یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شیوه های تربیتی قرآن


شیوه های تربیتی قرآن

یکی از شیوه های تربیتی قرآن کریم این است که صفات مطلوب را به گونه ای بیان می کند که موجب ترغیب دیگران برای کسب این صفات باشد در بسیاری از موارد, تفاوت آیات هم سنخ با یکدیگر در اجمال و تفصیل است این مقتضای مقام و اقتضای بلاغت قرآن است اوصافی که قرآن ذکر می کند دو جور اطلاق دارند اطلاق عام و اطلاق خاص اطلاق خاص به خاطر عنایتی است

یکی از شیوه های تربیتی قرآن کریم این است که صفات مطلوب را به گونه ای بیان می کند که موجب ترغیب دیگران برای کسب این صفات باشد. در بسیاری از موارد، تفاوت آیات هم سنخ با یکدیگر در اجمال و تفصیل است. این مقتضای مقام و اقتضای بلاغت قرآن است. اوصافی که قرآن ذکر می کند دو جور اطلاق دارند: اطلاق عام و اطلاق خاص. اطلاق خاص به خاطر عنایتی است.

قرآن در موارد زیادی انسان ها را به نام «عباد» یاد کرده، اما به «الله» یا به «رحمن» اضافه کرده است. اما گاهی آنها را «عبادی» خوانده که به مناسبت مقام، بار ارزشی خاصی دارد. این اضافه تشریفی است. عبودیت خداگاهی تکوینی است و خارج از اختیارات انسان، و گاهی تشریعی است؛ یعنی اینکه کسی بندگی دیگری را بپذیرد و خود را عبد او قرار دهد. در این زمینه، مردم دو دسته می شوند: عده ای بنده خدا و عده ای بنده نفس. عبادت خدا همواره آگاهانه است و عبادت نفس «یا شیطان» ناآگاهانه. اینک مطلب را با هم از نظر می گذرانیم.

● شیوه ترغیبی قرآن در ذکر اوصاف اهل فلاح

یکی از شیوه های قرآن کریم این است که مجموعه ای از صفات مطلوب، صفاتی را که مورد امر و تأکید الهی است، تحت عنوان خاصی بیان می کند، به نحوی که موجب ترغیب دیگران برای کسب این صفات باشد؛ مثلا، در اول سوره بقره می فرماید: (الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین) عنوان «متقین» را مطرح می کند، سپس اوصافی برای ایشان بیان می نماید: (الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه و مما رزقناهم ینفقون، والذین یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون) بعد تضمین می کند کسانی که این اوصاف را دارند بر هدایتند؛ چنان که گویی سوار بر عبادتند، مسلط بر عبادتند و می فرماید: اینها (اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون) بنابراین، می توان گفت: از این آیات شریفه استفاده می شود که مفلح و رستگار کسی است که دارای این صفات باشد، به اجمال، تفسیرش همین است. به عبارت دیگر، گویا متقین را با مفلحان مساوی تلقی کرده است.

قرآن هدایتگر متقین است. متقین چه کسانی هستند؟ کسانی که این اوصاف را دارند. کسانی که این اوصاف را دارند «مفلح» هستند. این شیوه خاصی است که به صورت های گوناگون در قرآن آمده است.

● اوصاف اهل بر

در سوره لقمان و برخی سوره های دیگر هم از این شیوه استفاده کرده است. از جمله در سوره بقره می فرماید: (لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب و لکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر و الملائکه و الکتاب والنبیین و آتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی والمساکین و ابن السبیل...) (بقره:۱۷۷)، سپس می فرماید: (اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون) (بقره۱۷۷)

لحن آیه به این مناسبت است که برخی افراد رفتارهای ابداعی داشتند و بعضی سنت های قومی و قبیله ای را بر می دانستند؛ مثلا به مناسبت حج، می گفتند: در ایام حج، نباید از در خانه وارد شد. به همین دلیل، از پشت دیوار می آمدند، یا خیلی اهتمام داشتند که در عبادت، حتما رویشان به فلان طرف باشد. خلاصه کارهایی می کردند که از نظر قرآن اصالتی نداشت. قرآن می فرماید: اینها دلیل بر نیست.

هر کسی طبعا دلش می خواهد اهل بر باشد؛ یعنی آدم خوبی باشد. شما هیچ کس سراغ دارید بگوید من دوست دارم آدم بدی باشم. اگر کار بدی هم می کند توجیه می کند که نه، منظورم این بود یا دلیلش فلان بود، تا برگرداند به اینکه جهت خوبی داشته باشد. هیچ کس نمی خواهد بد باشد و کار بد بکند؛ اما در تعیین مصادیق خوبی، اختلاف نظر زیاد است.

قرآن می فرماید: بر این نیست که رویتان را به این طرف کنید یا آن طرف: (لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب...) اگر دنبال بر می گردید، می خواهید اهل نیکی باشید، آدم خوبی باشید باید اینها را داشته باشید: (ولکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر والملائکه والکتاب والنبیین.) باید ایمان به خدا، به قیامت، به ملائکه، به انبیا و به کتاب های آسمانی داشت. سپس می فرماید: (وآتی المال علی حبه ذوی القربی.) باید اهل انفاق باشید، آن هم به این چند دسته (ذوی القربی و الیتامی والمساکین و ابن السبیل.) اگر می خواهید اهل نیکی باشید باید این کارها را بکنید؛ یعنی مجموعه ای از اوصاف از ایمان به خدا، ایمان به قیامت، اقامه نماز، دادن صدقات و انفاق. وقتی ملاحظه می کنید این آیه با آیات سوره بقره جهات مشترک زیادی دارد. آخرش هم می فرماید: (اولئک الذین صدقوا)؛ آن کسانی که این صفات را کسب کردند اینها راست می گویند؛ یعنی واقعا می خواهند طالب بر باشند، می خواهند آدم خوبی باشند، (و اولئک هم المتقون.) در واقع، ایمان به ما أنزل الله را اینجا مقداری تفصیل داده است. باید به پیامبر، به کتاب، به محتوای کتاب، به واسطه های نزول کتاب- که فرشتگان هستند- و به خود انبیا ایمان داشت. آنجا که فرمود: (یؤمنون بما أنزل الیک و ما أنزل من قبلک) به کتاب و به همأ انبیا و ملائکه، که واسطه های وحی هستند، تصریح نشده بود، ولی لازمه اش اینهاست؛ یعنی این قسمت در این آیات بیشتر تفصیل داده شده است. آنجا فرمود: (مما رزقناهم ینفقون)؛ آنچه روزی شان کردیم انفاق می کنند، اما نفرمود که در کجا انفاق کنند. ولی اینجا تفسیرش را می فرماید. (ذوی القربی والیتامی و المساکین وابن السبیل.) موارد انفاق اینهاست.

● انطباق مهم ترین آیات هم سنخ در قرآن

بسیاری از جاها وقتی آدم این مجموعه آیات را با هم تطبیق می کند، می بیند تقریباً یا تحقیقاً با هم منطبقند؛ فرقشان به اجمال و تفصیل است. گاهی هم صفت خاصی به مناسبت مقام، مقدم یا مؤخر یا اضافه شده است. از این جور آیات در قرآن، فراوان داریم که مجموعه آیاتی را ذکر می کند و آنها را تحت این عنوان که اینها مفلحند، یعنی رستگارند، اهل نیکی هستند، اهل برند، یا اینها اهل راستی هستند، ذکر می کنند؛ مثلا، می فرماید: (أولئک الذین صدقوا.) یعنی: دیگران که می گویند: ما دنبال نیکی هستیم اما این کارها را نمی کنند، راست نمی گویند. اگر راست می گویند باید این کارها را بکنند. از جملأ این دسته آیات، که به ترتیب عنوانی، صفات گوناگونی را ذکر می کند از جمله آیات اول سورأ مؤمنون: (قد أفلح المؤمنون...) در این آیات، نتیجه اش این است که (و أولئک هم المفلحون.) در آخر آیات سورأ بقره هم آمده است: (اولئک علی هدی من ربهم و أولئک هم المفلحون.) (بقره:۵) در سورأ مؤمنون، اول فرموده: (قد أفلح المؤمنون)، بعد اوصافی را ذکر کرد که اندکی با آن دسته آیات فرق داشت و بر مصادیقی بیشتر تکیه کرد، آنجا به عکس این عمل نمود. البته اینها مقتضای مقام و اقتضای بلاغت قرآن است که در هر موردی آنچه را مقام بیشتر اقتضا می کند با بیان ابلغ تأکید می نماید و رساتر مورد تأکید قرار می دهد. از جملأ این آیات، آیات آخر سورأ فرقان است: (و عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...) (فرقان: ۳۶) اینجا عنوان مفلحان دیگر ذکر نشده، نه اجمالا نه تفصیلا، بلکه یک عنوان ارزشی خاصی به نام «عبادالرحمن» ذکر شده است؛ می فرماید: عبدالرحمن اینها هستند.

● عنایت خاص خداوند در اطلاق خاص عبادالرحمن

ابتدا توضیحی دربارأ کلمأ «عبادالرحمن» عرض کنیم و بعد بحث را ادامه دهیم: قرآن در موارد زیادی، انسان ها را به نام «عباد» یاد کرده، اما یا به «الله» اضافه کرده است: (عبادالله) (صافات: ۰۴، ۴۷، ۱۲۸، ۰۶۱ و ۹۱۶؛ دخان: ۸۱، انسان: ۶) یا به «رحمن»: (عبادالرحمن) (فرقان: ۳۶؛ زخرف: ۹۱) یا به یای متکلم: (عبادی) (بقره: ۶۸۱) یا با الف و لام آمده است: (والله بصیر بالعباد) (آل عمران: ۵۱)؛ و یا با ضمیر متصل: (و کفی بربک بذنوب عباده خبیراً بصیراً.) (اسراء: ۷۱) در مقابل، خدا را نسبت به بندگان، گاهی «مولا» می نامد، گاهی هم «ولی». هر دوی اینها از یک ماده هستند و یک معنا هم دارند، با اندکی تفاوت که از لحاظ ادبیات در آن لحاظ می شود. چنین اطلاقی، که همأ مردم بندأ خدایند، خدا هم مولای آنها، تقریباً مثل این است که بگوییم: همأ مردم مخلوقند و خدا هم خالقشان است، بار ارزشی خاصی ندارد.

ولی گاهی «عباد»، بخصوص به یای متکلم یا به اسم خاصی که اضافه شود، به مناسبت مقام، بار ارزشی خاصی دارد، یا نکته خاصی در آن لحاظ می شود؛ مثلا به جای اینکه بفرماید «الناس» (مردم) یا بفرماید «بنی آدم»، به خاطر رعایت نکته ای می فرماید: (عبادی)؛ مثلا (واذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان) (بقره ۶۸۱) نمی فرماید: «اذا سألک الناس. در خیلی جاها می فرماید: (یسالک الناس...) (احزاب: ۳۶) مردم از تو این جور می پرسند، اینجا نمی گوید: «اذا سالک الناس، می فرماید: (اذا سالک عبادی) در اینجا (عبادی) مساوی نیست با «الناس». در اینجا نکته خاصی لحاظ شده است که می خواهد مردم را تشویق کند به اینکه روبه خدا بیایند و حاجاتشان را از خدا بخواهند. آنها بنده خدا هستند، پس کجا بروند؟ (و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب.) یک نکته خاصی در اینجا لحاظ شده است. یا مثل آیات سوره فجر، وقتی می فرماید: (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) (فجر: ۷۲-۰۳) به کسی که به مقام «نفس مطمئنه» رسیده و راضی و مرضی است، می فرماید: (فادخلی فی عبادی) مگر از اول هم داخل عباد نبود؟

بالاخره، مخلوق خدا و بنده خدا بود، اولش هم جزو عبادالله بود، اما اینجا که می فرماید: (فادخلی فی عبادی) معنای دیگری دارد، یعنی نکته خاصی در آن لحاظ شده است.

● تفاوت معنایی اطلاق های عام و خاص در کاربردهای قرآنی

به طور کلی، بسیاری از واژه ها که استعمالش در قرآن به دو صورت است؛ یکی به صورت عام و دیگری به صورت خاص، گاهی معنای عامی داردکه با آن معنایش، شامل همه می شود؛ ولی گاهی همین واژه به صورت خاصی اطلاق می شود، که فقط بر یک دسته از بندگان صدق می کند، درباره دیگران صدق نمی کند. به مناسبتی در این باره بحث کردیم که- مثلا- در قرآن دو جور «ولایت» داریم: یکی ولایت عامه و دیگری ولایت خاصه. ولایت عام الهی مال همه مردم است؛ کافران را هم خدا هدایت می کند: (و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی). (فصلت: ۷۱) ولی یک هدایت خاص است؛ مال بندگان خاص است: (اولئک الذین هدی الله فبهداهم اقتده). (انعام: ۰۹) درباره انبیاء می فرماید: ما اینها را هدایت کردیم. این هدایت خاص است. آنجا - مثلا- گفته شده است: هدایت به معنای «ارائه طریق» هدایت عام است، اما هدایت به معنای «ایصال به مطلوب» هدایت خاص است. چنین بحث های ادبی درباره «ولایت» شده است. خدا ولی همه خلایق است؛ یعنی اختیاردار همه خلایق است. به این معنا، ولایت الهی بر همه مخلوقات، ثابت است. در روز قیامت هم این ولایت ظهور می کند: (هنالک الولایه لله الحق) (کهف: ۴۴) ولی ولایت یک معنای خاصی هم دارد که مال همه انسان ها نیست: (الله ولی الذین امنوا) (بقره: ۷۵۲) این ولایت مخصوص مؤمنان است که می فرماید: (یخرجهم من الظلمات الی النور) (بقره: ۷۵۲) در همین جا گفته می شود که مؤمنان دارای مولا هستند، اما کافران مولا ندارند؛ یعنی «ولی» به این معنای خاص ندارند. در سوره محمد(ص)، می فرماید: (ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم). (محمد: ۱۱) با اینکه «مولی» در مقابل «عبد» است، هرکس عبد دارد او می شود مولا، همه مردم هم، که عبد خدا هستند، پس خدا مولای همه است؛ اما می فرماید: (ان الکافرین لا مولی لهم) (محمد: ۱۱) این یک ولایت خاص است که لازمه اش عنایت خاص است، تربیت خاص است، نعمت های خاص است که خدا به آنها می دهد، ولی به کافران نمی دهد، مخصوص مومنان است.

از جمله کلمه «عباد» گاهی همه بندگان را شامل می شود: «والله بصیربالعباد» (آل عمران: ۵۱) مؤمن و کافر و فاسق و فاجر- همه را شامل می شود. خدا نسبت به همه بصیر و خبیر است، اما مؤمنان گناهکاری هستند که درباره شان می فرماید: (و کفی بربک بذنوب عباده خبیرا) (اسراء: ۷۱)ولی «عباد» گاهی معنای خاصی دارد؛ بخصوص وقتی به اسم یا ضمیر خاصی اضافه شود: مثل: «عبادی» (فادخلی فی عبادی) این با «عباد» که جای دیگر گفته می شود، فرق دارد، یا آنجا که کلمه «عباد» به «الرحمن» اضافه شده است. همه مخلوقات و همه انسانها عبادخدا هستند، خدا هم رحمن و رحیم است و همه عبادالرحمن، ولی اینجا پیداست که «عبادالرحمن» همه انسانها را نمی گوید. این «عباد» به معنای خاصی است و شاید اینکه اینجا نفرموده «عبادالله» یا «عباده» یا به صورتهای دیگر، و حتی کلمه «رحمن» را ذکر کرده است، نکته اش این باشد که یعنی: عبادی که مشمول رحمت خاص الهی هستند لیاقت درک رحمتهای بی شمار الهی را دارند. و الله اعلم. به هرحال از سیاق کلام پیداست که «عبادالرحمن» همه انسانها نیستند، بلکه اوصافشان را ذکر می کند که اینها چه کسانی هستند.

پس نکته اول اینکه ما باید توجه داشته باشیم اوصافی که گاهی قرآن ذکر می کند دو جور اطلاق دارند: یک اطلاق عام دارد و یک اطلاق خاص. اطلاق خاصش همیشه به خاطر عنایتی است؛ نکته ای دارد که آن اطلاق خاص را به کار می برد؛ مثلا «عبادالرحمن» یک دسته از بندگان هستند که خدا اینها را «عبادالرحمن» می نامد، با اینکه همه انسانها عبادالرحمان اند؛ همه عبدند، خدا هم مولایشان است، خدا رحمن است و آنها هم عباد الرحمن. این مثل «بیت الله» است که می گویند: اضافه اش اضافه تشریفی است یا آیه «ونفخت فیه من روحی» (حجر: ۹۲) که اضافه روح به ضمیر الله را در ادبیات می گویند: تشریفی است. صرفنظر از نکته های معنوی که در آن نهفته است، در اینجا هم اضافه «عباد» به «الرحمن» یک اضافه تشریفی است؛ یعنی بندگان که این شرافت را دارند که خدا به خودش نسبت بدهد، یعنی اینها بنده من هستند، بنده دیگری نیستند.

● عبودیت تکوینی و عبودیت تشریعی

نکته دیگر اینکه در «عبد» که حالا جمعش می شود «عباد» و تقریبا معنای مملوک مطلق است، گاهی مفهوم و تکوینی لحاظ می شود؛ یعنی عبودیتی که انسان نسبت به خدا دارد و تکوینا و خارج از اختیارش هم هست؛ بخواهد یا نخواهد عبد خداست؛ هیچ کس هم نمی تواند از مملوکیت خدا خارج شود. معمایی است که می گویند: چه کاری است که خدا نمی تواند بکند؟ می گویند: خدا هیچ بنده ای را نمی تواند از بندگی خودش خارج کند، هیچ موجودی را نمی تواند از ملک خودش خارج کند. این کارهایی است که خدا نمی تواند بکند. اگر موجودی باشد وجودش عین بندگی است، عین مملوکیت است، اگر بخواهد آن را از مملوکیت خود خارج کند باید معدوم شود، وگرنه محال است که موجودی باشد و مملوک نباشد. خدا چنین کاری نمی کند، یعنی قدرتش به فعل محال تعلق نمی گیرد.

به هرحال، یک عبودیت تکوینی داریم که هر موجودی- خواه ناخواه- عبد است؛ یعی سرتاپای وجودش مال خداست و از خودش چیزی ندارد- هرچه را دارد خدا به او داده است. وقتی هم خدا به او داده از ملک خدا خارج نشده، با اینکه خدا به او داده، باز هم مملوک خداست؛ هم خودش و هم هر چه خدا به او داده همه اش مال اوست. این یک عبودیت تکوینی است و همه انسان ها این صفت تکوینی را دارند.

اما گاهی عبودیت به یک معنای اختیاری (تشریعی) گفته می شود؛ یعنی اینکه کسی عبودیت را بپذیرد، خودش را عبد قرار بدهد و در مقام این برآید که خودش را عبد بداند و به لوازم عبودیت ملتزم باشد. اما همه مخلوقات این جور نیستند. لازمه این عبودیت عبادت است. «عبادت» هم از همین ماده «عبد» است. «عبادت» یعنی: کاری که نشانه بندگی است؛ اینکه بنده، بنده بودن خودش را ابراز کند.

● بندگی شیطان و هواپرستی

در اینجا، مردم دو دسته می شوند؛ دو دسته نامساوی. یک دسته می شوند بنده خدا؛ دسته دیگر بنده نفس، هوا یا شیطان. اگر در خود قرآن این تغییرات نیامده بود ما جرئت نمی کردیم آنها را به کار ببریم. خود قرآن می فرماید: (الم اعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و أن اعبدونی هذا صراط مستقیم) (یس: ۰۶-۱۶)

یعنی: آدمیزاد درزندگی اختیاری خودش، دو راه در پیش دارد: یک راه این است که در مقابل خدا تسلیم باشد؛ به مملوکیتش نسبت به خدا اعتراف داشته باشد و به بنده بودن ملتزم باشد. در این صورت، هر کاری می خواهد بکند باید ببیند مولایش راضی هست یا نه، اجازه می دهد یا نمی دهد. یکی هم راه طغیان است که سردمدارش در بین مخلوقاتی که ما می شناسیم و برایمان در قرآن و روایات معرفی شده ابلیس است. اولین کسی که در عالم بنای طغیان گذاشت - در بین مخلوقاتی که ما می شناسیم - ابلیس بود: (ابی واستکبر و کان من الکافرین.) (بقره: ۴۳) تعبیرات قرآن این گونه است که کسانی که مخالف راه خدا می روند، تابع شیطانند. حالا شیطان چه جور است؟ در ما چه جور تصرف می کند؟ چه جور وسوسه می کند؟ ما چگونه از او تبعیت می کنیم؟ اینها بحث هایی است که باید در جای خودش مطرح شود. فقط باید بگوییم: هر چه خداو پیغمبر فرموده اند درست است. ولی به هر حال، لسان قرآن این است که اگر کسانی با امر خدا مخالفت می کنند، در مقام پرستش و بندگی خدا نیستند؛ اینها بنده شیطانند. گاهی هم می فرماید: اینها بنده هوای نفس خودشان یا بنده خودشان هستند. از تطبیق این دو آیه، چه به دست می آید؟ اینکه هوای نفس در اختیار شیطان است.

بعضی ها - که البته نظر مقبولی نیست- گفته اند: از تطبیق این دو به دست می آید که اصلاً شیطان همان هوای نفس است. اما می دانیم که ابلیس یک موجود خارجی است، از جن است که شش هزار سال قبل از آدم خلق شد، مگر اینکه شیطانی که در اینجا گفته شده، منظورش اعم باشد از هر پلیدی. در این صورت، شامل- مثلاً - هوای نفس هم می شود، وگرنه ابلیس مخلوق مستقلی است و پیش از آدم خلق شده و حسابش با هوای نفس فرق دارد، اگرچه وسوسه می کند و هوای نفس انسان را هم به عنوان ابزار کارش به استخدام می گیرد.

● هواپرستی؛ توهم خداپرستی

به اجمال، می توان گفت: قرآن برخی بندگان را در میان آدمیزادها معرفی می کند که بنده های شیطان یا هوای نفس هستند. دو آیه مضمونشان مشابه هم هست، با تفاوتی که در لحن یک آیه است: یکی در سوره فرقان پیش از آیات مربوط به «عباد الرحمن». در اواسط سوره می فرماید: (ارایت من اتخذ الهه هواه أفانت تکون علیه وکیلا ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا. (فرقان: ۳۴-۴۴) بعضی از آدمیان خدایشان- خدای به معنای معبود- هوای نفسشان است: (ارایت من اتخذ الهه هواه)؛ هوای نفس خودشان را اله خودشان قرار داده اند. عبد هوای نفس خود هستند و او را بندگی می کنند. دنبالش می فرماید: افانت تکون علیه وکیلا) بعد هم می فرماید: اینها که تابع هوای نفسشان هستند و هوا پرستند تصور می کنید عقلی دارند چیزی می فهمند؟ (ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا) کسی که هوای نفس خودش را معبود خود قرار دهد از حیوان هم پست تر است.

اینکه چرا پست تر از حیوان است از نکته های تفسیری است که باید در مجال دیگری بحث شود؛ نمی خواهم بحث خیلی گسترده شود آیه دیگری هم مشابهش هست: (افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعدالله) (جاثیه: ۳۲) کسانی که هوای نفس خود را معبود خودشان قرار می دهند خداوند بر چشم و گوششان پرده می اندازد، دیگر چیزی از حقیقت نمی بینند، حق را نمی شنوند، اینجا هم فرمود: (ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون) تصور می کنید اینها چیزی می فهمند؟ (ان هم الا کالانعام) اگر چهارپا چیزی می فهمد، اینها هم می فهمند. (بل هم اضل سبیلا) اصلاً اینها قابل این نیستند که چیزی بفهمند یا حقیقتی را درک کنند. آنها چنان منغمر در شهوات، در هوای نفس و در افکار پوچ خودشان هستند که گویی اصلاً راهی برای درک حقیقت ندارند سپس اضافه می کنند: (و اضله الله علی علم) اینها با اینکه عالمند، درس خوانده اند، اما خدا گم راهشان کرده است. به هر حال، انسان در مسیر زندگی اش، یا بنده خداست یا بنده هوای نفس و شیطان. راه سومی وجود ندارد.

● عبادت آگاهانه و عبادت ناآگاهانه

کسانی که از قید هر عبودیتی آزادند و از هیچ کسی تبعیت نمی کنند و فقط خودشانند که تصمیم می گیرند و خودشان هستند که برنامه ریزی می کنند، همین «خودی» که می گویند همان هوای نفس است که معبودشان است و برایشان نقشه می کشد و آنها را اضلال می کند؛ می گویند: خودم، اما این همان نفس و شیطان است که افسارشان را به دست گرفته و تصور می کنند که خودشان هستند که تصمیم می گیرند. این شهوت آنهاست که برایشان تصمیم می گیرد. شهوت شیطانی و هوای نفسانی بر آنها حاکم است و آنها بنده آن هستند و تصور می کنند آزادند. اگر آزادی باشد در بندگی خداست. جا دارد در این زمینه، بحث گسترده و عمیقی صورت گیرد که اصلاً آزادگی حقیقی فقط در سایه بندگی خدا پیدا می شود.

اجمالاً قرآن می فرماید: آدمیزاد، یا بنده خداست یا بنده شیطان؛ یا روش کارش و برنامه عملی اش موافق دستورات خداست و در مقام اطاعت خداست. این بنده خداست. یا نه، در مقام یاغیگری است، سر به فرمان خدا ندارد، اگرچه جایی هم ممکن است اتفاقاً خواست او با خواست خدا وفق دهد، که البته این مراتبی دارد. خود همین که آدم در مقام این باشد که معبودی برای خودش اتخاذ کند، این از لحاظ آگاهی و نیمه آگاهی فرق می کند. ما چون مسلمان هستیم و در مقام بندگی خدا برمی آییم، نماز می خوانیم؛ آگاهانه عمل می کنیم. ما فکر می کنیم موجود فوق العاده کامل و شریفی وجود دارد که هستی ما از اوست. در مقابل او، نهایت خضوع و احترام را داریم. این می شود: بندگی، می شود: عبادت آگاهانه. این گونه انجام می دهیم؛ یعنی اگر این اعتقاد نباشد عبادتی انجام نمی گیرد.

اما عبادت شیطان یا هوای نفس همیشه این جور نیست که باید بگوییم: شیطان معبودی است، موجود شریفی است یا کمالی است و ما باید او را احترام کنیم و در مقابلش خضوع کنیم. این عبادت نیمه آگاهانه است؛ یعنی-به یک معنا- خودش توجه ندارد که در مقابل چه کسی سر خم کرده و واقعا شیطان را عبادت کرده است؛ به این عبادت توجه آگاهانه ندارد، بخصوص به این معنا که نهایت قداست را برای او قایل باشد و این کار را به عنوان احترام به او و بندگی او انجام دهد. این گونه نیست که وقتی کسانی عصیان می کنند- حتی منافقان و کفار- بگویند: چون جناب ابلیس فرمودند، این کار را انجام می دهیم! ولی قرآن می فرماید: اینها بندگان شیطانند، بندگان هوای نفس هستند. این بندگی نسبت به شیطان یا هوای نفس معنایش آن نیست که عبادتی را که در مقابل خداآگاهانه انجام می دهید مانند این است. البته گفته می شود که عده ای شیطان پرست هستند و واقعا او را عبادت می کنند! حال اینها چه جور موجوداتی هستند، چه فکر می کنند، نمی دانم. ولی معمولا آنهایی را که قرآن عبد شیطان یا عبد هوای نفس می داند این جور نیستند، بلکه وقتی ما شیطان را احترام می کنیم و در مقابلش خضوع می کنیم که به تصور خودمان، کاری را انجام می دهیم که خواست خودمان است، در صورتی که در واقع، تحت تسخیر شیطان هستیم.

پس عبد بودن نسبت به الله یا نسبت به هوای نفس یا شیطان دو مرحله دارد: یکی عبادت آگاهانه است که نسبت به خدا انجام می دهند؛ و دیگری عبادت ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است که خودشان هم توجه ندارند کاری که انجام می دهند عبادت شیطان است، عبادت هواست؛ ولی قرآن می فرماید: (اتخذ الهه هواه.) واقعا هوا را اله خودشان قرار می دهند؛ اما نه به این معنا که بگویند: هوای نفس ما موجود بسیار مقدسی است و ما در مقابل آن سر خم می کنیم. این جور نیست، اما اینکه هر چه دلشان می خواهد بدان عمل می کنند، این همان عبادت نفس است.

در مقابل اینها، «عبادالرحمن» هستند که برای عبادت خدا خلق شده اند.

عبودیت تکوینی همه مخلوقات برای خداست. اما «عبادالرحمن» کسانی هستند اختیارا عباد الرحمن شده اند؛ به جای اینکه نفس خود را خدای خویش قرار دهند، اختیارا خدا را عبادت می کنند. روشن است که این عبودیت خاصی که در اینجا هست در اثر فعل اختیاری خود انسان پیدا می شود، وگرنه در عبادت تکوینی، همه موجودات عبد خدا هستند، متقابلا هم خدا تکوینا مولای همه است. این غیر از آن است که می فرماید: (ان الکافرین لامولی لهم.) در عبودیت تکوینی، خدا هم مولویت تکوینی دارد، اما این مولویت تشریعی یا تشریفی که خدا برای بعضی ها قایل است، مال کسانی است که با اختیار خودشان راه خدا و بندگی او را انتخاب کرده اند. از خدا می خواهیم که توفیق بدهد اولا، این آیات را درست بفهمیم و نورش در دلمان بتابد؛ بعد هم توفیق بدهد که به مفاد این آیات عمل کنیم و از مصادیق آنها قرار بگیریم. ان شاءالله.

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی