سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
اولیس
نخستین واكنش اكثر ناقدان و برخی خوانندگان در برابر «اولیس» آنبود كه این اثر ادبی را یكسره نوعی "طنز" بهشمار آورند. زمانی گذشتتا با توجه به روشهایی كه در آن بهكار رفته بود ـ «تكگویی درونی» و«سیلان خودآگاهی» ـ و با تعمق در انبوه حقایق و اموری كه در اولیسمطرح شده است معلوم شد كه این اثر یكسره طنز نیست اما از طنز همخالی نیست. شاید طنزآمیزترین تكّهٔ «اولیس» قطعهای از بخشدوازدهم آن «سیكلوپ» باشد كه در اینجا ترجمهٔ آن آمده است. بهخوانندگان پیشنهاد میشود كه نخست آنچه دربارهٔ تمامی بخش ۱۲،پیش از یادداشتهای شمارهگذاری شده، نوشته شده است بخوانند وپس از آن به خواندن متن همراه با یادداشتها بپردازند.م. ب.
آخرین وداع بینهایت تأثرآور بود۱. از منارههای دور و نزدیك صدایناقوس مرگ لاینقطع بلند بود و همه را به تشییع جنازه میخواند و در گوشه وكنار محلههای غمزده دهها طبل پوشیده در نمد كه صدای پوك توپها آنهارا قطع میكرد ندایی شوم سر میداد. غرش كركنندهٔ رعد و روشناییكوركنندهٔ برق كه این صحنهٔ مرگبار را روشن میكرد گواهی میداد كه توپخانهٔآسمان از قبل تمام طنطنهٔ مافوق طبیعی خود را به این منظرهٔ مخوف عاریهداده است.
از دریچههای سیلبند آسمانِ خشمگین بارانی سیلآسا بر سربرهنهٔ خلایقی كه گرد آمده بودند فرو ریخت و عدهٔ اینان به كمترین تخمینپانصدهزار بود. دستهای از پاسبانهای شهر دبلین بزرگ به فرماندهی شخصسركلانتر در میان آن جمع عظیم به حفظ نظم مشغول بودند و برای آنكه آنجمع عظیم سرگرم شوند دستهٔ موزیكانچی سنج و سازهای بادی خیابانیورك۲ با آلات پوشیده در پوشش سیاه ماهرانه همان نغمهٔ بیهمتایی رامینواختند كه قریحهٔ نالان «اسپرانتزا»۳ از گهواره در دل ما نشانده است.
قطارهای تفریحی سریعالسیر فوقالعاده و دلیجانهای موتوری بانیمكتهای روكشدار تهیه دیده بودند تا پسرعموهای روستایی ما كه جمعكثیری از آنان به آنجا آمده بودند در آسایش باشند. وقتی خوانندگان دورهگردمحبوب دبلین لـ نـ هـ ـ ن و مـ لـ گـ ن ترانهٔ «شب پیش از آنروز كه لاریدراز شد»۴ را با آن طرز نشاطانگیز مرسوم خود خواندند تفرج خاطر فراوانیپدید آمد.
آن دو مزهپران بیمثل و مانند ما با تصنیفهای یكورقی خود داد وستد پرغوغایی در میان دوستداران طنز و هجا برپا كردند كه اگر كسی درگوشهٔ دل عنایتی به طنز عاری از لودگی ایرلندی داشته باشد به آن چند پولسیاهی كه به زحمت به كف میآورند غبطه نخواهد خورد. بچههایی كه در«یتیمخانهٔ دختران و پسران» بودند لبِ پنجرهها جمع شده بودند و به اینصحنه نگاه میكرند و از اینكه چنان برنامهٔ غیرمنتظری به سرگرمیهایآنروز افزوده شده بود شادیها كردند و باید از «خواهران نازنین بینوایان»۵تقدیر و تمجید كنیم كه به فكر افتادند تا برای یتیمان پدر و مادر از كف دادهبرنامهٔ تفریحی بهراستی آموزندهای فراهم آورند.
جمع مدعویننایبالسلطنه كه در میانشان بانوان معروف بسیار بود در سایهٔ همراهیعُلیامخدرات مكرّمات به بهترین جای جایگاه هدایت شدند و سفیرانبدیعمنظر خارجی كه به «دوستان جزیرهٔ زمرد» شهرت دارند در جایگاهیدرست روبهروی آنان جای داده شدند. سفیران كه با هیبت تمام حاضر بودندعبارت بودند از كومنداتوره باچی باچی بنینو بنونه۶ (كه شیخالسفرا بود ونیمهفلج و ناگزیر بودند او را با یك جرثقیل نجاری قوی به صندلیاشبرسانند)، مسیو پیر پل پتیت اپتان۷، گراند ژوكر ولادیمنجلاب حیضلتهتشف، آركژوكرلئوپوك رودلف فون شوانزنباد ـ هودنتالر۸، كنتس مارهاویراگاكیسا سزونی پوتراپستی،۹ حرمخان فیسافاده، كنت آتاناتوسكاراملوپولیس،۱۰ علیبابا بخشش راحتالقوم افندی، سنیور هیداگلوكابالرودون پكادیلوای پالا براس ای پاترنوسترد و لامالورا و دولا مالاریا۱۱،هوكوپوكو هاراكیری،۱۲ هی هونگ چانگ،۱۳ اولاف كوبركدلسن،۱۴ ماینهیر حقه وان كلك، پان پولاكس پادی ریسكی،۱۵ گوزپوند پره كلشتر كراچینابریچیسیچ، بوروس هوپینكوف،۱۷ هرهورهوس دیركتور پرازیدنت هانسچوچلی ـ اشتورلی،۱۸ دكتر پروفسور ورزشگاه ملیوم موزیوم آسایشگاهیومفتقبندیوم مبتذلیوم اختصاصیوم سنتیوم تاریخ عمومیوم ویژگیوم كریگفریداوبرآل گماینه.۱۹ كلیهٔ سُفرا بدون استثنا با عباراتی بسیار محكم كه ناهنجارتراز آنها ممكن نبود دربارهٔ عملیات وحشیانهٔ بینامی كه آنان را به تماشای آندعوت كرده بودند سخن راندند. سپس مناقشهٔ پرحرارتی (كه همه در آنشركت كردند) در میان «د.ج. ز۲۰» بر سر آن درگرفت كه روز تولد قدیسنگهبان ایرلند روز هشتم مارس بوده است یا روز نهم مارس.۲۱ در ضمن اینمباحثه به توپ و شمشیر و تیر برگرد و قرهمینا و نارنجك گازی و ساطور وچتر و منجنیق و پنجهبُكس و كیسهشن و پارهآهن نیز متوسل شدند و بیمحابابرهم ضرب و شتم وارد آوردند.
پیك ویژه فرستادند و پاسبان كوچول،آجدان مكفادن، را از بوترزتاؤن خبر كردند كه آمد و به شتاب نظم را اعادهكرد و به سرعت برق پیشنهاد كرد كه هر دو طرف متخاصم با قبول روزهفدهم قضیه را فیصله دهند. پیشنهاد آن پاسبان تیزهوش سهمتری۲۲بیدرنگ مورد پسند همگان واقع شد و به اتفاق آرا مورد قبول قرار گرفت.تمامی «د. ج. ز» به آجدان مكفادان از ته دل تبریك گفتند، در حالی كه از بدنچند تن از آنان خون فراوانی میرفت. كومنداتوره بنینو بنونه را از زیر كرسیریاست بیرون كشیدند و مشاور حقوقی او آووكاتو پاگامیمی۲۳ توضیح دادكه او فقرات متنوعی را كه در سی و دو جیبش۲۴ پنهان شده است در بحبوحهٔغوغا از جیب همكاران فرودستتر خود اقتباس كرده است بدان امید كه شایدآنان بر سر عقل بیایند. آنچیزها (كه مشتمل بر چندصد ساعت زنانه و مردانهٔنقره و طلا بود) بیدرنگ به صاحبان برحقش اعاده گردید و هماهنگی عمومیحاكم مطلق شد.
رامبولد، آرام و بیتكلّف، در لباس بینقص صبحگاهی كه گل مورد پسندخود، Gladiolus Cruentus] گلایول خونآلود۲۵] را زده بود قدم به سوی چوبهٔدار برداشت. حضور خود را با همان سرفهٔ ملایم رامبولدی اعلام داشت كهبسیاری كوشیدهاند تا آن را تقلید كنند (و ناكام ماندهاند) ـ سرفهای كوتاه ودقیق و با اینهمه مختص خود او. آمدن جلادی كه شهرت جهانی داشت باغریو تحسین آن جمع كثیر روبهرو شد، بانوانی كه از اطرافیان نایبالسلطنهبودند در عین شور و شادی دستمالهای خود را تكان میدادند در حالی كه سفرای خارجی كه از آنان هم پرشورتر بودند نعرهٔ تحسین میكشیدند وملغمهای از فریادهای هوخ، بانزایی، الجن، زیویو، چینچین، پولاكرونیا،هیپهیپ، ویو، الاه، برداشته بودند كه در میان آن فریاد زنگدارِ اوویوای۲۶سفیر سرزمینِ ترانهها (یك نت «فا»ی بلند مضاعف كه یادآور نُتهای دِلدوززیبایی بود كه خواجهٔ كاتالانی۲۷ جدهٔ جدههای ما را با آن بهوجد میآورد) بهآسانی تشخیص داده میشد. ساعت دقیقاً هفده بود. سپس علامت شروع نمازبیدرنگ از پشت بلندگو داده شد و در یك چشم بههم زدن همهٔ سرها برهنهشد، كلاه سروری كومنداتوره كه از زمان انقلاب رینزی۲۸ در تصرف خانوادهٔاو بود به دست مستشار پزشكی او، دكتر پ پ۲۹، از سرش برداشته شد.
اسقف فاضلی كه تقبل كرده بود تا به آن قهرمان شهید كه در شُرُف تأدیهٔ دِینخود با مجازات اعدام بود واپسین تسلاهای دیانت مقدس ما را بدهد باحضور قلب بسیار مسیحایی خود در گودالی پر از آبِ باران زانو زد، و در عیناینكه ردایش روی موهای سفیدش بود، در برابر بارگاه رحمت الهی به دعا ونُدبه و زاری مشغول شد.
جلاد با آن هیكل مهیب، در كنار كُندهٔ چوب، زیر تبرایستاده بود، چهرهاش در یك ظرف دهگالنی كه دو سوراخ در آن بریده بودندپنهان بود و چشمانش از میان آن دو سوراخ برق غضب بیرون میداد.همچنانكه در انتظار علامت مرگبار بود لبهٔ سلاح مخوف خود را با مالاندن آنبه ساعد ورزیدهٔ خود امتحان میكرد، یك نفس پشت سر هم سر از تنگوسفندان گلهای جدا میكرد كه دوستداران حرفهٔ ظالمانه اما ضروری اوفراهم آورده بودند. روی میز ماهون زیبایی در كنار او یك كارد سلاخی قرارداشت و انواع ابزارهای فولادی آبدیده برای درآوردن دل و روده (آنها رامؤسسهٔ كارد و چنگالفروشی آقایان جان راوند و پسران، شفیلد كه شهرتجهانی دارد به سفارش مخصوص آورده بودند)، یك ماهیتابهٔ سُفالی برایآنكه وقتی اثناعشر و ستون فقرات و رودهٔ كور و آپاندیس و غیره را باموفقیت بیرون كشیدند در آن قرار دهند و دو پارچ شیرِ بزرگ برای آنكه خونِبسیار عزیز قربانی بسیار عزیز را در آن بریزند.
مباشرِ خانهٔ مختلط گربهها وسگها شرف حضور داشت تا این ظرفها را پس از آنكه پر میشوند به آنمؤسسهٔ خیریه ببرد. مقامات مربوطه طعامی بسیار عالی مشتمل بر قاچهاینازك گوشت خوك و تخم مرغ، بیفتكِ برشته و پیاز، كه همه را لذیذ پختهبودند با گردههای نانِ داغِ خوشمزهٔ مخصوص صبحانه و چای قوتبخش بهمقدار فراوان تهیه كرده بودند تا شمع این محفل غمبار آن را صرف كند،همانكه وقتی او را برای سربریدن آماده میكردند در عین سرخوشی بود و بهتشریفات اعدام منالبدو الی الختم توجهی دقیق میكرد اما وی با كفنفسی كهدر زمانهٔ ما كمیاب است، در كمال نجابت از جا برخاست و گفت كه آرزوی اودر دمِ مرگ آن است كه طعام را به نشانهٔ عنایت و احترام او در بخشهای قابلقسمت در میان اعضای «جمعیت نظافتچیان تنگدست و بیمار»۳۰ تقسیم كنند(و این آرزو بیدرنگ برآورده شد) و هیجان nec and non plus ultra ] در نقطهٔاعلای قابل حصول] وقتی به اوج خود رسید كه نامزد برگزیدهاش صفهایمسلسل تماشاگران را شكافت و خود را در بغل عضلانی او انداخت، در بغلهمان مردی كه در شرف آن بود تا در راه وصل او به عالم ابدیت پرتاب شود.قهرمان، اندام باریك او را در آغوش پُرمهر خود جای داد و زیر لب عاشقانهگفت: شیلای من.
۳۱ دختر كه از این طرز استعمال نام كوچك خود به شوقآمده بود ــــ. وقتی كه رودهای شور اشكهایشان درهم آمیخت به آنقهرمان قول داد كه یاد او را همواره عزیز خواهد داشت و هرگز آن یار قهرمانخود را از یاد نخواهد برد كه ترانهگویان چنان بهسوی مرگ رفت كه گویی بهتماشای مسابقهٔ چوگانبازی در پارك كلانتورك میرود. آن روزگاران خوشپربركت كودكی را به خاطرش آورد كه دست در دست یكدیگر بر سواحلآنالیفی در سرگرمیهای معصومانهٔ جوانی غرق میشدند و آنگاه هر دوروزگار دهشتناكِ كنونی خود را از یاد بردند و هر دو از ته دل خندیدند و همهٔتماشاگران، از جمله حضرت كشیش، در سرور همگانی شریك شدند. جمعهیولاوار تماشاگران از شادی بیرودرواسی تلوتلو میخوردند.
جیمز جویس
برگردان: منوچهر بدیعی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران بابک زنجانی مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم قوه قضائیه خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
تهران قوه قضاییه هواشناسی سیل آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی پلیس سازمان هواشناسی شورای شهر تهران قتل شورای شهر
خودرو سایپا بانک مرکزی قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو دلار بازار خودرو چین مالیات تورم
تلویزیون سریال رسانه سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی تئاتر فیلم زنان رسانه ملی کتاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال لیگ برتر تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی وحید شمسایی
هوش مصنوعی اینستاگرام ناسا اپل تسلا تبلیغات فناوری پهپاد همراه اول آیفون گوگل
داروخانه مسمومیت دیابت خواب کاهش وزن طول عمر سلامت روان بارداری هندوانه