه بیش از هر چیز دیگر حائز اهمیت می باشد این نکته است که تنها بررسی دوایر رفتارهای فرد و جامعه ما در سیر مطالعاتی مربوط به رفتارپژوهی حوزه های یاد شده یاری نمی رساند، بلکه علاوه بر آن باید فضای پیرامونی حاکم بر گونه رفتاری افراد و جامعه را نیز مورد مداقه و تحقیق قرار دهیم.

آدمیان در مجموعه اجتماع جزیره های جدا از هم نیستند که به تنهایی و بدون در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی آنها و صرف نظر از کیفیت روابط آنها با یکدیگر ملاحظه شوند. از طرف دیگر جامعه نیز شانیت خود را از مجموعه به هم پیوسته انسانها می یابد. بنابراین افراد جامعه در بررسی هر ویژگی و مشخصه ای متاثر از فضای پیرامون خویش هستند. ناسپاسی سیاسی نیز از این قاعده مستثنا نیست.

از منظر تاریخی در کاوشهایی که در مناسبات سیاسی تاریخ پرفصل ایران و سایر نقاط جهان می توان به دست آورد، به یقین فرایند مذکور یکی از شاخصه های پراهمیت تاریخ سیاسی خواهد بود. بررسی فرایند ناسپاسی سیاسی در سیر تاریخی جهان به وضوح قابل مطالعه است.

سیاستمداری که گرفتار ویژگی مذکور می گردد به زعم خویش به تجربه نوینی دست می یازد با علم به اینکه انزوای او از مجموعه حامی اش ممکن است در آینده منجر به وقوع مخاطراتی گردد که پیش بینی آن مخاطرات از قبل امکان پذیر نیست. با این حال آنچه برای وی در مقطع کنونی بیش از سایر چیزها اهمیت دارد، کسب نفوذ سیاسی و اقبال عمومی است که این امکان را به او می دهد تا توفیق های به دست آمده را به خویش منتسب سازد و از این رهگذر هم آینده خود را بدون در نظر گرفتن حزب و اختلاف نظرهای احتمالی تضمین نماید و هم در لذت بردن از محبوبیت مردمی، رقیبی برای خود متصور نگردد.

مقبولیت سیاسی عوام مدارانه به یقین ممکن است فرد را در ورطه ناسپاسی سیاسی گرفتار سازد. البته مقبولیت و محبوبیت عمومی ممکن است فی نفسه ناشی از گرایش های تحسین برانگیز فرد در جریان مناسبات سیاسی، همگام یا ناهمگام با حزب و در پی آن افزایش اعتماد مردمی و کسب نفوذ سیاسی باشد و نیز امکان دارد چنین مقبولیتی در نتیجه تحرکات پوپولیستی فرد در بطن جامعه حاصل آید. در سیر مطالعاتی واژگان سیاسی باید میان این دو مقوله تفاوت قائل شد.

پوپولیسم که در واژه نامه اندیشه سیاسی معمولا از آن به عوام زدگی گریم شده تعبیر می شود، نشانگر آن است که فکر سیاسی وی از عمق قابل توجهی برخوردار نیست. حصول این فرایند موجب می گردد که او مقبولیت عوامانه را فدای وفاداری به حزب خویش کند؛ چرا که می پندارد در پی کسب مقبولیت سیاسی همین که مردم را راضی نگه دارد، کفایت نموده و از این پس حزب و تشکیلات مبدا باید خودش را با برنامه های آینده نگرانه او تنظیم نماید.

نکته خطیری که در فراخنای مقبولیت سیاسی عوام مدارانه نهفته است و چه بسا بسیاری از اندیشمندان عرصه سیاست از درجه اهمیت آن غافل بمانند، این است که عوام زدگی، سیاستمدار را بی ریشه می سازد و او را در جهت گیری سازوکارهای دانش سیاسی و امید به بقاء در ذهنیت نه چندان پایدار جامعه، مستاصل می نماید. به هر روی عوام مداری سیاسی حقیقتی است که ممکن است دامان تمام سیاستمداران ناآزموده و کارآزموده را آلوده سازد. یک سیاستمدار باهوش در چنین مقطع حساسی است که مرزبندی خود را از سایرین جدا می نماید و تلاش می کند علاوه بر کسب مقبولیت عمومی، اعتماد حزب حامی خویش را نیز جلب نماید و آینده فعالیتهای سیاسی خودش را قربانی چند سال حضور مقطعی در سطح نخست عرصه سیاسی کشور نکند. در ایران معاصر نمونه های روشنی را می توان یافت که مقبولیت و محبوبیت مردمی را به خوبی با مناسبات تشکیلاتی جمع کرده اند.

در پی ملاحظه نقش مقبولیت سیاسی عوام مدارانه در ظهور و تداوم ناسپاسی سیاسی، از مطالعه تاثیر نبود ساختار نظام مند فعالیت سیاسی حزبی نیز در فرایند مذکور نباید غافل شد. عدم بهره گیری از تحرکات نظام مند سیاسی، فرد را در میان احزاب مختلف منزوی می کند. اساسا شانیت حزب در مورد چنین فردی معنای واقعی خود را از دست می دهد. فقدان نظام حزبی در ذهنیت یک سیاستمدار، وی را از پشتوانه مستحکم تشکیلات حزبی محروم می سازد. در نتیجه او را وامی دارد تا خلا ناشی از عدم نظام مندی شعور حزبی خود را در میان مردم و یا تشکلهای فراحزبی جستجو نماید. چنین رویکردی به ساختار حزبی فرد را بیش از گذشته مستعد روی آوردن به ناسپاسی سیاسی می کند. بسی روشن است که اگر در شاکله روابط و بده بستانهای فرد و حزب مشکلی وجود داشته باشد، دیگر رابطه حسنه افراد و احزاب در سطوح کلان جامعه سیاسی معنای واقعی خود را نخواهد داشت. بروز چنین مشکلی در دوره گذار حزبی آبستن ناسپاسی سیاسی در آینده پس از کامیابی سیاسی است.

به یقین بهره گیری از تشکلهای بومی مردمی و نیز نهادهای اجتماعی که شاکله ساختار نظام مند جامعه را شکل می دهد و روابط میان افراد و گروهها را در سطح کلان اجتماع تنظیم می نماید، تا حدود بسیار زیادی می تواند موجب کاهش ناسپاسی سیاسی در میان سیاستمداران خبره گردد؛ چرا که در این صورت فرد برای از دست ندادن نفوذ سیاسی خویش و به منظور بالا بردن محبوبیت و مقبولیت خود در نزد عامه مردم، چاره ای جز سرسپردن در برابر خواسته ها و اقتضائات نهادهای مزبور ندارد. در چنین شرایطی سیاستمدار شانیت سیاسی خود را از نهادهایی به دست می آورد که در هر صورت منتسب به مردم و بطن جامعه می باشد. از این رهگذر است که تمام احزاب و تشکلها تمام سعی خویش را مبذول می دارند تا پایگاه مردمی خود را افزایش دهند؛ به گونه ای که مردم به نوعی سهامدار حزب قلمداد گردند. چنین رویکردی به حزب، وفاداری سیاستمداران را به ارزشهای حزبی و تشکیلاتی بیشتر می کند.

فعالان سیاسی در صورتی که از آینده کاری خود بیمناک گردند و نسبت به آن ناامید شوند، شاید تنها ملجا و پناهگاه خویش را گریز از سازوکارهای تشکیلاتی و روی آوردن به ساختارشکنی و ناسپاسی سیاسی بیابند؛ چرا که در این صورت فعالیتهای حزبی آنها تحت الشعاع تحرکات سیاسی ایشان در جهت کسب نفوذ و قدرت بیشتر و به دست آوردن مقبولیت و محبوبیت افزونتر قرار می گیرد. چنین سیاستمدارانی به خوبی می دانند که اگر مراکز حزبی تکیه گاه مناسبی برای آنها محسوب نشود، به ناچار باید در پی فرافکنی و فراروی از وضعیت موجود برآمد و این فراکنش جز با ناسپاسی صورت واقع به خود نمی گیرد. همه می دانیم که جریان روابط فرد سیاسی و حزب گونه ای رابطه متقابل را جلوی چشمان افراد و احزاب در سطح جامعه ترسیم می کند. برای آنکه سیاستمدار وابسته به یک حزب مشخص ناسپاس نگردد و چارچوب هنجارهای حزب یا تشکیلات را زیر پا نگذارد، حزب نیز باید ارزش افزوده ای را در اختیار او قرار دهد. اگر قرار باشد افراد به حزب شانیت دهند، با اندکی تامل و تدبر می توان دریافت که در چنین شرایطی دیگر ناسپاسی سیاسی معنا نخواهد داشت. نیز در صورتی که احزاب و افراد سیاسی در یک تعامل برابر به تبادل قدرت و نفوذ بپردازند، چنانچه یکی از طرفین در تعامل با دیگری در جریانات گونه گون سیاسی، چهره پیشین خود را از دست بدهد، باید پذیرفت که چه بسا در چنین محملی ناسپاسی امری معقول و پذیرفته شده به نظر آید.

این نکته را نباید از نظر دور داشت که در جوامع توده ای به دلیل شانیت کمتر احزاب سیاسی و تاثیرگذاری اندک آنها بر جریان اندیشه سیاسی در جامعه، ناسپاسی سیاسی را می توان به گونه ای دیگر تفسیر کرد. ولی آنچه هم در جوامع توده ای و هم در جوامع غیرتوده ای قابل تامل می باشد، شکل گیری ناسپاسی سیاسی در محمل مناسبات سیاسی است که تحت هر شرایطی که باشد انگیزشهای لازم را جهت ناسپاسی و ساختارشکنی در کنه ذهنیت سیاستمداران به سامان می بخشد. بنابراین در بررسی فرایند ناسپاسی مرزبندی مشخصی در اصل ناسپاسی سیاسی میان جوامع توده ای و غیرتوده ای وجود ندارد، هر چند همان گونه که بیان شد، گونه تفسیر ناسپاسی و بررسی دوایر آن در جوامع مذکور متفاوت است.

اساسا جوامع توده ای خاستگاه ناملایمات، ناشکیبایی، چند رنگی، عدم ثبات و فقدان روحیه پاسخگویی است. سیاستمدار در جوامع توده ای، ولی نعمتی برای خود متصور نیست؛ از این رو از هر گونه جواب دهی و چانه زنی شانه تهی می کند. البته در این گونه جوامع موارد متعددی نیز یافت می شود که هیچ گونه رویکردی به ناسپاسی و گریز از پاسخ دهی در برابر مراکز مسئول ندارند. بر خلاف جوامع توده ای، در جوامع سازمان یافته ساختار تشکیلاتی از وزانت و مدیریت ویژه ای برخوردار است و مناسبات سلسله مراتب به خوبی مراعات می شود. در چنین جوامعی هر کس پاسخگوی برنامه ها و عملکردهای خویش است. در جوامع غیرتوده ای سیاستمدار با یک کلیت نامعتبر و بی نفوذ روبرو نیست، بلکه سامان بخشی نظام تشکیلاتی ناخودآگاه، او را وامی دارد تا ناسپاس هنجارهای سازمانی اش نباشد.

ناسپاسی سیاسی در ایران خاستگاهها و مقتضیات خاص خود را دارد. جامعه ایران با توجه ویژگیهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی خود در بازتعریف ناسپاسی سیاسی از همگنان خویش جدا می شود. اصولا شاخصه بنیادین واکاوی و بازتعریف هر مفهومی در تمام جوامع به لحاظ فضای فکری و کارکردی ویژه آن از مناسبات خاصی برخوردار است که ملاحظه آن مفاهیم تنها در سایه بررسی و کالبدشکافی آن مناسبات امکان پذیر می باشد. برخی از مولفه ها و ویژگیهای ناسپاسی سیاسی را در ایران می توان در موارد ذیل شمارش نمود؛

۱) ناسپاسی سیاسی در ایران در شکل گیری و مفهوم سازی بسیار متاثر از شبکه بندی توده ای لایه های درونی و بیرونی جامعه است

۲) سیر حرکت ناسپاسی سیاسی در ایران از گروهها و تشکیلات کوچکتر آغاز می گردد و در نهایت احزاب بزرگتر و حتی نهادهای فراگیر مردمی را نیز دربرمی گیرد

۳) ناسپاسی سیاسی در ایران به نحوی فراگیر است که می توان آن را به روشنی در تمام سطوح برجسته سیاست ایران؛ اعم از سیاستمداران کارآزموده و ناآزموده ملاحظه کرد

۴) در جامعه ایران، سیاستمدار در صورت میل به ناسپاسی سیاسی و روی آوردن به آن در نهادهای مردمی، چندان مورد مواخذه قرار نمی گیرد و این رفتار وی از سوی مراکز مسئول و حتی مردم آنچنان پیگیری نمی شود، اما زمانی که هم او به مبانی و هنجارهای حزب سیاسی حامی خویش پشت کند، عملکردش به نحو جدی تر نقد و کالبدشکافی می گردد.

پیامدهای ناسپاسی سیاسی را در ایران می توان در گونه رفتارشناسی سیاستمداران جستجو کرد؛ چرا که فراگیر شدن چنین معضلی روحیه وفاداری، سپاس از پشتیبانی حزبی و نهادی و نیز هماهنگی مجموعه های حقیقی و حقوقی احزاب را سست می کند. در جامعه ای که ناسپاسی سیاسی عمومیت دارد، مدیریت فردی جای حرکت و مدیریت جمعی را می گیرد؛ به گونه ای که دیگر کسی رغبت نمی کند به فعالیت تشکیلاتی روی آورد؛ چرا که از آینده آن بیمناک است. در چنین شرایطی است که حزب صورت واقعی خود را از دست می دهد و اگر متلاشی نشود، دیگر اندک بهره ای از نفوذ و قدرت اجرایی در بطن تحرکات و اندیشه سیاسی حاکم بر جامعه ندارد. در این گونه جوامع حس اعتماد میان حزب، سیاستمدار و مردم از بین می رود و حتی ممکن است منجر به ایجاد فاصله و شکاف میان مردم و مجموعه نظام دولتی و حکومت گردد.

به منظور حذف ناسپاسی سیاسی در ابتدا باید گامهای استواری را در جهت غنی سازی فرهنگ سیاسی جامعه برداشت تا از این رهگذر بتوان ذهنیت سیاسی احزاب و سیاستمداران را ارتقاء بخشید. تربیت سیاسی می تواند ما را در مسیر نیل به هدف مذکور یاری رساند. از طرف دیگر احزاب سیاسی نیز باید تقویت گردند؛ به این معنا که هم از نقطه نظر درون حزبی، چهره های موجه را جذب حزب نموده و از منشور قابل پذیرش تری بهره برند و هم از منظر برون حزبی از نفوذ بیشتری در سطح کلان اندیشه سیاسی کشور برخوردار شوند، البته خاستگاه چنین جریانی جز مجموعه سازی قدرتمند حزبی نمی تواند باشد. نکته آخر آنکه برای حذف کج روی ناسپاسی سیاسی چاره ای جز افزایش سهم مردم در نظام طبقاتی قدرت نیست. اگر تشکیلات و نهادهای مردمی از قدرت اجرایی بیشتری برخوردار بوده و در تعاملات سیاسی کشور حضوری جدی داشته باشند، به همان نسبت ناسپاسی سیاسی نیز کمتر می گردد. باید زمینه ای فراهم کرد که در صورت بروز ناسپاسی، پاسخگویی سیاستمداران ناسپاس به مردم سخت تر از جواب دهی آنها به حزب متبوعشان باشد. ناسپاسی سیاسی مسلما آثار منفی پایدار خود را بر حیات سیاسی کشور خواهد گذاشت؛ چرا که در صورت بروز هر کج روی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در سطح جامعه، تاثیرات آن در تمام سطوح قابل ملاحظه خواهد بود. برخی از این تاثیرات را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد؛

۱) از بین رفتن حس اعتماد میان مردم نسبت به حاکمیت

۲) افزایش اختلاف میان احزاب و سیاستمداران در مجموعه حاکمیت

۳) کاهش نقش احزاب در سطح کلان اندیشه سیاسی کشور

۴) جدا افتادن نهادها و تشکیلات مردمی از هرم تشکیلات دولتی

۵) تضعیف قوای حاکمیت در مسیر پیشرفتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی

۶) تضعیف رویکرد سیاست خارجی حاکمیت.

همان گونه که بیان شد ناسپاسی سیاسی همه شئون کلان جامعه را تحث تاثیر خود قرار می دهد. سیاست خارجی و روابط بین الملل نیز از این قاعده مستثنا نیست. ناسپاسی سیاسی از آنجایی که منجر به بروز اختلاف و تنش در میان احزاب، سیاستمداران، مردم و حاکمیت می شود، موجب کاهش قدرت چانه زنی کشور در تقابل با سیاستهای جامعه جهانی می گردد. از طرف دیگر به سبب اختلافات عمیق در مجموعه حاکمیت و فقدان روحیه وحدت و هم رایی در نزد مسئولین، اقدامات و سیاستها به موقع اجرا گذارده نمی شود و تصمیمات کلان سودآور در عرصه بین الملل در ظرف زمانی خویش اتخاذ نمی گردد؛ بدین صورت زمان که یکی از عوامل بسیار مهم در سازوکارهای روابط خارجی است، به راحتی از دست می رود. در چنین شرایطی کشورهای دیگر نیز چندان رغبتی به ایجاد رابطه با جامعه ای که گرفتار ناسپاسی سیاسی است، ندارند.

ناسپاسی سیاسی در تمام حوزه های سیاسی، اجتماعی و صنعتی از شکل بندی واحدی برخوردار است و نمی توان مرزبندی مشخصی میان آنها تصویر کرد. در این گونه موارد تنها تفاوتی که شاید قابل توجه باشد، نحوه اثرگذاری ناسپاسی سیاسی در گونه اندیشه سیاسی آن حوزه باشد. به هر صورت چنانچه ناسپاسی سیاسی در شکل تعاملات مجموعه های مرتبط با جریان حاکمیت رخ دهد، حاکمیت، حزب و مردم همه آسیب می بینند. از این رهگذر در صورتی که ناسپاسی سیاسی به نحو متقابل از سوی تمام طرفهای درگیر صورت گیرد، دیگر محملی برای فرایندسازی پیشرفتهای زیربنایی صنعتی، سیاسی و اجتماعی باقی نمی ماند. ناسپاسی متقابل هر لحظه فاصله میان تشکیلات حکومتی؛ اعم از دولت، نهادهای ذی نفوذ غیردولتی و احزاب را با ملت و نهادهای مردمی افزونتر می کند. چنین فرایندی حس اعتمادسازی را در نزد حوزه های مذکور از بین می برد و به جای آن حس اعتمادگریزی و انتقام جویی را می نشاند. اگر چنین فضایی در کشور حاکم شود، بالتبع روابط بین الملل نیز به تدریج رو به افول می نهد.

مولفه های فرهنگی و اجتماعی ناسپاسی در بستر سطوح فرهنگی و اجتماعی جامعه شکل می گیرد. البته در این جریان نباید این نکته را فراموش کرد که بلوغ اجتماعی و کمال فرهنگی می تواند تا حد بسیار زیادی از پیش آمدن فرایند ناسپاسی جلوگیری نماید.

به هرحال سطح دانش، هنر و باورها در هر جامعه ای به علاوه میزان توان سیاسی و اندازه قدرت چانه زنی و نفوذ گفتار در سازوکارهای تعاملات جهانی و نیز گونه تفسیر و کارکرد هنجارها و ارزشهای اجتماعی در بسترسازی ناسپاسی و یا گذر از ناسپاسی نقشی مهم ایفا می نماید. به یقین هر اندازه که فرد و جامعه از بلوغ سیاسی بالایی برخوردار باشد، به همان میزان ناسپاسی سیاسی نیز در ذهنیت آن فرد و در پی آن در شعور سیاسی جامعه رنگ می بازد.

حسین زحمتکش



همچنین مشاهده کنید