جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

به بهانه نمایش مانیفست چو محمد رحمانیان


به بهانه نمایش مانیفست چو محمد رحمانیان

بزرگترین و مهمترین ایرادی که از نویسندگان ادبیات دراماتیک ما اعم از فیلمنامه نویس و نمایشنامه نویس می گیرند این است که بدون تحقیق و اطلاعات کافی به قلمفرسایی در رابطه با موضوعی خاص می پردازند

دو حرف دارم جدا جدا…

▪ اول اینکه:

بزرگترین و مهمترین ایرادی که از نویسندگان ادبیات دراماتیک ما ( اعم از فیلمنامه نویس و نمایشنامه نویس) می گیرند این است که بدون تحقیق و اطلاعات کافی به قلمفرسایی در رابطه با موضوعی خاص می پردازند. بخصوص نمایش هایی که شامل اتفاقاتی هستند که در رخدادگاهی خارج از ایران اتفاق می افتند. در واقع هنگام مواجه با موضوعات خارجی لزوم این پشتوانه تحقیقی بیشتر نمود پیدا می کند. تعداد محدودی از نمایشنامه نویسان ما سراغ موضوعات خارجی می روند و طبعا تعداد محدودتری زحمت تحقیق کردن را بر خود هموار می سازند. محمد رحمانیان نگین این جمع محقق است. او مصداق درست ” فرزند زمان خود” بودن است. او بسیار مشتاق است تا کارهایش آئینه ای باشند در برابر اتفاقات مهمی که در جهان رخ می دهد. یک مرور ساده بر کارنامه این هنرمند می تواند صحت این ادعا باشد.

نمایش” مصاحبه” خاطرتان هست؟ یک کار دو اپیزودی. “کشتن گربه بابا فونتن” و” دیگر مرا صدا نزن مادر” با بازی های بی نظیر مهتاب نصیرپور و حبیب رضایی و صدای فراموش نشدنی زنده یاد احمد آقالو در نقش مصاحبه گر. کلیت کار تحقیقی مفصل در رابطه با مبارزان الجزایری بلاخص جمیله باپوشا و مبارزات مردمی این کشور علیه فرانسوی ها را می طلبید. در اپیزود دوم علاوه بر این، تحقیقی در زمینه فیزیک هم چاشنی کار باید می شد که محمد رحمانیان به خوبی از عهده هر دو برآمد. یادش بخیر. بعد از اجرای نمایش فرصتی دست داد تا با رحمانیان چند جمله ای حرف بزنم. وقتی از تحقیقات پرسیدم ایشان گفت:” چند ماهی زندگی و کار خود را تعطیل کردم و فقط فیزیک خواندم تا نحوه درست کردن یک بمب صوتی را بفهمم” و این همان ارزش قائل بودن برای کار و تماشاگر است. در نمایش “خروس” هم این تحقیقات به گونه ای دیگر نمود داشت. مطالعه ای در زندگی افغانها، کسب و کارشان، جنگ های داخلی شان و…. حتی عاشق شدنشان. یا نمایش “پل” که به نظر این قلم بهترین تئاتر تاریخی و مذهبی بوده که تا به حال اجرا شده است. یک بازی با تاریخ آن هم با واقعه مهمی چون کربلا. به قول استاد بهرام بیضایی این خط را بگیر و بیا تا برسیم به … “مانیفست چو”

باز هم رحمانیان برگ زرینی دیگر رو می کند. اولین فاکتوری که هنگام تماشای این نمایش به چشم می آید همان پشتوانه تحقیقاتی ست. ناگفته پیداست که رحمانیان تحقیق مفصلی درباره حادثه کشتار دانشگاه ویرجینیا تک داشته. این بزرگترین کشتار مدرسه ای در ایالات متحده بود. کشتارهای این چنینی در آمریکا موضوع جدیدی نیست اما مسئله ای که این اتفاق را از دیگر اتفاقات مشابه متمایز می سازد، استفاده از رسانه از طرف عامل این کشتار یعنی “سونگ هوی چو” بود. اتفاق از این قرار بود که: “چو جوان مهاجر کره ای ست که از ده سالگی ساکن ایالات متحده بوده. او دانشجوی سال آخر زبان و ادبیات انگلیسی است. ۲۳ سال دارد. او فردی گوشه گیر و درون گراست و به سختی با کسی ارتباط برقرار می کند. تا اینکه صبح روز ۱۶ آوریل، چو به خوابگاه دانشگاه ویرجینیا تک می رود و دختر و پسری را می کشد بعد از آن به اداره پست می رود و فیلمی را که قبلا از خود تهیه کرده بود برای یک شبکه تلویزیونی می فرستد و در بازگشت دوباره اش به دانشگاه، به دپارتمان مهندسی می رود و آنجاست که دست به کشتار دانشجویان و اساتید می زند. مجموعا سی و دو نفر را می کشد و دست آخر با شلیک گلوله ای به شقیقه خودش، به این حادثه پایان می دهد.” طبعا این حادثه آنقدر هولناک هست که هر هنرمندی را به کاوش درباره چگونگی وقوع این حادثه و اینکه چگونه راه تکرار این قبیل حوادث را باید بست، وامی دارد. محمد رحمانیان هم از این قاعده مستثنی نیست.

و حالا در”مانیفست چو” (چه عنوان با مسمایی) شاهد شش بازیگر هستیم که قصد دارند این فاجعه را به نمایش تبدیل کنند. اما مشکل اینجاست که آنها از درک حقیقت وامانده اند. تمام راههای کشف حقیقت بن بستی بیش نیست. دست آخر همه چیز به تماشاگر سپرده می شود. اما تصمیم آنها هم هر چه باشد باز هم تمام حقیقت نیست و علاوه بر اینکه دردی را درمان نمی کند، خود بوجود آورنده گره ای دیگردر نمایش است. اینجاست که یکی دیگر از ظرائف کار رحمانیان نمایان می شود. یعنی گره افکنی نمایشی به وسیله تماشاگر. این گونه است که هیچ پایانی را نمی توان برای این کار متصور بود. چرا که به تعداد تماشاگران گره وجود دارد.

جسارت های ستودنی رحمانیان کماکان ادامه دارد. بعد از گذر از میزانسن های ثابت و ایستا در “مصاحبه” که بازیگران از ابتدا تا انتهای نمایش بی حرکت نشسته اند و استفاده خلاقانه از صحنه گردان در نمایش “پل” و حضور پررنگ لهجه در”خروس” و… این بار تمامی دیالوگها به زبان انگلیسی ادا می شوند. این فاکتور شاید موجب کاهش تعداد تماشاگر و از طرفی مانع از ارتباط کامل بیننده با نمایش باشد اما رحمانیان آنقدر به تصویر های کارش ایمان دارد که این ریسک را می پذیرد. از سویی دیگر درخلال نمایش مصاحبه هایی که قبلا با شاهدان عینی ماجرا انجام شده و گزارشات گزارشگران شبکه های مختلف و حتی صحنه هایی از فیلم ۱۸۰۰ کلمه ای که چو برای شبکه “ان بی سی” ارسال کرده بود به صورت تصویری به نمایش در می آیند، طبیعی است که تمام این فیلمها به زبان انگلیسی پخش می شوند. رحمانیان برای اینکه یکی از عناصر اصلی تئاتر یعنی ترسیم فضا را از دست ندهد و برای یک دست بودن فضای کار و همچنین ساختن حال و هوایی مناسب برای تماشاگر و ایجاد توازن بین زبان فیلمها و زبان نمایش حکم به انگلیسی ادا کردن دیالوگ ها می دهد.

یادش بخیر. دوست بذله گویی در دانشگاه داشتیم که از هواداران پرو پا قرص محمد رحمانیان بود. همیشه به شوخی می گفت:” اگر در آفریقا مگسی به پرواز درآید، رحمانیان برای آن نمایشنامه ای خواهد نوشت”.

روز به روز که می گذرد حرفش برایم معنای تازه ای می یابد. اصلا بعضی ها اینگونه اند. ساخته شده اند برای ابتکار و نوآوری. محمد رحمانیان هم چنین است.

▪ و حرف دوم:

نمی خواهم به حوزه نقد این اثر بغلتم که نقادی کار من نیست.حتی ا گرخودم تئاتر خوانده باشم یا کار کرده باشم. اما حرفهایی هست که نمی توانم نزنم. حرفهایی که چون بغض گلوی من و هم نسلانم را گرفته. ترسم از آن است که روزی این درد خفته دق مرگمان کند. طبعا هر کارگردان تئاتر با توجه به شرایط زمانه و اوضاع کشورش متنی را برای اجرا برمی گزیند و یا ایده ای را مناسب نوشتن می بیند که با شرایط اجتماعی زمان حاضر هم خوانی داشته باشد. اینگونه است که اجرای نمایش تاجر ونیزی در لهستان ممنوع اعلام می شود . اما در ایران کنونی ما چه کسی به تئاتر اهمیت می دهد؟ اجرای یک تئاتر چقدر می تواند موثر باشد؟ یا اینکه دلیل این انتخاب رحمانیان چه بوده؟ نمی توانم به رحمانیان دست مریزاد نگویم. لابلای این کار من فقط حال و روز هم نسلان خودم را دیدم. نسلی که آرام آرام علاقه اش به مرگ بیشتر از قبل می شود. نسلی که زندگی اش ابزورد شده ولی جرات ابزورد کار کردن را ندارد.نسلی که حرفهایش بیشتراز هزار و هشتصد کلمه ای است که چو گفت. نسلی که شاید روزی مثل سونگ هوی چو شود و بخواهد پیله ضخیمی راکه دور خود تنیده است پاره کند. کسی چه می داند شاید روزی این مانیفست، مانیفست ما هم باشد. ممنونم آقای رحمانیان عزیز!