جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دجّال اثر فردریش ویلهم نیچه


دجّال اثر فردریش ویلهم نیچه

حقیقت چیست آن زمان که وکیل مدافع آگاه نیستی و نفی, نماینده ی حقیقت باشد,حقیقت را واژگونه کرده اند

"حقیقت چیست؟آن زمان که وکیل مدافع آگاه نیستی و نفی، نماینده ی ((حقیقت))باشد،حقیقت را واژگونه کرده اند..."

[ این کتاب برای مخاطبانی بس کم شمار است و شاید هنوز هیچ یک از آنان به دنیا نیامده باشد.این مخاطبان کسانی خواهند بود که زرتشت مرا در می یابند.آخر چگونه ممکن است خود را با کسانی اشتباه کنم که امروزه سخن آنان را همگان می فهمند؟ فقط پس فردا از آن من است ، زیرا بعضی ها تازه پس از مرگ به دنیا می آیند.

باید تمام امور برای ما بی تفاوت باشد و نباید هرگز پرسید که حقیقت سودمند است یا خیر، و یا این که حقیقت برای کسی ناپستد است یا پسندیده...هدف این است :علاقه به قدرت در باب مسایلی که امروزه هیچ کس پروای آن را ندارد،شجاعت برای گام نهادن به حریم ها و رفتن به دهلیزهای پر پیچ و خم ؛ تجربه ای حاصل هفت تنهایی؛گوش هایی جدید برای درک موسیقی جدید؛چشمانی جدید برای مشاهده ی دوردست ترین امور؛وجدانی جدید برای حقایق مکتوم؛خواست دوری از گزافه گویی یا سبکی سترگ ؛حفظ قدرت و شوق به آن ...بزرگداشت خویشتن،عشق به خود،آزادی بی قید و شرط در رویارویی با خویشتن...

به راستی چنین است! تنها چنین کسانی خوانندگان من هستند،خوانندگان راستینِ من و خوتنندگان مقدّر من. ]

این سخنان نیچه است.فیلسوفی که در بطن مسیحیت و زندگی مسیحی پرورش یافته بود. پدر کشیش پروتستان و مادرش زنی پرهیزگار بود اما خودِ او مذهب را رها می کند و مرگ خدا را فریاد میزند و مبارزه ای را علیه مسیحیت و روحانیون مسیحی آغاز می کند...بدون شک «دجال»او همان گونه که خود نیز می گوید کتابی است برای چشم باز کردن ، دوباره دیدن ، دوباره خواندن و به عبارتی بازسنجی تمامی ارزش هایی که سال های طولانی حقیقت می پنداشته ایم!

بخشی از شهرت نیچه به خاطر مبارزه ای است که علیه اخلاق و مذهب در پی میگیرد و از این رو اورا فیلسوف ضد اخلاق می خوانند.اما اگر کمی دقیق تر بنگریم در می یابیم که اخلاقی که نیچه با آن مبارزه میکند ،پندارهای رایجی است که آدمی را از ابداع، نوآوری و ‍ژرف نگری دور و او را از زندگی حقیقی اش جدا میسازد.او به نقد اخلاق به مفهوم((اخلاق عمومی )) و به خصوص ((اخلاق مسیحی)) می پردازد ...حال چه با زبانش-هنگامی که زنده بود-و چه با آثارش که امروزه شهرت جهانی پیدا کرده اند..آثار نیچه پس از مرگش محبوبیت جهانی پیدا میکند، به طوری که اندیشمندان بزرگی چون میشل فوکو و ژاک دریدا نیز آثار او را به زبان فرانسه ترجمه و تفسیر کرده اند.اکنون پس از گذشت یک سده از مرگ این اندیشمند آلمانی می گذرد و بسیاری او را پیشگام دوره ی پسامدرن می دانند...

اگر بخواهیم تمامی عقاید نیچه را در این جا به زبان آوریم با بن بست روبرو خواهیم شد.هم از جهت پراکندگی و گستردگی و هم از جهت دقت نظری که باید در کلمه به کلمه ی آثار او کرد و این موضوع امکان بررسی همه جانبه را به ما نمی دهد.اما موضوعی که نه تنها در این کتاب ، بلکه در دیگر آثار نیچه نظرم را به خود جلب می کند ، عقاید نیچه در مورد زنان است..آیا نیچه زن ستیز بوده؟در این مود مطالعات دقیق ندارم اما اگر به یقین این گونه باشد ، این خود نقطه ضعفی در عقاید اوست و البته جای بحث و تامل دارد...

نیچه از دیرباز مبارزه ای را علیه مسیحیت، - دینی که از بدو تولدِ نیچه با او همراه بود و سرانجام بزرگترین چالش زندگانی او شد- آغاز کرده بود و دجال او نیز تلاشی برای نقد مسیحیت است.اندیشه ی ((مرگ خدا))از مهم ترین جنبه های فلسفه ی نیچه است و بیش ترین تاثیر را بر نویسندگان بزرگ سده ی بیستم بر جای نهاده است.هدف و مقصود او جز همان زوال ارزش های مسیحی نیست .نیچه اخلاق مسیحی را نقد میکند ، آن را فاسد می نامد و نتیجه گیری می کند که جریان های قدرتمند اندیشه چون خرد گرایی و علوم جدید سبب شده است که دیگر کسی به خدای مسیحی باورنداشته باشد و به این ترتیب این شیوه ی نگرش مسیحی نابود شده است.

[ نباید مسیحیت را به زیور آراست و از پلیدی هایش کاست ، زیرا جنگ بر سر هلاکت گونه ی والاتر انسانی بر پا کرده است،تمامی غرایز بنیادین انسان را تارانده،از این غرایز ، بدی و تنها بدی را باقی گذاشته و این چنین انسان نیرومند را بدل به گونه ی ناپسند ((انسانی پست))ساخته است.]دجال

نیچه تهدیدی را از جانب مسیحیت در می یابد ...تهدیدی که در مقابل ابر انسان نیچه قد علم میکند،رعب و وحشت می آفریند و تسلیم شدن در برابر آن،تباهی انسانیت را به همراه دارد! از دیدگاه او ، این تباهی گرفتار نوع آدمی میشود؛نظیر پاسکال –فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی-که باور کرده بود خردش به دلیل گناه موروثی تباه شده است.در حالی که نیچه می پندارد که خود مسیحیت او را تباه کرده است!

[مفهوم خدا در مسیحیت ،یعنی همان خدای بیماران ،خدای تارتننده ،خدای شبح گونه ! شاید این خدا شاخصی برای نمایش پایین ترین حالت در سیر نزولی گونه ی خدایی باشد ، خدا بدل به مفهوم متضاد با زندگی شده است ، به جای آن که توجیهی و تاییدی بر آن باشد! با این خدا به زندگی ،طبیعت و خواست زندگی خصومت ورزیده اند!خدا راهی برای نفی ((عالم وجود))و نیرنگی برای ((عالم آخرت)) شده است !

انجیل ها را باید به مثابه کتاب گمراهی با اخلاق خواند ، یعنی این مردم حقیر ، اخلاق را تسخیر کرده اند و می دانند که در پس اخلاق چه نهفته است!و چگونه می توان بشریت را با اخلاق به بهترین نحو مهار کرد. خدایی که پولس آفریده ، همان نفی وجود خداست ، دینی چون مسیحیت که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد و هرجا که بی درنگ پس ار کوچک ترین تماسی با واقعیت واژگون می گردد،ناگزیر به آسانی خصم خونی((حکمت جهان))یعنی علم می شود و ابزاری را نیک می داند که با آن میشود سختگیری عقل،سختگیری در مسایل وجدان عقل ، خونسردی ناب و آزادی عقل را مسموم کرد،ننگین ساخت و به بدنامی کشید.پیامد آمرانه ی ((ایمان))رد علم است و درواقع دروغ به هر بهایی...]دجال

[ علم ، نخستین گناه ، نطفه ی همه ی گناهان و همان گناه موروثی بود.صرفا همین نکته اخلاق است "تو نباید بفهمی"و باقی هم ناشی از همین فرمان بود.چگونه میتوان با علم مقابله کرد؟پاسخ:انسان باید از بهشت بیرون رود! آن نیک بختی و فراغت انسان را به اندیشه وا می دارد و همه ی اندیشه ها بد است...انسان نباید بیاندیشد! روحانی از این روی نیاز،مرگ،خطر مرگ در آبستنی و هر نوع فلاکت ، پیری ، سختی و به خصوص بیماری و هرنوع ابزاری را برای مقابله با علم اختراع می کند!نیاز، به آدمی فرصت اندیشیدن نمی دهد...و با این همه هراس انگیز است! حاصل شناخت چون برجی قامت می افرازد،دل آسمان را می شکافدو غروب خدایان را به همراه می آورد.اما علم تنها در شرایط نیک بختانه می بالد،باید زمانی فراوان و خردی سرشار داشت تا بتوان به ((شناخت)) نایل شد.(( پس انسان را باید به بدبختی کشاند!)) ]دجال

نیچه میکوشد در دجال خود،مقدمات بیگانگی انسان با خواسته ها و حقایق زندگی اش را به روشنی نشان دهد.او انسان را ترغیب می کند به این که به انسانی آفرینشگر و به عبارتی به انسانی ایده آل یا ((ابر انسان))تکامل یابد...خود را بسازد...ماهیت بخشد و از تباهی رها سازد.آدمی نیاز به ژرف نگری و چشمانی بیناتر برای رسیدن به ارزش های والای انسانی دارد اما...انسان امروزی تباهی را دریافته و با این حال تمام امور به همان روال گذشته است!

نیچه میگوید:(چه امری ویرانگر تر از انجام عملی بی هیچ ضرورت درونی،بدون هیچ انتخاب شخصی ژ‍رف نگرانه،بدون کار ، اندیشه و احساس و بدون علاقه چون مکانیزم خودکار ((وظیفه))است؟)

آیا این همان الیناسیون و از خودبیگانگی انسان امروزی نیست؟ از خود بیگانگی ای که ((ایمان))آن را به همراه آوده است.آیا این ایمان چشم بسته سد راه حقیقت نیست؟به راستی که به همین خاطر است که نیچه شک گرایان را دوست میدارد و آن ها را مورد ستایش قرار داده است...

"نباید اجازه بدهیم ما را گمراه سازند،زیرا جان های بزرگ شک اندیش اند.زرتشت خود شک اندیش است.قدرتمندی، آزادی برگرفته از قدرت و قدرتِ فزونترِ جان با شک اندیشی به اثبات می رسد.((باور)) همان زندان است ! برای هم سخن شدن در باب ارزش و ضد ارزش بایدهمه ی باورها را زیر پا و پشت سر نهاد... جانی که در پی سترگی و نیز دستیابی به ابزارهای آن است،به ضرورت ،فردی شک اندیش است.رهایی از هر باوری نشانی از قدرتمندی و توانایی نگرش آزاد است..."دجال

دجال را باید خواند...باید با نگرشی جدید زیست...زمان ، زمانِ بازسنجی تمامی ارزش هاست!

آوا پیروز

توسط انجمن فرهنگی هنری سایه

http://saayeh.mihanblog.com



همچنین مشاهده کنید