یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
فکر غنچه ای
غنچه ناراحت بود، میل به باز شدن داشت، اما نمی توانست، از نگاه باغبان می فهمید که هنوز وقتش نرسیده، ولی اینکه کی وقتش می رسه؟ نمی دونست.
غنچه مرتب این فکر رو می کرد، که آیا خدا اون رو دوست داره؟ آخه از وقتی به دنیا آمده بود، حتی یک قطره هم از آبی بی کران نباریده بود، تا اقلاً لبی تر کند، اما باز هم از نگاه باغبون پیر می خوند که: خدا همه گل ها رو دوست داره، او همه چیز و همه کس رو می بینه، او به فکر ما هست. اما غنچه باز هم چیزی نمی فهمید،...
باران می آمد، آری خدا فکر غنچه را خوانده بود، همه گل ها به نشانه سپاسگزاری معبودشان سجده کردند، غنچه باز شد و همان روز به لاله ای زیبا تبدیل شد، غنچه خدا را دید و وجودش را فهمید، غنچه خدا را در زیبایی خود و شکفتن خود شناخت، آری غنچه پس از باران عشق خدایی و سجده بر عظمت او، تبدیل به لاله ای عشق آفرین شد.
فاطمه شهریور (باران) .تهران
(عضو تیم ادبی وهنری مدرسه)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست