جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دیالکتیک روشنگری و بازگشت اسطوره


دیالکتیک روشنگری و بازگشت اسطوره

هابرماس معتقد است در سنت روشنگری, تفکر روشن اندیشانه به مثابه یک رودررویی و تقابل با اسطوره و تفکر اسطوره یی به حساب می آمد, و دیالکتیک روشنگری صحه یی است بر شکست این رودررویی ۱

هورکهایمر و آدورنو در دیالکتیک روشنگری سعی کردند به توصیفی دیالکتیکی از تاریخ بپردازند. آنها چون هگل تحولات تاریخی را محصول نقض دیگری و غیر می دیدند، اما نه با این هدف که حرکت پیش رونده خرد در تاریخ را نشان بدهند. بیشتر شبیه به آنچه نیچه در برداشتن نقاب از چهره عصر روشنگری انجام داده بود، آنها رویکرد دیالکتیکی از تاریخ را در مطالعاتشان به کار گرفتند تا بتوانند حضور غیرعقلانی های مختلف در عصر مدرن و بازگشت اسطوره در دنیای عقلانی شده قرن بیستم را به نمایش بگذارند.

هابرماس معتقد است در سنت روشنگری، تفکر روشن اندیشانه به مثابه یک رودررویی و تقابل با اسطوره و تفکر اسطوره یی به حساب می آمد، و دیالکتیک روشنگری صحه یی است بر شکست این رودررویی.۱ برای نویسندگان دیالکتیک روشنگری خرد تاریخی نه تنها موفق نمی شود آن طوری که هگل ادعا کرده بود بر غیر و مقابل خود در عصر مدرن غلبه یابد، بلکه حین فرآیند مدرن سازی آزادی های فردی نیز محو می شود. اگرچه تفکر عصر روشنگری متعهد به آزادی های فردی و اجتماعی بوده است، اما عینی شدن این تفکر در دنیای واقعی به شکل عقلانی سازی عرصه های مختلف زندگی، آزادی و اراده فردی را در زندگی اجتماعی محو می کند. از این منظر عصر روشنگری پروژه یی بود در تفکر روشنگری، تفکری که از همان آغاز بذر خودویرانگری (self-destruction) را در خود پرورش می داد. برای هورکهایمر و آدورنو دلیل این خودویرانگری از یک سو مرتبط است به شکست عصر روشنگری در جدایی و فاصله گرفتن از اسطوره و ناتوانی اش در جلوگیری از بازگشت به دنیای اساطیر، و از سوی دیگر بازمی گردد به مثله کردن خرد به وسیله عصر روشنگری و برابر کردن عقل با خرد ابزاری و عقلانیت معطوف به هدف.

به مانند هگل، برای آنان نیز روشنگری طرح و پروژه یی بود در جهت عینی سازی اندیشه و تفکر انتزاعی در عالم، اما نه به عنوان جوهر هستی و حقیقت نهایی که از طریق عینی شدنش به جماعت و اجتماعی که خرد در آن عینی شده است سود و بهره می رساند، برخلاف آنچه برای هگل بود، دیالکتیک روشنگری خرد را صرفاً ابزاری می دید در خدمت دستگاه اقتصادی فراگیر. در اینجا، عقل ابزاری است عمومی که همه ابزارهای دیگر را تولید می کند... ابزاری صرف در خدمت اهداف.۲

اهمیت دیالکتیک روشنگری در وهله اول در این است که عصر روشنگری خرد را صرفاً به عنوان ابزاری در خدمت آرزوها و اراده بشری تقلیل می دهد، و در وهله بعد اگرچه این انتقال در عصر روشنگری است که تئوریزه و عینی می شود، هورکهایمر و آدورنو شکل گیری آغازین اش را در دنیای اساطیر و نوشته های هومر به عنوان «متن بنیادی تمدن اروپایی» ردیابی می نمایند. در متن هومری ادیسه با حسابگری حیله گرانه یی، خرد را به خدمت اهداف خود درمی آورد، ادیسه دریانورد همانطوری که سیاحان متمدن عصر مدرن به عوض عاج، گردنبندهای ساخته شده از شیشه های رنگی را به مردم بومی عرضه می کنند، وی نیز موفق می شود به خدایان و الهه های طبیعی با اعطای قربانی های مختلف کلک بزند. با عینی سازی یکی از قدیمی ترین آرزوهای بشر، یعنی امکان به کارگیری خرد به وسیله بشر در جهت منافع و اهداف خود، عصر روشنگری از عینی سازی خود یعنی فکر آزادی دست می کشد. عصر روشنگری برنامه یی بود در جهت اسطوره زدایی از جهان، طرحی برای حذف غیر عقلانیت ها، تا بشر از واهمه وجود چیزهای غیرقابل دانستن رهایی یابد. در این چارچوب عصر روشنگری دانش را به مثابه نیرویی می دید که به وسیله آن بشر می توانست جهان را به کنترل درآورد. انگیزه اساسی بشر در این فرآیند خودنگهدارندگی (self-preservation) بود، به همان شکلی که در دنیای اساطیر برای ادیسه بود.

به بیان دیگر عصر روشنگری ترسی بود تشدید شده از اسطوره، و برای اینکه از شر اسطوره رهایی یابد خود به شکل اسطوره درمی آید.۳ بنابراین عصر روشنگری بیش از آنکه قادر باشد خود را از دنیای اساطیر رهایی بخشد، برای اینکه بتواند اسطوره ها را نابود سازد تمام موضوعاتش را از میان آنها برمی گزیند. سعی می کند خود را از فرآیند شکل گیری تقدیر و عقوبت عمل رهایی سازد، در حالی که خود بر آن فرآیند مکافات را تقدیر می کند.۴ جوهر اصلی دنیای اسطوره یی هومر یعنی وجود چرخه، تقدیر و سلطه، جوهر دنیای روشنگری شده عصر جدید را نیز شکل می دهند. انتزاع ابزاری است که به وسیله آن عصر روشنگری نه تنها هرچیز را به چیزهایی قابل تکرار تبدیل می کند، بلکه به وسیله آن این امکان را نیز می یابد تا هر اتفاقی بر مبنای تصمیمی از قبل طرح ریزی شده بنا شود. همانگونه که تقدیر برای هر اتفاقی در دنیای اساطیر طرح و نقشه یی از پیش تعیین شده دارد.عصر روشنگری تبدیل می شود به سلطه یی تمام عیار، این ویژگی اش می بایست مرتبط شود به تصوری که عصر روشنگری از دانش داشت، و روشی که به وسیله آن سعی می کرد به دانش دسترسی پیدا بکند و بتواند آن را بر واقعیت عینی اعمال کند. در نظر عصر روشنگری دانش تنها شامل آگاهی هایی می شود که در چارچوب اصول خاص قرار بگیرند، هر نوع دیگر از اندیشه ، سازمان یافته، هدایت نشده یا استبدادی قلمداد می شود.

عقل تنها در ایده یی که به صورت سیستمیک انسجام یافته است حضور دارد، عناصر رسمی به هم پیوستگی و نظمی مفهومی که تثبیت و محرز شده است.۵ با تقلیل عقل به ابزاری صرف در خدمت خود نگهدارندگی و وسیله یی برای سلطه بر طبیعت و دیگر افراد، عصر روشنگری اندیشه خود آگاهی را رها می کند. در نتیجه عقلانیت سوژه محور- تاج تفکر عصر روشنگری - چیزی نبود جز انقیاد دنیای اسطوره زدایی شده و دیگر انسان ها به تفکر ابزاری شده ذهن بشر.

دانش که مساوی شد با قدرت، هیچ مانعی را بر سر راه خویش نمی یابد؛ نه وقتی که در خدمت به برد گی کشیدن بشر درمی آید، و نه آنگاه که پیروی از اراده حکام جهان را می پذیرد.۶ قابل محاسبه بودن معیار تفکر قرار می گیرد. عصر روشنگری در مقابل انسان ها و اشیا همانگونه عمل کرد که یک دیکتاتور در مقابل افراد تحت فرمان خویش عمل می کند. عصر روشنگری خرد را به عملکرد عقلانی ذهن انسان تقلیل داد، توانایی که صرفاً در خدمت پیدا کردن وسایل و ابزار مناسب برای رسیدن به هدفی بود که به هر دلیل به وسیله شخصی انتخاب شده بود.

از آنجایی که خرد به خودی خود به دنبال هیچ هدف بنیادی و اساسی نیست و نسبت به اهداف آدمی وضعیتی بیطرف دارد، به ابزاری صرف برای نقشه، و طرح ریزی و هماهنگ کردن مبدل می شود. بشر در راه خویش به سوی دستیابی به علم مدرن، هر گونه ادعا برای معنا را رد می کند.۷ بشر کنترلی علمی و فراگیر را بر زندگی خویش برنامه ریزی می کند. واژه های«خرد» و «انسان» معانی اولیه خود را در عصر روشنگری از دست می دهند، واژه خرد دیگر بیان کننده نظری از عقل نیست که زمانی بر پایه این باور غیرقابل تردید قرار داشت که هنوز هم جهانی عادلانه می تواند تأسیس شود، واژه انسان نیز دیگر مبین قدرت سوبژه یی نیست که توانایی آن را دارد در مقابل وضع موجودی که به شدت تمام بر او تحمیل می شود، مقاومت کند.۸ خرد و انسان مبدل به عناصر سیستمی می شوند که هیچ یک کنترلی بر آن ندارند.

کنترل و اعمال سلطه بر طبیعت آن طور که پیشاهنگان عصر روشنگری وعده اش را داده بودند منجر به آن نشد تا بشر قادر شود سرنوشت خودش را خود تعیین کند. به همان صورت که جامعه مدرن توسعه می یابد، تحت قیادت نظریه یی که کارکرد جامعه به عنوان یک سیستم را توجیه می کند، به کارگیری دستگاه اداری و شیوه مدیریتی کاملاً عقلانی ضروری می شود، در این شرایط انسان به عنوان یک شخص، کسی که صاحب خرد مستقل است، نابود شده است...هر تصمیمی که معطوف به انجام کاری است و چنین به نظر می رسد که به خود اشخاص واگذاشته است، در واقع پیشاپیش طرح و کنترل شده است.۹ عصر روشنگری از این واقعیت خبر نداشت که برنامه یی را که برای جامعه پی ریزی می کند، کمر اندیشه روشنگری را خواهد شکاند. برای آدورنو و هورکهایمر این عدم موفقیت تنها منوط به روشی که عصر روشنگری با کمک آن جهان را می فهمید و با آن ارتباط برقرار می کرد، نبود؛ بلکه علاوه بر این مربوط به تعهد عصر روشنگری برای شکل دهی اقتصادی لیبرال نیز می شد.

عناصر غیرعقلانی دنیای قدیم خودشان را وارد دنیای جدید می کنند؛ دنیایی که قرار بود عدم بلوغ فکری بشر را رفع کند، نابالغی تغییر چهره می دهد، بشر به عنوان سوژه رها شده از بندهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی در میان جامعه یی قرار می گیرد که مکانیسم اش چون مکانیسم بازار است. در این وضعیت، نابالغی مبدل می شود به ناتوانی بشر برای چانه زنی در دنیایی که خود نگهدارند گی و حفظ منافع شخصی به اصل بنیادین زندگی تبدیل شده است. اقتصاد لجام گسیخته بازار هم به نمود عینی عقل تبدیل می شود و هم به نیرویی که فرد را نابود می کند.۱۰ اگرچه هورکهایمر و آدورنو باور داشتند که تفکر آزادی اجتماعی از اندیشه روشنگری جدایی ناپذیر است، اما جریان متضاد تاریخی و واقعیت های عینی، آنها را به این باور سوق داد تا به شکلی رادیکال عصر روشنگری را نسبت به جنبه های ویرانگر رشد و توسعه اندیشه روشنگری در تاریخ آگاه سازند.

در مطالعه دیالکتیکی شان از دنیای مدرن، با کمک رویکردی رازگشایانه و پرده افکنانه، به جای انتقادی سازنده، آنها شکست کامل عصر روشنگری در برنامه اسطوره زدایی از جهان را اعلام می کنند. بر مبنای افشاگری آنان، تنها در ظاهر امر است که به نظر می رسد جهان مدرن اسطوره زدایی شده است، دنیای جدید چیزی نیست جز تجسد و تجسم دنیای اسطوره یی در زمان معاصر. دنیایی که در آن قدرت ها و نیروهای مختلف بر یکدیگر اعمال نفوذ می کنند، و هیچ عنصری وجود ندارد که بتواند فراسوی جنگ قدرت ها قرار بگیرد.۱۱ عصر روشنگری ناتوان تر از آن بود که بتواند از بازگشت اسطوره جلوگیری کند.

در مقدمه کتاب دیالکتیک روشنگری، هورکهایمر و آدورنو مدعی شدند که بدین جهت منتقد اندیشه عصر روشنگری هستند تا امکانی را فراهم آورند که بشود به وسیله آن نسبت به بعضی از عناصر پروژه روشنگری که میل به بازگشت به دنیای قدیم را دارند به تامل و بازاندیشی پرداخت؛ چون در غیر این صورت، عصر روشنگری سرنوشت و تقدیرش را مهر و موم خواهد کرد. اگر توجه به جنبه های ویرانگر پیشرفت اندیشه عصر روشنگری در تاریخ به دشمنانش واگذار شود، اندیشه یی که صرفاً کورکورانه برنامه ریزی شده است، ویژگی استعلایی و ارتباطش را با حقیقت از دست می دهد.۱۲ اما با بی ارزش کردن تمام معیارهای عقلانی تفکر مدرن، و برابر کردن دنیای جدید با دنیای اسطوره یی ماقبل عصر مدرن، مطالعاتشان ما را به همان نقطه یی می کشاند که تفکر محافظه کار ضدمدرنیسم قبل از آنان به آن سرانجام رسیده بود. دنیای مدرن مطمئناً چیزی بیشتر از اقتصاد سرمایه داری و سیستمی خودنگهدارنده است.

رویکرد کتاب دیالکتیک عصر روشنگری نسبت به محتوای عقلانی مدرنیته فرهنگی منصفانه نیست... در اینجا منظورم به ویژه پویایی نظری است که بی وقفه علوم را پیش می راند... علاوه بر این بنیان های فراگیر و همه شمول در اخلاق و حقوق...و اشکال دموکراتیک شکل گیری اراده... و الگوهای انفرادی هویت سازی در جامعه را مد نظر دارم.۱۳ با ندیده گرفتن بسیاری از توانایی ها و بالقوه های تفکر روشنگری، و با رد همه معیارهای عقلانی، آدورنو و هورکهایمر در تلاش شان برای اینکه عصر روشنگری را نسبت به خودش روشن کنند، هر نوع جهت یابی ترقی خواهانه را از مطالعه انتقادی شان دور ساختند. جهت یابی از نوع جهت یابی که مارکس از نقد ایدئولوژی ارائه می کند. در نتیجه رویکرد آنان، برخلاف خواست و اراده شان، مباحث دیالکتیک روشنگری به نفع نیروهای ضدروشنگری و بر ضد اندیشه انتقادی - اندیشه یی که تلاش دارد «باقیمانده های آزادی» ((the residues of freedom در جامعه را حفظ و توسعه ببخشد- چرخشی قهقرایانه به حساب می آیند.هورکهایمر و آدورنو تاریخ را جایگاه دائمی بازآیی اسطوره و بازگشت غیر عقلانی های گذشته به درون نظم حاضر تعریف کرده اند. در نظر آنان در این جنگ دائمی گذشته و حال، همیشه این گذشته است که پیروزمندانه باز می آید. اما تاریخ مدرن به ما می آموزد که همانقدر که تاریخ محصول هجوم گذشته به حال است و ما را از گذشته رهایی نیست، به همان اندازه نیز محصول مبارزات و تلاش های ترقی خواهانه یی است که به امید ظهور آینده یی متفاوت، در مقابل هجوم گذشته به مقاومت می پردازند. آینده یی که بیش از آنکه منتج از بازگشتی اسطوره یی باشد منتج از تلاشی است خردمندانه که از طریق غلبه بر ناآگاهی ها یا آگاهی های کاذب دل به تحقق آزادی دارد.

محمد محمدی آملیہ

هیات علمی گروه علوم ارتباطات دانشگاه آزاد اسلامی آمل

منابع؛

۱- Adorno, Theodor / Horkheimer, Max, Dialectic Of Enlightenment, London, Allen Lane, ۱۹۷۳

۲-Hobermas, Jurgen, The Philosophical Discourse of Modernity, UK: Polity Press, ۱۹۸۷

۳-Horkheimer, Max, Critique of Instrumental Reason,

New York: Continuum,۱۹۹۴

پی نوشت ها؛

۱- Hobermas,۱۹۸۷,P۱۰۷

۲- Adorno/Horkheimer, ۱۹۷۳, p ۳۰

۳- Ibid, p ۱۶

۴- Ibid,p ۱۲

۵- Ibid, p ۸۲

۶- Ibid, p ۴

۷- Ibid, p ۵

۸- Horkheimer,۱۹۹۴, P۴

۹- Adorno/Horkheimer, ۱۹۷۳, p ۲۰۵

۱۰- Ibid, p ۹۰

۱۱- Hobermas , ۱۹۸۷,P ۱۲۵

۱۲- p xiii Adorno / Horkheimer, ۱۹۷۳

۱۳- Hobermas , ۱۹۸۷,P ۱۲۵