چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
سوسك
روی بالكن ایستادهام. نسیم گرم نیمروزی، پیراهنم را به تنم میچسباند. احساس خنكی میكنم. چمنهای سبز پای ساختمان درخشنده شدهاند و بخار سبز آنها همراه با گرما مانند رشتهای به دور هم میپیچند و بوی گرمازدهٔ علفها را با خود تا طبقه چهارم میآورد. سكون لغزندهای در هوا موج میزند. صدای گنجشكی از میان درختها میآید و صدای گنجشك دیگر و صدای دستهای گنجشک درهم میآمیزند و بعد سكوت میشود.
روی لبه بالكن مینشینم و به دور دستها نگاه میكنم. نگاهام از روی شیروانیهای نورانی میگذرد و به كوههای پوشیده از درختهای سبز انبوه اطراف میافتد. مدتی به سبزی بخارآلود درختهای دوردست خیره میمانم. دلم میخواهد نگاهام در جنگل گم شود، اما جنگل انعطافناپذیر است و نگاه من همچنان از دور به آن خیره میماند.
چند مگس بیحال در بالكن پرواز میكنند. هوا دم دارد. یاد سیبزمینیهایی میافتم كه گذاشته بودم بپزند. با بیحوصلگی به آشپزخانه میروم. هوای خانه خنك است. اجاق را خاموش میكنم و به قابلمهٔ سیبزمینیهای پخته نگاه میكنم. بخار گرم آنها، حرارتی ناخواسته در رگهایم به جریان میاندازد. یكی از آنها را بر میدارم. پوست داغش دستهایم را میسوزاند. این دست و آن دست میكنم و در فاصلهٔ این جابهجاییها كمی از پوستش را میكنم و گاز میزنم، تا جایی كه گرمایش را در معده و رگهایم احساس میكنم كه بر تنم عرق مینشاند.
به حمام میروم و شیر آب سرد را باز میكنم. وان پر میشود و حبابهای درشت روی هم میغلتند، و موج میزنند تا انتهای وان. آب از كنارهها به آرامی بالا میآید. لباسهایم را درمیآورم و تن گرمازدهام را به آب سرد میسپارم. قلبم از تضاد دما لحظهای میگیرد، نفس بلندی میكشم و میگذارم خنكی آب از منافذ پوستم بگذرد و به قلبم برسد. صدای قطرههای آبی كه در وان میچكد ضرب آهنگ پایانناپذیر عقربههای ساعت را تداعی میكند.
شیر آب را میبندم. در سكوت مطلقی كه حاكم است نگاهام به انگشتهای صورتی پاهایم خیره میماند. پایم را از آب بیرون میآورم و روی لبهٔ وان میگذارم و پای دیگرم را به آن تكیه میدهم. آب از روی آنها میسرد و به وان برمیگردد. نور اندكی از پنجره روی كاشیهای سفید میریزد و بعد مانند حبابهای كوچك روی كف حمام پخش میشود. نگاهام دور حمام را میكاود. در گوشهای موجی از زندگی به چشمم میخورد. روی آرنجهایم نیمخیز میشوم تا بهتر ببینم. دستهای از مورچهها به دنبال سوسك لنگی میدوند. سوسك كشانكشان خود را روی زمین پیش میكشد، سرعتش كم است و مورچهها كه عقب مانده بودند به آن میرسند. سرعتش را زیاد میكند و یكی از پاهایش را كه له شده است همراه بدنش روی زمین میكشاند. تعداد مورچهها بیشتر میشود. من شاهد درماندگی سوسك هستم. دلم برایش میسوزد، میتوانم بلند شوم و بیاندازمش توی راهاب. بدنم را شل میكنم و به درون آب فرو میروم تا جایی كه سرم نیز به درون آب میرود و موهایم روی آب شناور میماند.
سهیلا صفری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست