جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

نگاهی به جایگاه مثنوی ملا احمد نراقی در ادب فارسی


بیست و دوم تیر ماه سالروز ارتحال عالم ربانی , مرحوم ملا احمد نراقی ۱۲۴۵ ۱۱۸۵ ه ق است

بیست و دوم تیر ماه سالروز ارتحال عالم ربانی ، مرحوم ملا احمد نراقی (۱۲۴۵-۱۱۸۵ ه ق ) است . آنچه در پی می آید، گزارش تحلیلی از « مثنوی طاقدیس » سروده آن دانشمند ژرف اندیش ، عارف پیشه است : در میان چند مجموعه شعری كه از گروه عالمان پر آوازهء شیعی ، باقی مانده است طاقدیس اثر طبع و خامه مرحوم ملا احمد نراقی متخلص به صفایی زنگ و بویی دیگر و سمت و سویی متفاوت دارد. علی القاعده باید از وجه تسمیه و ساختار هندسی طاقدیس سهن را آغاز كرد و این شاید مناسب تر نیز باشد اما نگارنده سخن درباره این گونه مباحث نه چندان مهم را به اجمال لرگزار خواهد كرد و پس از توضیحاتی كوتاه درباره خصوصیات شكلی طاقدیس پیگیر شباهت های این اثر دلپذیری با مثنوی معنوی مولانا جلال الدین ( مولوی) خواهد بود و از آن رهگذر پاره ای از معم ترین ویژگی های شكلی و معنایی طاقدیس را بر خواهد نمود. طاقدیس كلمه ای است مركب از طاق و دیس معنای طاق روشن است اما كلمه دیس در لغت مشابه پسوند شباهت و مانندگی است همچون تندیس كه به معنای مانند تن است در فرهنگنامه های لغت آمده است كه دیس یا دیز كلمه ای است در فارسی پهلوی به معنای شبیه، مانند، نظیر، همتا كه با بعضی كلمات تركیب می شود و معنای مثل و مانند می دهد. [۱]

از معنای لغوی طاقدیس كه بگذریم ،‌مهم معنای اصطلاحی و تاریخی آن است كه در آن باره نیز گفته اند:

۱ – از ریدون ، پادشاه افسانه ای ایران باستان تختی به خسرو پرویز به ارث رسید كه نام آن طاقدیس بود . خصوصیت شگفت و زبانزد این تخت افسانه ای آن است كه جمیع حالات فلكی و نجومی در آن ظاهر می شده و آن را سه طبقه بوده است.[۲]

مرحوم علی اصغر حكمت در مقاله ای تحت عنوان تخت طاوس پاره ای از مهمترین تخت های پادشاهی را بر می شمرد و چون به طاقدیس می رسد، می نویسد: در داستان های ایران اشاره به تخت بسیار مهمی شده است به نام طاقدیس كه اصل آن را به زمان افسانه ای ضحاك و فریدون منتسب می دارند و می گویند كه بعد از ایشان سلاطین كیان و پس از ایشان اسكندر و ساسانیان آن را نگاه داشته و بر تجمل و زینت آن افزوده اند تا آن كه نوبت به خسرو پرویز رسیده ، وی آن را به حد اعلای هنرنمایی رسانده است. شاهنامه فصلی طولانی در خصوص این تخت دارد كه با این بیت آغاز می شود:

زتختی كه خوانی ورا تاقدیس

كه بنهاد پرویز در عصر خویش[۳] شرح مبسوط در وصف آن تخت آورده از فلزات قیمتی و جواهرات گرانبهایی كه در آن تعبیه كرده بودند و تصویر ستاره ها و ماه و خورشید در آن به كار برده بودند، به تفصیل سخن گفته (است). این تخت ظاهراً بعد از فتح مداین ببه دست لشكر اسلام از میان رفته است.[۴]

۲ – ایوان پادشاهان و برآمدگی تاج مانند عمارت بزرگ را نیز طاقدیس می گفتند.[۵]

۳ – صفه حضرت سلیمان [۶]

مرحوم ملا احمد نراقی درباره وجه نامگذاری مثنوی اش به طاقدیس ، سخنی نگفته است و تا آن جا كه راقم می داند، در جایی دیگر نیز در این باره رای قاطع و پایانی داده نشده است . بدین رو چاره ای جز گمانه زنی و حدس ، نیست . از سه معنای اصطلاحی طاقدیس كه گفته آمد، هر سه برای نامگذاری مثنوی طاقدیس ، مناسبت دارند؛ اما معنای سوم كه صفه حضرت سلیمان است تناسب بیش تری برای نانگذاری طاقدیس دارد. به ویژه آن كه فرزانه نراق بخش های مثنوی طاقدیس را نیز صفه نامیده و برآن بوده است كه آن را تا چهار صفه ادامه دهد كه البته اجل رشته مجالش را برید. در ابیات پایانی صفه اول نیز هر دو كلمه ( صفه و طاقدیس ) را با هم می آورد.

داستانم را كنون آمد خنام

صفه ای از طاقدیسم شد تمام .[۷]

نا گفته نماند كه برای معانی دیگر طاقدیس نیز می توان وجهی شمرد یا تراشید كه تناسب آن را با مثنوی حاضر نشان می دهند . به هر روی نامیدن چنین كتابی به «طاقدیس» نشان از آن دارد كه فاضل نراقی برای این اثر خود اهمیت و شایستگی بسباری قائل بوده و صفه های آن را همتر از با مكانت اولیا و جلالت انبیا می دانسته است چنان كه مولوی نیز بارها مثنوی خود را از جهاتی با قرآن مقایسه می كرده و می سنجیده است .[۸]

جایگاه علمی – ادبی طاقدیس

طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی در میان مجموعه های شعری عالمان شیعی جایگاهی بسیار بلند و ویژه دارد. این كتاب مستطاب را اگر چه نمی توان با آثار معم ادبی همچون دیوان حافظ و مثنوی معنوی و منطق الطیر عطار و حدیقه الحقیقه سنایی سنجید به عتم در میان دیوان هایی كه از دانشكندان بزرگ شیعی در چند سده اخیر باقی مانده است مقامی در خور تحسین و حتی تقلید دارد زیرا در دیوان عالمانی مانند شیخ بهایی و حاج ملا هادی سبزواری ، به مباحث علمی از زبان ادبی ، كمتر پرداخته شده است و بیش تر تغزل و بیان حالات عشقی و درونی است . به همین دلیل است كه آنان غزل را پسندیده و در همین قالب طبع آزمایی كرده اند. البته جناب شیخ بهایی مثنوی هایی نیز سروده است ولی روح حاكم بر آن مثنوی ها همان تغزل و شرح و بیان عشق و عاشقی است یعنی عزل مثنوی آن كه بی پروا و ماهرانه مباحث عرفانی را به بیان صریح و مستقیم در قالب شعر آورده است فاضل نراقی است و دیگران بیش تر به اشارت و كنایات شعری كه مشحون از استعاره و تمثیل است بسنده كرده اند آری در طاقدیس نیز زبان تمثیل و استعاره بسیار مجال حضور یافته است اما به اقتضای نوع شعری (نثنوی) و سبك بیانی كنایات و استعارات طاقدیس فاصله كنتری با معانی مستقیم عرفانی دارند در واقع می توان تفاوت عمده طاقدیس را با دیوان هایی مانند دفتر شعر شیخ بهایی و حاج ملا هادی سبزواری از نوع تفاوت مثنوی مولوی با دیوان حافظ دانست ، البته با نظر داشت اهمیت و ارزش ادبی آنها. راقم سطو معتقد است اگر مثنوی طاقدیس از شبات های خود با مثنوی معنوی می كاستن و اگر چاپ های انتقادی آن كماّ ً و كیفاً بیش تر می شد و اگر نویسندگان و محققان نگاه جدی تری به این كتاب می گردند این مثنوی شریف اینك جایگاه دیگری می داشت و اهمیت و ارزش آن شناخته تر می گردید.

شباهت های بسیار و گاه افراطی – كه توضیح آن خواهد آمد به مثنوی مولوی، از جمله موانع شهرت و ظهور این اثر بر سر قلم ها و زبان هاست زیرا هماره «‌پایه»‌ و « پیرو»‌ را در محاق فراموشی و غفلت قرار می دهد.

ساختار شكلی طاقدیس

مثنوی طاقدیس با بیتی آغاز می شود كه شاعر در آن بیت خوانندگان خود را به شنیدن داستانی از راستان دعوت می كند و بر خلاف شیوه معمول ، بدون مقدمه و حمد و ثنای الهی و نعمت رسول (ص) بر سرنكته ای عرفانی می رود. یعنی نخستین ابیات طاقدیس ، نخستین ابیات داستانی است كه در آن به فلسفه خلقت انسان و رابطه او با آفریدگارش می پردازد . این شیوه آغاز جز در مثنوی معنوی سابقه ندارد و از همین جا می توان به ماهیت طاقدیس و راهبرد شعری سراینده آن پی برد. از لحاظ نوع ادبی طاقدیس به وزن رمل محذوف است كه آثار مهم در این بحر ، عبارتند از : منطق الطیر عطار و مثنوی معنوی ،‌ آمیختن كتاب به حكایات تمثیلی تاریخی و دینی از دیگر ویژگی های شكلی طاقدیس است . آنچه در این سبك شعری ، كمتر سابقه داشته

استفاده از احادیث شیعی و حكایات مربوط به ائمه هدی (ع) است كه طاقدیس به آنها به چشم عنایت نگریسته است . طاقدیس مانند بسیاری از كتب كلاسیك عرفانی مشحون از داستان های كوتاه و بلندی است كه از هر گوشه آن ها معنا و معرفتی می تراود. به دلیل اهمیت این وجه از آثار منظوم عرفانی ، جا دارد قدری درباره حكایت و قصه بیفزاییم تا معلوم گردد كه مصنفان آثاری مانند طاقدیس چه انگیزه هایی برای پرداختن به قصه و حكایت دارند. حكایات و تمثیلات با همه سادگی و كوتاهی شان پر نقش و نگارترین صفحه در كتاب تمدن و فرهنگ بشری اند. صاحبان اندیشه های پیچیده و افكار بلند وقتی به اهمیت حكایات ملی و آیینی خود پی می برند كه دوران خامی و نارسیدگی را پشت سر گذاشته و پختگی و بلوغ یافته باشند. یكی از همین حكایت گویان كه از هیات و هیبت عالمان بیرون درآمد و به راهی دیگر رفت مولوی است صابون نقد داستان سرایی و قصه گویی به تن او نیز خورده است و در دفتر سوم مثنوی سخن منتقدان خود و كتابش را بهتر از خود آنان نقل می كند كه گفته اند :‌مثنوی سخن سبك و بی مقداری نیست آن مباحث دقیق عرفانی كه در آن ها از مقامات تبتل تا فنا سخن می رود و ذكر بحث و اسرار بلند جایی در مثنوی ندارد و همه اساطیر و افسانه های كهنه است.

این سخن پست است یعنی مثنوی

قصه پیغمبر است و پیروی

نیست ذكر بحث و اسرار بلند

كه دوانند اولیا آن سو كمند

از مقامات تبتل تا فنا

پایه پایه تا ملاقات خدا

شرح و حد هر مقام و منزلی

كه به پر زو بر پرد صاحبدلی [۹]

اما پاسخ مولوی به اینان فقط یك كلمه است : «‌قرآن را چه می گویید؟»

چون كتاب الله بیامد هم بر آ“

این چنین طعنه زدند آن كافران

كه اساطیر ست و افسانه ی نژند

نیست تعمیقی و تحقیقی بلند

نیست تعمیقی و تحقیقی بلند

كودكان خرد فهمش می كنند

نیست جز امر پسند و نا پسند

ذكر یوسف ، ذكر زلف پر خمش

ذكر یعقوب و زلیخا و غمش

ظاهرست و هر كسی پی می برد

كوبیان كه گم شود در وی خرد[۱۰]

پس پاسخ قرآن را به منتقدان خود (قرآن ) نقل می كند و از همان جا پاسخ طاعنان مثنوی را نیز پیش وی آنان می نهد:

گفت اگر آسان نماد این به تو

این چنین آسان یكی سوره بگو

جنتان وانستان و اهل كار

گو یكی آیت از این آسان بگو[۱۱]

از آنجا به بعد به حقیقت قرآن و این كتاب بزرگ آسمانی ،‌غیر از ظاهر بطونی نیز دارد، می پردازد و آن را به عصای موسی تشبیه می كند كه به ظاهر ، چوبی خشك است اما در جای خود اژدهایی است كه هر مكر و سحری را می بلعد و صولت موسی را می نمایاند.

خداوند ابایی ندارد از آن كه خود را قصه گو بخواند بنگرید:

و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا علیك (غافر ۷۸)

تلك القری نقص علیك من انبائها ( اعراف ۱۰۱)

به همین خاطر بود كه منكران و مخالفان قرآن آن را « اساطیر الاولین » می خواندند و این شیوه و حیانی را نقص می شمردند.[۱۲]

آنان در قرآن « تعمیقی و تحقیقی بلند» نمی دیدند و مفاد آن را عامه پسند و كودكانه می پنداشتند و همه این تهمت ها از آن جا ناشی می شد كه قرآن ژست عالمانه به خود نگرفته و پر از تمثیل و داستان است . از داستان های قرآن كه بگذریم ، حكایات ملی و مذهبی ما نیز خود حكایتی دیگر دارند. قصه های بلند و كوتاهی كه در كتب اخلاقی عرفانی و حتی فلسفی ( ماند حی بن یقطان نوشته ابن سینا و سلامان و ابسان نوشته جامی )‌ آمده اند، به مثابه « معجون فرهنگ »‌اند؛ زیرا چندین دانش و بینش گاه در حكایت كوتاهی به هم می رسند و مشی حكیمانه را باز می گویند گاه جهانی از معنا را می توان در یك داستان فشرد و چون پای تلخیص و ایجاز در میان است ، پس گاه می توان چندین جهان تو در تو و پهلوی هم را در معجونی ساخت و در حلق بیمارانی ریخت كه طبیبان دانشمند از عهده شناخت و درمان درد آن ها بر نیامده اند.[۱۳]


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.