پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

اصلاح و انقلاب در رژیم پهلوی


اصلاح و انقلاب در رژیم پهلوی

در سالیان اخیر بسیاری از نسل پس از انقلاب و حتی شماری از نسل دیروز از موضع نقد و حتی رد و نفی در مورد انقلاب و مبارزه پیش از انقلاب سخن می گویند یا انقلاب و انقلابیگری و مبارزات سیاسی در عصر پهلوی دوم را به طور کلی نفی می کنند و آن تلاش را مضر می شمارند و یا بدفهمی و بدعملی ها و به طور کلی اشتباهات ایدئولوژیک یا استراتژیک گروه های مبارز و انقلابی را منشاء حوادث بعدی پس از انقلاب می دانند

در سالیان اخیر بسیاری از نسل پس از انقلاب و حتی شماری از نسل دیروز از موضع نقد و حتی رد و نفی در مورد انقلاب و مبارزه پیش از انقلاب سخن می گویند یا انقلاب و انقلابیگری و مبارزات سیاسی در عصر پهلوی دوم را به طور کلی نفی می کنند و آن تلاش را مضر می شمارند و یا بدفهمی و بدعملی ها و به طور کلی اشتباهات ایدئولوژیک یا استراتژیک گروه های مبارز و انقلابی را منشاء حوادث بعدی پس از انقلاب می دانند.

من اکنون نه در مقام دفاع تئوریک از تئوری انقلاب هستم و نه می خواهم از هر عمل انقلابی در هر مقطع از تاریخ ایران (از جمله در دهه ۴۰ و ۵۰) دفاع کنم و نه بر آنم که از تمام انقلابیون حمایت نمایم، آنچه که حال مورد تاکید من است دو نکته اساسی و بنیادین است، یکی ضرورت مبارزه با رژیم ارتجاعی و استبدادی پهلوی است و دیگر، دفاع از اخلاص و ایمان انقلابی زنان و مردانی که در آن شرایط زندگی و رفاه و آرامش و امنیت و عافیت و عافیت طلبی را رها کردند و برای آزادی و عدالت و استقلال میهن در سطوح مختلف مبارزه کردند و شماری از آنان به شهادت رسیدند. درباره هر کدام به توضیحی کوتاه بسنده می کنم.

امروز برخی افراد به طور جدی درباره درستی و صحت مبارزه سیاسی و انقلابی براندازانه تردید کردند یا گاه قاطعانه آن را غلط و زیان آور می دانند. اینگونه تحلیلگران یا از نظر تئوریک مطلقاً با انقلاب و انقلابیگری مخالفند و آن را در هر حال تجویز نمی کنند یا معتقدند در رژیم پهلوی هنوز امکان اصلاح وجود داشت و نیازی به انقلاب و براندازی نبود و در نهایت همین خشونت های انقلابی رژیم را به استبداد مطلق و خشونت بی پایان کشاند و تحولات اجتماعی و مدنی و تشکیل نهادهای مدرن را ناممکن ساخت.

بگذریم که هنوز علت اصلی چنین رویکردی و تحلیلی، تحولات پس از انقلاب است و در واقع بسیاری به صورت واکنشی و عموماً احساسی در برابر واقعیت های تلخ به چنین موضع گیری ها و تحلیل های شبه علمی کشانده شده اند، اما مدعای اصلی مدعیان قابل توجه و تامل است و باید درباره آن علمی و منصفانه اندیشید و داوری کرد و این البته هم به تحقیق کامل و هم به همه جانبه نگری و هم به انصاف علمی و هم زمان مفصل برای بحث و گفت وگو نیاز دارد. اما من هنوز قانع نشده ام که واقعاً رژیم شاه اصلاح پذیر بوده و در سالیان پس از پانزده خرداد امکان اصلاح آن از طریق فعالیت های مدنی و حزبی و سیاسی و پارلمانتاریستی و در نهایت مشارکت در قدرت وجود داشته است.

اندیشه مبارزه مسلحانه و طرح شعار «تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است» اولاً یک باره و بدون مقدمات مطرح نشده و ثانیاً محصول فکر و نظر یک فرد و حتی یک گروه و سازمان نبوده است. از شهریور ۱۳۲۰ تا اوایل دهه ۴۰ دو دهه گذشته بود و در طول دو دهه روشنفکران و سیاست ورزان در جناح های مختلف ملی، اسلامی و مارکسیستی کوشش های بسیاری کرده بودند تا رژیم را به انعطاف و انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در چارچوب نظام سلطنت پهلوی و قانون اساسی مشروطه وادارند اما به رغم توفیقات نسبی و مقطعی (از جمله در دوران سه ساله نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق)، سرانجام انسداد سیاسی کامل پدیدار شد و بن بست کامل فراروی تمام نیروهای سیاسی و اجتماعی و روشنفکری آشکار شد.

در این دوران بیست ساله، شاه به جای این که شاه مشروطه باشد و حتی نصایح کسانی چون مصدق و بازرگان را بشنود و به سلطنت بسنده کند و حکومت را به مردم واگذارد، روز به روز و قدم به قدم با نقض آشکار قانون اساسی به استبداد و خودکامگی گرایش پیدا کرد و سرانجام پس از کودتای ۲۸ مرداد سلطنت و حکومت را ادغام کرد و پس از پانزدهم خرداد ۴۲ به استبداد مطلق روی آورد و چنان با خشونت و خودکامگی به سرکوب آزادیخواهان و ملیون و عناصر دموکرات و قانون گرا دست زد که دیگر روزنه امیدی باقی نماند.

آیا بیست و چهار سال (۴۴-۲۰) تجربه و آزمون رژیم کافی نبود؟ گفته اند و درست گفته اند که وقتی زبان ها بریده و دهان ها دوخته و قلم ها شکسته شود و همه به یأس کامل برسند، صفیر گلوله فضا را خواهد شکافت و دوران جدید مبارزه را نوید می دهد و این در تمام مبارزات مسلحانه و انقلابیگری های معاصر جهان تجربه شده است.

تمامی شواهد تاریخی و اسناد و شهادت رجال سیاسی و دست اندرکار مبارزات سیاسی و اجتماعی دهه ۴۰ حکایت از آن دارد که اصلاح ناپذیری نظام اندیشه یی اجمالی بود و حتی شخصیتی چون مهندس بازرگان در دادگاه با درک تاریخی درست خود آشکارا اعلام می کند که ما آخرین گروهی هستیم که با شما با زبان قانون صحبت می کند و همین شخصیت ها عموماً پس از پیدایش و ظهور سازمان های چریکی از آنها استقبال کرده و آنان را تایید کردند و به حمایت همه جانبه یا مشروط خود از چریک ها پرداختند و البته شماری هم سکوت کردند ولی بسیار بعید می دانم که در سالیان پیش از انقلاب یک عنصر سیاسی به رزمندگان انقلابی احترام نگذاشته باشد. روحانیون سیاسی نیز عموماً یا رسماً و عملاً مبارزات چریکی را تایید و از آن حمایت می کردند و یا سکوت تاییدآمیز داشتند.

اگر این گزارش تاریخی درست باشد، می توان این نتیجه را گرفت که در دهه ۴۰ استراتژی مقبول و معقول هم استراتژی مبارزه مسلحانه و حداقل قهرآمیز بوده و همه مبارزان کم و بیش به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه شکست سکوت و در نهایت واژگونی رژیم استبدادی و تحقق عدالت و آزادی و پیشرفت و تامین کرامت انسان صفیر گلوله و مقاومت براندازانه است. آیا این تشخیص غلط بود؟ به نظر می رسد این استراتژی درست بود و اجتناب ناپذیر چرا که واقعاً رژیم کمترین انعطافی برای اصلاح و تغییر در وضعیت موجود نشان نمی داد بلکه در مقابل روز به روز خشن تر و متصلب تر می شد و شاه یقین داشت با آمریت و جباریت تمام و البته با اتکا به حمایت های خارجی هم به سلطنت خود ادامه دهد و هم به نوعی رفرم و تجدد و حداکثر آزادی های اجتماعی (بدون آزادی های سیاسی) جامه عمل بپوشد.

اما این ممکن نبود و ممکن نشد. البته نباید فراموش کرد که در آن دوران مبارزات آزادیبخش و ضداستعماری و ضداستبدادی در آسیا و آفریقا و امریکای لاتین به شدت جریان داشت و شماری از آنها به پیروزی رسیده بودند و این بی تردید فضای فکری نخبگان و روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی را تحت تاثیر قرار داده و در تحلیل آنان از شرایط و انتخاب استراتژی براندازی رژیم دخالت موثر داشت. جالب اینکه در ایران نیز همین استراتژی موفق از آب درآمد.

هر چند استراتژی مبارزه مسلحانه (که مسعود احمدزاده آن را هم استراتژی و هم تاکتیک نامیده بود) نقش تعیین کننده و نهایی در پیروزی انقلاب ایران نداشت اما استراتژی براندازی و قهرآمیز کامیاب بود و این از درستی آن حکایت می کند. بگذریم که از نظر جامعه شناسی و تحولات تاریخی «انقلاب» پدیده یی است که اتفاق می افتد و انقلاب مردمی معلول اراده و تصمیم چند نفر قهرمان یا پیشتاز نیست. روشنفکران و انقلابیون پیشتاز حداکثر مامای انقلاب هستند نه پدیدآورنده انقلاب.

کسانی که امروز استراتژی براندازی و حتی مبارزه مسلحانه را نفی می کنند، دقیقاً بگویند که اولاً رژیم امکان می داد تا راه مسالمت آمیز و قانونی و سیاسی برای تغییر و اصلاح و تحقق دموکراسی و آزادی باز بماند؟ اگر پاسخ مثبت است، دلایل و شواهد آن کدام است؟ و ثانیاً چرا حتی مسالمت جویان عموماً به براندازی معتقد شدند یا خود به براندازی دست زدند و حداقل سکوت کردند و راه سومی را آغاز نکردند؟

اگر واقعاً امکان استمرار راه مسالمت و قانونی وجود داشت، اتفاقاً در فضای قهر و خشونت فرصت مناسبی بود که مسالمت جویان راه میانه یی را آغاز کنند و کاملاً به نفع رژیم بود که از آن استقبال کند و در نهایت خود را از سقوط و حداقل بحران های غیرقابل حل برهاند. به نظرم نه تنها هیچ دلیلی به نفع نظریه امکان مبارزه سیاسی و قانونی در دهه ۴۰ و ۵۰ وجود ندارد بلکه می توان دلایل قانع کننده یی به زیان آن ارائه داد.

در نهایت حتی اگر مبارزات مسلحانه یا براندازانه نفی و به هر دلیل نادرست دانسته شود، چرا گاه اساس مبارزه با رژیم استبدادی زیر سوال می رود؟ حداقل نمی توان در فساد و استبداد رژیم پهلوی تردید کرد و لذا در ضرورت مبارزه با آن دستگاه فاسد و سرکوبگر و بی اعتنا به حقوق مردم و ناقض قانون اساسی نیز نمی توان شک کرد. مقایسه آن رژیم و شرایط پس از آن نیز، هیچ از تباهی رژیم پهلوی و ضرورت منطقی و ملی مبارزه با آن نمی کاهد.

و اما در مورد نکته دوم. اگر قانع شویم که مبارزه و مقاومت مسلحانه اشتباه بوده و بهتر بود پدید نمی آمد، باز جای این پرسش هست که می توان در نیت و انگیزه مبارزان و انقلابیون تردید کرد؟ گرچه بسیاری امروز آگاهانه و مغرضانه یا جاهلانه ایدئولوژی و استراتژی و تاکتیک و نیت و هدف را درهم می آمیزند و همه را در کنار هم به شلاق نقد و نفی می بندند و محکوم می کنند در حالی که باید بین آنها تفاوت قائل شد.

تا آنجا که تجربه شخصی و آشنایی ام با اشخاص و جریان ها نشان می دهد و مطالعه در احوال مبارزان و انقلابیون آن را تایید می کند، می توان ادعا کرد که در آن زمان این انقلابیون نوعاً با انگیزه های خالص انسانی و ملی و آزادیخواهانه و عدالت طلبانه دست به مبارزه زدند و رنج های بسیار در این راه متحمل شدند و شمار زیادی از آنان زندانی و شکنجه های وحشیانه ماموران ساواک را به جان خریدند و جان خود را هم از دست دادند. فرضاً قبول کنیم که آن جوانان دچار خطا در استراتژی شدند، آیا می توان آن همه مبارزه و مقاومت و رنج آنان را محکوم کرد؟

مگر نگفته اند الاعمال بالنیات و زمانی که نیت آنان را پاک و عدالت خواهانه بدانیم مجازیم که فداکاری های آنان را زیر سوال ببریم؟ به ویژه فراموش نکنیم که ما امروز در زمان دیگری قرار داریم و دنیا و منطقه و کشور ما در شرایط کاملاً متفاوتی قرار گرفته است و ما تجربه تحولات پس از انقلاب را پیش رو داریم، روا و عاقلانه و عادلانه نیست که با معیارهای امروز به سراغ ۳۰ ، ۴۰سال پیش برویم و با معیارها و تجارب ارزشمند امروز درباره آنها داوری کنیم. البته درباره نیت ها و انگیزه های درونی سخن گفتن آسان نیست ولی طبق ظواهر و شواهد نمی توان در انگیزه های پاک و انسانی و عدالت خواهانه بسیاری از مبارزان (دینی و غیردینی) تردید کرد. اینکه برخی از بازماندگان آن مبارزان پس از پیروزی چه کرده اند، دلیل قانع کننده یی برای نفی اصالت و اعتبار انگیزه های گذشتگان نیست.

ضمن اینکه بسیاری از انقلابیون به آرمان های خود وفادار ماندند و هرگز به فساد و تباهی و ستم آلوده نشدند و البته هزینه آن را هم دادند. باید توجه کنیم که اولاً گناه فردی را به پای فرد دیگر یا خطای گروهی را به پای گروه دیگر نمی توان نوشت و ثانیاً هر فرد یا گروه در طول روزگار و در گذر زمان و تحولات دچار دگردیسی می شود، ممکن است شخصی یا گروهی زمانی صادقانه برای عدالت مبارزه کند اما زمان دیگر (و به ویژه پس از احراز قدرت) انگیزه نخست خود را از دست بدهد یا انگیزه های شیطانی دیگر بر او غلبه کند و او را به فردی ستمگر بدل سازد و لذا همیشه اینگونه نیست که شخص یا گروه از آغاز فریبکار یا ظالم یا مستبد بوده است.

به هر حال نقد علمی و منطقی به قصد بیداری و استفاده از تجربه ها در جهت انتخاب های بهتر و صحیح تر در آینده، درست و قبل قبول است اما بی انصافی و مخصوصاً نفی دیگران به قصد اثبات خود نه عالمانه است و نه عادلانه و نه سازنده و مفید. به تجربه می دانم که شماری از نقادان مبارزات و مبارزان گذشته، صرفاً یا عمدتاً به این دلیل به نقد و نفی آن کوشش ها دست می زنند که عافیت طلبی خود را توجیه کنند.

چنان که بسیاری از نقادان مبارزان کنونی نیز، حتی گاه از موضع کاملاً رادیکال، انگیزه یی جز این ندارند که عافیت طلبی خود را موجه جلوه دهند. گاه چنان از جوانان پاک و شهید پیش از انقلاب سخن گفته می شود که آنان آدم های ابلهی بودند که دچار توهم شده یا گرفتار سادیسم یا مازوخیسم بوده و خود را به آب و آتش زده اند یا جاهلانی بودند که زندگی را دوست نداشتند و مانند دیگران راه پول و ثروت و منزلت و عافیت را بلد نبودند و حال آنکه هرگز چنین نیست و چنین داوری درباره آن پاکان جفا است.و اما انگیزه و نیت آنان چه بود؟

نوشته بالا بخشی از مقدمه کتاب «گرد آمد و سوار نیامد، خاطرات حسن یوسفی اشکوری از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ش» است که برای دریافت مجوز نشر به اداره بررسی کتاب وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی فرستاده شده است.

حسن یوسفی اشکوری


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.